منابع تاریخ اسلام

رسول جعفریان

نسخه متنی -صفحه : 162/ 42
نمايش فراداده

ابوعبيده معمر بن مثنى (110 209 يا 211 يا213)

ابوعبيدهاز ديگر چهره هاى برجسته اى است كه تك نگارى هاى فراوان او، تغذيه كننده آثار بزرگى است كه از قرن سوم به بعد تاءليف شده است.جاحظ از وى ستايش كرده است. (289) وى فردى شعوبى مسلك بوده و به اين دليل، يا ازآن روى كه تمايلى به خوارج داشته، مورد اعتناى مردم نبوده است. گفته شده ك در تشييع جنازه وى احدى شركت نكرد! (290)

بيشتر آثار او در موضوعات ادبى است. آثارى در باره لغات قرآن جمع آورى اخبار و اطلاعات درباره حيوانات مختلف (شبيه آنچه جاحظ و بعدها دميرى در الحيوان وحياة الحيوان انجام دادند) و نيز آثار تاريخى، به ويژه فتوحات است.برخى از عناوين كتاب هاى تاريخى او عبارتند از:

مقاتل الاشراف، كتاب الجمل وصفين، كتاب الغارات، كتاب مقتل عثمان، كتاب قضاة البصرة، كتاب فتوح ارمينة، كتاب فتوح الاهواز، كتاب اخبار الحجاج، كتاب قضة الكعبة. (291) آثار وى در فتوحات مورد استفاده بلاذرى در فتوح البلدان و نيز خليفة بن خياط كه همشهرى وى بوده، قرار گرفته است. آنها به طور مستقيم از كتاب هاى وى نقل كرده اند. زيرا در نقل ازاو هيچ سندى نمى آورند. (292)

از كتابى كه ابو عبيده درباره چاه هاى مكه نوشته بود، تعداد يازده نص در اخبار مكه فاكهى حفظ شده است. (293) كتابهايى كه وى در مثالب قبائل عربى نوشته و نيز اثرى كه به عنوان فضائل الفرس نگاشته، سبب متهم شدن وى به شعوبى گرى شده است.

ابوالحسن مداينى (135 228) (294)

على بن محمد بن عبدالله بن ابى سيف مداينى (از موالى سمرة بن جندب) در بصره به دنياآمد. پس از آن به مدائن رفت و در بغداد در سن 92 سالگى در خانه دوستش اسحاق موصلى در گذشت. وى از معدود مورخانى است كه مورد اعتماد اهل سنت واقع شده واين امر شك خاصى نسبت به او برانگيخته است.يحيى بن معين و خطيب بغدادى وى را موثق دانسته اند. (295) يحيى بن معين به احمد بن زهير توصيه مىكرد كه كتاب هاى مدائنى را بنويسد. (296) اين در حالى است كه اوروايت مسند از او آورده است. (297) از آنجا كه مداينى در بصره رشد يافته، گرچه بعدها به مداين رفته و مداينى لقب گرفته نبايد از داشتن گرايش هاى عثمانى موجود در بصره بى بهره باشد لذا راوى اخبار عوانة بن حكم نيز كه به گفتهياقوت، عثمانىّ الهوى بوده، همين مداينى است. در خبرى كه جاحظ از مدائنى آورد آمده است كه مدائنى گفته است: امويان تنها روايات مراثى را قبول مىكردند.وقتى علت را پرسيدند گفت: دليلش آن بود كه اين قبيل مشتمل بر مكارم اخلاق بود! (298)

شماره تاءليفات وى بر اسا شمارش ابن نديم 239 اثر است. اين درحالى است كه در فهرستى كه ياقوت از آثار وى داده،

كتاب هاى ديگرى نيز ياد شده كه به نقل برخى تا 261 مىرشد. اين حجم از تاءليف سبب شده تا برخى لقب شيخ الاخباريين رابه مدائنى بدهند. بيست وهفت عنوان مربوط به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم سى ويك عنوان درباره قريش و شخصيت هاى برجسته قريش، سى وسه عنوان درباره اخبار زنان و مساءله ازدواج ميان اشراف و امثال ذلك. هفت عنوان درباره اخبار خلفا.بيتس و هفت عنوان درباره ايام العرب بعد از اسلام. سى هفت عنوان درباره فتوحات. ده عنوان درباره اخبار عرب. سى و دو عنوان درباره اخبار شعراء، و بقيه در موضوعات ديگر.

