علامه سيد محمد حسين حسيني طهراني
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ ا لاْ نَ إلَي قِيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في كِتابِهِ الْكَريم:
اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الاْرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنـَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَـارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَ شَرْقِيَّةٍ وَ لاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي´ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَي نُورٍ يَهْدِي اللَهُ لِنُورِهِ مَن يَشَآءُ وَ يَضْرِبُ اللَهُ الاْمْثَـ''لَ لِلنَّاسِ وَ اللَهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ و يُسَبِّحُ لَهُ و فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاْ صَالِ رِجَالٌ لاَ تُلْهِيهِمْ تِجَـ''رَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَو''ةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَو''ةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الاْبْصَـ''رُ. لِيَجْزِيَهُمُ اللَهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ وَ اللَهُ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ.
(آية سي و پنجم تا سي و هشتم از سورة مباركة نور: بيست و چهارمين سوره از قرآن كريم)
«خداوند نور آسمانها و زمين است. مَثَل نور او مانند چراغدان دروني ديوار بدون منفذ ميباشد كه در آن چراغ بوده باشد. آن چراغ در داخل شيشه و حبابي است (كه بر روي آن گذارده شده است) و آن حبابِ آبگينهاي گويا همچون ستارهاي درخشان است. آن چراغ برافروخته ميشود از مادّة زيتونيِ درخت بركت داده شدة زيتون، كه نه نسبت با مشرق دارد و نه با مغرب. (بلكه در ميان بيابان در زير آسمان در حال اعتدال از خورشيد و هوا و زمين بهره ميگيرد.) به قدري آن روغن زيتون كه مادّة برافروختگي اين چراغ ميباشد، درخشنده و پرلمعان و نور افزاست كه اگر آتشگيرانهاي با آن تماسّ حاصل نكند باز هم شعلهور است. آن حباب نور ديگري است افزون بر روي نور چراغ. خداوند با نور خودش هدايت ميكند مومناني را كه بخواهد (به منزلگه قرب خود برساند) و مثلهائي براي مردم ميزند؛ و خداوند به تمام چيزها بسيار داناست. آن چراغ ـ يا آن مومنان هدايت شدة به نور خدا ـ در خانههائي هستند كه خداوند به آنها اجازه داده است كه داراي رفعت معنوي گرديده، و در آنها اسم خدا بر دلها برده شود. بطور مستمرّ و مداوم در آن خانهها صبحگاهان و شامگاهان تسبيح خداوند را مينمايند مرداني كه ايشان را باز نميدارد از ياد خدا نه تجارتي و نه خريد و فروشي، و باز نميدارد از برپا داشتن نماز و دادن زكوة؛ چرا كه در حالي هستند كه ميترسند از روزي كه در آن، دلها و چشمهاي بصيرت واژگون گردد. اين بدان سبب است كه خداوند به بهترين اعمال نيكوئي كه بجا آوردهاند ايشان را جزا دهد، و از فضل خود نيز بر آنان زيادتي بخشد؛ و خداوند به هركس كه بخواهد، بدون حساب روزي ميدهد.»
حضرت اُستادنا الاعظم علاّمه آية الله طباطبائي قدّس الله سرّه در تفسير اين آيات و آيات بعد كه راجع به كفّار ميباشد در«بيان» خود فرمودهاند:
«اين آيات متضمّن مقايسة ميان مومنين به حقيقت ايمان و ميان كفّار ميباشد. مومنين را از كفّار بدينگونه تميز ميدهد كه ايشان بواسطة اعمال صالحة خود به نوري از پروردگارشان هدايت ميشوند كه نتيجهاش معرفت خداوند سبحانه ميباشد. و آن نور آنانرا به بهترين جزاء و فضل از خداي تعالي سلوك ميدهد، در آن روز كه از دلها و چشمهايشان پرده برداشته ميشود. و كافران ر، اعمالشان سلوك نميدهد مگر به سوي سرابي كه اصلاً حقيقتي را دربر ندارد. و آنها در ظلماتي كه بعضي از ظلمتها بالاي بعضي ديگر از آن بوده، و كافران در آن منغمر شدهاند، به سر ميبرند. و خداوند براي ايشان نوري قرار نداده است و بنابراين آنان داراي نوري نخواهند بود.
خداوند سبحانه حقيقت اين نور را بيان نموده است كه خداوند يك نور عامّي دارد كه بدان، آسمانها و زمين نور ميگيرند. و بواسطة آن نور ميباشد كه آنها در عالم وجود، پس از آنكه ظاهر نبودهاند ظهور پيدا ميكنند.
و از آنجا كه مبيّن است كه ظهور چيزي بواسطة چيز ديگري، لازمهاش آن ميباشد كه آن چيز دگرِ ظاهر كننده، خودبخود ظاهر باشد؛ لهذا آن چيز كه به ذات خود ظاهر باشد و ديگري را نيز ظاهر نمايد نور است و بس. (الظّاهِرُ بِذاتِهِ الْمُظْهِرُ لِغَيْرِهِ هُوَ النّورُ.)
بنابراين، خداي تعالي نور است كه به اشراق آن نور بر آسمانها و زمين، آنها ظهور پيدا ميكنند؛ همچنانكه به اشراق انوار حسّيّه بر اجسام مادّيّه و طبيعيّه، براي حسّ ما آنها ظهور پيدا مينمايند. مگر آنكه در اين ميان تفاوتي وجود دارد، و آن اينستكه ظهور اشياء بواسطة نور خداوندي، عين وجود آنها ميباشد؛ و امّا ظهور اجسام مادّيّة طبيعيّه بواسطة انوار حسّيّه، غير اصل وجودشان است.
و خداوند يك نور خاصّي دارد كه بدان مومنين نور ميگيرند و بواسطة اعمال صالحهشان هدايت ميشوند، و آن عبارت است از نور معرفت كه بواسطة آن دلها و چشمهايشان در روزي كه دلها و چشمها دگرگون ميشود استناره مينمايند، و بواسطة آنست كه به سعادت خالدة خود راه مييابند. و در آن روز با شهود عياني مشاهده ميكنند آنچه را كه در دنيا از آنان پنهان بوده است.
خداوند متعال اين نور را مثال زده است به چراغي كه در زير شيشه و حبابي قرار دارد؛ و در مشكاتي (چراغدان ديواري بدون منفذ) قرار دارد، و از روغني كه در نهايت صافي ميباشد مشتعل ميگردد. و بنابراين حباب و شيشة روي آن چراغ بطوري تلالو ميكند كه تو گوئي ستارهاي است رخشنده، و لهذا نوري را بر نوري ميافزايد.
آن چراغ در خانههاي عبادتي قرار داده شده است كه در آنها مرداني هستند از مومنان كه تجارت و بيع آنانرا از ذكر خدا و عبادت به خود مشغول نميكند و پيوسته تسبيح و تقديس خدا را بجا ميآورند.
