اضطراب در وجود

سید حسین نصر؛ مترجم: مسعود خیرخواه

نسخه متنی
نمايش فراداده

اضطــراب در وجــود

درباب شناخت و چيستي «حكمت متعاليه» صدرالدين شيرازي

صدرالدين (صدرالمتألهين) شيرازي ، معروف به ملاصدرا (1 5 - 97 ه. ق) در طول حيات دانشورانه و پربار خود فعاليتهاي عظيم علمي را پي گرفت و عليرغم بي مهري هايي كه از مخالفان حكمت و متحجران عصر خود ديد ، هيچگاه سعي نكرد پيرو مرامهاي رايج روزگار باشد. هميشه به نقادي و گزينش آراء متقدم دست مي زد و از تركيب آراء گوناگون و نوآوريها و انديشه هاي بديع خويش ، نظريه هاي نويني تأسيس مي نمود.

بيشتر در مواجه با نام ملاصدرا آن را متساوي با «حكمت متعاليه» مي يابند و مي دانند. اين واقعيت كه تعبير حكمت متعاليه به احتمال مرهون چه عواملي بوده است جاي بحث دارد اما به هر حال ، تعبير حكمت متعاليه اينك بر مشرب خاصي در حكمت سنتي دلالت دارد كه ملاصدرا آن را تأسيس كرد و اين عنوان براي طريقه ملاصدرا ، نه فقط بنا به دلايل تاريخي ، بلكه به اين دليل كه اساس تعاليم او به تمام معنا هم حكمي و فلسفي است و هم مبتني بركشف و شهود عقلي وجود متعال.

مطلب حاضر ، ترجمه فصلي است از كتاب ( Sadral-Din Shirazi and his Transcendent Theosophy ) نوشته دكتر سيد حسين نصر ، فصول هفتگانه اين كتاب 135 صفحه اي هر يك به بررسي يكي از ابعاد فيلسوف نامدار ، صدرالمتألهين شيرازي اختصاص دارد.

در اين نوشتار؛ نويسنده ، دكتر سيدحسين نصر ، سعي داردتا چيستي «حكمت متعاليه» را بازشناسي نمايد و با آوردن مصاديق تاريخي و تطبيق هايي ميان تعاليم سهروردي ، ابن سينا و ملاصدرا نحوه برخورد آنها با پاره اي از موضوعات همچون وجود ، طبيعيات و را مقايسه و تدقيق كند. ذكر اين نكته بي وجه نيست كه يافتن بسياري از تعليقات و تنسيق مطالب در جهت فهم بهتر غايت نويسنده برعهده مترجم بوده است.

نويسنده : سيد حسين - نصر

مترجم : مسعود - خيرخواه

منبع :

سايت - باشگاه انديشه

بناي فلسفي ملاصدرا

تعبير حكمت متعاليه را عرفايي همچون قيصري ، بسيار پيش از آنكه ملاصدرا آن را به كار برد ، به استخدام گرفته اند. اين اصطلاح حتي در آثار بزرگان فلسفه مشاء ( Prepatetic ) نظير قطب الدين شيرازي نيز به چشم مي خورد. اما با اين حال ، معنايي كه آنان از اين تعبير قصد مي كرده اند و بهره مي برده اند به هيچ وجه به معنايي كه در آثار ملاصدرا و شاگردان او مي يابيم يكي نيست. پيروان ، اتباع و شاگردان ملاصدرا معنايي بسيار دقيق را بر اين اصطلاح بار كردند و آن را صرفاً به منظور اشاره به بناي فلسفي و ما بعدالطبيعي كه ملاصدرا تأسيس كرده بود به كار مي بردند. از اين رو ، تدقيق در معنا و ويژگي هاي كلي حكمت متعاليه قابل بررسي مجدانه است.

تعاليم فلسفي مبتني بر شهود عقلي اصطلاح حكمت متعاليه از دو بخش تشكيل مي شود: حكمت و متعاليه به معني بلندمرتبه و رفيع ( exalted ).

