گوهر و صدف دین

عبدالله جوادی آملی؛ تنظیم و نگارش: محمدرضا مصطفی پور

نسخه متنی
نمايش فراداده

گوهر و صدف دين

آية‏الله جوادى آملى

تنظيم و نگارش: محمدرضا مصطفى‏پور

يكى از مسائل حوزه دين پژوهى به طور كلى و انسان و دين در قلمرو مطروحه در اين مقالات، مسئله گوهر و صدف دين است ، بدين صورت كه گوهر دين چيست ؟ و صدف آن كدام است‏با توجه به اين كه صدف براى پاسدارى از حريم گوهر است‏به گونه‏اى كه صدف نباشد، آن در و گوهر از بين مى‏رود و در صورت استفاده از گوهر صدف را بايد به دور انداخت و در واقع ارزش صدف به اعتبار گوهر درون است . آيا دين نيز چنين است كه داراى گوهر و صدفى باشد، به گونه‏اى ارزش دين به اعتبار گوهر او بوده و صدف در حدى كه براى حفظ گوهر لازم است، از آن استفاده شود، در غير اين صورت بايد آن را به كنارى نهاد، يا خير؟

براى پاسخ اين سؤال بايد مطالب و مقدماتى را بيان كرد .

1 - مراد از دين در تعبير - گوهر و صدف دين - چيست؟

آيا مراد دين به معناى تدين و ديندارى است؟ يا مجموعه گزاره‏هايى كه عقايد و اخلاق و احكام يك مكتب را تشكيل مى‏دهد . اگر مراد، تدين و دين‏دارى باشد مى‏توان گفت : سخن از گوهر و صدف دين صحيح است، چنان كه در اسلام، گوهر دين دارى، معرفت توحيدى و شناخت صفات جمال و جلال الهى است‏به گونه‏اى كه منشا اعمال صالح گردد . و اگر انسان كارى را بدون معرفت انجام دهد و يا در انجام آن كار، نيت‏خالصانه و الهى و توحيدى نداشته و آن كار را به قصد تقرب به خدا انجام ندهد، بى‏ارزش خواهد بود و اثرى بر آن مترتب نخواهد شد . از اين رو قرآن فرمود: «و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء» (1) به آنها دستورى داده نشده، جز آن كه خدا را بپرستند و در حالى كه به توحيد گرويده‏اند، دين خود را براى او خالص كنند .

در روايات نيز بر نيت‏خالصانه تاكيد شده و ارزش عمل را در نيت آن مى‏داند . چنان كه امام سجاد (ع) فرمود: «لاعمل الا بالنية‏» (2) هيچ عملى بدون نيت نيست و پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه وآله) فرمود: «انما الاعمال بالنيات و لكل امرى‏ء ما نوى فمن غزا ابتغاء ما عندالله وقع اجره على‏الله عز وجل و من غزا يريد عرض الدنيا او نوى عقالا لم يكن له الا مانوى‏» (3) اعمال انسان به نيات اوست و آن چه براى انسان ارزشمند است، نيت اوست . اگر كسى در ميدان پيكار شركت كند و نيت او طلب چيزى باشد كه در نزد خداست، پاداش او بر خداوند خواهد بود و اما اگر هدف و نيت او به دست آوردن متاع دنيا (غنائم جنگى) باشد و يا غرض او دست‏يافتن به شتر باشد، همانى براى اوست كه نيت كرده است .

اما اگر مراد از دين مجموعه گزاره‏هاى اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى باشد . گرچه از يك نظر همه دين گوهرند و صدف اصلا در حريم دين راه ندارد . از اين رو تعبير به گوهر و صدف دين روا نخواهد بود، ولى مى‏توان گوهر دين را اصل واحدى به نام توحيد دانست . به گونه‏اى كه همه مسائل اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى، تفصيل همان توحيد باشد و به توحيد بازگشت كند . مرحوم علامه طباطبائى (ره) فرمودند: همه معارف گوناگون دين - يعنى اصول معارف الهى و اخلاق كريمه انسانى و احكام شرعى كه عبارت از كليات عبادات و معاملات و سياسات و ولايات باشد و هم چنين، توصيف نظام آفرينش مانند عرش و كرسى و لوح و قلم و آسمان و زمين و فرشتگان و جن و شياطين و گياهان و حيوانات و انسان‏ها، و توصيف آغاز و انجام خلقت و چگونگى آن - اعتماد و تكيه گاه آن بر اصل واحد يعنى توحيد است . (4)

