كه فراوان بر اين دعا خداى را مى خواند و دعا مى كرد. سپاس مر خدايى را كه روزم را به صبح آورد آنسان كه نه مرده ام نه بيمار، نه در اندامم سهمى از بدى و ناسلامتى وجود دارد، نه گرفتار بدترين كردار خويشم. نه بريده نسلم نه مرتد از دين خود نه منكر پروردگار خويش نه از ايمان خود نگران نه به خردم آسيبى رسيده است نه به عذابى كه امتهاى پيشين به آن گرفتار شدند گرفتارم. روز كردم حالى كه بنده اى مملوكم و ستمگر بر نفس خويشتن. تو را بر من حجت است و مرا بهانه اى نيست و توانايى آن ندارم كه جز آنچه تو به من عطا كنى چيزى به دست آورم و چرا از آنچه تو وسايل پرهيز مرا برايم فراهم كنى بپرهيزم. بار خداى من از اين كه در بى نيازى تو تهيدست گردم يا در هدايت تو گمراه شوم يا در سلطنت تو ستم بينم يا زبون و خوار شوم به تو پناه مى برم حالى كه فرمان تراست. بار خدايا جان مرا، نخستين كريمه از كريمه هاى من گردان كه از من مى ستانى و نخستين وديعه از وديعه هاى نعمتهاى تو كه نزد من است و باز مى گردانى. بار خدايا، از اينكه از گفتار تو بيرون رويم، يا از دين تو در فتنه افتيم، يا با هوا و هوسهاى خود در مقابل رستگاريى كه از جانب تو مى آيد به شر و لجاجت شتاب كنيم، به تو پناه مى بريم.
اين خطابه را در صفين ايراد فرمود. اما بعد، هر آينه خداى سبحان به علت حكومت من بر شما بر عهده شما حقى براى من قرار داده است و شما نيز بر گردن من حقى داريد آنسان كه من بر گردن شما دارم و حق از حيث وصف كردن با يكديگر فراخ ترين چيز است و هنگام عدل و نصفت نسبت به يكديگر تنگترين چيز. حق كسى بر هيچكس جارى نمى گردد مگر اينكه بر او خود نيز حقى جارى مى شود و حقى بر عهده كسى او نيست مگر اينكه حقى از او بر عهده ديگرى است. اگر كسى حقى داشته باشد و بر گردن او در مقابل حق نباشد آن حق به طور خالص مر خداى سبحان است نه آفريدگان او را، به سبب توانايى او بر بندگانش، و به سبب عدل او در امورى كه قضاى او بر آن جارى است 0اما خداى سبحان حق خود را بر بندگان و وظيفه آنان را بر اين قرار داد كه او را فرمانبرى كنند و پاداش آنان را بر عهده خود در برابر ثواب مقرر فرمود، نه از جهت استحقاق بندگان، بلكه به جهت تفضل و منت گذارى بر آنان و فراخى به چيزى كه او در زيادت دادن پاداش اهل آنست 0 حق والى و حق رعيت آنگاه خداى سبحان، يكى از حقوق خود را براى بعضى از مردم وظيفه اى نست به بعضى ديگر قرار داد، و آن حق و وظيفه را كه بر عهده كسى گذاشت در ديگرى هم ، مساوى آن، حق و وظيفه اى مقرر فرمود. و حق بعضى را در مقابل بعضى ديگر واجب ساخت، و بعضى را واجب نكرد، مگر به بعضى حقوق ديگر. و بزرگترين حق از اين حقوق، كه خداى سبحان فرض نمود، حق والى است بر رعيت. و حق رعيت بر والى، فريضه اى است كه خداى سبحان براى هر يك از والى و رعيت، واجب كرده است و آن را، براى الفت آنان و ارجمندى دينشان، نظام قرار داد. پس كار رعيت، صلاح نمى پذيرد مگر به صلاحيت و خوشرفتارى واليان و كار واليان صلاح نپذيرد، مگر به ايستادن رعيت در فرمانبردارى واليان . پس وقتى رعيت حق والى را ادا كرد و والى حق او را ادا نمود، حق در ميان آنان عزت مى يابد، و راههاى دين برپا مى گردد و نشانه هاى عدل اعتدال مى يابد و سنتها بر وجه خود جريان مى يابد. پس، زمانه به آن آبادان مى گردد و به بقاى دولت اميد مى رود و مطامع دشمنان به نوميدى مى گرايد. اما اگر رعيت بر والى خود غلبه كند، يا والى بر رعيت ستم روا دارد. آنجا اختلاف كلمه روى دهد و نشانه هاى جور آشكار گردد و دغلبازى در دين بسيار شود و جاده سنتها را ترك كنند، و به هوس عمل شود و احكام دين معطل ماند و فساد و منكر ميان مردم بسيار گردد و از حقى بزرگ كه ع اطل ماند و باطلى عظيم كه عمل گردد وحشتى روى ندهد. پس، آنجا ابرار خوار گردند و اشرار عزيز، و وظايفى كه خدا براى مردم مقرر فرموده است در نظرشان بزرگ و دشوار آيد. پس، در آن زمان بر شما باد غمخوارى و نصيحت به يكديگر و نيكويى همكارى در اين مطلب، و هيچ كس به حقيقت طاعتى كه شايسته خداى سبحان باشد، نمى رسد اگر چه براى به دست آوردن رضاى حق كوشش بسيار كند و در عمل مجاهدتى طولانى در پيش گيرد. اما از حقوق خداى كه بر بندگان خود واجب فرموده است نصيحت است به اندازه كوشش آنان، و كمك به يكديگر است در بر پاى داشتن حق بين خود، و هيچكس- اگر چه منزلت او در حق عظيم باشد و فضيلت او در دين بسيار- نيست كه از مساعدت و يارى بى نياز باشد در آنچه خداى براى او وظيفه قرار داده است و هيچكس- اگر چه مردم او را حقير انگارند و در چشمها كوچك نمايد- نيست كه از كمك كردن كمتر باشد يا نتوان به او كمك كرد.
(آنگاه مردى از اصحاب با سخنى دراز به آن مولا عليه السلام پاسخ داد و از آن سخنان بسى به او ثنا گفت، و شنودن و پيروى كردن از او را يادآورى كرد. آنگاه مولا عليه السلام فرمود: همانا، حق كسى كه جلال خداى سبحان در دلش بزرگ باشد و موضع او در دلش جليل باشد، اين است كه به سبب عظمت خدا، نزد او، همه جز حق در دلش حقير نمايد. كسى كه چنين باشد و نعمت خداى و احسان نهانى حق بر او بسيار باشد وظيفه اش سنگين تر است. و نعمت خدا، بر هيچكس بسيار نشد مگر اينكه، حق الله بر او بسيار گرديد و از پست ترين حالت واليان نزد صالحان اين است كه به آنان گمان فخر دوستى برند و كردارشان به خودستايى حمل گردد. من، ناخوش مى دارم كه شما چنين پنداريد كه من، ستودن را دوست مى دارم و سپاس خداى را كه چنين نيستم، و اگر هم دوست دوست مى داشتم كه مرا ثنا گويند، به علت فروتنى در پيشگاه خداوند اين ميل را رها مى كردم، كه بزرگى او را سزاوار است. و بسا كه مردم، ثنا را بعد از بلا، و ستايش را پس از كوشش در نيكوكارى شيرين دانند از آن روى كه به خداوند سبحان مطيعم، و به شما از بيم در حقوقى كه از اداى آن فارغ نشده ام خوشرفتارم و فريضه هايى كه از انجام داد ن آنم چاره اى نيست به ثناى جميل مستاييد و با سخنانى كه با جباران سخن مى گويند با من گفتگو مكنيد و چيزهايى را كه از مردم خشمگين پنهان مى داريد، از من پنهان مداريد و با من به مدارا معاشرت مكنيد و گمان مبريد كه اگر حقى به من گفته شود، مرا سنگين و درشت نمايد يا درصدد بزرگ نمايى خويشتنم، هر آينه كسى كه اگر حقى به او گفته شود او را سنگين نمايد يا اگر عدل بر او عرضه شود عمل به آن او را سنگين تر از آنست. پس، از مقالت حق به مشورت به عدل خوددارى مكنيد و من در نفس خويش برتر از آن كه خطا نكنم، نيستم و از آن در عمل ايمن نيستم مگر كه خداى كه به نفس من مالك تر از من به آنست مرا كفايت فرمايد. همانا من و شما بندگان بى اختيار پروردگارى هستيم كه جز او پروردگارى نيست. او، به چيزى كه ما از نفس خويش مالك آن نيستيم مالك ماست. ما را از چيزى كه در آن بوديم به سوى چيزى بيرون آورد كه مصلحت ما بود و ما را پس از گمراهى به رستگارى راه نمود و پس از كورى به ما بصيرت عطا فرمود.