ترجمه نهج البلاغه

اسدالله مبشری

نسخه متنی -صفحه : 211/ 18
نمايش فراداده

خطبه 031-دستورى به ابن عباس

به عبدالله بن عباس، هنگامى كه پيش از جنگ جمل او را نزد زبير فرستاد تا وى را به اطاعت مولا (ع) باز گرداند. با طلحه ديدار مكن، چه اگر كنى او را چون گاوى بينى با شاخهاى به پشت پيچيده. او بر شتر سركش سوار مى گردد و مى گويد: اين شتر رام است. اما زبير را ملاقات كن، كه او را سرشت نرمتر است پس او را بگوى كه پسردايى تو مى گويد: در حجاز مرا شناختى و در عراق با من ناشناختى كردى. آيا چه ديدى كه روى برتافتى؟ سيد شريف گويد: او- عليه السلام- نخستين كسى است كه اين سخن، يعنى فما عدامما بدا از حضرتش شنيده شده است.

خطبه 032-روزگار و مردمان

در اين خطابه جور زمان خويش را توصيف مى فرمايد و مردمان را به پنج دسته تقسيم مى كند سپس پارسايى و زهد از دنيا را مى آموزد. اى مردمان ما، در دهر ستمگر و زمانه اى كافردل روزگار مى گذرانيم كه نيكوكار در آن بدكار به شمار مى آيد و ستمگر بر سركشى مى افزايد و از آنچه آگاهيم سودى بر نمى گيريم و چيزى را كه نمى دانيم نمى پرسيم و از رويدادهاى كوبنده نمى هراسيم تا برما فرود آيد. دسته هاى بدكاران و مردمان بر چهار دسته اند: دسته اى كه آنان را جز درماندگى نفس، و كندى تيغ و كمى مال، هيچ چيز از فساد انگيختن مانع نمى گردد. دسته اى ديگر كه شمشير از نيام برمى كشند و شرارت خويش آشكار مى سازند و براى مبارزه با مردم، سواره و پياده بسيج مى كنند، و آماده مى گردند كه در جهان فتنه انگيزند و دين خويش تباه سازند تا مال فرومايه دنيا را بربايند و بر گروهى فرمان برانند و بر فراز منبرى بنشينند. بدا داد و ستدى كه دنيا را به ازاى نفس خويش و آنچه نزد خداى دارى به بها بستانى. بدا آن سوداگرى كه در آن دنيا را به بهاى نفس خويش بستانى و از درجاتى كه در پيشگاه خدا دارى به آن بس كنى. دسته سوم آنانند كه به كار آخرت مى پردازند اما دنيا م ى طلبند ليكن با كار دنيا در طلب آخرت نيستند. با گوشه چشم به همه چيز مى نگرند. گامهاى كوتاه مى نهند دامن فراهم مى چينند امانتدارى خود را به رخ مردم مى كشند خويشتن را به زيور امانت مى آلايند پوشش دين خداى را وسيله گناهكارى قرار مى دهند. دسته ديگر آنانند كه حقارت نفس و نداشتن وسيله آنان را از برترى جستن باز مى دارد و از جاه طلبى دور مى كند. پس به همان حال ناتوانى اكتفا مى كنند. خويشتن را با نام قناعت زيور مى بندند و به جامه پارسايى مى آرايند اما هيچگاه چنين نيستند. نه در تنهايى و خلوت پارسايانند نه در پيدايى و جلوت. دلبستگان به خدا اما مردمى اندك نيز وجود دارند كه يادآورى به مقام بازگشت و توجه به جهان باقى چشم از دنيا فرو مى بندد و خوف رستاخيز اشكشان را فرو مى چكاند. برخى از اين گروه به كنج تنهايى گريخته و بعضى ترسندگانى فرودست شده، و خاموشانى از بيهوده گفتن لب بر بسته اند، و گروهى كه از سر اخلاص مردم را به حق دعوت مى كنند. برخى ديگر اندوهناك و گرفتار شكنجه كه تقيه گمنامشان ساخته است و خوارى شان فرا گرفته گويى در شورابه دريا غوطه ورند بادهانهاى بربسته و دلهاى خسته، و از بس پند دادن به ستوه آمده: از بس رانده ش ده كارشان به خوارى كشيده، و از بس به قتل رسيده به شمار اندك گرديده. پارسايى در دنيا پس بايد كه دنيا در چشمتان از تفاله برگ مغيلان و از پرز موى بز كه هنگام چيدن از دم مقراض مى پراكند ناچيزتر باشد. پس، از پيشينيان پند گيريد زان پيش كه پسينيان از شما پند گيرند و دنيا را با بى اعتنايى از خود برانيد كه همانا دنيا كسانى را كه پيش از شما شيفته او بوده اند از خود راند شريف رضى الله عنه گويد: اين خطبه را كسى به معاويه نسبت داده است كه به نظر من هيچ دانشى در شناسايى سخن نداشته است حالى كه اين سخنان از اميرمومنان عليه السلام است و در آن شكى نيست. زر ناب كجا و خاك تيره كجا آب گوارا كجا و شورا به كجا عمرو بن بحر الجاحظ راهنماى رهشناس و ناقد بينا، ما را راهنمايى كرده و اين سخن را بررسى نموده است. و اين خطبه را در كتاب البيان و التبيين آورده است و از كسى كه آن را به معاويه نسبت داده است ياد كرده است سپس گفتارى در معناى اين خطبه ايراد نموده است كه به خلاصه اين است: اين سخن به سخن على عليه السلام مانندتر است و به روش آن مولا در گروه بندى مردم و از خبردادن از وضع مردم در طريقه مهر و گمراه ساختن و تقيه و خوف مناسبتر. نيز جاحظ مى گويد: و چه هنگام معاويه را در حالى ديده ايم كه در گفتار خود، مسلك پارسايان و روش نيايشگران در درگاه خداى را داشته بوده است؟