بنابراين، جوهر دين و به عبارتى، محور و مركز اساسى دين، توحيد است . يعنى خداوند واحد است و انسان بايد بكوشد اين وحدت و يگانگى را بفهمد، نه تنها يگانگى خداوند را بفهمد، بلكه بايد بيابد كه بين همه اشياء نوعى درهم شدگى و ارتباط متقابل وجود دارد . توحيدى هست كه در كل نظام مخلوق خداوند و جامعه بشرى سريان داشته و در زندگى انسانى، در رابطه ميان انسان و جهان طبيعت، در انديشه انسان، در ساخته‏هاى انسان، وجود خواهد داشت‏به گونه‏اى كه همه اشكال اين توحيد، حكمت و شيت‏خداوند را در جهان منعكس مى‏كند، مشيتى كه به عينى ترين وجه در قانون الهى يا شريعت مندرج است و بايد در هر كدام از وجوه اصيل زندگى مسلمين نيز ظهور پيدا كرده و انعكاس يابد .

از اين رو مسلمان زيستن، يعنى زندگى كردن مطابق مشيت‏خداوند، زيستن با فضائلى مطابق با اصول اخلاقى عرضه شده در قرآن مجيد و سنت نبوى و ائمه معصومين (ع) و زيستن با آگاهى از وحدانيت‏خداوند كه در مخلوقات او و نيز در انسان و جامعه انسانى منعكس شده و تجلى كرده است .

ناگفته نماند: مراد ما در اين مسئله دين به معناى دين دارى نيست‏بلكه مراد دين به معناى مجموعه گزاره‏هاى اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى است .

2 - مراد از گوهر و صدف دين چيست؟

مطلب دومى كه در رابطه با مسئله مورد نظر جاى بحث دارد، تبيين مفهوم گوهر و صدف دين است كه آيا تلقى واحدى از گوهر و صدف دين وجود دارد يا ديدگاه‏هاى متفاوتى در ارتباط با آن ارائه گرديده‏است؟ در تبيين مقصود از گوهر و صدف دين، بيانات متفاوتى وجود دارد .

قول اول: برخى مراد از گوهر و صدف دين را در بيان اهداف دين تبيين مى‏كنند و مى‏گويند: دين داراى اهداف متعدد طولى است و اين اهداف به يك هدف اعلى و غايت قصوا منتهى مى‏شود و گوهر دين آن هدف اعلى و غايت قصوا است . در نتيجه صدف آن، همان اهداف متوسط دين خواهد بود . (5)

نقد و تحليل

در اين كه دين اهدافى دارد و اين اهداف در طول همند و هدف نهايى و غايت قصواى دين يكى است، جاى ترديد ندارد . اما اين كه هدف نهايى دين چيست و اهداف متوسط آن كدامند؟ دين پژوهان عميق و ژرف انديش، هدف اساسى دين و احكام و روش‏هاى تربيتى را آن توحيد مى‏دانند و اهداف ديگر را مقدمات آن هدف عالى مى‏دانند به طورى كه انسان فرد و جامعه انسانى - با طى اين اهداف متوسط مى‏تواند بر بام بلند آن هدف متعالى صعود كند .

مرحوم علامه طباطبائى (ره) ضمن بيان چگونگى اكتساب فضائل اخلاقى، مى‏گويد:

در اين رابطه مسالكى وجود دارد كه بعضى راه تهذيب نفس و تزكيه جان و تحصيل ارزشهاى اخلاقى را با عنايت‏هاى صالح دنيوى، هموار مى‏كنند و بعضى با غايات اخروى، اين مسير را طى مى‏كنند به اين معنا كه انسان اگر بخواهد به بهشت و نعمت هاى آن راه يابد و از جهنم و نعمتهاى آن محفوظ بماند . بايد به تحصيل فضائل اخلاقى بپردازد . ولى راهى مخصوص قرآن كريم است كه نه در تعاليم انبياء پيشين - آن طور كه در اختيار ماست - و نه در معارف حكماء الهى، سابقه ندارد و آن اين كه انسان را به گونه‏اى در وصف و علم با به كار گيرى علوم و معارف، تربيت

مى‏كند كه موضوعى براى رذايل نماند . بلكه آن را از ريشه دفع مى‏كند . دين راه مبتنى بر توحيد خالص كاملى است كه مخصوص اسلام است .

