ترجمه نهج البلاغه

اسدالله مبشری

نسخه متنی -صفحه : 211/ 144
نمايش فراداده

نامه 043-به مصقله بن هبيره

نامه اميرمومنان (ع) به مصقله بن هبيره الشيبانى كه در اردشيرخره كارگذار امام (ع) بود. گزارش امرى از تو به من رسيده است كه اگر چنانكه گفته اند كرده باشى، هر آينه خداى را به خشم آورده اى و به پيشواى خود نافرمانى كرده اى. تو، اموالى را كه از آن همه مسلمانان است و آن را به نيروى نيزه ها و اسبان خود به دست آورده اند و جان بر سر آن نهاده اند به اعرابى بخش كرده اى كه سركردگان قوم تو و طرفداران تواند. سوگند به آن كه دانه را مى شكافد و روان بشر را مى آفريند كه اگر اين سخن راست باشد، نزد من خود را سبك مايه كرده اى و از ارزش خود كاسته اى. پس، حق پروردگار سبك مگير و خوار مشمار و دنياى خويش با نابودى دين خود آبادان مساز وگرنه از آن گروه باشى كه زيانبارتر كردار دارند. آگاه باش كه حق همه مسلمانانى كه نزد تواند و نزد مايند در سهمى كه از بيت المال دارند يكسان است. همه نزد من به آبشخوار وارد مى گردند و همه سيراب از آن بيرون مى شوند.

نامه 044-به زياد بن ابيه

نامه امام (ع) به زيادبن ابيه هنگامى كه خبر يافت معاويه به او نامه اى نوشته و بر آن است تا به عنوان خويشاوندى با خويش، او را بفريبد همانا آگاه شدم كه معاويه نامه اى به تو نوشته است تا خردت از راه بگرداند و زندگانى آرامت را بياشوبد. از او برحذر باش كه او ديو است و ديو از پيش روى و پشت سر و از سوى راست و چپ به آدمى روى مى آورد تا وى را در سراچه بيخبرى ناگهان بگيرد و عقل از وى بربايد. ابوسفيان، به روزگار عمر پسر خطاب، سخنى ناسنجيده گفت و وسوسه اى از وسوسه هاى شيطان بر زبانش رفت كه با آن سخن ياوه، نه پيوند نسب ثابت مى گردد نه ارث تحقق مى پذيرد. آن كس كه چنين سخنى را دستاويز خود كند مانند آن است كه بخواهد از آب اختصاصى گروهى بنوشد اما آن گروه وى را برانند، و مانند دلو آبى است كه بر ترك سوار آويخته باشد كه حركتش وابسته به حركت سوار است. (وقتى زياد اين نامه را خواند گفت: به خدا كه او با اين نامه راستى اين پيوند را گواهى داده است. اين نكته پيوسته در خاطرش بود و معاويه در زمان پادشاهى خود از اين گفته استفاده كرد). سيد رضى گويد: واغل كسى است كه حق آب از آبشخوارى نداشته باشد اما از زمره جماعتى كه از آن آب شخوار حق آن دارند به آنجا هجوم آورد و او را برانند. نوط كاسه يا ظرف چوبين آب و مانند آن است كه بر زين مركب سوارى آويخته باشد و پيوسته در حركت باشد. هنگامى كه سوار به شتاب مى راند آن ظرف نيز به حركت درمى آيد اما جزء ثابت زين و برگ نيست بلكه به آن مختصر تعلقى دارد و پيوسته در حال حركت و بى آرامى است و هر دم ممكن است از زين جدا گردد.

نامه 045-به عثمان بن حنيف

نامه مولا (ع) به عثمان بن حنيف انصارى كارگذار امام (ع) در بصره كه خبر داده بودند ميهمانى گروهى از بصريان را پذيرفته است اما بعد... اى پسر حنيف به من گزارش رسيد كه مردى از جوانان بصره تو را به وليمه عروسى فرا خواند و تو به سوى آن خوان شتافتى. خورشهاى رنگارنگ و پاكيزه در برابرت نهادند و نوشابه هاى خوشگوار بر تو پيمودند. من چنين نمى پنداشتم كه تو ميهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندان را مى رانند و توانگران را مى خوانند. پس بنگر كه بر اين سفره چه مى خايى. آن لقمه كه حلالى و حرامى آن ندانى از دهان بيرون افكن و چيزى تناول كن كه به پاكيزگى فراهم آوردن آن باور داشته باشى.