بنابراين، اين معني عبارت ميباشد از صفت و احوال مومنيني كه خداوند آنان را از نور معرفت خود كه در پي آمد آن سعادت خالده است، مكرّم و مجلّل داشته است. و بر كافران حرام نموده است و ايشان را در ظلمتهائي كه قدرت بر ديدن ندارند يله و واگذارده است. و عليهذا آنان را كه به پروردگارشان مشغول شدهاند و از عَرَض زندگي دُنيوي، با نور داده شدة از جانب خدا اعراض نمودهاند، تخصيص داده است؛ وَ اللَهُ يَفْعَلُ ما يَشآءُ لَهُ الْمُلْكُ وَ إلَيْهِ الْمَصيرُ.«و در تفسير آية: اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الاْرْضِ تا آخر آن فرمودهاند:
«مشكاة بنا بر آنچه را كه راغب و غير او ذكر كردهاند عبارت است از كُوَّةٌ غَيْرُ نافِذَةٍ (شكاف و دريچة داخل ديوار كه منفذ ندارد) و از مادّة«كَوَّ» ميباشد. و آن چيزي است كه در داخل ديوار اطاق درست ميكنند تا بعضي از اثاثيه را مثل چراغ و غيره در آن بگذارند، و آن غير از فانوس ميباشد.
و دُرّيّ از كواكب به ستاره بزرگي گويند كه نورش زياد باشد. و در آسمان بيشتر از چند ستاره وجود ندارد. و إيقاد شعلهور ساختن است. و زَيْت روغني است كه از دانة زيتون ميگيرند.
و در تفسير اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الاْرْضِ بايد گفت: لفظ نور داراي معني معروفي است. و آن عبارت ميباشد از آنچه كه بواسطة آن، چيزهاي مادّيّه و طبيعيّه در مقابل ديدگان ما ظهور پيدا ميكنند. بنابراين اشياء خارجيّه با نور، ظاهرند؛ امّا خود نور، خود به خود براي ما ظهور دارد و مكشوف ميباشد. لهذا نور براي چشمها اوّلاً خودش ظاهر است و ثانياً غير خود از اشياء محسوسه را ظهور ميبخشد. اين اوّلين چيزي است كه بر او لفظ نور وضع شده است، سپس تعميم داده شده به هر چيزي كه بوسيلة آن محسوسي ادراك و منكشف گردد؛ يا به طريق استعاره و يا به طريق حقيقت ثانويّه.
روي اين بيان تمام حواسّ ظاهري نور به شمار ميآيند، و يا داراي نوري هستند كه محسوساتشان با آنها ظهور پيدا ميكنند؛ مانند قوّة شنوائي و بويائي و چشائي و بساوائي (سمع و شمّ و ذوق و لمس) و سپس آنرا براي غير از محسوسات تعميم دادهاند. و عقل را نور شمردهاند به علّت آنكه بواسطة آن معقولات ظهور پيدا ميكند.
تمام اين اشتقاقات بواسطة تحليل معني نور ظاهري مُبصَر با ديدگان است كه به: ظاهر در ذات خويشتن، و ظاهر كنندة غير خود، منحلّ و منقسم ميشود.
و از آنجائي كه اشياء با وجودشان، خودشان را براي غيرشان ظاهر مينمايند، بنابراين خودشان مصداق تامّ نور ميباشند. و از آنجا كه وجود اشياء ممكنة الوجود به ايجاد خداي تعالي است، بنابراين ذات خداوند متعال مصداق اتمّ نور ميباشد. و لهذا در آنجا وجود و نوري وجود دارد كه اشياء بدان متّصف ميگردند، و آن عبارت است از وجود و نوري كه بطور استعاره از خداي تعالي اخذ نمودهاند. و وجود و نوري وجود دارد كه به ذات خود قائم ميباشد و اشياء بواسطة آنها استناره ميكنند، و آن عبارت است از وجود و نور الله.
بناءً عليهذا خداي سبحانه نوري است كه آسمانها و زمين بواسطة او ظهور پيدا ميكنند، و اين همان معني است كه از اللَهُ نُورُ السَّمَـ''و '' تِ وَالاْرْضِ اراده شده است. زيرا در اينجا نور اضافه و نسبت به آسمانها و زمين پيدا كرده است، و سپس حمل بر خدا (اسم جلاله و الله) شده است. و روي اين مبني سزاوار است قول كسي كه ميگويد معني اين است كه: اللَهُ مُنَوِّرُ السَّمَواتِ وَ الاْرضِ. يعني الله نور دهندة آسمانها و زمين ميباشد. و عمدة غرض او آنست كه مراد از نور در اينجا نور مستعار قائم به موجودات و وجودي كه حمل بر موجودات ميشود نيست؛ تَعالَي اللَهُ عَنْ ذَلِك وَ تَقَدَّسَ.
و از اينجا استفاده ميشود كه خداي تعالي براي هيچ موجودي مجهول نميباشد. به سبب آنكه هر چيزي كه براي خودش و يا براي غير خودش ظهور پيدا كند فقط بواسطة ظهور دادن خداي تعالي امكان دارد، و بنابراين حتماً ميبايست خداي تعالي در ذات خودش براي آن چيز پيش از آن چيز، ظهور داشته باشد. و به سوي اين واقعيّت اشاره كرده است قول خداوند بعد از دو آيه:
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَهَ يُسَبِّحُ لَهُ و مَن فِي السَّمَـاوَات وَ الاْرْضِ وَ الطَّيْرُ صَـ''´فَّـ''تٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ و وَ تَسْبِيحَهُ.
«آيا نديدي كه تسبيح ميكنند براي خدا هر كس كه در آسمانها و زمين است، و پرندگان در حال پرواز بطوري كه بالهاي خود را بدون حركت ميگشايند. تمام اين موجودات از كيفيّت نماز و تسبيحي كه براي خدا ميكنند علم و اطّلاع دارند.»
زيرا تسبيح براي خدا و علم به تسبيح و علم به نماز، با جهالت به كسي كه براي وي نماز ميخوانند و تسبيحش را مينمايند معقول نميباشد. و اين گفتار نظير قول خداست:
وَ إِن مِن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَـ''كِن لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ. (آية 44، از سورة 17: أسري)
«و هيچيك از چيزها موجود نميباشند مگر آنكه با حمد او تسبيحش را ميكنند، وليكن شما تسبيحشان را نميفهميد!»
و در اين حقيقت، بحث تامّي إنشآءالله خواهيم نمود.