همانگونه كه از اسامى اين نوشته ها بر مىآيد. مدائنى از مهمترين مؤلفان تاريخ نويس در دوره اى است كه رسم برنگارش تك نگارى درباره رخدادها وموضوعات خاص بوده است. علاقه خاص مدائنى به اين قبيل موضوعات كاملا از نوشته هاى وى آشكار است. به عنوان مثال او به جنبه هاى خاصى از سيره توجه كرده و رساله هايى مانند: كتاب امهات النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم كتاب اقطاع النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم، كتاب عهود النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم، كتاب رسائل النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم، كتاب اءخبار المنافقين، كتاب ازواج النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم، كتاب عمال النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم على الصدقات اين گرايش اورا به وضوح نشان مىدهد.

بسيارى از اين تاءليفات را كه اندكى از آنها برجاى مانده و به چاپ رسيده، بايد در حد مقالات كوچك دانست. به عنوان مثال كتاب الفرج بعد الشدة والضيق او كه تنوخى ان را ملاحظه كرده تنها پنج تا شش برگ بوده است. (299) رساله المردفات من نساء قريش مدائنى نيز كه توسط عبدالسلام هارون به چاپ رسيده كوتاه است. اين رساله درباره زانين از قريش است كه بعد ازمرگ شوهر، به ازدواج ديگرى درآمده اند. دورساله التعازى و علم الخواص او نيز برجاى مانده است. ممكن است ميان تاءليفات وى، آثار بلندى نيز بوده كه البته تا كنون خبرى از اين قبيل آثار وى به دست نيامده است. به عنوان مثال درباره كتاب المغازى او گفته شده كه در سه مجلد بوده است.

بخش هاى زيادى از آثار مفقود او در كتابهاى بعدى آمده است. از جمله فقرات فراوانى از كتاب اسماء من قتل من الاطلبيين در كتاب مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى آمده است. (300) بلاذرى جمعا 1416 روايت از مدائنى نقل كرده است. (301) درست همانطور كه بخش هاى زيادى از كتاب هاى او درباره زنان نوشته در بلاغات النساء آمده است. (302) ابن ابى الحديد نيز بخش هايى از آثار مدائنى را نقل كرده است. (303)

طبرى در بخش تاريخ خراسان در موارد فراوانى از نوشته هاى مدائنى به ويژه اثر او فتوح خراسان سود جسته است. همينطور بلاذرى نيز در اخبار سيره ونيز امويان، نقلهاى فراوانى از مدائنى دارد. كتاب تاريخ الخلفاء وى هم يكى از آثار مهمى بوده كه گويا بيشترين بهره را طبرى از آن برده است. (304)

به هر روى آثار مدائنى با همه گستردگى تنها اختصاص به اخبار دوره اسلامى دارد. از وى درباره موضوع المبتداء چيزى برجاى نمانده.آثار اندكى از جاهليت رسيده و ساير نوشته هاى او مربوط به دوره اسلامى است. لذا گفته اند اگر كسى اخبار دوره جاهليت را مىخواهد كتاب هاى ابوعبيده رابخواند و اگر كسى اخبار دوره اسلامى را مىخواهد آثار مدائنى را بخواند. (305)

استاد بدرى محمد فهد، با حصوله تمام، فهرستى بلند از آنچه از مدائنى درحيطه تاريخ دوره اسلامى نقل شده، با حفظ ترتيب تاريخى، از مآخذ مختلف به دست داده است. (306) در متون ادبى نيز، اخبار زيادى در آثار جاحظ زبير بن بكار، مبرّد، ابن عبدربه:، ابولفرج اصفهانى و ديگران از مدائنى نقل شده است. (307)

خليفة بن خياط (240)