اين روش، به لحاظ اين كه پايه و اساس آن محبت الهى و ايثار مشيت الهى بر مشيت‏خويشتن نتايج و آثارى دارد كه آن روش‏هاى ديگر، آن آثار و نتايج را نخواهد داشت . (6)

بنابراين هدف عالى دين، توحيد و به تعبير اهل معرفت رسيدن به مقام فناء فى‏الله است و اهدافى از قبيل حتى زندگى اخروى يا توجه به زندگى دنيوى و يا ساختن جامعه نمونه و يا تامين عدالت اجتماعى، اهداف متوسط دين‏اند كه ارزش آن ها به غايت نهايى يعنى توحيد است و شايد براى همين باشد كه در روايات ما كسانى كه براى راه‏يافتن به بهشت و دست‏يابى به نعمتهاى بهشتى خدا را عبادت مى‏كنند، عبادت آن‏ها را، عبادت تجار و سوداگران و كسانى كه براى ترس از جهنم و محفوظ ماندن از عذاب آن، خدا را عبادت مى‏كنند، عبادت آن‏ها را عبادت بردگان و كسانى كه عبادتشان از منشا محبت الهى و شايستگى خداوند براى عبادت سرچشمه بگيرد . عبادت آن‏ها را عبادت احرار و آزادگان، (7) مى‏داند .

قول دوم: برخى در تبيين مراد از گوهر و صدف دين، از مسئله‏اى بنام ذاتيات و عرضيات دين استمداد مى‏كنند و مى‏گويند: تمايز بين وجوه ذاتى از وجوه عرضى موجب توفيق بيشتر در بدست آوردن گوهر دين مى‏شود . وى در بيان مراد از ذاتيات دين، امور ماهوى و گوهرى دين را پيام‏هايى مى‏داند كه پيامبر اگر در هر كجا بوده و در هر محيطى و زمانى ظهور مى‏كرد به ناچار آن‏ها را ابلاغ مى‏كرد و مصاديق آن را مقاصد شارع مى‏داند و مى‏گويد: مقاصد شارع همان ذاتيات دين‏اند . و آن ذاتيات عمدتا عبارتند از الف: آدمى خدا نيست‏بلكه بنده است (اعتقاد) ب: سعادت اخروى مهمترين هدف زندگى آدمى و غايت اخلاق دينى است (اخلاق) ج: حفظ دين و عقل و جان و نسل ومال مهمترين مقاصد شارع در حيات دنيوى است (فقه) قوانين اجتماعى اسلام براى حفظ و تامين اين مقاصد فقهى وضع شده‏اند . (8)

همين نويسنده با بيان ديگرى غايت اصلى دين را آبادانى آخرت ذكر مى‏كند و زندگى دنيوى را تابعى از زندگى اخروى مى‏داند و مى‏گويد: دين مرامى است كه در اصل براى آخرت مى‏آيد و دنيا تابع آن است (9) و در جمله ديگرى مى‏گويد: اسلام عقيدتى عين ذاتيات و اسلام تاريخى عين عرضيات دين است . (10)

نقد و تحليل

مسئله ذاتيات و عرضيات به بيان اين نويسنده جاى تحليل و نقد گسترده‏اى دارد اما آيا واقعا ذاتيات دين، ممد كشف گوهر دين است وچگونه ؟ محل تامل است . زيرا ايشان در بيان عرضيات دين امورى را ذكر مى‏كند كه نه تنها مقوم دين نيست‏بلكه خارج و در تضاد با دين است مثل جعل و وضع و تحريف كه در واقع با دين بيگانه است و يا فقه را از عرضيات دين مى‏داند در حالى كه در همان مقاله، فقه را يكى از مصاديق ذاتيات دين ذكر مى‏كند، با صرف نظر كردن از اين گونه نقدها، اگر مراد ايشان در بيان ذاتيات دين همان باشد كه سعادت حيات اخروى در پرتو آن تامين شود در اين صورت مى‏توان گفت نظر ايشان به همان نظر قبلى برمى‏گردد كه غايت اصلى دين چه بايد باشد و ديگر نظر جديدى نخواهد بود .

