ترجمه نهج البلاغه

اسدالله مبشری

نسخه متنی -صفحه : 211/ 103
نمايش فراداده

خطبه 197-منع از دشنام شاميان

شنيد كه گروهى از اصحاب در روزهاى نبردشان در صفين به مردم شام دشنام مى دهند. من براى شما ناپسند مى دانم كه دشنام گوى باشيد اما اگر شما چگونگى كردار آنان را بيان كنيد و حالشان را به زبان آوريد، در گفتار، به صواب نزديكتر و در عذر رساتر است و به جاى دشنام دادن به آنان، بگوييد: بار خدايا از ريخته شدن خون ما و خون آنان جلوگيرى فرماى و بين ما و آنان را اصلاح نماى و آنان را از گمراهى شان به راه راست رهبرى كن تا آن كس كه به حق نادان است آن را بشناسد و آن كس كه بسى شيفته گمراهى و دشمنى است از آن باز گردد.

خطبه 198-بازداشتن امام حسن از ...

در يكى از روزهاى جنگ صفين، وقتى پسر خود حسن عليه السلام را ديد كه به جنگ مى شتابد به جاى من اين جوان را نگاهداريد كه انديشه مرا زير و رو نكند، چه، من، به اين دو- يعنى به حسن و حسين (عليهما السلام)- دريغ مى ورزم تا به مرگ آنان تبار رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم منقطع نگردد. سيد شريف فرمايد: و گفته او عليه السلام املكو عنى هذاالغلام (به جاى من اين جوان را نگاهداريد) از عالى ترين سخنان و فصيحترين آنها است

خطبه 199-درباره حكميت

وقتى اصحاب او در امر حكميت بر او بر آشفتند به آنان گفت: اى مردم فرمان من به شما پيوسته آنگونه بود كه دوست مى داشتم تا اكنون كه نبرد شما را ناتوان ساخت. و همانا، به خدا سوگند كه جنگ از طرف شما آغاز گرديد و از جانب شما ترك شد، و دشمن شما را ناتوانتر ساخت. همانا كه ديروز امير بودم و امروز مامورم، ديروز مردم را از كارى باز مى داشتم و امروز مرا باز مى دارند. همانا شما بقا را دوست مى داريد و من نمى خواهم شما را به چيزى كه نمى پسنديد وا دارم.

خطبه 200-در خانه علاء حارثى

در بصره، بر علاء پسر زياد حارثى كه از اصحاب او بود وارد شد تا از او عيادت كند. وقتى فراخى سراى او را ديد فرمود: چه مى كنى با فراخى اين خانه در دنيا، آيا در آخرت به آن نيازمندتر نبودى؟ آرى اگر بخواهى با آن به آخرت هم برسى، در آن ميهمان دعوت كن و با خويشاوندان در آن بپيوند و حقوق شرعى آن را به صاحبش برسان. حق ، آنگونه كه بايد آشكار گردد، آشكار مى گردد كه در اين صورت تو با اين خانه به خانه آخرت نيز رسيده اى. پس علاء به او گفت: اى اميرمومنان از برادرم عاصم بن زياد به تو شكايت دارم. فرمود: چه كرده است گفت: پلاسى پوشيده و از دنيا كناره گرفته است. فرمود: او را نزد من آوريد وقتى آمد فرمود: اى دشمن كوچك نفس خود ناپاك پليد بر آن است تا تو را سرگردان سازد آيا به اهل و فرزندت رحم نمى كنى! آيا چنين مى پندارى كه خدا طيبات را بر تو حلال كرده است اما نمى پسندد كه از آن بهره ببرى؟ تو نزد خدا كوچكتر از آنى. گفت: اى اميرمومنان اين تويى كه جامه ات زبر است و خوراكت ناگوار. به پاسخ گفت: واى بر تو، من مانند تو نيستم. خداى تعالى بر امامان عدل واجب فرموده است كه نفس خود را با مردم ضعيف قياس كنند تا رنج فقر، فقير را به هيجان درنياورد و هلاك نسازد.