خطبه 033-در راه جنگ اهل بصره

هنگامى كه به جنگ بصريان رفت. در اين خطابه از حكمت بعثت رسول اكرم (ص) سپس از فضيلت خويش سخن مى گويد و قيام كنندگان در مقابل حق را نكوهش مى فرمايد. عبدالله پسر عباس رضى الله عنه گفت: در ذى قار بر على اميرمومنان (ع) وارد شدم در حالى كه بر كفش خويش پينه مى دوخت. آنگاه به من گفت: بهاى اين كفش چند است؟ گفتم: به هيچ نيرزد. پس گفت، به خداى سوگند كه اين كفش نزد من از فرمانروايى بر شما دوستداشتنى تر است مگر كه حقى را بر پاى دارم يا باطلى را بگردانم. آنگاه از خانه بيرون رفت و بر مردم اين خطابه را ايراد فرمود: حكمت بعثت پيغمبر (ص) خداى، محمد (ص) را هنگامى به پيغمبرى برانگيخت كه در عرب هيچكس نبود كه كتاب آسمانى قرائت كند يا ادعاى پيغمبرى داشته باشد. پس توده مردم را در فرودگاهشان جاى داد و به جايگاه رستگاريشان رسانيد بالاى عزتشان راست گرديد و سنگ لرزان بناى جمعيتشان استوار گشت. فضيلت على (ع) آرى به خدا كه من در دنبال سپاه خصم چندان مى جنگيدم تا همه پشت به جنگ كردند: نه ناتوان مى گرديدم نه مى ترسيدم. امروز نيز همان راه را مى سپرم هر آينه باطل را مى شكافم تا حقيقت از پهلوى آن بيرون آيد. در نكوهش كسانى ك ه بر او شوريدند قريش را با من چه افتاده است؟ والله كه تا وقتى كافر بودند با آنان مى جنگيدم و تا هر زمان كه فتنه برپا كنند نيز با آنان خواهم جنگيد. من تا ديروز مصاحب آنان بودم همانگونه كه امروز مصاحب آنانم. والله كه قريش را از ما رنجشى نيست جز كه خدا ما را بر آنان برگزيده است. ما آنان را در زمره خويش پذيرفتيم و آنان پايه خود نشناختند و مصداق گفته آن اولى شدند كه گفت: به جان خودم سوگند كه هر بامدادان شير ناب مى نوشى و با نانى از مغز گندم، و نانشخورى از كره، شكم مى آكنى در حالى كه بزرگى را ما به تو بخشيديم و تو بزرگ نبودى. آنچه از تو به ياد داريم اين است كه تو بيشتر شير پر آب مى نوشيدى