به ابوموسى اشعرى (ابوموسى عبدالله بن قيس اشعرى كه رجال نويسان وى را مردى بدكردار دانسته و به رواياتش اعتنائى ندارند، از جانب على عليه السلام در كوفه فرماندار بود، هنگامى كه آن حضرت كوفيان را براى جنگيدن با اصحاب جمل خواسته و بسيج فرمود به او خبر دادند كه ابوموسى ايشان را به سرپيچى و خروج از فرمان امام عليه السلام تحريك مى كند و مى گويد: بايد از اين فتنه و آشوبى كه ميان مسلمانان افتاده است دور شد چون خبر به آن حضرت رسيد فرزندش امام حسن عليه السلام را با نامه زير روانه كوفه نمود، و در آن ابوموسى را بر اثر اين كار زشت تهديد و سرزنش فرمود:) از بنده خدا، على، امير مومنان به عبدالله بن قيس. اما بعد، سخنى از تو به من رسيده كه هم به سود و هم به زيانت مى باشد، پس همين كه سفير من نزد تو آمد، دامن بر ميان زده، بند كمر را تنگ بربند، و ياران خود را از هر سو بخوان، و از سوراخ و مركزت بدر آى، پس اگر كار ما را درست و راست پنداشته باور كردى بيا، و اگر ترسيدى دور شو ولى سوگند به خدا هر جا باشى سرانجام تو را مى آرند و رهايت نسازند تا اينكه كره تو با شيرت و گداخته ات با ناگداخته ات آميخته شود آنگاه ديگر نمى گذار يم لحظه اى در كوفه بمانى، و ترس و پريشانى چنان سراپايت را فراگيرد كه راه پس و پيش خويش را ندانى، زيرا كه اين امر اصحاب جمل آنقدرها كه تو پنداشته اى آسان نيست، بلكه امريست دشوار، و پيش آمدى است سخت كه بايد شترش را سوار شده دشواريش را آسان و كوهستانش را هموار گردانيد، پس با عزم و اراده بر توسن بى خردى مهار بزن، و اختيار خود را به دست كسى نداده بهره و نصيب را درياب، و اگر نمى خواهى ما را يارى كنى، به جاى تنگى كه راه رهائى در آن پديدار نيست برو، كه سزاوار است تا ديگران اين كار را به انجام رسانند، و تو در خواب باشى به طورى كه گفته نشود: فلانى كجا است؟ و به خدا سوگند كه اين جنگ و كين حق و درست، و به دست كسى است كه با حق و درستى است، و هيچ بيمى ندارد از آنچه كسانى كه از دين و راه حق دورى گزيده اند بجا مى آورند، والسلام.
پاسخ به معاويه اما بعد، همانگونه كه يادآورى كردى (پيش از ظهور اسلام) ما و شما با هم دوست بوديم، ولى ديروز اسلام ميان ما و شما جدائى انداخت زيرا كه ما ايمان آورديم، و شما كافر مانديد، و امروز ما در دين خود پايداريم، و شما به فتنه و آشوب گرائيديد، و مسلمان شما اسلام نياورد مگر از روى اجبار، آن هم پس از آنكه تمام بزرگان اسلام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را يار و مددكار گشتند. و ياد نمودى كه من طلحه و زبير را كشتم، و عايشه را دور كرده و كارش را بى سرانجام نمودم، و دو ولايت كوفه و بصره را در قلمرو خويش هشتم! البته اين كارى است كه تو از آن بركنار بودى، نه زيانش بر تو، و نه عذرش بر تو فرودآينده است. و نوشته بودى كه مرا در ميان مهاجرين و انصار ديدار خواهى كرد، ولى فراموش نمودى روزى كه برادرت اسير شد داستان هجرت و مهاجرين پايان يافت، پس اگر براى نبرد شتاب دارى اندكى درنگ آر و آسوده باش پس اگر من به ديدارت شتافتم، اين شايسته كارى است كه خدا مرا براى آنكه كيفر كردارت را در كنارت نهم برانگيخته باشد، و اگر تو به ديدار من بيائى، آن هم شبيه گفته آن شاعر بنى اسد است: رو آورند به بادهاى تند تابستانى كه س نگ ريزه ها را بين زمينهاى نشيب و سنگ بزرگ برمى دارد و بر آنان مى زند. و شمشيرى كه با آن پدربزرگ و دائى و برادرت را در يك نبرد از پا درآوردم با من است، و سوگند به خدا تو را من ديده، و دانستم كه غلاف گمراهى دلت را پوشانده، و در به كار بردن خرد، بسى سست و زبونى، و سزاوارى درباره تو گفته شود كه تو نردبانى را بالا رفته اى، كه بدجاى بلندى را نشانت داده، كه آن به زيان تو است نه به سودت، زيرا تو چيزى را مى جوئى كه گمشده تو نيست، و چراكننده اى را چرانيدى كه مال تو نمى باشد، و داوطلب امرى هستى، كه نه تنها شايسته آن نيستى، بلكه از معدن آن دورى، وه كه چقدر گفتار تو از كردارت دور است، و چه زود خود را به عموها و دائيهايت تشبيه كردى كه بدبختى و آرزوهاى باطل ايشان را به كينه توزى و انكار محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- برانگيخت، و عاقبت همچنانكه مى دانى (در بدر و حنين) كشته شدند و خونشان در ميدان كارزار ريخت، و كار بزرگى از پيش نبردند، و ديدى كه چسان در برابر، و در زير تيغهائى كه در پهنه پيكار هرگز كند و فرسوده نگردند، نتوانستند حريم جان خود را از آنها دفع دهند. و درباره كشندگان عثمان سخن بسيار گفتى، پس داخل شو در آنچه كه م ردم در آن داخل شدند، آنگاه مردم را به محاكمه با من برانگيز، تا من تو و آنان را به سوى كتاب خداى تعالى بكشانم، و اما چيزى را كه تو مى خواهى آن نيرنگى است كه بيشتر به فريب دادن كودك هنگام بازگرفتن او از شير مى ماند، و درود بر شايسته آن.