و محصّل كلام اين شد كه: مراد از نور در قول خداوند: اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الاْرْضِ نور اوست از جهت آنكه اشراق ميشود از آن نور عامّي كه بواسطة آن هر چيزي استناره مينمايد؛ و آن مساوي است با وجود هر چيز، و ظهور هر چيز براي خودش و براي غيرش؛ و آن عبارت ميباشد از رحمت عامّة إلهيّه.«
و در تفسير مَثَلُ نُورِهِ فرمودهاند:» خداوند نور خودش را توصيف ميكند. و اضافة نور به سوي ضميري است كه راجع است به خداي تعالي. و ظاهرش آنست كه«اضافة لاميّه» است و دليل است بر آنكه مراد، وصف نوري كه الله باشد نيست؛ بلكه نور مستعاري است كه وي افاضه ميكند. و از اين گذشته باز هم مراد، نور عامّ مستعاري كه هر شيء بواسطة آن ظهور پيدا ميكند (كه عبارت است از وجودي كه اشياء از آن مستفيض ميشوند و بدان متّصف ميگردند) نميباشد. و دليل ما بر اين، كلام اوست پس از تتميم مثَل كه: يَهْدِي اللَهُ لِنُورِهِ مَن يَشَآءُ«خداوند بواسطة نورش هركس را كه بخواهد هدايت ميكند.» زيرا اگر مراد از آن نور عامّ بود، اختصاص به چيزي غير از چيز دگر نداشت.
بلكه آن عبارت ميباشد از نور خدا كه اختصاص به مومنيني دارد كه به حقيقت ايمان تلبّس دارند، بنابر آنچه كه از خود كلام الهي مستفاد ميشود.
و خداوند در بقيّة كلمات خود نور را به خودش نسبت داده است همانطور كه در قول او آمده است:
يُرِيدُونَ لِيُطْفِـُوا نُورَ اللَهِ بِأَفْوَ '' هِهِمْ وَ اللَهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَـ''فِرُونَ. (آية 8، از سورة 61: صَفّ)
«آن كافران ميخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند، و خداوند تمام كنندة نور خود است و اگر چه كافران ناپسند دارند.»
و نيز در قول او آمده است: أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَـ''هُ وَ جَعَلْنَا لَهُ و نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ و فِي الظُّلُمَـ''تِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَ. (آية 122، از سورة 6: أنعام)«و آيا كسي كه مرده بوده است پس ما وي را زنده كرديم و براي او نوري قرار داديم كه با آن نور در ميان مردم راه ميرود، همانند كسي است كه مثَل او در تاريكيها ميباشد و از آن بيرون نميشود؟!»
و نيز در قول او آمده است: يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ. (آية 28، از سورة 57: حديد)«عطا ميكند شما را دو نصيب از رحمتش، و قرار ميدهد براي شما نوري را كه بوسيلة آن راه ميرويد.»
و نيز در قول او آمده است: أَفَمَن شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ و لِلاْءسْلَـ''مِ فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِن رَبّـِهِ. (آية 22، از سورة 39: زمر)«پس آيا كسي كه خداوند سينهاش را براي پذيرش اسلام گشوده است و بنابراين او با نوري است كه از پروردگارش به او داده شده (مساوي است با كسي كه در ظلمات است و از آن بيرون نميشود)؟»
اين همان نوري ميباشد كه خداوند براي بندگان مومنش قرار داده است تا از آن در طريق به سوي پروردگارشان استضائه نمايند، و آن عبارت ميباشد از نور ايمان و نور معرفت.
و مراد از نور، قرآن نميباشد بطوري كه بعضي گفتهاند. زيرا آيه بيان حال همة مومنين را ميكند قبل از نزول قرآن و بعد از نزول آن. علاوه بر اين، اين نور وصف مؤمنين را مينمايد كه بدان متّصف ميشوند؛ همانطور كه اشاره به آن دارد كلام خدا: لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ. (آية 19، از سورة 57: حديد)«از براي مومنين ميباشد مزدشان و نورشان.» و كلام خدا: يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا. (آية 8، از سورة 66: تحريم)«مومنين ميگويند: بار پروردگار م! نور ما را براي ما تمام گردان!»
و معلوم است كه قرآن صفت مومنين نميباشد. و اگر به اعتبار معارفي كه از قرآن بدست ميآيد و منكشف ميگردد ملاحظه شود، مرجعش به همان سخن ماست.«
و در تفسير كَمِشْكَو''ةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ فرمودهاند:» مُشبّهٌ به در اينجا مجموع كلام خدا از مِشْكَو''ةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ است نه مجرّد مِشْكَو''ةٍ، وگرنه معني فاسد ميگشت. و اينگونه تعبير در تمثيلات قرآن بسيار ميباشد.«
و در تفسير الزُّجَاجَةُ كَأَنـَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ فرمودهاند:» تشبيه زجاجه (حباب روي چراغ) به كوكب درّيّ (اختر تابناك) از جهت ازدياد لمعان نور چراغ و اشراق او با تركيب حباب بر روي چراغ است كه بدين جهت شعله زياده ميشود؛ به سبب آنكه چون بر روي شعلة چراغ حباب بگذارند، شعله ساكن ميشود و بواسطة تموّج هواها و وزش بادها مضطرب نميگردد. بنابراين آن چراغ به علّت تلالو نورش و ثبات و دوام اشراقش همچون يك ستارة درخشان، نوربخش و ضياء دهنده ميباشد.«
و در تفسير يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَـ''رَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَ شَرْقِيَّةٍ وَ لاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي´ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ فرمودهاند:» اين جمله خبر بعد از خبر ميباشد براي مصباح. يعني مصباح شعله ميزند بطوريكه اشتعالش را از شجرة مباركة زيتون اخذ كرده است. يعني اشتعالش از روغني ميباشد كه از زيتون گرفته شده است.
و مراد از آنكه اين درخت شرقي نيست و غربي نيست آنستكه در سمت شرقي (بستان) روئيده نشده است، و در سمت غربي (بستان) نيز روئيده نشده است تا اينكه خورشيد بر آن در يكي از دو طرف روز بتابد و در طرف ديگر سايهاش بر آن برگردد تا بالنّتيجه ثمرهاش پخته نشود و روغني را كه از آن اخذ ميكنند صافي نباشد و لهذا روشنائيش ممتاز نگردد؛ بلكه آن شجره در ميان بستان و در وسط آنست تا حظّ خود را از تابش خورشيد در تمام مدّت طول روز برگيرد، و به جهت پختگيِ ثمرهاش، روغنش ممتاز و عالي شود.
و دليل ما بر اين معني اين فقره از قول خداست كه: يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي´ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ، زيرا ظاهرش ميرساند كه مراد، صفاي روغن و كمال استعداد آنست براي اشتعال؛ و اين متفرّع ميباشد بر آن دو صفت: نه شرقي و نه غربي بودن آن.
