عفتى و بى بندوبارى و مانند آن آميخته و از كمالات اخلاقى مانند عشق و محبّت، مروّت و فتوّت و در نهايت از آداب و روش انسانيّت بى بهره مانده است. خردمند، كسى است كه مظاهر فريبنده تمدّن او را نفريبند و شعار «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو» سر ندهد.
بايد هر انسانى همانند بزرگ مرد جهان بشرى لقمان حكيم بينديشد كه در پاسخ اين پرسش «ادب از كه آموختى؟» مىگفت از بى ادبان. بايد از بىادبان و از كارهاى بد آنان ادب آموخت. از فساد، فحشا و ساير بلاهاى اجتماعى كه در اكثر جوامع حكم فرما است، اجتناب نمود. آرى انسان بايد پيوسته در رفع نواقص و معايب وجودى خود بكوشد و تنها در فكر انتقاد و عيب جويى از ديگران نباشد و عمر گرانمايهاش را منحصرا در اين مسير ضايع نسازد.
در كتاب حاضر، به طور اختصار، پارهاى از بيمارىهاى روان انسان و هم چنين راههاى معالجه و درمان آنها را مىخوانيد و نيز برخى از حكايات و داستان هايى كه به نظر نگارنده مفيد و سودمند است و نقش سازندگى دارد، مطالعه مىكنيد.
20/2/75
محمّد على امينيان