در چگونگى عرب پيش از بعثت و سپس در چگونگى حال خود قبل از بيعت با او عرب پيش از بعثت خداى، محمد صلى الله عليه و آله و سلم را برانگيخت تا بيم دهنده جهانيان و امين تنزيل باشد حالى كه شما اى گروه عرب بابترين كيش و در ناهنجارترين سرا در ميان سنگهاى درشت و ماران افسون ناپذير مى زيستيد و آب گل آلوده مى نوشيديد و خوردنى ناگوار مى خورديد و خون يكدگر مى ريختيد و پيوند خويشاوندى مى گسيختيد، بتان در جمع شما برپاى داشته و گناه در وجود شما درهم پيچيده بود.
بخشى از اين خطبه در چگونگى خويشتن پيش از بيعت با آن امير (ع) ... پس آنگاه نگريستم و ديدم جز خاندان خويشم ياورى نيست، و مرگ را بر آنان روا نمى داشتم. پس، چشمانى كه خاشاك بر آن نشسته بود فرو بستم و با گلويى كه استخوان در آن شكسته بود آب دهان فرو دادم و خشم خويش فرو خوردم و بازندگانى تلختر از حنظل شكيبايى ورزيدم...
و بخشى ديگر از اين خطبه: ... و او بيعت نكرد تا شرط كرد كه در مقابل بيعت مالى به او دهد پس، دست فروشنده پيروز مباد و پيمان خريدار خوار و رسوا باد: اينك ساز و برگ جنگ فراهم سازيد و آماده پيكارباشيد همانا كه آتش جنگ برافروخته و بالا گرفته است و جامه بردبارى بپوشيد كه بردبارى به پيروزى بيشتر رهبر است.
هنگامى كه خبر رسيد سپاه معاويه بر انبار تاخته و هيچكس در مقابل قواى او پايدارى نكرده است، اين خطبه را در فضيلت جهاد و برانگيختن مردمان به مبارزه ايراد فرمود. در اين خطابه به دانش جنگ اورى خويش اشارت مى فرمايد و عواقب سرپيچى از فرمانهاى خود را بيان مى كند. فضيلت بازكوشى در راه خداى اما بعد. همانا كه جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداى آن را بر روى دوستان خاص خود مى گشايد. و آن، جامه تقوا و جوشن استوار پروردگار و سپر محكم اوست. پس، هر كس به بى رغبتى آن را ترك كند خداى جامه ذلت بر او درپوشاند و وى را در بلا فرو نشاند و با خاكسارى و بى اعتبارى خوار گرداند. آن كس كه جهاد را ضايع گذارد خرد از دلش برمد و دولت حق از وى دور گردد و به خوارى درافتد و از عدالت محروم ماند.
هان كه من شب و روز در آشكار و نهان شما را به مبارزه با اين قوم فرا خواندم و گفتم: زان پيش كه آنان به جنگ شما برخيزند شما به جنگ با آنان پردازيد. به خداى سوگند، هيچ قوم در قلمرو سرزمين خود نجنگيد مگر كه دچار شكست گرديد. چندان كارها را برعهده يكدگر گذاشتيد و يكديگر را در سختى تنها رها كرديد تا از هر سوى شما را تاراج كردند و ديارتان را مالك شدند. اين برادر غامد است كه سپاهش به انبار تاخته و حسان بن حسان بكرى را كشته و لشكريان شما را از پايگاه مرزها كه رخنه گاه دشمن بود رانده است. به من خبر داده اند كه مردى از آن سپاه به خانه زنى مسلمان و به سراى زنى زنهارى وارد شده، دست بر نجن و دستبند و گوشوار و گردنبند او را بيرون آورده است و آن زن براى نجات از آن ستمها جز خروش و زارى و فرياد رحمت طلبى چاره اى نداشته است. بالجمله آن سپاهيان متجاوز نه هيچيك زخمى برداشته نه از هيچيك قطره اى خون بر زمين ريخته، همه به پايگاه خود بازگشته اند. اگر مردى مسلمان پس از اين واقعه از روى دريغ و اندوه بسيار، جان بسپارد شايسته سرزنش نيست بلكه در چشم من چنين مرگ بسى بسزاست شگفتا، شگفتا! به خدا سوگند كه اين اتفاق اين قوم در كار باطل خويش و پراكنده گى شما در كار حق خويش، دل را مى ميراند و در جان اندوه مى پرورد پس زشت باد روى شما و پراندوه باد دل شما كه آماج تير بلا شده ايد: شما را غارت مى كنند و شما غارت نمى كنيد با شما مى جنگند و شما نمى جنگيد، نافرمانى خدا مى كنندو شما رضا مى دهيد. وقتى در تابستان به شما فرمان مى دهم كه بر آنان بتازيد، مى گوييد كه اينك گرما بالاگرفته است. مهلت ده تا فرو نشيند. وقتى در زمستان امر مى دهم كه به سوى آنان حركت كنيد، گوييد اينك گرماگرم سرماست ما را بگذار تا زحمت سرما برخيزد اين سخنان، همه گريز از گرما و سرماست. شما وقتى از گرما و سرما مى گريزيد، پس به خدا سوگند كه از دم تيغ زودتر فرار اختيار مى كنيد. اى نامردان مردنما: اى كه همچون كودكان در خواب پريشانيد و همچون پرده نشينان دستخوش رويا: كاش شما را نديده بودم و به هيچ روى نشناخته بودم. به خدا كه شناختن شما مايه پشيمانى است و به فرجام موجب آه و افسوس. مرگ بر شما باد همانا كه دلم را سخت چركين كرديد و سينه ام را از خشم بياكنديد و پياپى و دم به دم جرعه هاى اندوه بر من بپيموديد و با نافرمانى، وبا واگذاشتن من، انديشه هاى مرا چندان تباه ساختيد تا قريش گفت: همانا كه پسر ابوطالب مردى دلاور است اما او را علم جنگ نيست. خدا پدرشان را حفظ كناد: آيا هيچيك از آنان به تجربه و ممارست جنگ، از من آشناتر و در مقام نبرد از من پيشتازتر بوده است؟ من، به هنگامى پاى در ميدان كارزار نهادم كه هنوز بيست سال نداشتم. و اينك من كه از شصت سال گذشته ام. اما آن كس كه فرمانش نبرند، تدبيرش را ارزش نيست.