گرچه ملاصدرا خود اين اصطلاح را به كار برده است ، ولي شهرت يافتن آن مديون شاگردان بي واسطه و مع الواسطه اوست كه از اين اصطلاح به عنوان نامي براي مكتب خاص استاد بهره جستند. يك نسل پس از ملاصدرا ، ملاعبدالرزاق لاهيجي كه داماد و يكي از پرآوازه ترين شاگردان وي بود ، فلسفه استادش را «حكمت متعاليه» خواند. در دوره قاجاريه دلالت اين اصطلاح بر مشرب صدرا ، چنان رواج يافته بود كه سبزواري در كتاب شرح منظومه اصولاً هيچ حاجتي نمي ديد كه وجه تسميه مكتب استاد (مع الواسطه اش) را كه سبزواري مي كوشد در مكتوباتش تعاليم او را شرح دهد ، بيان مي كند.

اگر به آثار ملاصدرا نظر كنيم ، هيچ فقره اي را نمي يابيم كه او صراحتاً از مشرب فلسفي خود تحت عنوان حكمت متعاليه ياد كرده باشد. در واقع ملاصدرا اين اصطلاح را به منظور اشاره و ارجاع به دو كتابش تحت همين عنوان به كار مي گيرد.

يكي شاهكار او ، «الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه» و ديگري يكي از آخرين آثار يا شايد هم آخرين اثر اوست كه «الحكمه المتعاليه» نام دارد. حتي به كاربردن تعبير «الحكمه المتعاليه» دركتاب «الشواهد الربوبيه» به جاي آن كه اشاره و ارجاعي باشد به طريقه فكري او ، ارجاعي است به همان آخرين كتابش. اين واقعيت كه تعبير حكمت متعاليه را شاگردان و پيروان او به عنوان توصيف آموزه ها و تعاليم ملاصدرا به كار گرفتند به اقرب احتمال مرهون دو عامل بوده است:

الف) نخست عنوان كتاب اسفار ، كه متضمن جهان بيني و مكتبي خود ملاصدرا را كه به استناد آنها حكمت متعاليه است.

ب) دوم ، نه فقط عنوان چند مجلد از نوشته هاي او ، بلكه نام مكتبي است كه او پديد آورد.

هر چند كه بر اين نكته اخير نمي توان بالصراحه دليل و مدركي از آثار مكتوب يافت ، ولي امروزه همه اساتيد سنتي ممتاز اين مكتب در ايران اين مطلب را تأييد مي كنند؛ اساتيدي كه همگي آنان سنت شفاهي و سينه به سينه اي را اخذ كرده اند كه مكمل آثار مكتوب صدراست و اين تأييد قوي ترين حجت است براي قبول نكته مذكور. به هر حال ، تعبير حكمت متعاليه اينك بر مشرب خاصي در حكمت سنتي دلالت دارد كه ملاصدرا آن را تأسيس كرد. اين نام گذاري هم چيزي است كه در زمان خود او آغاز شد و تاكنون ادامه يافته است.

بايد گفت كه عنوان حكمت متعاليه براي طريقه ملاصدرا ، نه فقط بنا به دلايل تاريخي ، بلكه به اين دليل كه اساس تعاليم او به تمام معنا هم حكمي و فلسفي است و هم مبتني بر كشف و شهود عقلي وجود متعال و در نهايت بدان موجود رهبر است ، مناسب ترين عنوان براي اين مشرب است. لذا ، تسميه اين مكتب به حكمت متعاليه هم وجه تاريخي دارد و هم وجه فلسفي.

شناخت حقايق موجودات

براي فهم اين مطلب كه خود ملاصدرا چه تعريفي از حكمت متعاليه ارايه مي دهد ، بايد ببينيم كه او حكمت و فلسفه را چگونه تعريف مي كند. هنگامي كه او از حكمت سخن مي گويد ، در واقع در باره حكمت متعاليه حرف مي زند ، زيرا براي او حكمت حقيقي همان حكمت متعاليه اي است كه خودش بيان مي كند.

