حسين حقانى زنجانى
آنچه براى اهل نظر از فلاسفه اسلامى ثابت شده، اين است كه غير از اعضاء و جوارح و ابدان مادى، امر ديگرى در باطن انسانها است كه منشا احساسات و ادراكات و تعقلات و حركات و سكنات و فعل و انفعالات ارادى و غيرآنها مى باشد و آن همان نفس ناطقه و جان و روان آدمى است.
و اين امر نيز مسلم است كه منشا ادراكات و تعقلات و احساسات و آثار و خواص ديگر در تمام موجودات يكسان نيست و نيز واضح است كه هر يك از موجودات را آثار خاصى است كه موجب امتياز آنها از يكديگر است. از اينرو نفس ناطقه كه روح انسانى است، از نظر فلاسفه مجزا و غير از روح حيوانى است و غير از قلب است زيرا قلب و روح حيوانى نوعى از اجسام و اجرام اند و با فساد بدن از بين مى روند و آنچه باقى مى ماند، روح انسانى و نفس ناطقه است.
ملا صدرا (1) معتقد است كه روح علوى سماوى از عالم امر است و روح حيوانى بشرى از عالم خلق است و محل روح علوى و روح حيوانى جسمانى بوده، حامل قواى حس و حركت است (2) . عبارت ايشان در اسفار ج 4، ص 78 به نقل از كتاب فرهنگ معارف اسلامى به قرار زير است:
«ان الروح العلوى السماوى من عالم الامر و الروح الحيوانى البشرى من عالم الخلق و هو محل الروح العلوى و مورده و اما الروح الحيوانى جسم لطيف حامل لقوى الحس و الحركة و هذا الروح لساير الحيوانات و منه يفيض قوى الحواس و سكن روح العلوى الى الروح الحيوانى و صيره نفسا و يتكون من سكون الروح الى النفس و القلب و اعنى بهذا، القلب اللطيفة التى محلها المضغة اللحمية فالمضغة اللحمية من عالم الخلق و هذه اللطيفة من عالم الامر».
مرحوم ملا صدرا در عين حال كه ميان نفس ناطقه كه روح انسانى است، با روح حيوانى و قلب و غير از اينها فرق و امتياز گذارده است و لكن آن نوع تفكيك و جدائى كه فلاسفه ديگر قائل شده اند، قبول ندارد و مى گويد:
«روح علوى سماوى از عالم امر است و روح حيوانى بشرى از عالم خلق بوده، محل روح علوى است اما روح حيوانى، جسم لطيف بوده، حامل قواى حس و حركت است و اين روح در ساير حيوانات هم منبع فيضان قواى خاص است و روح علوى در روح حيوانى ساكن شده، آن را متطور به نفس مى كند و اين نفس از سكون روح به نفس و قلب تحقق پيدا مى كند و مراد از قلب همان قلب لطيفى است كه محل آن همان قلب گوشتى موجود در بدن انسانى است كه از عالم خلق است و آن قلب لطيف از عالم امر است ».
ملا صدرا معتقد است كه خداى تعالى به قدرت خود جرم لطيف روحانى خاصى را آفريد كه به نام روح نفسانى و حيوانى و طبيعى ما خوانده مى شود به تفاوت درجات آن در لطافت و اين روح منبع تمام انفعالات و احساسات جسمانى از آلام و لذات و غير آنها است و آنچه انسان را از ساير حيوانات جدا و ممتاز مى كند، نفس مدركه كليات است كه نفس ناطقه و در مرتبت كمال، عقل گويند.
مرحوم ملا صدرا نيز مثل ساير فلاسفه قائل به سه امر است:
قلب، روح بخارى، نفس يا روح مجرد و روح حيوانى مركب روح بخارى است و منشا حيات و حس و حركت است و در تمام حيوانات هست و در تمام اعضاء بدن حيوانها وجود دارد و روح بخارى مركب از نفس است كه منشا ادراكات كليه و واسطه براى تعلق نفس ناطقه با بدن انسانها است و در نتيجه روح انسانى امر لطيفى است كه دليل علم و ادراك انسان مى باشد (3) . بعضى روح را، نفس ناطقه مى نامند و آن دو را مترادف گرفته اند (4) و برخى ديگر مى گويند: روح محل اوصاف حميده است و نفس محل اوصاف ذميمه (5) . و برخى مى گويند: «روح عبارت از جبرئيل است چنانكه نقل از معصوم شده كه فرموده است: «الروح ملك من ملائكة الله » (6) . و برخى ديگر مى گويند:
«روح جوهر مخلوقى است كه الطف مخلوقات است (7) . و بعضى ديگر روح و حيات را يكى دانند» (8) . پس معلوم شد كه نفس ناطقه كه روح انسانى است از نظر فلاسفه مجزا و غير از روح حيوانى است و غير از قلب است، زيرا قلب و روح حيوانى نوعى از اجسام و اجرامند و با فساد بدن از بين مى روند و آنچه باقى مى ماند، روح انسانى است زيرا روح بخارى بنابر تعريفى كه شد، جسم حار لطيفى است كه از لطائف اخلاط چهارگانه حادث مى شود و بدن، قشر و غلاف آن است و روح بخارى، روح نفسانى و حيوانى و طبيعى است و حامل قواى حيوان و نبات است و منبع آن قلب مى باشد و روح بخارى را روح غريزى هم گفته اند (9) . حاصل كلام اين كه لفظ روح داراى معانى متعددى است، روح در كتب اطباء غير از روح به معناى نفس ناطقه انسانى است و مى توان گفت كه بحث روح از روح بخارى شروع و به روح القدس و روح الله منتهى مى گردد، ملاصدرا از شيخ الرئيس بوعلى سينا نقل مى كند كه «روح بخارى » را «جان » گويند و «نفس ناطقه » را «روان » (10) . روح بخارى چيست؟ روح بخارى جسم لطيف گرم است. كه از لطافت اخلاط چهارگانه تن حاصل مى شود چنانكه اعضاى بدن از فشردگى و جسميت اخلاط پديد مى آيند و اين را روح حيوانى مى نامند و حامل قوا است (11) .
1) محمد بن ابراهيم بن يحيى شيرازى ملقب به صدرالدين و صدرالمتالهين و معروف به
صدرا از اكابر فلاسفه و حكماى اسلامى قرن يازدهم هجرى است، وى علاوه بر تبحر در علم
كلام و فلسفه، در حديث و تفسير قرآن نيز بارع و ورزيده و صاحب يد بيضا بود، حكيمى
فاضل، متاله كامل، عابد و زاهد، محقق و مدقق، بصير بود، نكات و دقايق تمام فن حكمت
را با ذوقى خاص فلسفى حل نمود. صدرا نزد شيخ بهائى و ميرداماد و ميرفندرسكى تلمذ كرد و جمعى از بزرگان فلسفه و
حديث نزد وى به تحصيل اشتغال داشتند از جمله آنها مرحوم ملا محسن فيض كاشانى و ملا
عبدالرزاق فياض لاهيجى بود. وى در فلسفه اشراق تبحرى تمام داشته معضلات اين رشته از فلسفه را به دقت موشكافى
كرده، برخى از اقوال و عقايد فلاسفه مشائين را با دليل و برهان مردود ساخته است،
مثلا فلاسفه مشاء وجودها را حقايق متباين مى پنداشتند، او وجود را كه اصل و حقيقت
هر چيز است، يك حقيقت واحد مى داند و براى آن مراتب متعدد قائل شده كه از حيث ضعف و
شدت و نقص و كمال باهم فرق دارند; اين نظر ملا صدرا با نظر شيخ اشراق متفاوت است
زيرا مرحوم سهروردى شدت و ضعف و نقص و كمال را در ماهيت قائل است نه در وجود. موضوع مهم ديگرى كه ملا صدرا در آن ابتكار نشان داده است، فرضيه مشهور به «حركت
