عماد افروغ
پس از جريان تنباكو و مشروطه، ما شاهد يك جريان مذهبي با تئوري ولايت فقيه هستيم؛ يعني اين جنبش صرفا يك جريان مذهبي (و نه ملي ـ مذهبي) بود. در واقعه 15 خرداد، روحانيت نقش اساسي در اجتماعي شدن اين تئوري دارد و پس از آن ما شاهد تحول در جنبش دانشجويي هستيم كه مبارزات استكبارستيزي دانشجويان با مبارزات ديني و مذهبي مردم پيوند ميخورد.
با بيان تئوري ولايت فقيه (توسط امام)، ما شاهد ظهور يك ايدئولوژي جديد و زمينه پيدايش جريان دوم روشنفكري در ايران هستيم. (نقش كليدي امام در شكلگيري جريان دوم روشنفكري). اين جريان دوم بر خلاف جريان اول (غربگرا)، اسلامگرايي، سنتگرايي، انتقادگرايي و بازگشت به خويشتن خويش را در دستور كار خود داشت. در اينجا ميتوان از جلال آل احمد و مرحوم دكتر شريعتي در اين جريان نام برد.
جريان دوم روشنفكري البته شاخه شاخه شد و 2 جريان عمده آن يكي اسلامخواهي ناب بود و يك جريان ديگرش التقاطي بود كه سازمان مجاهدين خلق را به ايدئولوژي ماركسيسم رساند؛ در اين زمان است كه شكلگيري انقلاب اسلامي، دقيقا مرهون جريان دوم روشنفكري است.
اما پس از انقلاب يك اتفاق ناگوار رخ ميدهد و آن انتخاب مهندس بازرگان به نخست وزيري است كه اين قابل تامل و تحقيق است.
پس از جنبش دوم روشنفكري، جريان خودجوش 13 آبان و تسخير لانه جاسوسي است كه معتقد است، نظامسازي پس از انقلاب متناسب با آن آرمانخواهي و شور و حيات و ايدئولوژي شكل دهنده انقلاب نيست؛ در اين جا يك سؤال مطرح است و آن اينكه مگر بازرگان چه كرده بود؟
جريان دوم روشنفكري معتقد بود كه بازرگان، آنطور كه بايد با امريكا سرخصم نداشت و داراي روح انقلابي نبود و حتي با امريكا مذاكرات پنهاني هم داشت.
آيا فكر نميكنيد جريان فعلي ما تا اندازهاي شبيه به جريان 1358 و بازرگان باشد؟
آيا بوي مماشات و بوي تساهل و تسامح به مشام نميرسد؟
حتي ميخواهم بگويم: بعضا گفتماني در عرصه رسمي كشور جريان دارد كه به مراتب از گفتماني كه بازرگان مطرح ميكرد، عقبتر است، بلكه به دوره اول مشروطه باز ميگردد؛ يعني يكبار ديگر ما عقب گرد كردهايم.
به هر حال با وقوع 13 آبان ما شاهد يك تحول و يك شور و حيات در جنبش دانشجويي، پس از ماجراي 16 آذر بوديم. پس از اين دوران، ما شاهد تشكيل انقلاب فرهنگي و جنگ تحميلي و ديگر جرياناتي، همچون رحلت امام (ره) هستيم كه در جنبش دانشجويي بيتاثير نيست. من در اينجا بايد بگويم، از اشتباهاتي كه گريبانگير جريان دانشجويي ميشود، اتكاي به قدرت دولتي است؛ دفتر تحكيم وحدت چون در انقلاب و تسخير لانه جاسوسي دست داشته است، مطالبات خود را ميطلبد و همين مطالبهطلبي، عامل پيدايش تشكلهاي جديد دانشجويي مثل جامعه اسلامي دانشجويان و... شد.
پس از اين و در دوره دوم رياست جمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني، اين جنبش ادامه مييابد كه تكاپوي زيادي در اين دوران ندارد و پيچيدگيهاي اين دوران بايد در جاي خود بحث شود. در اين زمان شاهد قرائتهاي مختلف از اسلام هستيم؛ قرائتهايي همچون اسلام مبارز به رهبري امام، اسلام راديكال و تفكراتي شبيه تفكر شريعتي و اسلام ليبرال كه به تفكرات بازرگان باز ميگردد. اسلام سنتگرا و نيز پس از جنگ، شاهد شيوه حكومتي جديدي به نام عملگرايي هستيم كه متأسفانه هنوز هم وجود دارد. به هر حال، اين داستان تا جريان دوم خرداد ادامه مييابد.
اما پيش از پيدايش دوم خرداد، ما شاهد ايجاد تدريجي جريان سوم روشنفكري هستيم كه نوعي بازگشت به جريان اول است و هنوز هم از آن ميتوان به سنت گريزي جديد، غرب گرايي جديد و اسلام ستيزي جديد نام برد. فرق جريان سوم با جريان اول روشنفكري اين است كه بانيان اين جريان، عمدتا به جريان دوم روشنفكري تعلق دارند و به گونهاي در تسخير لانه جاسوسي هم موثر بودند.
اين جريان سوم روشنفكري كه بعضا در قالب روشنفكري ديني مطرح ميشود، در دستهبنديهاي خود، از روشنفكري ديني كه آن را به سه دسته اصلاح گرا، انتقادي و گزينشگرا تقسيم كردهاند، يادآور همان دسته بندي جريان اول روشنفكري مشروطه است كه از آن به جريان اصلاح طلب و اصلاح گرا ياد ميشد.
اصلاحطلبي يك مفهوم مقدس است، ولي وقتي در يك بستر معرفتي ليبراليستي قرار ميگيرد. بايد به منتقدين آن در رد اين جريان حق داد؛ به هر حال، اين جريان سوم روشنفكري در افرادي كه زماني جزو نيروهاي انقلابي محسوب ميشدند و در تسخير لانه جاسوسي و در جنبشهاي دانشجويي نقشآفرين بودند و جزء تحكيم وحدت نيز بودند، پديد ميآيد و ما بار ديگر شاهد فاصلهگيري از جنبش دانشجويي شديم؛ يعني براي اولين بار است كه جنبش دانشجويي پس از سالهاي 63 به اينطرف، از هويت خود فاصله ميگيرد و نه تنها ديگر جنبش دانشجويي نيست، بلكه ديگر آن خصايص خوب و مشترك استقلالطلبي، آزاديخواهي جمعي، استكبار ستيزي و عدالتخواهي كه در 16 آذر، 13 آبان و نهضت ملي شدن نفت و جريانات انقلاب وجود داشت، وجود ندارد و اين جريان سوم روشنفكري به سمت يك جريان سكولاريستي و ليبراليستي رفته است و از روح حركات و خيزشهاي دانشجويي كاملاً فاصله گرفته است.
نكتهاي كه در اينجا بايد يادآور شد اين است كه تمام اين اشتباهات جنبش دانشجويي به علت وابستگي اين جنبش به قدرت دولتي و به اين علت است كه اين جنبش نميتواند مستقل باشد تا بتواند به عدالت بپردازد.