ملاصدرا ، همچون قدماي فلاسفه اسلامي و بلكه بيش از آنان ، شديداً به تعريف و معنا كردن فلسفه و حكمت تمايل نشان مي دهد. او اين واژه ها را در موارد عديده اي از آثارش به بحث مي نهد و به كرات آنها را تعريف مي كند.

رسم او چنان است كه در تعريف خود از منابع پيشينيان شروع كرده و بعد به سبك و سياق مخصوص خود ديدگاههاي مختلف را با هم تلفيق و تركيب مي كند. در يكي از معروف ترين تعاريفش حكمت را به عنوان وسيله اي توصيف مي كندكه به مدد آن «انسان جهان مي شود عقلاني ، مسايل جهان عيني و مشابه نظام هستي». در تعريف مفصل تري از فلسفه در كتاب اسفار ، ملاصدرا ديدگاههاي همه فيلسوفان ، از افلاطون گرفته تا سهروردي را منعكس مي كند و اظهار مي دارد: «فلسفه استكمال روح آدمي است به مدد شناخت حقايق موجودات آن گونه كه هستند».

ميرزا مهدي آشتياني ، يكي از پرآوازه ترين شارحان مكتب ملاصدرا طي قرن گذشته ، در حاشيه اي تفاوت ميان «حكمت متعاليه» و مكاتب فلسفي پيشين را چنين تقرير مي كند: «حكمت متعاليه مستلزم توحيد وجود است: بر خلاف فلسفه مشاء كه فقط بر توحيد واجب (الوجود) دلالت دارد و نه توحيد وجود».

اگر تعاريفي را كه صدرا از حكمت ارايه مي دهد ، مطابق نظري كه آشتياني در حاشيه مذكور آورده تحليل كنيم ، معلوم خواهد شد كه مفهوم حكمت - كه في الواقع چيزي جز همان حكمت متعاليه نيست - با خرد يا دانايي كه بر يك بنيان ما بعد الطبيعي محض مبتني است و از طريق شهود عقلي حاصل مي شود ، مساوق است و در عين حال در كسوتي عقلاني (ولي البته نه عقل گرايانه وابسته به «اصالت عقل» و التزام به كار برد ادله و براهين عقلي) ظاهر مي شود.

اشراق ، استدلال و وحي

سه مبناي اساسي هست كه حكمت متعاليه بر آنها مبتني است:

1-4) كشف يا ذوق يا اشراق.

2-4) عقل يا استدلال.

3-4) شرع يا وحي.

اجتماع و تأليف معارفي كه از اين سه مبنا و مبدأ حاصل مي شود ، كاري است كه ملاصدرا صورت داد. او در اين تأليف در پي آن است كه معارف مختلفي را كه از منابع زير براي آدمي حاصل مي شود با يكديگر سازگار كند: مكتب اشراق ، حكمت عقلي (كه صدرا آن را با فلسفه مشاء يكي مي داند) و علوم ديني از جمله الهيات (يا علم كلام). اينها شاخه هاي علوم سنتي اسلامي را تشكيل مي دهند كه اگر حكمت متعاليه را با هر يك از آنها مقايسه كنيم ويژگي ها و مشخصه هاي آن وضوح بيشتري خواهد يافت.

