ابن اسحاق نويسنده اولين سيره نسبتا جامعى است كه به دليل نظم منطقى موجود در آن به عنوان نخستين كار اصيل در اين زمينه شناخته شده است. (90) وى از موالى عرب يا فارسى عراقى است كه پدرانش مسيحى بوده وجدش يسار از اسيران جنگ عين التمر عراق بود. وى در مدينه باليد، اما در نهايت در بغداد درگذشت و در مقبره خيزران مدفون شد. وى جداى از مدينه كه بخش عمده دانش حديثى خود را ازاستادان آن فراگرتف، در سفرى كه حدود سى سالگى به مصر داشت، شاگرى كسانى چون يزيد بن ابى حبيب (م 127) كرد و در اخبار سيره از او هم بهره برد. (91) ابن اسحاق پس از پيروزى عباسيان درسال 132 به عراق رفت و زمانى كه منصور در حيره بود، كتاب مغازى خود را تاءليف كرد و از آن زمان ميان مردم كوفه و سپس ساير مناطق انتشار يافت. در واقع مهاجرت ابن اسحاق از مدينه به عراق دانش، سيره را كه تولدش در مدينه بود، به مهمترين نقطه عالم اسلام يعنى عراق انتقال داد.
ابن اسحاق سيره مدوّنى از خود برجاى نهاد كه صبغه تاريخى آن به طور كامل روشن است. كتاب او مشتمل براخبار تاريخى از آغاز زندگى آدم تا پايان زندگى پيابر صلّى الله عليه وآله وسلّم مىدانست، حذف كرد. بايد گفت امتياز كتاب بن اسحاق به ساختار منظم آن سات كه نبايد به تنهايى زاييده افكار خود او باشد، بلكه همانگونه كه برخى از محققان نوشته اند، تركيب كار مغازى از استاد وى زهرى و ساير مولفانى بوده كه پيش از آن به اين كار اشتغال داشته اند. گرچه بايد گفت، همان گونه كه مسعودى يادآورد شده پيش از آن تصنيفى و مجموعه اى در اين حد نبوده است. (92)
ابن اسحاق در مدينه پرورش يافت ولذا روايات او به طور عمده شامل نقل هاى مدنى و در اندك مواردى مصرى است. در برابر، راويان كتاب وى، به جز يك نفر مدنى، همگى شرقى هستند و اين بدان جهت است كه او سيره را در مدينه تدوين اوليه كرد، اما در عراق انتشار داد. بنابراين، بايد توجه داشت كه او محصور در نقل هاى مدنى است كه محدوديت هاى خاص خود را دارد. وى در حيره، سيره خود را به منصور يا مهدى زمانى كه ولى عهد بود هديه كرد. (93)
ابن اسحاق تحت تاءثير راويان يهودى و مسيحى يا آنان كه مسلمان اما متاءثر از اهل كتاب بوده اند، قرار داشته و بخش نخست كتاب خودرا كه كتاب المبتداء در اخبار انبياء وملوك گذشته بوده و بعدها ابن هشام آن را حذف كرده (94) از طريق آنان و با استفاده از مآخذ اهل كتاب نگاشته است. افزون بر آنها، اخبار وى از عرب پيش از اسلام از منابع داستانى موجود در حجاز گرفته شد و رنگ داستانى آنها كاملا روشن است. روش ابن اسحاق گرچه حديثى است اما در همه موارد از اسناد يادى نكرده و تنها درمواردى كه بيشتر مربوط به دوران بعد از هجرت است سند نقلهاى خودرا اودره است. پيش از آن عناوين با تعبير قصة... آغاز مىشود.
