الانبيا با تأسى ديگران بسيار فرق مىكند. يك نمونه از تأسى و پيروى سلمان اين است كه در طول مدتى كه در مدينه بود و پيامبر گرامى نيز حضور داشتند، روش سلمان اين بود پيش از هر نماز به حجره حضرت مىرفتند و پشت در به انتظار مىنشستند تا حضرت از حجره بيرون تشريف بياورند. چون دَر حجره باز مىشد و مراسم سلام و تحيّت انجام مىگرفت، حضرت به جانب مصلاى خود حركت مىفرمودند. سلمان از پشتسر به جاى آن حضرت نظر مىافكندند، آن گاه به جايى كه حضرت قدم مىگذاشت قدم مىنهاد. به سلمان مىگفتند: چرا چنين مىكنى؟ پاسخ مىداد: من از نظر انديشه و روان با رهبرم پيامبر متحد هستم. مىخواهم از نظر جسم تا سر حدّ امكان با حضرت متحّد شوم.
مالك اشتر يكى از مخلصين اميرالمؤمنين (عليه السلام) و از متوغلين در محبّت آن حضرت بود.
روزى مالك از راهى مىگذشت. قصابى بى ادب و دور از آداب اخلاقى و انسانى پاره استخوانى به جانبش انداخت و به شانهاش نواخت.
مالك از فرط فتوّت برنگشت. شخصى به قصّاب گفت: آيا اين مرد را مىشناسى و با وجود آگاهى اهانت كردى؟ گفت: خير. گفت: اين مرد شير بيشه شجاعت، مالك اشتر است. قصاب ترسيد و از پى آن جناب روان شد و او را در مسجد در حال نيايش و نماز يافت. پس از نماز به پايش افتاد و عذرها خواست. مالك فرمود: به مسجد نيامدم و نماز نخواندم، جز براى اين كه از خداى بزرگ بخواهم تا از تقصير و گناه تو بگذرد.
آرى مردان خود ساخته هم در جبهه با دشمن، تمام وجودشان را در