به هنگام بحث در مورد منابع آموزه هاي ملاصدرا ، در مي يابيم كه تعاليم او تا چه اندازه با معارف عرفا ، بويژه ابن عربي، صدرالدين قونوي ، عبدالرزاق كاشاني ، داوود قيصري و ديگر بزرگان مكتب ابن عربي ، نزديكي و ارتباط دارد. اگر تعاليم ملاصدرا با آموزه هاي عرفاي مذكور مقايسه شود ، مي توان گفت كه ما بعدالطبيعه ايشان ، روايت و نسخه اي عقلاني شده است از شهود روحاني شان. (1) در مورد ابن عربي خصوصاً ، اين مابعدالطبيعه خود را به صورت ضربات فراوان بارقه هايي عيان مي سازد كه هر يك جنبه اي از دورنماي واقعيت فرجامي را روشن مي كند. اين بارقه هاي نوراني را ملاصدرا - و همين طور تاحدي امثال قيصري ، پيش از او- به يك نور مستمر تر و پايدارتر تبديل كرد. ملا صدرا به دنبال آن است كه شرح و توضيحي فيلسوفانه تر و سامانمند تر ارايه دهد؛ براهيني منطقي عرضه دارد و جنبه هايي را شرح دهد كه متصوفه بزرگ پيش از او يا در مورد آنها سكوت كرده يا صرفاً به عنوان موهبتي ملكوتي (عرشي / الهي) و ثمره شهود و روحاني شان اجمالاً از آن ياد كرده اند. هيچ نكته اساسي نيست كه ملاصدرا در مورد آن با ابن عربي مخالفت كند. صدرا بيشتر در برابر فيلسوفان مشاء و اشراقيون مي ايستد.

اختلاف نظر او با ابن عربي فقط در مورد چند مسأله ، نظير شر ، اختيار وجبر است كه ملاصدرا در مورد آنها آرايي مغاير با نظرات ابن عربي اظهار مي دارد. اما ملاصدرا مطالب فراواني را مورد بحث قرار مي دهد كه نه ابن عربي و نه مكتب او، هيچ يك به صراحت متعرض آنها نشده اند ، هر چند كه اشاراتي تلويحي در مورد آنها در آثار وي به چشم مي خورد.

ملاصدرا براي ما بعدالطبيعه صوفيانه مكتب ابن عربي هم مباني منطقي تر و سامانمندتري تأسيس مي كند و هم برخي نظرات او را شرح و بسط مي دهد. در واقع ، ملاصدرا علاوه بر آنكه يكي از فيلسوفان و متألهان طراز اول عالم اسلام است ، يكي از مهم ترين شارحان آثار ابن عربي و شاگردان وي محسوب مي شود.

تفاوت حكمت متعاليه با حكمت اشراق

مقايسه حكمت متعاليه صدرا با حكمت اشراق سهروردي نشان مي دهد كه ميان اين دو ، هم وجوه اشتراك فراواني هست و هم تفاوت هايي ، كه هر دو ما را در درك بهتر حكمت متعاليه ياري مي رساند. مي توان گفت كه ملاصدرا در شخصيت خويش به نحوكاملتري انگار «متأله» اي را كه سهروردي معرف آن بود و در جهت عينيت بخشيدن به آن جهد بليغ مي كرد تحقق بخشيد. توفيق ملاصدرا در تأسيس مبنايي عقلاني براي معرفتي كه از شهود روحاني نشأت مي گيرد ، بيش از سهروردي بود. ملاصدرا در اين كار خطير بسيار مرهون سهروردي است ، زيرا او بود كه نخستين بار در اين وادي گام نهاد. ملاصدرا اين مسير را تا به نهايت پيمود و توانست بر معضلات بسياري - پيش از آنچه در وسع سهروردي بوده - فايق آيد: مسايل تازه اي را طرح كند و سطوح ژرف تري را بكاود.

بر همين قياس ، نحوه مواجهه ملاصدرا و سهروردي با ابن سينا و فيلسوفان مشاء دقيقاً مثل هم نيست. گر چه سهروردي ، ابن سينا را به خوبي مي شناخت و حتي چند جلد از آثار مهم خود ، نظير «تلويحات» و «مطارحات» را كه في الواقع تدوين و تنسيق مجدد همان تعاليم ابن سينا هستند ، بر اقتضاي ا و نوشت ، ولي از نقد او هم ابايي نداشت و در دو كتاب «قصه الغربه الغربيه» و «حكمت الاشراق» همين كار را كرد. اما ملاصدرا گر چه در مسايل بسياري برفلسفه مشاء خرده مي گيرد ، ولي خوديكي از شارحان سرآمد ابن سينا است كه توانست تعاليم وي را با «حكمت متعاليه» خود در آميزد. موفقيت او در اين كار بسيار بيش از توفيق سهروردي در سازگار كردن فلسفه مشاء با حكمت اشراق بود. از نظر سهروردي فلسفه مشاء براي ملاصدرا يكي از عناصري است كه در ساختاري سامانمند ادغام مي شود و بناي حكمت متعاليه را بنيان مي نهد.