خليفة بن خياط معروف به شباب عصفرى (308) از مورخان مهم قرن سوم هجرى است كه ابن كثير از وى با عنوان من ائمة التاريخ ياد كرده است. (309) وى نيز درست بمانند ابن سعد در زمانى بوده كه درگير ماجراى المحنه ويا سختگيرى معتزله ودر راءس همه ماءمون بر ديگران در باب خلق قرآن شده است. (310) ابن نديم از وى ياد كرده و پنج كتاب براى وى برشمرده است. نخست كتاب الطبقات. دوم كتاب التاريخ. سوم كتاب طبقات القراء. چهارم كتاب تاريخ الزمنى والعرجان والمرضى والعميان و درنهايت كتاب اجزاء القرآن. (311) تا آنجا كه آگاهيم تنها دو كتاب تاريخ و طبقات او به دست ما رسيده و چاپ شده است.

درباره وى نيز ميان اصحاب رجال اختلاف است، گرچه نوعا وى را توثيق مىكنند. وى بصرى است و بصرى ها به دليل داشتن گرايش هاى عثمانى يا نزديك به آن مانند مدائنى بخت يارشان است كه از سوى اصحاب حديث تاءييد شوند.بخارى در كتاب خود در هيجده مورد، رواياتى از وى نقل كرده و اين نيز فرصتى ديگر بودهخ تا رجال شناسان بعدى در قدح وى كمتر سخن بگويند. بايد اعتراف كرد كه وى اعتناى كافى به سند دارد و اين مقبول اصحاب حديث است. كمترين علائق از نوع تشيع عراقى خليفه يافت نمى شود.

كتاب تاريخ او كه به روايت بقى بن مخلد قرطبى (312) (201 276) باقى مانده، در سال 1386 قمرى به كوشش اكرم ضياء العمرى در عراق (به مساعدت مجمع علمى عراق) به چاپ رسيده و در سال 1414 به كوشش سهيل زكار چاپ ديگرى از ان عرضه شده است! (بيروت، دارالفكر). العمرى شرح حال مفصل وى و انچه را كه درباره وى و خاندانش در دست بوده در مقدمه آورده است.

المعرى فهرستى از مآخذ خليفه را در تاريخ او به به دست داده است. خليف در سيره به طور عمده بر ابن اسحاق تكيه كرده است. وى همچنين از كتاب تاريخ الخلفاء ابن اسحاق نيز بهره برده وروايات متعددى درباره دوره نخستين خلافت از ابن اسحاق نقل كرده است.گفته شده ك بيش از صد بار نام ابن اسحاق در كتاب تاريخ خليفه آمده است. (313)

راوى يا نويسنده ديگرى كه وى از او بهره برده وهب بن جرير است كه از روايات ويا آثارش مورد استفاده ابن سعد در طبقات قرار گرفته است. نوشته ابو مشعر نيز كه از ميان رفته، از مآخذ خليفه بوده است. مدائنى از استادان رسمى وى بوده واو به طور مستقيم از وى نقل كرده است. گفته شده كه در بخش فتوحات واخبار دوره خلفاى نخست، پنجاه درصد نقلها از مدائنى به احتمال از كتاب جمل، كتاب صفين و كتاب خوارج اوست. (314) از ديگر مشايخ او كه برخى صاحب كتاب هايى بوده اند و محتمل است كه وياز مكتوبات آنها با اجازه و يا شفاها از آنها رواياتى را نقل كرده باشد، عبارتند از ابوعبيده معمربن مثنى (م 209) هشام كلبى، سحيم بن حفص، (م 190) وليد بن هشام قحذمى، (315) عبدالله بن مغيره و بسيارى ديگر (316)

درباره تاريخ خليفه گفته شده است كه اين كتاب قديمى ترين اثر تاريخى است كه به صورت سالشمار حوادث را ثبت كرده و به دست ما رسيده است. امتياز ديگر كتاب آن است كه آمار و ارقامى را ثبت كرده كه در منابع ديگر نيامده است. وى به حوادث داخلى دنياى اسلام مانند شورش يزيد بن مهلب كمتر پرداخته و در عوض درباره فتوحات اخبار بيشترى آورده است. (317)