قول سوم: بعضى در تبيين گوهر و صدف دين از تعابير اهل معرفت در ادبيات عرفانى سود مى‏جويند و گوهر دين را لب دين يا حقيقت دين مى‏دانند و صدف دين را قشر دين و شريعت و طريقت مى‏دانند و از همين جا اين پندار پيش آمده است كه با رسيدن به لب و مغز بايد قشر را بدور انداخت و بارسيدن به بام حقيقت‏بايد نردبان شريعت را به كنارى نهاد، گرچه آن‏ها كه اهل توجه‏اند مى‏گويند: اين توهم باطل است چرا كه قشر اگر چه كم ارزش است اما حافظ و نگهبان مغز است . گرچه مقوم و معرف مغز نيست . از اين رو مى‏گويند: كنار زدن قشر باعث زوال ديندارى پس بايد ضمن توجه به حقيقت و مغز از قشر و شريعت غافل نبود . مگر اينكه انسان از زندگى دنيوى كوچ كرده و به عالم آخرت راه يابد كه در اين صورت عالم برزخ و آخرت، عالم تكليف و شريعت يست‏بلكه عالم ظهور حقيقت است .

مولوى در مقدمه دفتر پنجم مى‏نويسد: شريعت همچو شمع است ره مى‏نمايد و بى آن‏كه شمع به دست آورى راه رفته نشود و چون در ره آمدى آن رفتن تو طريقت است و چون رسيدى به مقصود آن حقيقت است و جهت اين گفته‏اند كه لوظهرت الحقايق بطلت الشرايع همچنان كه مس زر شود و يا خود از اصل زر بود او را نه علم كيميا حاجت است كه آن شريعت است و نه خود را در كيميا ماليدن كه آن طريقت است چنان كه گفته‏اند: طلب الدليل بعدالوصول الى المدلول قبيح و ترك الدليل قبل الوصول الى المدلول مذموم (11) ، حاصل آن كه شريعت همچون علم كيميا آموختن است از استاد يا كتاب و طريقت استعمال كردن داروها و مس را در كيميا ماليدن است و حقيقت زر شدن مس . كيميا دانان به علم كيميا شادند كه ما علم دين مى‏دانيم و عمل كنندگان به عمل كيميا شادند كه ما چنين كارها مى‏كنيم و حقيقت‏يافتگان به حقيقت‏شادند كه ما زر شديم و از علم و عمل كيميا آزاد شده‏ايم چون آدمى از اين حيات ميرد شريعت و طريقت از او منقطع شود و حقيقت ماند .

حقيقت اگر دارد نعره مى‏زند كه: يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى (12) و اگر ندارد نعره مى‏زند كه: «ياليتى لم اوت كتابيه و لم ادر ما حسابيه، يا ليتها كانت القاضية ما اغنى عنى ماليه هلك عنى سلطانيه (13) ، شريعت علم است، طريقت عمل است، حقيقت الوصول الى الله، فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا» (14)

قرآن كريم عبادت را نردبان يقين مى‏داند و مى‏فرمايد: «فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين واعبد ربك حتى ياتيك اليقين‏» (15) پروردگارت را تسبيح و حمد گو و از سجده كنندگان باش و پروردگارت را عبادت كن تا يقين تو فرا رسد .

يقين در آيه همان يقين معرفتى است و اگر در روايت‏يقين به مرگ تفسير شده است از باب جرى و تطبيق است نه تفسير مفهوم يقين و وجه اطلاق يقين بر مرگ آن است كه در آن حال پرده‏هاى ظلمانى عالم طبيعت‏به كنارى رفته و ديده تيزبين برزخى به تماشاى جمال حقايق مى‏نشيند از اين رو همه ترديدها و شبهات رخت‏بربسته و يقين جايگزين آن ها مى‏شود .

لفظ «حتى‏» غايت نيست تا معناى آيه اين باشد كه وصول به يقين غايت‏باشد به اين معنا كه عبادت كن تا به يقين برسى و در نتيجه اگر كسى به يقين رسيد مى‏تواند عبادت را رها كند، هرگز! بلكه مراد آن است كه يكى از منافع عبادت يقين است و رسيدن به يقين جز از راه عبادت و بندگى ميسور نيست . مفهوم آيه در مثل، مانند آن است كه پله‏هاى نردبان را طى كن تا دستت‏به آن شاخسار بلند برسد . به اين معنا نيست كه به محض دسترسى نردبان را رها كن زيرا رهاكردن نردبان مايه سقوط و هلاكت قطعى است .

بنابر اين مفاد آيه: اين است كه يقين بر پله‏هاى نردبان عبادت استوار است و دست‏برداشتن از ابزار صعود، انسان را به دره سقوط مى‏كشاند .

از مجموع اين مطالب استفاده مى‏شود قشر از لب و شريعت و طريقت از حقيقت تفكيك ناپذيرند .

