خاطرات

محسن قرائتی

نسخه متنی -صفحه : 266/ 131
نمايش فراداده

هدايا را ساده نپنداريم

براى سخنرانى به كارخانه اى رفته بودم. در آنجا كارگرى به من كتابى داد، معموًلا كتابى كه مجّانى به انسان مىدهند، مورد بى توجّهى قرار مىگيرد، كتاب را آوردم منزل و كنارى گذاشتم. بعد از چند روز تصادفا نگاهى به كتاب انداختم، ديدم اللّه اكبر عجب كتاب پرمطلبى است! آنگاه يك برنامه تلويزيونى از آن كتاب كه نوشته يكى از علماى مشهد بود تهيه كردم.

آرى، گاهى يك كتاب عصاره عمر يك دانشمند است، گاهى يك كادو درآمد ماهها زحمت يك كارگر است و گاهى يك سخن نتيجه و رمز پيروزى يا شكست يك انسان است.