ابر و کوچه

فریدون مشیری

نسخه متنی -صفحه : 56/ 55
نمايش فراداده

پرده رنگين

با شبنم اشک من اي نيلوفر شب

گلبرگهاي خويش را شادابتر کن

هر صبح از دامان خود خاکسترم را

بر گير و در چشمان بخت بي هنر کن

اي صبح اي شب اي سپيدي اي سياهي

اي آسمان جاودان خاموش دلتنگ

اي ساحل سبز افق

اي کوه اي بلند

اي شعر

اي رنج اي ياد

اي غم که دست مهربانت جاودانه

چون تاج زرين بر سرم بود

بازيچه دست شما فرسود فرسود

اي خيمه شب بازان افلاک

اي چهره پردازان چالاک

وقت است صندوق عدم را درگشاييد

بازيچه فرسوده را پنهان نماييد

اي دست ناپيداي هستي

بازيچه چون فرسوده شد بازيچه نو کن

اي مرگ با آن داس خونين

اين ساقه پژمرده را ديگر درو کن

اي آدمک سازان بي باک

اي يمه شب بازان افلاک

اي چهره پردازان چالاک

من هديه آوردم بهار و بابکم را

دنبال اين بازيچه هاي نو بياييد

اي دست ناپيداي هستي

با اولين لبخند فردا

خورشيد خونين را بيفروز

مهتاب غمگين را بياويز

در پرده رنگين تزوير

با نغمه نيرنگ تقدير

چون هفته ها و ماه ها و قرن ها پيش

اين آدمک هاي ملول بي گنه را

هر جا به هر سازي که ميخواهي برقصان

تو مانده اي با اين همه رنگ

من ميروم با آخرين حرف

اي خيمخ شب باز

در غربت غمگين و دردآلود اين خاک

آزاده اي زنداني تست

قرباني قهر خدا نامش محبت

زنجير از پايش جدا کن

او را چو من از دام تزويرت رها کن

همراه اين آزرده درد آشنا کن