البته تعبير به لب و قشر از قرآن اقتباس شده است، در سوره نور از لب دين به نور واز قشر و پوست دين به چراغ و چراغدان تعبير شده است «الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح، المصباح فى زجاجة، الزجاجة كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضى‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور على نور» (16) خدا نور آسمان‏ها و زمين است، مثل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى و آن چراغ در شيشه اى است، آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از رخت‏خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مى‏شود نزديك است كه روغنش هر چند بدان آتشى نرسيده باشد، روشنى بخشد .

گرچه در آيه چنين تمثيل مى‏كند كه يك لبى است و فرعى، مثل اين كه چراغى است كه شعله‏اش با شيشه تنظيم و چراغ در چراغدان جاسازى مى‏شود تا از گزند مصون بماند، ولى اين تمثيل از بعضى جهات مقرب است واز بعضى جهات مبعد . زيرا سراسر دين نور است نه اين كه بعضى احكام و اخلاقيات آن مثل شيشه بى‏نور باشد

بنابر اين اگر از شريعت‏به قشر تعبير شده بايد توجه داشت كه قشر محافظ آن لب است، چنان كه چراغ و چراغدان محافظ نور است و اگر چراغ و شيشه و چراغ دان شكسته شود، نورى عايد انسان نمى‏شود و اگر شريعت ترك شود اصل دين و توحيد رها مى‏شود .

قرآن در تبيين اين حقيقت كه سراسر دين نور و گوهر است فرمود: «قد جائكم من الله نور و كتاب مبين‏» (17) سراسر قرآن كريم نور است و گوهر . نه اين كه بخشى از آن صدف باشد و به توان آن را به دور انداخت‏بلكه حتى رسيدن به گوهر و لب، همين گوهرهاى فرعى است .

پس به لحاظ اين كه دين سراسر آن نور است و نور داراى درجات و مراتب قوى و ضعيف است، همان طور كه دين دارى افراد داراى مراتب و درجات ضعيف و قوى است‏خود دين نيز داراى درجات قوى و ضعيف است كه اصول دين به منزله نور قوى دين و فروع دين به منزله نور ضعيف است .

اگر بخواهيم از اصول دين به عنوان گوهر دين و از فروع دين به عنوان صدف دين ياد كنيم، لازم است توجه داشته باشيم كه اصول اعتقادى دين سبب بروز فروع دين است و فروغ دين زمينه‏ساز حفظ و تقويت اصول دين است . از اين رو اگر كسى به خدا و قيامت معتقد است، اهل نماز و عبادت و طهارت بوده و از گناه پرهيز مى‏كند وهمين اعمال دينى يعنى پرهيز از گناه و اطاعت ذات اقدس خداوند، موجب شكوفايى اصول دين است‏به گونه‏اى كه همين اعمال موجب مى‏شود تا بينش توحيدى در انسان قوى‏تر و راسخ‏تر گردد .

قرآن كريم مى‏فرمايد: «مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم‏» (18) انفاق اموال به انگيزه طلب رضاى الهى و بلكه هر گونه اعمال صالحى موجب تثبيت اعتقادات مى‏باشد و كسانى كه از اعتقاد راسخ برخوردار نيستند در مقام عمل نيز متزلزلند و به بهانه‏هاى واهى از انجام كارهاى فردى و اجتماعى امتناع مى‏ورزند .

بنابراين، عمل صالح، اخلاق و فروع دين براى تثبيت موقعيت اعتقادى يعنى اصول دين است، چنان كه اگر كسى در باغش درختى را غرس نمايد بايد آن را آبيارى كند تا اين نهال لرزان تثبيت‏شود . لازم است‏با اخلاق و عمل صالح و انجام عبادات، نهال اعتقاد به خدا و قيامت آب يارى شده و تثبيت گردد .

گرچه بعضى گوهر دين را صرفا عرفان مى‏دانند و اخلاقيات و جزييات و عواطف را از آن جدا مى‏كنند (19) و سعى دارند انسان را به سمت عرفان سوق دهند ولى در واقع عرفان داراى دو بخش نظر و عمل است و هر دو براى انسانى كه مى‏خواهد به مرحله عاليه آن نور قوى نائل شود بايد مورد توجه واقع گيرد .

