(الى مصقله بن هبيره بن الشيبانى) اين نامه آن حضرت است كه فرستاده به جانب مصقله بن هبيره شيبانى (و هو عامله على اردشير خره) و او عامل بود بر اردشير خره (بلغنى عنك امر) رسيد به من از تو كارى (ان كنت فعلته) اگر كرده باشى آن را (فقد اسخطت الهك) پس به درستى كه به خشم آورده اى خداى خود را (و اغضبت امامك) و خشمگين كرده اى امام و پيشواى خود را (انك تقسم) به درستى كه تو تقسيم مى كنى (فى ء المسلمين) غنيمت مسلمانان را (الذى حازنه رماحهم) كه جمع كرده آن را نيزه هاى ايشان (و خيولهم) و اسباب ايشان (و اريقت عليه) و ريخته شده بر آن غنيمت (دمائهم) خون هاى ايشان (فيمن اعتماك) در آنانى كه اختيار كردند تو را و برگزيدند (من اعراب قومك) از اعراب باديه نشين كه قوم تو هستند (فو الذى فلق الحبه) پس به حق خداوندى كه شكافت دانه را در زير زمين (و برء النسمه) و آفريد آدمى را (لئن كان ذلك حقا) اگر باشد آن كار راست و درست (لتجدن بك على) هر آينه بيابى به خود بر من (هوانا خوارى و بى مقدارى.
يعنى بر من واجب و لازم باشد كه انواع خوارى به تو برسانم.
(و لتخفن عندى ميزانا) و هر آينه سبك شوى نزد من از نظر ترازو و اين ك نايه است از صغر منزله او نزد آن حضرت.
يعنى سبك گردد مرتبه تو و پست گردد رتبه تو نزد من (فلا تستهن) پس استخفاف نكن (بحق ربك) به حق پروردگار خود كه آن حقوق مستحقين است (و لا تصلح دنياك) و به صلاح مياور دنياى خود را (بمحق دينك) به كاستن دين خود (فتكون من الاخسرين اعمالا) پس باشى از زيانكاران از نظر كردار (الا و ان حق من قبلك) بدانكه حق كسى كه از قبل تو است (و قبلنا) و از قبل ما (من المسلمين) از مسلمانان (فى قسمه هذا الفى ء) در قسمت نمودن اين غنيمت (سواء) يكسان است يعنى همچنان كه بر من لازم است كه آن حقوق را در مصرف خود صرف نمايم بر تو نيز واجب است كه همين طريقه را مرعى دارى.
(يردون عندى عليه) وارد مى شوند آن مستحقان نزد من (و يصدرون عنه) و بازمى گردند از آن به حسب قسمت و اصلا انحرافى در قسمت آن و صرف آن اموال در غير ايشان واقع نمى شود، پس تو نيز به اين طريق سلوك نما.