خاطرات

محسن قرائتی

نسخه متنی -صفحه : 266/ 21
نمايش فراداده

خنده پدرم

روزهاى اوّل ازدواجم بود، با همسرم آمدم قم و خانه اى اجاره كرديم. يك اطاق 12 مترى داشتيم، ولى يك فرش 6 مترى. پدرم آمد به منزل ما احوال پرسى، گفتم: اگر ما يك فرش 12 مترى مىداشتيم و اين اطاق فرش مىشد زندگى ما كامل مىشد. پدرم خنديد! گفتم: چرا مىخنديد؟ گفت: من 80 سال است مىدوم زندگى ام كامل نشده، خوشا به حال تو كه با يك فرش زندگى ات كامل مىشود.