ترجمه نهج البلاغه

سید جعفر شهیدی

نسخه متنی -صفحه : 253/ 192
نمايش فراداده

نامه 059-به اسود بن قطبه

به اسود پسر قطيبه حاكم حلوان اما بعد، چون والى را هواها گونه گون شود او را از بسيارى عدالت، باز دارد. پس بايد كار مردم در آنچه حق است، نزد تو يكسان باشد، كه ستم را با عدل عوض ندهند. پس خود را از آنچه مانند آن را نمى پسندى دور ساز، و نفس خود را در كارى كه خدا بر تو واجب فرمود در باز، حالى كه پاداش آن را اميدوارى و از كيفرش ترسان. و بدان كه دنيا خانه آزمايش است و دنيادار ساعتى در آن آسوده نبود، جز كه آسودگى وى در روز رستاخيز، مايه دريغ او شود، و هرگز هيچ چيز تو را از حق بى نياز نگرداند و از جمله حقها كه بر توست اين است كه نفس خود را بپايى، و به اندازه توانت در كار رعيت كوشش نمايى، كه آنچه از اين كار به دست مى آرى بهتر است از آنچه بذل مى دارى، والسلام.

نامه 060-به فرماندارانى كه ارتش ...

به عاملانى كه لشكريان از حوزه ماموريت آنان مى گذشتند از بنده خدا على اميرمومنان، به گردآوران خراج و عاملان شهرها كه لشكريان از سرزمين آنان مى گذرند: اما بعد، من سپاهيانى را فرستادم كه به خواست خدا بر شما خواهند گذشت، و آنچه را خدا بر آنان واجب داشته به ايشان سفارش كردم: از نرساندن آزار، و باز داشتن گزند، و من نزد شما و به موجب تعهدى كه نسبت به شما دارم از آزارى كه سپاهيان به مردم رسانند بيزارم، مگر آنكه گرسنگى سربازى را ناچار گرداند و براى سير كردن خود جز آن راهى نداند. پس كسى را كه دست به ستم گشايد كيفر دهيد، و دست بى خردان خود را از زيان رساندن به لشكريان و زحمت رساندن به ايشان در آنچه استثناء كرديم، باز داريد. من در ميان سپاه جاى دارم. پس شكايتهايى را كه داريد به من برسانيد، و آنچه از آنان به شما مى رسد و جز به وسيله خدا و من توانايى برطرف كردن آن را نداريد، با من در ميان گذاريد تا من به يارى خدا آن را تغيير دهم. ان شاءالله.

نامه 061-به كميل بن زياد

به كميل، پسر زياد نخعى هنگامى كه از جانب او عامل هيت بود. امام بر او خرده مى گيرد كه چرا سپاهيان دشمن را كه از حوزه ماموريت او گذشته و براى غارت مسلمانان رفته اند واگذارده و از سرزمين خود نرانده است اما بعد، واگذاردن آدمى آنچه را به عهده دارد و عهده دار شدن وى كارى را كه ديگرى بايد گزارد، ناتوانيى است آشكار و انديشه اى تباه و نابكار. دليرى تو در غارت مردم قرقيسيا و رها كردن مرزهايى كه تو را بر آن گمارده ايم، و كسى در آنجا نيست كه آن را بپايد، و سپاه دشمن را از آن دور نمايد، رايى خطاست و انديشه اى نارسا. توپلى شده اى تا از دشمنانت هر كه خواهد از آن بگذرد و بر دوستانت غارت برد. نه قدرتى دارى كه با تو بستيزند، نه از تو ترسند و از پيشت گريزند. نه مرزى را توانى بست، نه شوكت دشمن را توانى شكست. نه نياز مردم شهر را برآوردن توانى، و نه توانى امير خود را راضى گردانى.