از نيايش حضرتش عليه السلام آنك كه پيكار مى آغازيد نيايش مى كرد خدايا! دل ها سوى تو پرواز كنند و گردن ها كش آيند و ديده ها نگاه كنند و گام ها روانند و تن ها تلاش نمايند! خدايا! دشمنى هاى نهفته آشكار شد و ديگ هاى كينه جوشيد! خدايا! از نبودن پيامبرمان و بسيارى دشمن مان و پراكندگى خواسته هامان به تو مى ناليم »پروردگار! ميان ما و مردم ما به حق گشاى كه تو بهترين گشايندگانى« قرآن 43 / 13.
از نامه ى حضرتش عليه السلام در هنگامه ى پيكار به يارانش گريزى كه در پى اش يورشى است بر شما گران نايد و نه چرخشى كه در پى آن تازشى است، شمشيرها را شايسته فروآريد و پهلوها را بر زمين كوبيد و خويشتن تان را بر نواختنى كوبنده و زدنى جانانه واداريد و صداها را فروگيريد، كه خموشى دور كننده ى سستى است. به آنكه دانه را شكافت و جاندار را آفريد، اسلام نياوردند بلكه گردن نهادند و كفر را نهانيدند، آنك كه بر آن يارانى يابند آشكار سازندش!
از نامه ى حضرتش عليه السلام به معاويه در پاسخ به نامه اش به حضرتش و اما خواسته ات از من شام را، هان كه من آنچه را ديروز ندادمت امروز ندهمت. و اما سخنت كه: جنگ عرب ها را خورده تنها واپسين دم هايى مانده! هان كه هر كه را حق خورده اش به بهشت درآيد و هر كه را باطل خورده اش به دوزخ برآيد. و اما برابرى ما در پيكار و سپاهيان، نه تو در گمان مندى به آنجايى رسيده اى كه من در باورمندى رسيده ام و نه شاميان در دنيا آزمندترند از عراقيان بر آخرت! و اما سخنت كه: ماييم فرزندان عبدمناف، ما نيز هستيم، ولى اميه مانند هاشم نيست و نه حرب چون عبدالمطلب و نه ابوسفيان چون ابوطالب و نه مهاجر چون مشرك رها شده در فتح مكه و نه والاگهر چون بدگهر و نه بر حق چون بر باطل و نه مومن چون تبهكار. و چه بد پسرى است آن پسر كه پدر را پيرود و در آتش دوزخ درآيد!
و از اين گذشته، ارزش آن نبوتى كه به آن گردن فراز را فروييديم و خوار را فرازيديم، در دست ماست. و آنك كه خداى عربان را گروه گروه به آيينش درآورد و اين امت خواه و ناخواه برايش گردن نهاد، شما از آنانى بوديد كه به اين آيين درآمدند: يا آزمندانه يا از سر ترس! و آن هم آنكى كه پيشگامان به پيشگامى شان رستگار شدند و مهاجران نخستين ارج شان را بردند! پس براى شيطان در خويش بهره اى مگذار و نه برايش بر خويشتنت راهى! بدرود!