تعبيرهاى بهمى از اين قبيل كه اهل علم مرا روايت كردند يا اينگونه تصور كرده اند يا حتى اظهار ترديد با جمله الله اعلم نشان از آن دارد كه او براى تكميل كار تاريخى خود نيازمند استفاده از تمامى آنچه در اطرافش بوده داشته و اين رووش، التبه روش يك محدث نيست، بلكه روش يك تاريخ نويس است كه وقتى با كمبود منابع براى تكميل ساختار تاريخى بحث خود روبروست، از هر شاهدى بهره مىگيرد، از آن جمله است اشعار كه بسيارى از قديم و جديد، در درستى آنها ترديد داشته اند. (95) ابن هشام بسيارى از اين اشعار را حذف كرد به طورى كه ادعا شده اشعار موجود در سيره ابن هشام يك پنجم ااشعارى است كه درنسخه اصلى ابن اسحاق بوده است.
در برابر از قرآن نيز به طور مفصل استفاده كرده و در هر باب روايات شاءن نزول را آورده است.
بحث وثاقت يا عدم وثاقت ابن اسحاق، يكى از جنجالى ترين بحث هايى رجالى در نوع خود است. زمانى كه ابن اسحاق در مدينه بد، به دلايلى كه شايد رقابت از آن جمله بوده، با دوتن از فقيهان و محدثان مدينه يكى مالك بن انس، (96) وديگرى هشام بن عروه (97) درگير شد. به همين دليل متهم به انواع تهمتها از جمله تشيع و قدرى بودنن شد. (98) به دنبال آن كتب رجالى پيرامون اونقل هاى گوناگون و قضاوت هاى مختلفى را آوردند ابن حبان در الثقات و ابن سيد الناس (99) سخت از او دفاع كرده اند.
بايد گفت اتهام تشيع به او به معناى مصطلح امروزى درست نيست وبه احتمال به جهت نقل برخى از فضايل كه تعدادى از آنها از جمله روايت انذار عشيرة توسط ابن هشام در سيره موجود حذف شده است، اما طبرى آن را از طريق ابن اسحاق به دست آورده متهم به تشيع شده است. ابن تنها مىتواند به معناى دوستى اهل بيت عليهم السلام باشد، چيزى كه به هيچ روى مورد رضايت مذهب عثمانى حاكم بر مدينه وشام نبوده است. مادر جاى ديگر از اين طايفه ب عنوان نوعى شيغه عراقى ياد كرديم كه البته درجات مختلفى دارند. انكار نمى توان كرد كه ابن اسحاق بسيارى از فضائل امام على عليه السلام را در سيره آورده است.
بسيارى ديگر، اورا تنها در نقل اخبار موثق دانسته اند نه در حلال و حرام. (100) اين قبيل اظهار نظر تسامح سلف را در نقلهاى تاريخى نشان مىدهد. طبرى كه بخش فراوانى از اخبار سيره و حتى بعد از آن رااز آثار بن اسحاق گرفته وى را ستايش كرده و موثق دانسته است. (101) در برابر ابن نديم كه گرايشهاى شيعى او كاملا روشن است به سختى به ابن اسحاق تاخته واتهامات چندى از قبيل: تاءثير پذيرى وى از يهود، تضعيف او توسط اهل حديث (102) ساختن اشعار و قرار دادن آنها در سيره و حتى اتهام اخلاقى را به وى نسبت داده است. (103) زهرى از استادان ابن اسحاق است در ستايش او مىگفت: تا وقتى كه اين احول يعنى ابن اسحاق دراين ديار است، دانش باقى است. (104) وشعبه مىگفت: اگر من قدرت داشتم، ابن اسحاق را بر تمام محدثان حاكم مىكردم. (105)
پيش از اين اشاره كرديم كه دانش مغازى در مدينه شكل گرفته است. بروكلمان نيز نوشته است كه احاديث ابن اسحاق همه به اهل مدينه بر مىگردد. (106) البته ممكن است ابن اسحاق تنها از افرادى كه نام برديم نقل نكرده باشد بلكه از افراد ناشناخته عادى كه به دلايلى با حوادث زمان رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم مرتبط بوده اند نقل كرده باشد، اما او به هر حال، اساس كارش نگرش خاصى است كه اين روايات را شكل داده است؛ با توجه به اين كه معمولا كار اين افراد نقل بدون نقادى و دست بردن در عبارت بوده اهميت نقش راويان اوليه بيشتر روشن مىشود. كافياست چند نمونه از اسناد ابن اسحاق را بياوريم:
حدثنى صالح بن كيسان عن عروة بن زبير عن عايشه؛ حدثنى عاصم بن قتاده، ذكر الزهرى عن عروة بن زبير عن عايشه؛ حدثنى يحيى بن زبير عن ابيه عروة؛ حدثنى محمد بن عبدالله عن عامر بن زيد، عن بعض اهله؛ حدثنى نافع مولى عبدالله بن عمرعن ابن عمر؛ حدثنى عبدالرحمن بن الحارث عن بعض آل عمر او بعض اهله.