و امّا گفتار بعضي از مفسّرين كه مراد از لاَ شَرْقِيَّةٍ وَ لاَ غَرْبِيَّةٍ آن است كه شجرة زيتوني كه از درختهاي دنيا باشد نيست تا آنكه يا در مشرق و يا در مغرب برويد، و همچنين گفتار بعضي از مفسّرين ديگر كه مراد آن است كه از شجرة زيتون نواحي معموره كه در شرق ميرويد نميباشد و از شجرة غرب معموره نيز نيست بلكه از شجرة شام است كه ميان شرق و غرب عالم است و زيتونش از بهترين اقسام زيتون ميباشد؛ هيچكدام از اين دو گفتار از سياق كلام فهميده نميگردد.«
و در تفسيرنُورٌ عَلَي'' نُورٍ فرمودهاند:» خبر است براي مبتداي محذوف كه ضميري باشد كه به نور زجاجة مفهوم از سياق بازگشت ميكند. و معني آن اين ميشود: نور زجاجة مذكوره در كمال تلمّع خود، نور عظيمي ميباشد بر نور عظيمي.
و در معني و مراد از بودن نور بر روي نور بعضي گفتهاند: مراد تضاعف نور است نه تعدّد آن. بنابراين نبايد گفت: آن نور معيّني يا غيرمعيّني ميباشد در بالاي نور ديگري مانند خود، و نه آنكه آن نور مجموع دو نور است با وصف دوئيّت؛ بلكه آن نور به سبب تضاعفش نور متضاعف غيرمحدودي ميباشد. و اين نوع تعبير در كلام، تعبير شايع و رائجي است.
و اين گفتار در معني نُورٌ عَلَي'' نُورٍ داراي فيالجمله جودتي است، و اگرچه ارادة تعدّد نور همچنين خالي از لطف و دقّت نميباشد. چون نوري كه از مصباح طالع ميشود، بالاصاله و بالحقيقه نسبتي به مصباح دارد، و بالمجاز والاستعاره نسبتي به زجاجه و حبابي كه بر روي چراغ است. و اين دو نور با تغاير دو نسبت متغايرند، و با تعدّد دو نسبت متعدّد. و اگرچه به حسب حقيقت، نوري در ميان نيست مگر از چراغ، و حباب روي آن به هيچ وجه نوري ندارد؛ امّا به حسب تعدّد، نسبت نور زجاجه غير از نور مصباح است و آن نوري است كه قيام به مصباح دارد و از آن استمداد مينمايد.
و اين اعتبار بعينه جاري است در مُمثَّلٌ له يعني در نور ايمان و معرفت. چرا كه نور ايمان و معرفت به حقّ متعال نوري است مستعار كه بر دلهاي مومنان تابيده است و مقتبس ميباشد از نور حقّ متعال؛ به او قيام دارد و از آن استمداد مينمايد.
و محصّل كلام آن شد كه: ممثّلٌ له، نور خداوند است كه بر قلوب مومنين اشراق ميكند، و مثَل كه همان مُشبَّهٌ بِه بوده باشد، نوري ميباشد كه از زجاجة واقع بر روي مصباحي كه از روغن جَيّدِ صاف شعلهور شده است و در مشكاة قرار داده شده است نشأت گرفته است.
به جهت آنكه نور مصباحي كه از زجاجه اشراق ميكند و مشكاة آنرا در خود جمع مينمايد و منعكس ميكند، در نهايت قوّت و جودت بر مستنيرين به آن اشراق ميكند.
(بنابراين، اگر چه مشكاة و چراغدان از نزد خود نوري ندارد) امّا در اينجا در تنوير مصباح و زجاجه مدخليّتش بواسطة آنست كه در بطن مشكات نور مجتمع ميشود و به فضاي اطاق منعكس ميگردد.
و اعتبار بودن روغن چراغ از شجرة زيتونة لاشرقيّه و لاغربيّه، براي دلالت بر پاكي و صافي روغن و نيكو بودن آنست كه در صفا و پاكي نور اشراق شدة از شعلة آن، و در جودت نور و ضياء چراغ موثّر هستند. زيرا فقرة يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي´ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ (روغنش بطوري است كه اگر هم آتشي با آن تماسّ نگيرد باز هم درخشنده و نورافزاست.) بر اين منظور دلالت دارد.
و اعتبار بودن نور بر روي نور، به جهت دلالت بر تضاعف نور ميباشد، يا بجهت آنكه نور زجاجه در روشنائي و درخشش از نور مصباح مدد ميگيرد.«
و در تفسير يَهْدِي اللَهُ لِنُورِهِ مَن يَشَآءُ فرمودهاند:» جملة استينافيّه ميباشد كه بدان اختصاص مومنين به نور معرفت و ايمان و حرمان غيرشان تعليل ميگردد.
و بدين جهت از سياق معلوم ميشود كه مراد از كلام خدا مَن يَشَآءُ قومي ميباشند كه خداوند ذكرشان را بعداً نموده است، در گفتارش كه: رِجَالٌ لاَ تُلْهِيهِمْ تِجَـ''رَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ ـ تا آخر آيه. زيرا مراد از مَن يَشَآءُ خصوص مومنيني هستند كه به صفت كمال ايمان متّصف گرديدهاند.1
و در تفسير وَ يَزِيدَهُمْ مِن فَضْلِهِ فرمودهاند:» فضل به معني عطاء ميباشد. و اين آيه نصّ است در آنكه خداي تعالي به مومنين واقعي عطا مينمايد از فضل خود آنچه را كه در ازاي اعمال صالحة ايشان نيست. و واضحتر از اين قوله تعالي ميباشد در جاي ديگر: لَهُم مَا يَشَآءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ. (آية 35، از سورة 50: ق´)2 چون ظاهر اين آيه دلالت دارد بر آنكه اين زيادتي موعودي كه به آنها ميدهد امري است بالاتر از آنچه خواستهها و مشيّت ايشان به آن تعلّق ميگيرد.
و اين در حالي است كه كلام خداي سبحان دلالت دارد بر آنكه اجر و پاداش آنها همانست كه خودشان ميخواهند و اراده دارند. زيرا ميفرمايد:
أُولَـ''ئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ * لَهُم مَا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَ '' لِكَ جَزَآءُ الْمُحْسِنِينَ. (آية 34، از سورة 39: زمر)
«ايشانند آن كساني كه تقوي پيشه گرفتهاند. از براي آنانست آنچه را كه بخواهند در نزد پروردگارشان؛ و آنست اي پيامبر، پاداش احسان كنندگان!»
و نيز ميفرمايد:أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كَانَتْ لَهُمْ جَزَآءً وَ مَصِيرًا * لـَهُمْ فِيهَا مَا ي َشَآءُونَ خَـ''لِدِينَ. (آية 15 و 16، از سورة 25: فرقان)«بلكه بهشت جاودان كه به مردمان متّقي وعده داده شده است، پاداش و بازگشت آنان ميباشد. از براي ايشانست آنچه را كه بخواهند، و پيوسته در آن مخلّد هستند.»
و نيز ميفرمايد: لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَآءُونَ كَذَ '' لِكَ يَجْزِي اللَهُ الْمُتَّقِينَ. (آية 31، از سورة 16: نحل)«از براي مومنين است در آن بهشت آنچه را كه بخواهند. آنطور است اي پيامبر، كه خداوند متّقيان را پاداشي ميدهد.»