در مورد استفاده از منابع ديني هم باز ميان حمكت متعاليه و حكمت اشراق تفاوتي وجود دارد. در اين جا هم بايد فضل سبق را از آن سهروردي دانست و او را به عنوان نخستين فيلسوف اسلامي ستود كه در مطاوي آثارش آيات قرآن را ذكر مي كند و مي كوشد تا راهي براي توفيق ميان معاني و مدلولات آيات با مباني و انگاره هاي حكمي بيابد. اما در اين وادي هم باز ملاصدرا بود كه چنين رهيافتي را به انجام رساند و توفيق يافت تا قرآن و حديث را با شروح و توضيحات حكمي خود به نحوي در آميزد كه پيش از آن سابقه نداشت. در مورد استفاده از آيات و احاديث ، فرق ديگري نيز ميان ملاصدرا و سهروردي هست؛ سهروردي فقط از آيات قرآن و احاديث نبوي بهره مي جويد؛ ولي ملاصدرا علاوه بر قرآن و احاديث نبوي ، به احاديث ائمه شيعه نيز متوسل مي شود؛ نظير فقراتي از نهج البلاغه حضرت علي (ع) و رواياتي كه در اصول كافي كليني آمده است. افزون بر اين ملاصدرا را بايد (برخلاف سهروردي) يكي از مفسران برجسته قرآن به شمار آورد؛ مفسري همپايه مفسران طراز اول در تاريخ اسلام. ملاصدرا از اين جهت (كه هم فيلسوفي بود صاحب مكتب و هم مفسري بود متبحر) در ميان فيلسوفان مسلمان همتا ندارد. اگر در اختلاف ميان ملاصدرا و سهروردي به مسايل جزيي تر و خاص تري توجه كنيم ، در مي يابيم كه حكمت متعاليه در مسايل عديده اي از حكمت اشراق فاصله گرفته است. به چند نمونه از مهم ترين اين موارد اشاره مي كنيم:

1-5) مهم ترين تفاوتي كه ميان اين دو مشرب فلسفي وجود دارد اين است كه ملاصدرا قايل به اصالت وجود است و برخلاف او ، سهروردي قايل به اصالت ماهيت. اين همان تفاوتي است كه هانري كربن آن را زير بناي انقلاب ملاصدرا در فلسفه اسلامي نام داده است. اين اختلاف نيز به نوبه خود به اختلافاتي در ديدگاه اين دو نسبت به مسأله تغيير و تحول ، تشكيك در موجودات ، معاد و مسايلي ديگر منجر شد.

2-5) يكي ديگر از تفاوت هاي صريح ميان ملاصدرا و سهروردي در مورد عالم خيال است. در اينجا به همين مقدار بسنده مي كنيم كه سهروردي نخستين فيلسوف اسلامي است كه اظهار داشت ، اين قوه در نفس انساني مستقل از بدن است (تجرد) و لذا پس از موت جسماني همچنان باقي است. با اين حال سهروردي مدعي وجود مثال عيني و كيهاني اين خيال متصل نيست؛ اما ملاصدرا معتقد به عالم خيال منفصل ونيز عالم خيال متصل هر دو است. اين نظر ملاصدرا حاوي نتايج بسيار ژرفي در مسايل مربوط به بقاي نفس و نشأت آن و معاد شناسي به طور كلي است.

