درباره كوفه اى كوفه: گويى ترا مى بينم كه مانند چرم عكاظى در معرض كشاكشى با دشواريها مالش يافته اى و بر دوش زلزله ها بر نشسته اى و من مى دانم كه هيچ ستمگر به تو قصد بد نكند مگر اين كه خداى او را به مصيبتى گرفتار فرمايد و به دست قاتلى براندازد.
هنگامى كه بر آن شد تا به شام رود گفته اند امير (ع) اين خطابه را وقتى ايراد فرمود كه در نخيله بيرون كوفه در راه صفين بود. حمد خداى را مادام كه شب فراز مى آيد و روى به تاريكى مى گذارد، و حمد خداى را تا ستاره پديد مى آيد و ناپديد مى گردد. و حمد خداى را كه بخشش نعمتهاى او پايان نمى گيرد و هيچ چيز با عطاى او برابرى نمى تواند. اما بعد، جلو دار سپاه خود را روانه ساختم و به آنان فرمان دادم كه بر كنار فرات فرود آيند و درنگ كنند تا دستور من به آنان برسد همانا كه مصلحت چنان مى بينم كه فرات را بپيمايم و به سوى مردمى اندك از شما كه اطراف فرات را وطن گزيده اند رهسپار گردم سپس آنان را با شما به سوى دشمنتان برانگيزم و آنان را قواى كمكى شما قرار دهم. سيد شريف مى گويد: به نظر من، منظور او عليه السلام در اين جا از ملطاط سمتى است كه درنگ كردن در آنجا را به آنان فرمان داد و آن ساحل فرات بود. اين كلمه به ساحل دريا نيز گفته مى شود و اصل ملطاط زمين هموار است، نيز منظور از نطفه آب فرات است و آن از عبارات غريب و عجيب است.
در آن، بعضى از صفات ربوبيت و علم الهى گفته شده است. سپاس خداى را كه نهان امور را مى داند و نشانه هاى آشكار بر هستى او راه مى نمايد و ديدن او با چشم بينا محال است. پس، نه چشم آن كس كه او را نمى بيند هستى او را انكار مى نمايد نه دل آن كس كه هستى او را اثبات مى كند او را مى بيند. در بلندى پيشى گرفته است، پس هيچ چيز بلندتر از وى نباشد و در آخرت نزديكى نزديك است پس هيچ چيز نزديكتر از او نباشد. نه بلندى جويى او، او را از هيچيك از آفريدگان وى دور مى گرداند نه نزديكى او آفريدگان را در مكان با او برابر مى سازد. خردها را بر مرزبندى صفت خويش آگاه نمى گرداند. خردها به كنه او نمى رسد و عقول را از آگاهى شناخت خود چندان كه بايد منع نمى فرمايد. پس اوست آن كه نشانه هاى وجود گواهى مى دهد كه قلب منكر او بر هستى او اقرار دارد. خداى بسى بسيار برتر از آنست كه آفريدگان را به او مانند توان نمود يا هستى او را انكار توان كرد.