گفت: «از عذابم درگذريد كه طاقت آن را ندارم».
پس از گفتوگوى ميان او و فرشتگان، وى را گفتند: «چارهاى نيست مگر اينكه يك تازيانه بر شما زده شود».
گفت: «به چه دليل بايد عذاب شوم!».
گفتند: «به جهت اينكه روزي[نماز را سبك شمرده و] بىوضو، نماز خواندى؛ ديگر اينكه بر ضعيفى گذشتى، [و قادر بر يارى نمودنش بودى؛ اما] كمكش نكردى».
پس او را تازيانهاى زدند كه در اثر آن، قبرش از آتش شعلهور شد.(1)
«شخصى به نام علىبن حمزه، امامت حضرت علىبن موسىالرضا (عليه السلام) را انكار مىكرد و با آن حضرت دشمنى مىورزيد.
پس از مرگش، حال او را از امام پرسيدند.
امام فرمود: در مورد امامان از او پرسيده شد تا نوبت به من رسيد؛ وقتى مرا منكر شد؛ ضربهاى بر او زدند كه آتش از قبرش زبانه كشيد».(2)
(1). «علل الشرايع»، ج1، ص291. «بحار»، ج6، ص221: عن الصادق (عليه السلام): «أقعد رجل من الاخيار فى قبره؛ فقيل له: أنا جالدوك مائة جلدة من عذاب اللّه؛ فقال: لااطيقها... نجلدك لانك صليت يوما بغير وضوء؛ و مررت على ضعيف فلم تنصره؛ قال: فجلدوه جلدة من عذاب اللّه(عزوجل) فامتلأ قبره نارا». (2). «مدرك پيشين»، ص242: «... انه سئل عن الامام بعد موسي(ابي)؛ فقال: لااعرف اماما بعده! فقيل: لا؟ فضرب فى قبره ضربة؛ اشتعل قبره نارا».