بدان كه هر پيرو را پيشوايى است كه پيروى آن پيشوا كند و به روشنايى دانش وى روشنى گيرد. نيز بدان كه پيشواى شما از نوشيدنى و خوردنى اين جهان به دو جامه فرسوده و دو گرده نان بس كرده است . آرى، شما توان چنين روش نداريد اما مى توانيد با پارسايى و باز كوشى و پاكدامنى و دورى جستن از خطا مرا يارى دهيد. به خداى كه از دنياى شما پاره اى زر و سيم نيندوختم و از غنيمتهاى آن مالى نينباشتم و جز پيراهنى و ردايى جامه اى نپرداختم و بدستى زمين به دست نياوردم و جز به مقدار خوراك حيوانى شكسته پشت كه از بسيارى درد از خوردن مانده باشد، از آن چيزى نگرفتم. دنيا در چشم من از دانه هاى حنظل تلخ بى مايه تر و ناارزنده تر است.

آرى در زير آسمان چيزى جز فدك در دست ما نبود اما گروهى از واگذاشتن آن به ما بخل ورزيدند و گروهى از سر بخشندگى از آن چشم پوشيدند و خداى نيكوترين داور است. مرا با فدك و غير فدك چكار؟ حالى بسا كه فردا جايگاه آدمى گور باشد و در تيرگى آن اثرى از او بر جاى نماند و يادش نابود گردد گودالى كه اگر ميدان آن گشاده تر باشد و دست گور كن آن را فراخ گردانيده باشد سنگ و كلوخ آنرا پراكند و تنگ سازد و لختى خاك برهم انباشته روزنه هاى آن فرو بندد. پس من بايد كه نفس خويش را به پرهيزگارى رياضت دهم تا آن روز كه روز بزرگترين خوف است بر خويشتن ايمن باشم و در لغزشگاه نلغزم.

اگر مى خواستم به شهد پاكيزه و مغز گندم و بافته هاى ابريشمين راه داشتم. اما دور باد كه هوس بر من پيروز گردد و آز آتشين مرا به نوشخوارى كشاند حالى كه در حجاز و يمامه مردمى باشند كه به گرده اى نان اميد نداشته، و شكمى سير به خود نديده باشند. دور باد كه من با شكمى انباشته و آماسيده از طعام روز به شب آورم و در پيرامون من گرسنگان و جگر سوختگان باشند. يا چنان باشم كه شاعر گفت: اين سرافكندگى تو را بس كه با شكم پر، به خواب روى و پيرامون تو لب تشنگانى از تنگدستى و در آرزوى سبوى چرمين آب بسوزند.

