خاطرات

محسن قرائتی

نسخه متنی -صفحه : 266/ 69
نمايش فراداده

دوستى بدون عمل

بچه ام كوچولو بود از من بيسكويت خواست. گفتم: امروز مىخرم. وقتى به خانه برگشتم فراموش كرده بودم. بچه دويد جلو و پرسيد: بابا بيسكويت كو؟ گفتم: يادم رفت. بچه تازه به زبان آمده گفت: بابا بَده، بابا بَده.

بچه را بغل كردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم. گفت: بيسكويت كو؟ دانستم كه دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.

آرى چگونه ما مىگوئيم خدا و رسول و اهل بيت او را دوست داريم، ولى در عمل كوتاهى مىكنيم