بالاخره اشياء و مخلوقات هم هستند و هم نيستند.
خدا عين موجودات است، در حالي كه موجودات وجود ندارند.
موجودات وجود ندارند در عين حال عين خدا هستند.
موجودات مظاهر خدا هستند در عين حال بوئي از وجود نبردهاند.
و دهها تناقض ديگر، كه همهشان لطايف و ظرايف ناميده ميشوند.
باز هم مثال منسوخ آئينه: به هر صورت با همه تناقضها و تحكمها، محيالدين يك چيزي را در ته ديگ خالي عالم اشياء باقي ميگذارد.
و آن «صور» است.
آيا صورتها كه محيالدين به بودن و هستي آنها اعتراف ميكند، نيز بوئي از وجود نبردهاند؟ او به طور ناخودآگاه به وجود صورتها اعتراف كرده است و آنها را «عدم» ندانسته است و وجود چيزي به نام صورتها (با هر تاويل و توجيه) اصل و اساس اين مبحث او را، بر كنده و به باد ميدهد و پوچ بودن سخنش را سخن خودش اثبات ميكند.