(عليهذا مومنين فقط به جزاي اعمال صالحة خود كه مدّ نظر و در تحت اراده و مشيّت آنهاست ميرسند.) و امّا اين زيادتي كه وراي جزاي اعمال است امري ميباشد اعلي و اعظم از آنكه مشيّت انسان به آن تعلّق گيرد تا سعي و كوشش بتواند بدان راه يابد.
و اين مسأله از شگفتانگيزترين اموري ميباشد كه قرآن به مومنين وعده ميدهد و آنانرا بشارت ميبخشد. پس تا ميتواني در اين امر مهمّ تدبّر كن. 3
حضرت استاد علاّمه قدّس الله سرّه در كشف حقيقت مطلقة مشيّت پروردگار كه: يَخْلُقُ اللَهُ مَا يَشَآءُ إِنَّ اللَهَ عَلَي'' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، كه آية 45، از همين سورة نور ميباشد در بحث مستقلّ فلسفي فرمودهاند:
» ما هيچ شكّ و ترديدي نداريم در آنكه آنچه را كه از موجودات ممكنةالوجود مييابيم، همه را معلول و منتهي به واجب تعالي ميبينيم. و بسياري از آنها ـ مخصوصاً در مادّيّات ـ در تحقّق و وجودشان توقّف دارند بر شرائطي كه بدون آنها موجود نميشوند. مثل انسان كه او پسر است؛ وجودش متوقّف بر وجود پدر و مادر و شرائط ديگري است كه آنها بسيارند، از شرائط زمانيّه و مكانيّه.
و از آنجا كه به ضرورت حكم عقل هريك از آنچه را كه اين موجود بر آنها توقّف دارد جزء علّت تامّة اوست، لهذا حضرت واجب تعالي، جزء علّت تامّة اوست نه علّت تامّة او به تنهائي.
آري، واجب تعالي نسبت به مجموع عالم، علّت تامّه ميباشد؛ چرا كه عالم متوقّف بر چيزي غير از واجب نيست. و همچنين است صادر اوّل كه به دنبالش بقيّة اجزاء مجموعة عالم پديدار ميگردد. و امّا بقيّة اجزاء عالم، حقّتعالي جزء علّت تامّة آنها ميباشد. زيرا بالضّروره آنها توقّف دارند بر ماقبلشان از علّتها و از شرائط و مُعِدّاتي كه به آنها بستگي دارد.
اين در صورتي است كه ما هر يك از اجزاء عالم را به خودي خود اعتبار نموده و پس از آن، تنها آنرا به واجب تعالي نسبت دهيم.
و اين مسأله را با نظر دقيقتري ميتوان سنجيد، و آن اين است كه ارتباط وجودي در ميان هر چيز و ميان علّتهاي ممكنة او و شروط و معدّات او كه ابداً راهي براي انكار آن نداريم، حكم ميكند به گونهاي از اتّحاد و اتّصال ميان آنه. بنابراين هر يك جزء را كه در نظر بگيريم در وجودش بطور مطلق و منفصل نميباشد، بلكه در وجودِ با تعيّنش مقيّد است به جميع آنچه را كه به آنها ارتباط دارد، و آن اجزاء در هويّت خود اتّصال به غير خود دارند.
بنابراين، فرد انساني را كه ما در مثال متقدّم موجود مستقلّ مطلق و آزاد و رهائي اعتبار كرديم و بر اين اصل آنرا متوقّف بر علل و شروط كثيرهاي يافتيم كه واجب تعالي يكي از آنها بود، برحسب اين نظر اخير بازگشت ميكند به هويّت مقيّده به جميع آنچه را كه در وجودش توقّف بر آنها داشت از علّتها و از شرائط غير واجب تعالي.
و لهذا حقيقت زيد مثلاً همين نيست كه پس انساني است، بلكه به حكم ضرورت عقلي چيزي است كه حقيقتش: فلان، پسر فلان مرد و فلان زن كه در آن زمان و آن مكان متولّد شده است و بر وجود او فلان چيز و فلان چيز تقدّم داشته است و فلان چيز و فلان چيز از ممكنات با او تقارن داشته است ميباشد.
اينست حقيقت و هويّت زيد مثل. و به حكم عقل ضروريّ هر موجودي كه حقيقتش اينطور باشد متوقّف بر هيچ چيز غير از واجب نميتواند بوده باشد. پس واجب تعالي تنها علّت تامّة او ميباشد كه بر هيچ چيز غير از آن توقّف ندارد، و حاجتي به اراده و مشيّت غير از او ندارد.
قدرت خداوند متعال نسبت به او مطلق است، نه مشروط به شرط و مقيّد به قيد. و اين است گفتار خداوند متعال: يَخْلُقُ اللَهُ مَا يَشَآءُ إِنَّ اللَهَ عَلَي'' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.«خداوند است فقط كه ميآفريند هرچه را كه بخواهد؛ تحقيقاً خداوند برهر چيز توانا ميباشد.4
و حضرت استاد علاّمه قدَّس اللهُ تربتَه از جمله در بحث روائي فرمودهاند:
«و در«توحيد» صدوق وارد است كه از حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام روايت شده است كه چون از قول خداوند عزّوجلّ: اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الاْرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَو''ةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ سؤال نمودند فرمود: آن مثَلي ميباشد كه خدا براي ما زده است؛ فَالنَّبِيُّ وَ الاْئِمَّةُ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِمْ مِنْ دِلاَلاَتِ اللَهِ، وَ ءَايَاتِهِ الَّتِي يُهْتَدَي بِهَا إلَي التَّوْحِيدِ وَ مَصَالِحِ الدِّينِ وَ شَرَآئِعِ الاْءسْلاَمِ وَ السُّنَنِ وَ الْفَرَآئِضِ. وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.
«بنابراين پيغمبر و ائمّه صلوات الله عليهم از دلالتهاي خداوندي و آيات وي هستند، آن دلالات و آياتي كه بدان ميتوان به سوي توحيد و مصالح دين و شرايع اسلام و سنن و فرائض راه جست. و هيچ قوّهاي موجود نميباشد مگر به خداوند عليّ عظيم.»
آنگاه فرمودهاند:» من ميگويم: اين روايت از قبيل اشاره به بعضي از مصاديق است، و از افضل مصاديق ميباشد كه عبارتند از پيامبر صلّي الله عليه وآله و سلّم و طاهرين از اهل بيت او عليهم السّلام؛ وگرنه آيه با ظاهر خود، غير ايشان از انبياء و اوصياء و اولياء را بواسطة عموميّت خود شامل ميشود.