3-5) ملاصدرا در حكمت طبيعي نيز از نظرگاه سهروردي فاصله مي گيرد و به نظريه هيولي و صورت ابن سينا باز مي گردد ، اما اين انديشه را در پرتو اصل حركت جوهري تفسير مي كند كه خود يكي از پايه هاي اساسي حكمت متعاليه است. ملاصدرا از حركت جوهري در تفسير و تبيين مسايل مختلف حكمت طبيعي و همچنين معادشناسي - كه در حكمت متعاليه با حكمت اشراق تفاوت دارد- مدد مي گيرد؛ گر چه در معاد شناسي نيز همچون موارد ديگر ، تأثيري كه سهروردي برگردن ملاصدرا دارد آشكار است.

بررسي شتابزده تعاليم اين دو حكيم نشان مي دهد كه اگر كسي همچون سهروردي نبود تا زمينه را براي ملاصدرا مهيا كند ، صدرايي نيز نمي توانست به ظهور بپيوندد. همچنين ملاصدرا را بايد يكي از مهم ترين شارحان و مفسران آراء ابن عربي و سهروردي دانست. در واقع ملاصدرا در ميان شارحاني نظيرمحمدشهروزي و قطب الدين شيرازي ، از برجسته ترين شارحان و نخستين مكتب اشراق به شمار مي آيد كه در ضمن شرح آراء و آثار مؤسس حكمت اشراق اين مكتب را در جهتي خاص توسعه بخشيد و از آن به عنوان سنگ بنايي در تأسيس حكمت متعاليه اش بهره جست.

تفاوت ميان حكمت متعاليه و مكتب مشاء

از حكمت اشراق گذشته ، به فلسفه مشاء ، ابن سينا نيز كه بنگريم خواهيم ديد حكمت متعاليه صدرا بسيار مديون آن و به خصوص مديون بوعلي است. در واقع ملاصدرا خود يكي از شارحان و اساتيد فلسفه مشايي است. شرح «هدايه» او كه شرحي است بر يكي از مؤلفات فلسفه مشاء قرن هاي متمادي به صورت كتابي درسي مورد استفاده طالبان انديشه هاي سينوي و مشايي در سرزمين هاي شرقي اسلامي بوده است. افزون بر اين ملاصدرا يكي از دقيق ترين و عميق ترين شارحان آراي شخصي ابن سينا بوده است. حواشي او بر شفا را شايد بتوان بهترين شرحي دانست كه تاكنون بربخش هاي ما بعدالطبيعي اين كتاب جاويداني نگاشته شده است. اما به رغم دين سنگين مكتب مشاء برگردن حكمت متعاليه ، فرق هايي اساسي ميان اين دو وجود دارد كه به مهم ترينشان به صورت گذرا اشاره مي كنيم:

1-6) در حقيقت تفاوت اساسي ميان تعاليم ملاصدرا و ابن سينا برخاسته از شيوه متفاوت ايشان است در پرداختن به بحث وجود شناسي. وجود نزد ملاصدرا حقيقي است ذو مراتب و در عين حال واحد اما ابن سينا گرچه به اصالت وجود در هر موجودي اذعان دارد ، ولي معتقد است وجود هر موجودي از وجود موجودي ديگر متباين است. افزون بر اين ، ابن سينا صيرورت (و تحول) را روندي دروني مي داند كه فقط بر اعراض موجودات تأثير مي گذارد و لذا منكر حركت جوهري است كه از بنيان هاي حكمت متعاليه به شمار مي آيد. «اضطراب در وجود» و اصطلاحي كه هانري كربن در توصيف تعاليم صدرا به كار مي برد ، از جهان بيني فلسفي ابن سينا غايب است.

2-6) انكار حركت جوهري و ذات مراتب بودن وجود ، موجب مي شودكه ابن سينا«مثل» ( Ideas ) افلاطوني و سلسله مراتب طولي و عرضي مثل وعقول را كه در تعاليم سهروردي و صدرا نقشي بسيار مهم دارند ، انكار كند. همچنين در پي انكار حركت جوهري است كه ابن سينا اتحاد عاقل و معقول را نيز منكر مي شود.

