خداى بر شما فرمانهايى واجب فرموده است، پس آن را به جاى آوريد، و حدودى مقرر كرده، پس، از شكستن آن باز ايستيد، و شما را از كارهايى باز داشته است پس حرمت آن مشكنيد، و امورى را بيان نكره است، اما آن را از روى فراموشى وانگذاشته پس براى انجام آن خويشتن را رنجه مسازيد.
مردم به سود دنياى خويش، كارى از امر دين خود ترك نكنند، مگر آنكه خداى، كارى بر آنان پيش آورد كه زيانش از آن سود، بيشتر باشد.
چه بسيار دانشمند كه جهل او وى را هلاك ساخت و دانش او به او سودى نبخشيد.
در كالبد انسان، گوشتپاره اى است از رگها آويخته، كه شگفت انگيزتر عضو اوست، و آن، دل است. اين دل را مايه هاى خرد است و اضداد ناساز با خرد. اگر اميد در آن موج زند، طمع فرومايه اش گرداند و اگر طمع آن را بياشوبد، آز تباهش سازد، و اگر نوميدى بر آن چيره گردد، دريغ و اندوه آن را بكشد و اگر خشم بر آن روى نمايد از كينه لبريزش كند و اگر خرسندى در آن پاى گذارد، از خود بيخود شود، اگر خوف بر او دست يابد، ترس آن را فرا گيرد، اگر گشايشى يابد ، غرور او را از جاى بركند اگر از مالى سودى برد، بى نيازى وى را سركش گرداند، اگر ناروايى به او رسد، از بى قرارى رسوا شود، اگر تهيدستى وى را بيازارد اسير بلا گردد، اگر گرسنگى او را به رنج اندر افكند از ناتوانى بر جاى فرو ماند. اگر شكمبارگى از اندازه بگذراند از تخمامه آزار بيند. بارى هر كاستكارى به او زيان رساند و هر زياده روى او را به فساد كشاند.
ما، و ساده عدليم كه كاستكار از راه مانده، به آن روى آورد و زياده رو، به آن باز گردد.
فرمان خداى تعالى برپاى ندارد مگر آن كس كه در حق مدارا نكند و با ستمكاران خاكسارى ننمايد و در مال مردمان طمع نورزد.
سهل بن حنيف انصارى كه در پيشگاه مولا (ع) از همه محبوبتر بود هنگام بازگشت با مولا (ع) از صفين، در كوفه درگذشت، در آن هنگام امير (ع) چنين فرمود: اگر كوه مرا دوست بدارد، متلاشى گردد و از هم فرو ريزد. (معنى اين سخن آنست كه محبت مادر دوستاران ما اوج گيرد و پياپى گرفتاريها به آنا روى آورد، و اين حادثه پرهيرگاران آزاده را روى دهد). اين كلام به سخن ديگر مولا (ع) مانند است كه فرمود: هر كه ما خاندان نبوت را دوست بدارد، بايد كه جامه صبر پوشد و آماده ناگواريها گردد و نفس سركش را رام سازد. (معناى اين گفتار را تاويلهاست كه در اين مختصر جاى بيان آن نيست)
هيچ مال، سودمندتر از خرد نيست و هيچ تنهايى ترسناكتر از خودبينى، و هيچ خرد چون تدبير، و هيچ بزرگوارى چون پارسايى، و هيچ يار چون خوى خوش، و هيچ ميراث چون ادب، و هيچ راهبر چون توفيق، و هيچ سوداگرى چون كار نيكو، و هيچ سود چون ثواب، و هيچ پرهيزگارى چون باز نايستادن در مقام شبهت، و هيچ بى رغبتى چون بى رغبتى به مال حرام، و هيچ دانش مانند تفكر، و هيچ عبادت چون به جاى آوردن واجبات دين، و هيچ ايمان مانند صبر و حيا، و هيچ بزرگوارى چون فروتنى، و هيچ شرف مانند علم، و هيچ ارجمندى چون بردبارى و هيچ ياور استوار چون مشورت.
هرگاه كه راستى و درستى، روزگار و مردم آن روزگار را فراگرفته باشد و آنگاه كسى به ديگرى كه گناهى از او ديده نشده است گمان بد برد، همانا كه در گمان خود دچار فريب شده باشد، و آنگاه كه فساد بر روزگار و اهل آن چيرگى يافته باشد و كسى به ديگرى گمان نيكو برد، همانا كه در آن سخن گمان فريب خورد باشد.
يكى از او (ع) پرسيد چونى اى اميرمومنان؟ پس گفت: چون است حال آن كس كه به هنگام بقاى خود فانى باشد و به هنگام تندرستى بيمار، و از امنگاه او مرگ بر وى بتازد.