بلي! اين آيه عموميّت به جميع مومنين ندارد، زيرا در توصيف مومنين صفاتي را اخذ نموده است كه شامل جميع نميشود؛ مثل قوله تعالي: رِجَالٌ لاَ تُلْهِيهِمْ تِجَـ''رَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ ـ الخ.«آن مومنين، گروهي از مردانند كه نه تجارت و نه خريد و فروش، ايشان را از ياد خدا باز نميدارد ـ تا آخر آيه.»
و در تفسير«الدّرّ المنثور» آمده است كه: ابن مَردويَه از أبوهريره از پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است در معني قول خدا زَيْتُونَةٍ لاَ شَرْقِيَّةٍ وَ لاَ غَرْبِيَّةٍ فرمود: قَلْبُ إبْرَاهِيمَ؛ لاَ يَهُودِيٌّ وَ لاَ نَصْرَانِيٌّ.«مراد، قلب حضرت إبراهيم ميباشد كه نه يهودي است و نه نصراني.»
من ميگويم: اين روايت از قبيل ذكر بعضي از مصاديق است، و مثل آن از طريق شيعه از بعضي از ائمّة اهل بيت عليهم السّلام وارد است.
و نيز در«الدّرّ المنثور» با تخريج ابن مردويه از أنس به مالك و بُرَيدَه روايت كرده است كه گفتند: رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم چون اين آيه را قرائت نمودند: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ، مردي برخاست و گفت: اي پيغمبر خد! كدام خانههائي هستند اين خانهها؟! فرمود: بُيُوتُ الاْنْبِيَآءِ.«خانههاي پيغمبران.» در اين حال أبوبكر به سوي رسول الله برخاست و گفت: يَا رَسُولَ اللَهِ! هَذَا الْبَيْتُ مِنْهَ، لَبَيْتُ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ؟! قَالَ: نَعَمْ! مِنْ أَفَاضِلِهَ!«اي رسول خد! اين بيت از آن بيوت ميباشد، بيت عليّ و فاطمه؟! فرمود: بلي! اين بيت از جملة با فضيلتترين آن بيوت است! 5
باري، اين اشارة مختصري بود از تفسير آية مباركه، كه بواسطة تيمّن و تبرّك به كلام دُرر بار سيّدنا الاعظم و سندنا الاقوم: حضرة العلاّمة الاكرم حشَرهاللهُ مع المقرَّبينَ و المُخلَصينَ من أنبيآئِه و أوليآئِه المُعَظَّمين، خامة ما مبارك آمد.
و امّا تفصيل و شرح مطالب آن بزرگمرد كه از آيات استفاده ميگردد، بدينگونه است كه:
«الله» اسم جامع كمال از جمال و جلال الهي است كه در برگيرندة همة أسماء و صفات كلّيّه و جزئيّه ميباشد. و چون بحث ما در الله شناسي ميباشد بايد از اين كلمة مباركة جلاله از هر جهت بحث را استيفاء نمود تا تمام اطراف و جوانب مسأله روشن گردد: از نور ذات بحت و وجود صرف، تا نور اسماء و صفات كلّيّه آنهم در مراتب و درجات متفاوته، تا برسد به نور اسماء و صفات جزئيّه، تا هيولاي مُبهمه كه مادّة كثيفة قابلة عروض اجناس و فصول و انواع ميباشد.
بايد ديد: كيفيّت نزول قديم در حادث، و كلّيّت در جزئيّت، و انوار محضه در انوار مشوبة به ظلمت؛ و بطور كلّي الله در اسم أحديّت و در اسم واحديّت چگونه ميباشد.
كيفيّت نزول نور مطلق در شبكههاي تعيّن، يكي پس از ديگري چگونه است. معني ولايت كلّيّه و مطلقه كه واحد است و از اختصاصات حضرت الله است، كدام ميباشد.
و براي بحث در اين مقام، استمداد از آية مباركة نور بسيار حائز اهمّيّت است.
خدا را سپاسگزاريم تا در مجلّد پنجم«امام شناسي» از دورة علوم و معارف اسلام دربارة ولايت بتمام شؤونها بحث نموديم، و از معني لغوي آن گرفته تا موارد استعمال، و كيفيّت ولايت و مُفاد و محتواي آن در وجود أقدس حضرت ختمي مرتبت و مقام مقدّس أميرالمومنين و ائمّه عليهمُ السّلامُ، عليهم جميعاً صلواتُ اللهِ و سلامُ أنبيآئِه المُرسلينَ و ملا´ئِكتهِ المُقرّبينَ إلي يومِ الدّينِ، بحثهاي كافي و وافي به عمل آمد. معلوم شد ولايت تكوينيّه و ولايت تشريعيّه چيستند.
شايد بحث در ولايت و منكشف شدن آن، از اهمّ مباحث و مطالب ومسائل اصول اعتقاديّه بوده باشد. شناخت وليّ (صاحب ولايت) و آثار وليّ و ولايت، و شناخت كيفيّت موضوع مقام رحمت، و افاضة فيض از جانب حضرت ربّ فيّاض در ماهيّات امكانيّه بواسطة نفس وليّ، و آياتي كه در اين باره در قرآن كريم آمده است، و روايات مسلّمة مُسندة صحيحة مرويّه از رسول اكرم صلّي الله عليه وآله و سلّم، از اعظم و اكبر مسائل اصوليّه است.
دانسته شد: تفسير و معني و شأن نزول و آثار كريمة شريفة: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ و وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَو''ةَ وَ يُوْتُونَ الزَّكَو''ةَ وَ هُمْ رَ''كِعُونَ 6 چه ميباشد.
و دانسته شد: معني و محتواي فرمودة رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم: ياعَلِيُّ! أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُوْمِنٍ وَ مُوْمِنَةٍ مِنْ بَعْدِي، چيست.
«اي عليّ، تو وليّ و صاحب اختيار و أولي در تصرّف به نفوس هر مرد مومن و هر زن مومنه بعد از من ميباشي!»
به به از اين آية مباركه! نوربخش دله، و صفا دهندة فكره، و نيرو دهندة نفوس و جانه: اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الاْرْضِ كه در هجدهمين جزء از قرآن كريم آمده است.
الله، اسم جامع صفات كمال و منزّه از صفات نقص و عيب است كه دربرگيرندة صفات جماليّه و جلاليّه، و داراي صرافت ذاتي، و در حيات و علم و قدرت لايتناهي ميباشد. نور آسمانها و زمين است. يعني چه نور آسمانها و زمين؟! آيا خدا نور حسّي است، و آسمانها و زمين چيز ديگرند؟! و اين نور محسوس كه در آسمانها و زمين مشاهده ميگردد خدا ميباشد؟! بنابراين، آن وقتي كه آسمانها و زمين وجود ندارد، طبعاً خدائي هم نيست كه نور آسمانها و زمين باشد. پس خدا نيست. معني و محصّل آيه در آن فرض چه خواهد شد؟!