آيا از خويشتن به اين خرسند باشم كه مرا اميرمومنان بنامند اما در ناگواريهاى روزگار با مردم همنفس نباشم؟ يا در تلخكامى ها پيشاپيش آنان راه نسپرم ؟ من، از اين رو آفريده نشده ام كه بسان چارپاى افسار شده كه جز به علف نينديشد جز به نوشخوارى نينديشم. يا همچون چارپاى افسار گسيخته كه كار او چريدن در زباله هاست و شكم از علف مى آكند و از سرانجام خويش غافل است، زيست كنم. يا رها شده اى بى حاصل، يا وا گذاشته اى به باطل باشم. يا آفريده اى كه رشته گمراهى بجنبانم يا بى مقصودى كه راه سرگردانى بپيمايم. گويى مردم به زبان حال مى گويند: اگر خوراك پسر ابوطالب اين باشد، همانا كه ناتوانى او را از پيكار با همتايان و برابرى با دليران برجاى فرو مى نشاند. اما بدانيد كه چوب درختان بيابان كه آبخورد آن كمتر است به سختى نيرومندتر است و پوست گياهان سر سبز بوستان با همه سيرابى نازكتر است. و گياهى كه به آب باران مى پرورد، بيشتر مى افروزد و ديرتر مى افسرد. يگانگى من با رسول خداى مانند نورى است از نورى ديگر روشنى يافته و همچون يگانگى سانعد است با بازو. به خداى سوگند كه اگر عرب همه در پيكار با من پشت به پشت دهند روى از آنان برنتابم و اگر لازم آيد و فرصت دست دهد همه را به تيغ گردن زنم و زودا كه بكوشم تا زمين را از اين شخص كژنقش وارونه جسم بپيرايم تا اين كلوخپاره از ميان دانه هاى گندم بيرون افتد . پايان اين نامه چنين است: اى دنيا از من دور شو كه مهارت را به گردنت آويختم. من از چنگ تو جسته ام و از دام تو رسته و از لغزشگاه تو دورى گزيده. كجايند آنان كه بازيچه هاى خودشان فريفتى و به زيورهاى خودشان فتنه ساختى؟ هان كه اينك آنان در گرو گورستانند و فرو خفته در زير لحدها. اى دنيا بالله كه اگر مجسم مى شدى و كالبدى محسوس مى داشتى، به اين گناه كه بندگان خداى را به آرزوها فريفتى و امتها را به پرتگاه تباهى درانداختى و پادشاهان را به وادى بلا كشانيدى و به فريب، سراب را در چشمانشان آب نمودى حالى كه نه نشانى از آب بود نه آبشخوارى نه سيرابيى، و آنان را به نيستى و نابودى كشانيدى حد خداى بر تو جارى مى ساختم. هيهات آن كس كه به لغزشگاه تو پاى گذاشت لغزيد و آن كه بر درياى بيكرانت قدم نهاد غرقه شد و آن كه از بند دامت كناره گرفت از روطه بلا جست. هر كس كه از دست تو به سلامت رسد چه باك اگر نشستنگاهش تنگ و تيره باشد، چه، دنيا در چشم او به منزله يك روز است كه زوالش نزديك باشد. از من دور شو به خداى كه رام تو نيستم تا مرا خوار گيرى، و سر به فرمان تونيم تا مرا به هر سوى كه خواهى بكشى. به خداى سوگند كه اگر توفيق مدد فرمايد نفس خويش به رياضيتى بپرورم، كه اگر آن را كفى نان فراهم آورم به آن شاد گردد و با نمكى كه با آن را نانخورش گيرد خرسند باشد، و چشم خانه را واگذارم تا همانند چشمه سارى كه از آب روان تهى شده باشد همه اشكش روان گردد. چارپايان چرنده شكم از گياه سير مى سازند و مى آرمند، و رمه گوسپند از علف خوردن بس مى كند و به خواب مى رود آيا على نيز هنگام كه توشه خود خورد، چون ديگر حيوانات بياسايد؟ پس چشم او روشن باد كه پس از ساليان دراز از چارپايان رها در چراگاه، يا سر به فرمان چوپان به چرا، پيروى كند. خنك آن كس كه فريضه پروردگار خويش به جاى آورد و به دشواريها بشكيبد و ناهمواريها بر خود آسان گيرد و چشم از خواب بشويد و اگر خواب بر او چيره گردد زمين را بستر گيرد و دست را بالش. آنان كه خوف روز بازگشت چشمانشان را بيدار نگاهداشته است و پهلوهاشان را از بستر راحت دور كرده، دلهاشان به ياد پروردگار زمزمه مى كند و از بسيارى آمرزش طلبى از خداى، گناهانشان زدوده شده است اولئك حزب الله . الا ان حزب الله هم المفلحون (آنانند حزب خداى، هان كه حزب خداى رستگارانند). پس اى پسر حنيف، خود را از بازخواست خداى بپاى، و بايد كه گرده هاى نان تو، تو را نگاهدارد تا از آتش رهايى يابى.