نتيجه گيرى

با توجه به مجموعه مطالبى كه مطرح شد مى‏توان چنين نتيجه گيرى كرد كه: تعبير از محتواى دين به صدف و گوهر با اين غرض كه گوهر ارزش‏مند است و صدف بى‏ارزش، سخن صحيحى نيست . زيرا دين صدف و گوهر آن، اهداف متوسط و نهايى آن، اصول و فروع آن، لب و قشر آن و شريعت و طريقت و حقيقت آن، همه ارزش مند هستند، گرچه به لحاظ كيفيت آن داراى مراتب و درجات است كه بعضى از مراتب آن قوى و بعضى ضعيف است اما در عين حال اين مراتب ضعيف و قوى در هم تاثير و تاثر متقابل دارند; يعنى اصول دين در تجلى اعمال و فروع دين مؤثر است و اعمال دينى و فروع آن در شكوفايى و تثبيت اصول اعتقادى تاثير دارد .

گوهر همه اديان واحد است

گوهر دين در همه اقوام و ملل يكسان است زيرا اولا دينى غير از اسلام مقبول حق نيست و ثانيا حقيقت انسان كه آفريده خداست واحد و تغيير ناپذير است، ثالثا خدا مسئول پرورش اين حقيقت است و رابعا خدا هرگز دچار جهل و فراموشى و سهو نمى‏شود، بلكه همه حقايق را از ازل تا ابد مى‏داند و لذا دو تا دين ندارد و دو گونه دستور ارائه نمى‏دهد، قرآن هم با عنوان مثبت‏بيان مى‏فرمايد: كه «ان الدين عندالله الاسلام‏» (20) و هم با سلب و نفى روشن كرد كه «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه‏» (21) و لذا استعمال اديان به صيغه جمع در صورتى رواست كه مقصود تكامل دين و تنزلات دين باشد يعنى ظهورات دين تكميل شود نه اين كه دين زمانى‏ناقص بود و بعد كامل شد و سپس به اكمل و اتم و اعلى درجه خود بار يافت‏بلكه حقيقت دين يكى است كه گاهى مراحل نازله آن نازل مى‏شود و گاهى مراحل متوسط آن ظهور مى‏كند و گاهى هم مراحل پايانى آن تجلى مى‏كند و با جمله نورانى «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى‏» (22) پايان مى‏پذيرد در غير اين صورت، حقيقت دين، بيش از يكى نيست، ولى چون مقتضيات زمان متفاوت است موجب تغيير فروع دين است نه اين كه سبب تغيير اصول دين باشد، بلكه اصول و كليات دين ثابت و هميشگى است .

1 . سوره بينه، آيه‏5 .

2 . وسائل الشيعه، ج‏1، طبع آل البيت، حديث‏1، ص‏46 .

3 . همان، حديث 10/49 .

4 . الميزان، ج‏10، ص‏131 - 128 .

5 . همان، ج‏1، ص‏361 - 354 .

6 . وسائل الشيعه، ج‏1، باب‏9، ص‏62 و 63 .

7 . مدارا و مديريت، ص‏4 و 5، و مجله كيان، شماره‏42، ص‏19 .

8 . همان، ص‏189 - 180 .

9 . كيان، شماره 42، ص‏18 .

10 . درخواست دليل و راهنما بعد از رسيدن به مطلوب ناپسند است و ترك راهنما قبل از رسيدن به مطلوب نكوهيده .

11 . سوره يس، آيه‏26 و 27; آن كه به بهشت راه يافت مى‏گويد: اى كاش قوم من مى‏دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده (و از مكرمين قرار داده است) .

12 . سوره الحاقه آيه‏29 - 25; آن كه نامه اعمالش را به دست چپش دهند مى‏گويد: اى كاش هرگز نامه اعمالم را به من نمى‏دادند و نمى‏دانستم حساب من چيست . اى كاش مرگم فرا مى‏رسيد، مال و ثروتم هرگز مرا بى‏نياز نكرد، قدرت من نيز از دست رفت .

13 . سوره كهف، آيه‏110; هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند .

14 . مثنوى معنوى، چاپ انتشارات راستين ص‏702 - 701 .

15 . سوره فجر، آيه‏99 - 98 .

16 . سوره نور، آيه‏35 .

17 . سوره مائده، آيه‏15 .

18 . سوره بقره، آيه‏265 .

19 . دين ونگرش نوين، استليس، ترجمه احمد رضا جليلى، ص‏368 - 366 .

20 . سوره آل عمران، آيى‏19 .

21 . سروه آل عمران، آيه‏85 .

22 . سوره مائده، آيه‏32 .