يا اينكهاللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الاْرْضِ يعني: اللَهُ مُنَوِّرُ السَّمَواتِ وَالاْرْضِ.«خدا نور دهندة آسمانها و زمين ميباشد.» خودش و حقيقتش نور نيست، نور دهنده است. يعني نوري كه آسمانها و زمين دارند از جانب خداست. مُنوِّر يعني نور دهنده.
دستهاي از عامّه قائلند به معني اوّل، و جمعي از خاصّه كه راه تأويل را گشودهاند قائلند به معني دوّم. دستة اوّلين معتقدند كه خدا جسم است و اشكالي ندارد كه واقعيّتش نور مادّي باشد. و دستة دوّمين معتقدند كه خدا مادّه و مادّي نيست، بنابراين نور آسمانها و زمين كه نور مادّي است نميتواند خدا بوده باشد. لهذا در اينجا حتماً بايد آيه را تأويل نموده و لفظ نور را به معني مُنوِّر گرفت تا از اين ورطه جان سالم به در برد كه قول به جسميّت خدا باشد، كه مستلزم شرك و محدوديّت و امكان اوست؛ و امّا نور دهنده اشكال ندارد، چون خداوند خالق و مُوجِد همة موجودات مجرّده و مادّيّه است و خلقت او و نوربخشي او آسمانها و زمين را به نور مادّي مستلزم اشكالي نيست و معني معقول و شايسته از آن بدست ميآيد.
از ميان مسلمانان فقط طائفة حنابله (تابع أحمد بن حَنبَل) معتقد به معناي اوّل هستند و بر آن اصرار ميورزند. ابن تَيمِيَّه، حنبلي است و بر اين قول مجدّانه ايستادگي دارد و ميگويد: مراد و مفهوم از آيات قرآن در عبارات و الفاظ مستعملة در آن، همين معاني معروف و متفاهم مادّي و طبيعي و جسمي ميباشد. حمل الفاظ و كلمات آنرا بر غير از اين نبايد جائز شمرد. وهّابيّه (تابع محمّد بن عبدالوهّاب) كه مذهبشان حنبلي ميباشد بر اين امر اصرار و ابرام دارند. حنابله ميگويند: مراد از عرش، و كرسي، و يَد، و نور، و استواء، و نزول، و مجيء ربّ و امثال ذلك كه در قرآن كريم بسيار وارد شده و استعمال گرديده است، مراد و مفاد آنها همين معاني مستعمله و متفاهمة عرفيّه ميباشد؛ و به هيچ وجه من الوجوه جائز نيست اندك تصرّفي و تغييري در آيات نمود و اين الفاظ و كلمات را به معاني دگري وسيعتر و مجرّدتر حمل كرد.
ابن تيميّه صريحاً ميگفته است: مراد از نزول خدا همين نزول مشاهد و محسوس است. و در روايت نبويّه كه وارد است خدا شبهاي جمعه نزول ميكند، يعني همين گونه پائين آمدن. وي بر فراز منبر كه به خطبه خواندن مشغول بود و دربارة همين معاني بحث مينمود صريحاً گفت: نزول، همين نزول ميباشد. و خداوند پائين ميآيد همچون پائين آمدن من! اين طور، ببينيد: در اينحال يك پلّه از آنجا كه بود پائين آمد و كيفيّت نزول خدا را محسوساً به مردم نشان داد.
اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الاْرْضِ يعني خداوند همين نور محسوس ميباشد.
الرَّحْمَـ''نُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي'' 7 يعني خداوند بر روي تخت خود استقرار يافت.
وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَـاوَات وَ الاْرْضَ 8 يعني صندلي نشيمنگاه او به قدر آسمانها و زمين گسترده ميباشد.
وَ جَآءَ رَبـُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا 9 يعني در روز بازپسين، پروردگار تو و فرشتگان، در صفوف مرتّب دسته دسته ميآيند.
اين طائفه ميگويند: عرش به معني تخت سلطنت است، و همانطور كه سلطان در هنگام حكم بر روي تخت فرمانفرمائي خويشتن مينشيند و تكيه ميزند و مستقرّ ميشود، اين آيه هم ميرساند كه خداوند بر روي تخت خود (البتّه در بزرگي و وسعت به اندازة خود خدا) استقرار پيدا كرد.
و نشيمنگاهي كه خدا بر روي آن نشسته است، در وسعت و گسترش به قدر آسمانها و زمين است.
و خداوند كه پروردگار توست، با صفوف ملئكه در روز قيامت صفّ اندر صفّ جلو ميآيند، بعينه مانند جلو آمدن مردمان كه داراي پا ميباشند و آنها را يكايك برميدارند تا از نقطهاي به نقطة ديگر انتقال پيدا ميكنند.
و در آية يَدُ اللَهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ 10 ميگويند: يعني خداوند دستي دارد بسيار قويتر و بزرگتر و قدرتمندتر از سائر دستها كه بر فراز آنها و در مقام اعلائي نسبت به آنها قرار دارد.
اين جماعت عقيده دارند: خداوند را با چشم بصَر در دنيا نميتوان ديد، ولي در آخرت خدا ديده ميشود با همين چشمهاي ظاهري حسّي كه مردم دارا هستند. خداوند با جسمي كه داراي چشم و گوش و دست و پا ميباشد به سوي مردم ميآيد مانند همين آمدنهاي معمولي، و بر تخت حكومتش جلوس مينمايد مانند همين جلوسهاي معمولي؛ غايةالامر بزرگتر و عظيمتر و قدرتمندتر.
امّا حكماي اسلام و فلاسفة الهيّون أعلام همگي برآنند كه: الفاظ براي معني عامّ وضع شدهاند. و بطور كلّي در هر لساني و در هر لغتي، هر كلمهاي را كه بشر تا بحال وضع كرده است و يا از اين به بعد وضع خواهد كرد، براي معاني عامّه ميباشد؛ نه خصوصيّت آن معني محدود حسّي و طبيعي و مادّي و مقيّد به فلان زمان و فلان مكان.
مثلاً لفظ«چراغ» را شما در نظر بگيريد. اين لفظ بر چراغ اطاق شما در شب فلان صدق ميكند بدون مدخليّت اطاق شما و شب فلان در تحقّق معني چراغ. و لهذا مينگريد كه اين لفظ بدون عنايت دگري، بر چراغ اطاق دوستتان در شب دگري نيز صدق مينمايد. از اينجا بدست ميآيد كه در مفهوم و معني لفظ چراغ، خصوصيّت اين زمان يا آن زمان و خصوصيّت اين مكان يا آن مكان دخالت نداشته، و بر همة مصاديق چراغ به يك نهج صادق است.
و از اينجا وسعت مفهوم را قدري گسترش ميدهيم، ميبينيم كه در تحقّق معني آن خصوص مِسين بودنِ روغندان آن و يا بلورين بودن و يا از سفال و خزف بودن نيز مدخليّتي ندارد؛ و به همة آنها به يك سنخ، اطلاق لفظ چراغ ميشود. بنابراين، خصوصيّت ظروف چراغ دخالتي در مفهوم آن ندارد.