ابن اسحاق موارد اندك از امام باقر عليه السلام و يا از طريق زهرى از امام سجاد عليه السلام رواياتى آورده كه محدود است. معمر بن راشد (م 154) نيز كه دستى در نگارش مغازى داشته، به طور غالب از زهرى روايت مىكند. (107) دورى نيزضمن تحقيقات خود درباره دانش تاريخى عرب، به اين نتيجه رسيده كه زهرى پايه گذار مكتب مدينه بده و موسى بن عقبه و ابن اسحاق هر دو شاگر او بوده اند. از نظر او، موسى بن عقبه متكى به كار استادش زهرى است كه در عين حال اضافاتى نيز داشته است. (108) همينطور است وضع ابن اسحاق.
گيب تصريح كرده كه تاقبل از قرن دوم هجرى سيره اختصاص به مدينه داشته است. (109) ابن اسحاق سيره خود را در مدينه جمع آورى كرده و شايد تدوين آن را بعدا در عراق صورت داده باشد. وى در مدينه با مالك بن انس و هشام بن عروه درگير شدو به خصوص به دليل تمسخر علم مالك (110) مجبور به ترك مدينه گرديد. (111) در عراق سيره او انتشار يافت. بنابه نوشته ابن سعد، او در كوفه سيره اش را خواند، پس از آن در جزيره و شهر رى نيز سيره اش را برگروهى قرائت كرد. (112)
ابن اسحاق بيست سال آخر حيات خود را در دوره بنى عباس گذراند و گفته شد كه سيره اش را به منصور و يا مهدى عباسى زمانى كه ولايت عهدى پدر را داشته تقديم كرده است. به همين دليل، به طور جزى بايد رد مسائل مربوط به عباس بن عبدالمطلب تجديد نظر كرده باشد. (113)
متن تهيهشده توسط ابن اسحاق به طور كامل به دست مانرسيده و تنها تهذيب آن توسط عبدالملك بن هشام (م 213 يا 218) در دسترس ما قرار دارد. وى آن گونه كه در مقدمه آورده، مطالبى را كه بى ارتباط با پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم ديده و نيز برخى اشعار (114) و آنچه را كه شنيع مىدانسته حذف كرده است. درباره اين كه ابن هشام مطالب عمده اى را حذق كرده يانه، اختلاف نظر وجود دارد. (115) در عين حال از آن جهت كه در سيره موجود دقيقا تشخيص گفته هاى ابن اسحاق ممكن و اضافات هشام به نام خد اوست، بايد شكرگزار بود.
