حکمت نامه بسیج

محمد محمّدی ری‏شهری‏

نسخه متنی -صفحه : 279/ 147
نمايش فراداده

عبّاس بن على عليه السلام رضوان خدا بر او باد آغازگر اين سخن بود و ديگران در پى او و چون او سخن گفتند.

امام حسين‏ عليه السلام فرمود: «اى پسران عقيل! كشته شدن مسلم براى شما كافى است. برويد كه من به شما اجازه دادم».

آنان گفتند: سبحان اللَّه! آن‏گاه مردم چه مى‏گويند؟ مى‏گويند: ما بزرگ و سالار و پسرانِ بهترين عموهايمان را وا نهاديم و با آنان، نه تيرى پرتاب كرديم و نه نيزه‏اى زديم و نه شمشيرى بركشيديم و نمى‏دانيم چه كردند. نه، به خدا سوگند، چنين نكنيم؛ بلكه جان و مال و خاندانمان را فداى تو كنيم و همراه تو پيكار مى‏كنيم تا هرجا كه تو درآيى. خدا زندگى پس از تو را روسياه بدارد.

و مسلم بن عوسجه در برابر امام حسين‏ عليه السلام برخاست و گفت: آيا تو را تنها گذاريم، در حالى كه هنوز در برابر خدا حجّتى در اداى حقّت نداريم؟!

هان! به خدا سوگند، (دست از تو برندارم) تا سينه‏هايشان را با نيزه‏ام بشكافم و تا آن‏گاه كه دسته شمشيرم را به دست دارم، با آنان بجنگم و اگر سلاح جنگ نيز نداشته باشم، بر ايشان سنگ بيندازم. به خدا سوگند، دست از تو بر نداريم، تا آنكه خدا بداند ما پس از پيامبر صلّى الله عليه وآله، حرمت تو را پاس داشتيم.

به خدا سوگند، اگر مى‏دانستم كه كشته مى‏شوم و سپس زنده مى‏گردم و سوزانده مى‏شوم، سپس دوباره زنده مى‏شوم و (خاكسترم)را به باد مى‏دهند و هفتاد بار با من چنين كنند، از تو جدا نمى‏شدم تا مرگ خويش را در يارى تو ببينم. حال چگونه از تو جدا شوم با اينكه يك كشته شدن بيش نيست و پس از آن هم كرامت بى‏پايان ابدى است؟!

و زهير بن قين بجلى - درود خدا بر او باد - برخاست و گفت: به خدا سوگند، دوست داشتم كه هزار بار كشته شوم و زنده گردم