در زمان پيشين بر ظرفي كه درونش روغن بود و در آن فتيلهاي قرار ميدادند و شيشه و حبابي بر روي شعلة متصاعدة از فتيله ميگذاردند، چراغ صادق بود. بعداً كه بجاي روغنهاي شعله دهنده بالاخصّ روغن كرچك ـ كه به نام روغن چراغ معروف شد ـ و روغن زيتون، نفت را مصرف كردند، باز هم بدون اندك عنايتي در تغيير معني چراغ، لفظ چراغ را بر روي آن نهادند. و سپس هم كه چراغ گازي به بازار آمد، به آن چراغ گفتند. و اينك كه چراغ برق سراسر عالم را فرا گرفته است، به آن چراغ ميگويند. و پس از اين هم اگر چراغهاي مختلفي آسانتر و بهتر و باكاربرد بيشتر از نيروي الكتريسيته كشف گردد، به آن چراغ خواهند گفت.
تمام اينها بدون اندك تصرّفي در معني و موضوعٌ له لفظ چراغ ميباشد كه به همان عنايتهاي پيشين، در موارد پسين استعمال نمودند.
از اينجا بدست ميآيد كه هيچيك از جميع اين خصوصيّتهاي متفاوته و اشكال مختلفه، در معني و مراد و مفهوم كلمة چراغ مدخليّت ندارد؛ و از اوّل لفظ چراغ براي معني عامّي كه جميع اينها را شامل گردد و بر نهج واحد صدق نمايد وضع گرديده بوده است.
چراغ يعني: چيزي كه در محفظهاي محدود، محفوظ گرديده و براي روشني دادن اشياء بكار ميبرند.
معني نور: الظّاهِرُ بِذاتِهِ الْمُظْهِرُ لِغَيْرِهِ
نور هم در اصلِ وضع لغت، براي نور حسّي نميباشد كه انحصار در انوار مدركة با حسّ باصره داشته باشد. معني نور چيزي است كه خود بخود ظاهر باشد، و چيزهاي ديگر را ظاهر سازد.
يكي از مصاديق آن، نور محسوس مادّي و ظاهري است مثل نور خورشيد و ماه و نور مصباح. زيرا اين نورها در وجود خودشان و در ذاتشان نياز به ظاهر كنندهاي ندارند؛ خود بخود ظاهرند. ما نور آفتاب و ماهتاب را با چيز دگري نميبينيم، بلكه خود بخود روشن هستند؛ امّا اشياء را بواسطة آنها مشاهده ميكنيم. صحرا و دري، كوه و دشت، باغ و راغ، چيزهاي بسياري كه در هر ساعت با آنها سروكار داريم را بايستي حتماً بواسطة نور ادراك نمائيم. پس بر اين نور ظاهر النّورُ هُوَ الظّاهِرُ بِذاتِهِ، الْمُظْهِرُ لِغَيْرِهِ صادق است، و لهذا بدان نور ميگوئيم.
وليكن كلمة نور انحصار در نور مادّي حسّي ندارد. نور فكري، نور عقلي، نور نفسي، نور قلبي، نور عالم ملكوت، نور اسماء و صفات الهيّه، نور جمال و جلال، نور ذات حقّ تعالي و تقدّس؛ از امثال نور ميباشند.
شما حقيقةً ميگوئيد: فلان كس داراي فكري نوراني، يا عقلي نوراني، يا نفسي نوراني، و يا قلبي نوراني ميباشد، بدون اندك تصرّف و تغيير در معني نور. انوار عالم مثال و عالم عقل، و نور صفت جمال يا صفت جلال حقّ متعال، از مسائل واضحة نزد عرفاست. نور ذات حقّ تعالي كه از همه عجيبتر ميباشد.
بطور كلّي اهل عرفان براي صفات مختلفة حقّ سبحانه و تقدّس انواري را معرّف ميشمرند، كه از روشنترين كه مانند نور مهتاب است شروع ميشود تا برسد به نور ذات كه سياه رنگ است.
بنابر اين اصل و قاعده، ذات خداوند نور است. زيرا در خودي خود و در هويّت خويشتن محتاج به روشن كنندهاي نيست، و تمام ماسوا از عقل اوّل تا عقل دهم، و از عاليترين اسم و صفت تا نازلترين آنه، همه و همه به نور خدا روشن ميشوند.
خداوند أصل الوجود است و موجودات به ايجاد او موجود ميگردند، و بنابراين هويّتش نور است كه: الظّاهِرُ بِنَفْسِهِ الْمُظْهِرُ لِغَيْرِهِ.
اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الاْرْضِ يعني الله اصل وجود آسمانها و زمين است، و اصل حقيقت و پيدايش آنها و به وجود آورندة آنهاست.
خداست اوّل، و پس از آن موجودات. او محتاج به معرّف نيست؛ و همة موجودات نيازمند به معرّفي وي. اوست اصل وجود، و بقيّة موجودات به ايجاد او. اوست ظاهر به هويّت خود، و بقيّه ظاهر به ظهور او. اوست نور، و بقيّه مُنوَّر به نور او. اوست اصل حقيقت، و بقيّه مجاز و عاريت.
بحث در عموميّت موضوعٌ له لفظ براي معني عامّ، بحثي است نفيس؛ و ما بحمد الله و حُسن توفيقه در معني و حقيقت صراط در مجلس 51 تا 53، و در معني و حقيقت ميزان در مجلس 54 و 55 از مجلّد 8«معاد شناسي» از دورة علوم و معارف اسلام در پيرامون آن بحثي كافي نمودهايم.
1«الميزان في تفسير القرءَان» ج 15، ص 130 تا ص 135 2«از براي ايشانست در بهشت متّقيان آنچه را كه خودشان در آنجا بخواهند؛ و در نزد ما زيادتي ميباشد كه به آنها عطا مينمائيم.» 3«الميزان في تفسير القرءَان» ج 15، ص 140 4«الميزان في تفسير القرءَان» ج 15، ص 149 و 150؛ و اين آيه، آية 45، از سورة 24: النّور ميباشد. 5«الميزان في تفسير القرءَان» ج 15، ص 152 و 153 6 آية 55، از سورة 5: المآئدة:«اين است و جز اين نيست كه وليّ شما خداوند است، و رسول او، و كساني كه ايمان آوردهاند كه اقامة نماز ميكنند و ايتاء زكوة مينمايند در حالت ركوعشان.» 7 آية 5، از سورة 20: طه 8 آية 255، از سورة 2: البقرة 9 آية 22، از سورة 89: الفجر 10 آية 10، از سورة 48: الفتح منبع :کتاب اللهشناسي / جلد اول / قسمت اول: تفسير آيه نور، مشيّت خدا، ولايت خدا، اعتقاد حنبليه و وهابيت به جسمانيت خدا پايگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدسسره