ترجمه نهج البلاغه

اسدالله مبشری

نسخه متنی -صفحه : 211/ 143
نمايش فراداده

نامه 040-به يكى از كارگزاران خود

نامه امام (ع) به يكى از كارگزاران خود اما بعد، كار تو را به من گزارش كردند. اگر چنين كه گفته اند كرده باشى، همانا كه خداى خويش را به خشم آورده باشى و از فرمان پيشواى خود سرباز زده باشى و در امانت، كار به رسوايى كشانده باشى. مرا گفته اند كه به ستم، زمين از بار و بر تهى ساخته اى و باغ و بستان مردمان گرفته اى و كيسه ها از اندوخته ها پرداخته اى. پس اينك حساب خود نزد من فرست و بدان كه حسابخواهى خداى از حسابرسى آدميان دشوارتر است. والسلام.

نامه 041-به يكى از كارگزارانش

نامه امام (ع) به يكى از كارگزاران خود اما بعد، همانا كه من تو را در امانت خود شريك خويش گردانيدم، و چون پيراهن خويشتن و محرم راز خود به خود نزديك ساختم، و هيچيك از خويشاوندان را در همگامى و همكارى با خود و اداى اموال مردم به امانت از تو درستكارتر نمى شناختم، اما همينكه ديدى، روزگار با برادرزاده ات سخت گرفته، و دشمن با او بر سر پيكار است، و مال مردمان تباه مى سازند و اين امت سرگشته و بى پشتيبان شده است، از پسر عم خود روى برتافتى و با گروهى كه از او جدا شدند از او جدا شدى و جانب بدانديشان گرفتى و او را بى ياور ماندى و از يارى او دست كشيدى و با كژرويان ناراست زى به او خيانت ورزيدى. نه در ناسازيهاى روزگار با عموزاده خود يارى كردى نه وظيفه امانت به جاى آوردى. گويى در تلاش خويش خداى را ناديده گرفتى، گويى دليلى روشن از جانب پروردگار ندارى و گويى تاكنون با اين امت نيرنگ مى باخته اى تا بر مال و منالشان دست يابى و بر آن بوده اى تا از راه فريب اموالشان را به يغما برى. پس آنگاه كه در خيانت به ملت سرپنجه شدى و بازوى توانا يافتى دمى از حمله درنگ نكردى و به شتاب از كمين برجستى و چندان كه توانستى اموال آنان ر ا كه براى بيوه زنان و نارسيدان بى پدر اندوخته بودند، آنسان كه گرگ چالاك بزغاله خسته و درهم شكسته را ، ربودى. سپس آن مال، با دلى شاد به حجاز بردى، بى آنكه فرا چنگ آوردن آن را گناه دانى و از آن كار باك داشته باشى. تفو بر تو باد كه گويى ميراثى كه از پدر و مادر به تو رسيده بود به شتاب براى خاندان خود مى بردى. سبحان الله آيا روز بازگشت را باور ندارى؟ يا از روز شمار نمى ترسى؟ هان اى كه نزد ما روزى در شمار صاحبنظران بودى چگونه چنين آسان آشاميدنى و خوردنى را به گوارايى فرو مى دهى حاليكه مى دانى به حرام مى خورى و به حرام مى آشامى، و چگونه از امول يتيمان و درويشان و گرويدگان و بازكوشان در راه حق، كه خداى آن اموال، آنان را به غنيمت داده است و اين جهان را به دست آنان نگاهداشته، كنيزان خريدارى مى كنى و زنان به نكاح درمى آورى؟ پس، از خداى بترس و مال مردمان باز پس ده كه اگر چنين نكنى و خداى مرا بر تو دست دهد تو را به كيفر برسانم و از كيفر تو به اين كارها كه گفتم نزد خداى معذور باشم و همانا تو را به شمشيرى گردن زنم كه هيچكس را با آن نكشته ام مگر كه نگون سار به آتش اندر افتاده است. به خداى سوگند كه اگر حسن و حسين اين كه تو ك ردى كرده بودند تا حق مردم را از آنان باز نمى ستاندم و ناروايى كه از ستم آنان رفته بود جبران نمى كردم، نه در اراده استوارم دست مى يافتند نه با ايشان از سر مهر گرايش داشتم. به خداى پروردگار جهانها سوگند اگر آنچه از اموال مردم را كه به حلال گرفته باشى به من واگذارى تا كسان خويش را به ارث گذارم مرا شادمان نخواهد ساخت. پس اينك تا مهلتى باقى است چشم معنى بگشاى و چنين پندار كه گويى به پايان زندگى رسيده اى و به خاكت سپرده اند و كردار تو در جايى به تو عرضه شده است كه در آنجا ستمكار به حسرت مى خروشد و تباه سازنده حقوق مردم آرزوى بازگشت به اين جهان مى كند اما ولات حين مناص (آن هنگام، هنگام گريز نيست).

نامه 042-به عمر بن ابى سلمه

نامه مولا (ع) به عمر پسر سلمه مخزومى كه در بحرين گماشته وى (ع) بود و سپس او را از آن كار بركنار فرمود و نعمان بن عجلان زرقى را به جاى او نشاند اما بعد، من نعمان پسر عجلان زرقى را بر بحرين فرمانروا كردم و تو را بى آنكه بر تو نكوهشى باشد يا سرزنشى، از آن كار بركنار داشتم. همانا كه تو وظيفه فرماندارى نيكو انجام دادى و شرط امانت به جاى آوردى. پس اكنون به تو نه بدگمانم، نه توبيخى روا مى دارم نه تهمتى بر توست نه گناهى. نزد من آى كه برآنم تا با ستمگران شام درآويزم و دوست مى دارم كه در اين سفر با من باشى چه، تو از آن زمره مردمى كه در جهاد با دشمن در برپا داشتن ستون دين از آنان يارى مى جويم. ان شاءالله.