پاى من گرچه در بند زمين است، اما دلم در هواى توست. از وراى زمان و مكان تو را مىجويم، هرچند كه تو با منى، مانند حضور نور، هوا، آب؛ اما خوشا روزى كه هلال رخسار تو بدر كامل گردد. زمين اگرچه گرد خورشيد مىچرخد، اما روح آن را مدارى است كه گرد تو مىگردد.
مولاى من! هر مظلومى كه در زير چكمه ستم كارى جان مىسپارد، نام تو بر لب دارد و تنها تويى كه فريادرسى و بس؛ هرجا حق و عدالت در معرض تجاوز و ستم قرار گرفت من رداى مقاومت بر تن نموده و بر پيشانى بند انديشهام «يا مهدى» را حك مىكردم.
اى نابترين انديشه راهنماى من به سوى كمال!
اى رهاننده من از بندهاى اسارت زمان!
اى مدافع راستين تمامى حقوق من!
و اى فريادرس مظلومان بر خون نشسته!
من در انديشه تواَم.(1)
كجاست آن كه ـ جهان ـ چشم به راه او دوخته تا كژى و ناراستى را راست گرداند؟
كجاست آن كه براى گسستن ريشه ستم گران آماده شده است؟
كجاست آن كه اميدها به سوى او رود تا بنياد ستم و بيداد بر كند؟
كجاست آن كه اندوخته شده تا فريضهها و سنتهاى دين را نو گرداند؟
كجاست آن كه گزيده شده تا دين و آيين را ـ به اصل خود ـ بازگرداند؟
كجاست آن كه آرزويش داريم كه قرآن و احكام آن را زنده كند؟
(1). موعود، سال چهاردهم، ص 54، با تلخيص.