3-6) ملاصدرا بر اين باور است كه عشق اصلي است كه در رگ هاي جهان جريان دارد و در تمامي مراتب و مراحل وجود جاري است. اين سخن راز ورزانه البته در آثار ابن سينا هم يافت مي شود ، چنان كه مثلاً در رساله معرف او«رساله في العشق» آمده است ، ابن سينا در هيچ جا به اثبات كامل اين اصل نپرداخته و آن را به عنوان يك مبنا با فلسفه اش تلفيق نكرده است.

4-6) انكار حركت جوهري از سوي ابن سينا و قبول آن توسط ملاصدرا ، موجب شده است اين دو فيلسوف در مسايلي نظير خلود در بهشت و دوزخ ، «حدوث» يا «قدم» عالم و نيز مساله كيفيت رشد نباتات و حيوانات ، رويكردهاي كاملاً متفاوتي اتخاذ كنند. اين امر باعث شده است كه در مسايل مربوط به وجود شناسي و حكمت طبيعي ، اختلاف نظرهاي متعددي ميان اين دو فيلسوف به وجود آيد.

5-6) علاوه بر اين ، در علم النفس تفاوت هايي اساسي ميان اين دو است كه شايد از بقيه شاخه هاي فلسفه سنتي آشكار تر باشد.

ابن سينا علم النفس را به عنوان شاخه اي از طبيعيات ، حكمت طبيعي مورد بررسي قرار مي دهد و عمدتاً در شرح و توصيف قواي نفس به آن مي پردازد. برعكس او ، ملاصدرا ، علم النفس را شعبه اي از الهيات مي داند و تا حد زيادي به نحوي بي سابقه در فلسفه اسلامي با مسأله حدوث نفس ، تكامل آن ، نشئات پس از موت و كمال غايي آن برخورد مي كند.

معاني باطني اعمال

وجوهي كه حكمت متعاليه را از علوم ديني و كلام متمايز مي كند از همه روشن تر و آشكارتر است. موضع حكمت متعاليه در قبال علوم ديني موضع پذيرش كامل و تأكيد مجدد بر تعاليم مأخوذ از آن است ، اما همواره سعي مي كند تا معاني باطني آنها را برملا كند. به عنوان مثال ، ملاصدرا در تفاسير قرآني خود كه سهم عمده اي در حكمت متعاليه دارند ، بر اصولي كه مفسران پيش از او در تفسير داشته اند مجدداً تصريح و تأكيد مي كند و در ضمن مشرب باطني و تأويلي مي كند و همچنين مشرب باطني و تأويلي خود را نيز بر آن مي افزايد. گر چه ملاصدرا در زمينه فقه و احكام الهي (شرع) تأليف مستقلي ندارد اما در موارد عديده ، همواره مي كوشد تا معاني باطني اين احكام را بر ملا سازد. اين امر به ويژه در مورد عبادات و مناسك مصداق دارد. ملاصدرا و پس از او بسياري از شاگردان بلا واسطه و مع الواسطه اش ، از ملا محسن فيض كاشاني و قاضي سعيد قمي گرفته تا حاج ملاهادي سبزواري ، مي كوشند تا معاني باطني اعمال و احكام و فرايض عبادي روزانه را تحت عنواني كه به «اسرار العبادات» معروف است تبيين نمايند. يكي از وجوه افتراق حكمت متعاليه در مقايسه با مشرب هاي فلسفه اسلامي پيش از آن - و در اين مورد خاص ، تصوف - اين است كه به معاني باطني اعمال و افعال عبادي اسلامي و جزئيات آن ها مي پردازد ، در حالي كه فيلسوفان اسلامي پيشين ، نظير ابن سينا ، به معناي عبادات به شكل عام تري عنايت داشتند.