تهذيب ابن هشام كه به نام سيره ابن هشام شهرت يافت، از همان آغاز مورد استفاده بوده است. يعقوبى از همين روايت استفاده كرده است. كتاب الروض الانف از عبدالرحمان السهيلى (508 581) شرحى است. مبسوط به سيره ابن هشام كه به چاپ رسيده است. سهيلى يز گفتنى است كه هدفش شرح سيره ابن اسحاق است كه ابن هشام آن را تهذيب و تلخيص كرد و بنايش شرح لغات ناماءنوس، جملات دشوار، شرح نسب هاى مشكل و تكميل مواردى است كه ناقص مانده است. اين كتاب به تصحيح عبدالرحن وكيل در مصر به چاپ رسيده در سال 1412 در بيروت افست شده است. ابوذر بن محمد بن مسعود خشنى (533 604) نيز شرحى ادبى در يك مجلد بر سيره ابن هاشم تاءليف كرده است. (116)
جداى از آنچه ابن هاشم از طريق زياد بن عبدالله بكّايى (م 183) نقل كرده طبرى نيز از سيره ابن اسحاق از طريق محمد بن حميد رازى و او از سلمة بن فضل، نقل هاى زيادى آورده است. اين سلمه از متن صلى ابن اسحاق كه آن را براى منصور تهيه كرده بوده استفاده كرده است. (117)
راوى ديگر كتاب ابن اسحاق يونس بن بكير است كه ابن اثير در اسد الغابه از آن بهره برده و اخيرا بخشى از آن در مراكش پيدا شد كه محمد حميد الله و بعدا سهيل زكارهر كدام جدا گانه تصحيح و چاپ كردند. يوسن بن بكير راوى اين بخش، رواياتى را زا ديگران ضميمه سيره ابن اسحاق كرده است. (118)
صرفنظر از نقطه ضعف اساسى سيره ابن اسحاق، كه همان اتكاى صرف به روايات مدينه و انعكاس همان ديدگاه است. اين سيره از جهت انسجام درونى و به عنوان يك متن تاريخى از قوت قابل توجهيى برخوردار است. با توجه با سابقه محدود تاريخنگارى، بايد كارابن اسحاق را قدم بسيار مهمى در پيشرفت دانش تاريخنگارى اسلامى دانست. او نظم خاصى به اخبار تاريخى داده ودقيقا ذهنيت تاريخى را در عرضه اخبار به كار گرفته است. گفته گيب، او تنها تاريخ پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم را ننوشته بلكه تاريخ نبوت را نوشته است. (119) ابن اسحاق را بايد اولى تحليل اخبار سيره دانست. او در ابتدار بسيارى از بحث هاى، يك نوع جمع بندى تحليل ارائه مىدهد. اين در حالى است كه كاستيها و نادرستيهاى زيادى به دليل منابع و مآخذ ابن اسحاق درسيره او وجود دارد. سيره مزبور تنها منعكس كننده بخشى از روايات سيره است، زيرا در ساير شهرها نيز روايات سيره در دست صحابه اى كه به آن شهرها رفته بودند، وجود داشته كه مورد استفاده ابن اسحاق قرار نگرفته است. اضافه بر آن، بعدها واقدى وبرخى از ديگر با تتبعاتى كه در مآخذ اوليه كرده اند، مطالب فراوانى جديدى را در سيره ادامه يافت و محدثان و اخباريان قرار گيرد. بد از ابن اسحاق كار تتبع در اخبار سيره دادمه يافت و محدثان و اخباريان زيادى به كار جمع آورى مشغول شدند كه تنها نوشته هاى برخى از مشهورترين آنها باقى مانده است.
سيره ابن اسحاق در قرن هفتم توسط شرف الدين محمد بن عبدالله بن عمر به فارسى در آمده وتلخيص شده است كه اين اثر با نام سيرت رسول الله توسط اصغر مهدوى و مهدى قمى نژار با مقدمه اى مفصل در باره سيره نگارى و سيره ابن اسحاق چاپ شده است. (120) ترجمه ديگرى از آن با عنوان سيرت رسول الله از رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى از دانشمندان قرن هفتم نيزچاپ شده است. (121)
ابن اسحاق كتاب ديگرى در اخبار الخلفاء داشته كه كوچك بوده و نقلهايى از ان بر جاى مانده است. (122) گفتنى است كه خليفه ة بن خياط، اخبار مربوط به جريانات رده و فتوحات را از ابن اسحاق گرفته كه طبعا از همان كتاب اخبار الخلفاء او بوده است. (123)