جوهرى » است، پيش از او اكثريت فلاسفه از آن جمله ابوعلى سينا حركت را در اعراض جسم
طبيعى منحصر مى دانستند ملا صدرا جوهر را نيز متحرك اعلام نمود ولى تصريح كرد كه
تغييرى كه در اثر اين حركت در جوهر پديد مى آيد، تغييرى است اشتدادى و استكمالى و
در حقيقت به جوهر خدشه اى وارد نمى آورد و آن را دگرگون نمى كند. چنانكه تغييراتى
كه براى انسان در ادوار مختلف زندگى عارض مى گردد، از حيث شدت و ضعف كمال انسانيت
است نه از حيث حقيقت انسان. ملا صدرا از فرضيه حركت جوهرى نتايجى چند مى گيرد از جمله اثبات معاد جسمانى
است. در كتاب ريحانة الادب: ج 3، ص 418 در حدود 50 كتاب از آثار مرحوم ملا صدرا را
نام مى برد، ملا صدرا هفت بار با پاى پياده به حج مشرف شد و در مرتبه هفتمى در سال
1050 ه ق در بصره وفات يافت. و هم آنجا مدفون گرديد. لفظ «مريض » ماده تاريخ وفات
او مى باشد صاحب «نحبة المقال » در تاريخ وفات وى دو بيت شعر به زبان عربى چنين
سروده است: ثم ابن ابراهيم صدرالاجل فى سفر الحج مريض(1050ه ق) ارتحل قدوة اهل
العلم و الصفاءيروى عن الداماد و البهائى (به منابع زير مراجعه فرمائيد: ريحانة
الادب: ج 3، تاليف استاد علامه ميرزا محمد على مدرس ص 419 و 420، چاپ تبريز،
چاپخانه شفق، چاپ دوم - روضات الجنات: تاليف مرحوم ميرزا باقر موسوى خوانسارى
اصفهانى، تحقيق اسدالله اسماعيليان، تاريخ چاپ سال 1291ه ق ص 120 و 121 و 122 -
لغت نامه دهخدا ماده صدرا، ص 164 و ماده ملا صدرا ص 1039).
2) اسفار: ج 4، ص 52،78،116 و 155 - مبدا و معاد: ص 18 - فرهنگ معارف اسلامى:
ج 2، ص 462 تاليف دكتر سيد جعفر سجادى ناشر شركت مؤلفات و مترجمان ايران. 3) در اسفار ج 4 ص 115 عبارتى چنين در اين مقام ذكر كرده است: «ان النفس لا يتصرف فى الاعضاء الكثيفة العنصرية الا بتوسط مناسب و ذلك الواسطة
هو الجسم اللطيف النورانى المسمى بالروح النافذ فى الاعضاء بواسطة الاعصاب
الدماغية ». يعنى همانا نفس انسانى در اعضاء بدن عنصرى مادى تصرف نمى كند مگر به واسطى مناسب
كه همان جسم لطيف نورانى است كه آن را روح مى نامند كه در اعضاء و جوارح به واسطه
اعصاب مغزى نفوذ مى كند. سپس اضافه مى كند: «فاعلم ان جوهرالنفس لكونه من سنخ الملكوت و عالم الضياء المحض العقلى لا يتصرف
فى البدن الكثيف المظلم العنصرى بحيث يحصل منه نوع طبيعى وجدانى الابتوسط مناسب و
المتوسط بينها و بين البدن الكثيف هوالجوهر اللطيف المسمى بالروح عند
الاطباء(اسفار: ج 4، ص 116). يعنى بدان كه جوهر نفس از اين جهت كه از سنخ عالم ملكوت و عالم روحانى محض عقلى
مى باشد، در بدن مادى تاريك تصرف نمى كند به طورى كه از آن نوع طبيعى وجدانى پيدا
شود مگر به توسط واسطه اى مناسب بين بدن و بين نفس و آن واسطه جوهر لطيف است كه آن،
نزد اطباء روح ناميده مى شود (خوانندگان مى توانند به كتاب فرهنگ معارف اسلامى:
ج 2، ص 463 مراجعه نمايند). 4) اسفار: ج 4، ص 76. 5) اسفار: ج 4، ص 76. 6) اسفار: ج 4، ص 79. 7) اسفار: ج 4، ص 77. 8) اسفار: ج 4، ص 77. 9) كتاب فرهنگ معارف اسلامى: ج 2، ص 464. 10) اسفار: ج 4، رحلى باب پنجم اواسط فصل آخر ص 61 و عبارت وى چنين است: «و قد ذكره شيخ الرئيس فى بعض رسائله...الخ ». 11) معرفت نفس دفتر سوم تاليف: حسن حسن زاده آملى: ص 441.