در مورد علم كلام ، ملاصدرا و همه اتباع او با آن كه در اين علم خبرگي دارند ، با شيوه ها و روش هاي موجود در آن به مخالفت برخاستند. حكمت متعاليه تمامي مسايلي را كه كلام بدان ها مي پردازد زير چتر خود مي گيرد و از اين جهت به كلام مي ماند؛ اين در حالي است كه فيلسوفان مسلمان متقدم بر صدرا اصلاً به برخي از مسايل ديني و الاهياتي مربوط به كلام نپرداختند.

ملاصدرا و شاگردانش ، متكلمان را در حل معضلاتي كه مدعي حلشان بوده اند ناتوان مي دانند. در حكمت متعاليه معضلات كلامي نيز پاسخ مناسب مي يابند. راه حل هايي كه حكمت متعاليه براي مسايل كلامي ارايه مي دهد نه از نوع راه حل هاي مذكور در الهيات ، بلكه كاملاً فلسفي هستند ، و بسيار با روش هاي كلامي تفاوت دارند.

حيات جاويدان خرد

اگر بخواهيم حكمت متعاليه را به طور خلاصه تعريف كنيم بايد بگوييم اين حكمت ديدگاهي جديد در حيات عقلاني مسلمانان است كه تقريباً تمامي مكاتب فكري اسلامي پيشين را به نحوي متلائم در خود جمع آورده است. در اين مكتب اصول و عقايدي و حياتي ، حقايقي كه از طريق بينش روحاني و اشراقي فراچنگ مي آيند و ابعاد مستحكم و دقيق منطق و استدلال عقلاني در يك كل واحد با هم تلفيق شده اند. حكمت متعاليه نظريه اي است كه فهم كامل و دقيق آن فقط در صورت وقوف و آگاهي نسبت به مكاتب فكري پيش از آن امكان پذير است.

با اين همه ، اين مكتب داراي وجوهي مختص به خود است ، مثلاً در اين مكتب حكمت نظري و علم النفس از طبيعيات (حكمت طبيعي) جدا گرديده نيز تمايزي روشن ميان امور عامه و امور خاصه افكنده شده است.

در حكمت متعاليه ، همچون هر مكتب فكري سنتي اصيلي ، به مسايلي فلسفي برخورد مي كنيم كه هميشه مورد بحث بوده و پس از اين نيز خواهد بود؛ اما صورت بندي اين مسايل در مكتب صدرا كاملاً جديد است؛ چرا كه از منظر جديدي نسبت به حق (الحق) ناشي مي شود. در حول و حوش تولد اين مكتب ، در نقطه اي خاص از حيات يك سنت جاري و زنده فكري ، مسايل جاودان و ماندگار حكمي ، نياز مند آن بودند كه به مدد خلاقيتي تمام عيار پاسخ هايي تاره بيابند و موضوعاتي تازه بر آن ها افزوده شود. چنين فرآيندي موجب تكوين مكتبي شد كه هم نو بود و هم سنتي را كه از آن برخاسته بود تداوم مي بخشيد. حكمت متعاليه شاخه اي تازه بود بر درخت عقلانيت اسلامي ، كه از آن انتظار مي رفت نيازهاي متفكران بخشي خاص از جامعه اسلامي و دوره اي از تاريخ آن را كه هنوز در آنيم ، ملحوظ دارد. اين مكتب از آن رو پديد آمد تا در دور تازه وجود تاريخي اين سنت ، ضامن استمرار و بقاي حيات عقلاني آن شود و بيان ديگري باشد از آنچه در تاريخ بشر سابقه اي ديرينه دارد ، آن گونه خردمندي يافلسفه كه هم جاودان است و هم عام: «حكمت ماندگار»؛ همان كه فرزانگان مسلمان از آن با عنوان «حكمت خالده» ياد مي كنند ، يا چنان كه در فارسي مي نامندش:«جاويدان خرد».

براي شناخت بيشتر از اين موضوع ر. ك به: فصل چهارم از كتاب فوق الذكر.