با همه آنچه درباره تاريخ خليف گذشت، گفته شده كه معاصران وى از كتاب او استقبالى نكرده و در آثارى كه اندكى پس از آن تاءليف شده، ازآن نقل نكرده اند. طبرى تنها يك بار آن هم در حوادث سال 141 از وى ياد كرده است. ازدى (م 334) در تاريخ موصل خود از آن بهره برده (318) اما بعدها، ذهبى و يا ابن كثير از آن استفاده نكرده اند. محتمل چنان است كه كتاب در دسترس آنها نبوده است.

تاريخ در نگاه مورخان كهن، به معناى سال است و به طور عمده به معناى تقويم اعم از سال تولد، درگذشت، سال رخ دادن حوادث و مانند اينها به كار مىرود. خليفه در مقدمه كتاب خود در وصف تاريخ مىنويسد: اين كتاب تاريخ است و مردمان كار حج و روزه خويش و نيز عده زنان و مدت ديون خود را با تاريخ تعيين مىكنند. پس از آن از تاريخ يزدجرى سخن مىگويد و آنگاه از مبداءهاى تاريخى متعدد كه اعراب از پس از هر حادثه، براى چندى آن را حفظ مىكردند و آخرين آنها حمله ابرهه به مكه بوده است.پس از آن پيدايش تاريخ خجرى سخن گفته و بدنبال آن بحث تاريخى خود را از تولد پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم آغاز و تا سال 232 ادامه مىدهد.

از ويژيگيهاى عمده كتاب، ارائه آگاهيهايى درباره صاحب منصبان حكومتى در هر سال و در هر شهراست. وى درجال جاى كتاب، فهرست شهرها را با ياد از اميران و ساير صاحب منصبان آن ياد مىكند. (319) ويژگى ديگر ياد از سالها و نيز روزهاى هفته است كه در قياس با مآخذ ديگر قابل توجه است. ياد از فهرست كستگان يمامه و نيز كشتگان جمل و حره (320) كاملا تازگى دارد.

نيز بايد يادآور شد كه متن تاريخ خليفه، برخلاف كتابهايى مانند يعقوبى و مسعودى كه گرايشهاى مذهبى و سياسى در آنها آشكار است، خالى از موضع گيرى است.

اثر ديگر خليف، كتاب طبقات اوست كه در كنار طبقات ابن سعد از كهن ترين آثارى است كه در اين زمينه بر جاى مانده است. كتاب طبقات خليف، على رغم اختصار، از دامنه جغرافيايى وسيع ترى نسبت به طبقات ابن سعد برخوردار بوده وافزون بر چند شهر بزرگ دنياى اسلام، از بسيارى از شهرهاى خردتر نيز يادكرده است. (321) كتاب طبقات على رغم اختصار حاوى آگاهيهاى تاريخى ويژه اى درباره اشخاص است. از جمله آن كه، در مواردى درباره محل سكونت آنها نيز سخن مىگويد كه از ديد تاريخ محلى ارزش خاص خود را دارد.

محمد بنحبيب (م 245)

محمد بن حبيب بن اميه هاشمى بغدادى از مورخان و نسب شناسان برجسته قرن سوم هجرى و از نسل دانشورانى است كه تك نگاريهاى فراوانى در موضوعات متنوع نگاشته است. وى از موالى عباسيان بود و شغل رسمى وى مودبى فرزندان عباس بن محمد عباسى (عباس برادر سفاح و منصور) بوده است. وى عالمى به تمام معناى اخبارى و علاقمند به مسائل تاريخى نسبى و ادبى است. شايد در مقايسه با ساير مورخان آن روزگاران از نظر موضوعاتى كه مورد علاقه وى بوده، بتوان اورا با هشام كلبى ومدائنى مقايسه كرد، گرچه حجم كارى او بسيار كمتر از مدائنى است.

ابن نديم از وى با تعبير كان من علماء بغداد بالانساب والاخبار واللغة والشعر و القبائل ياد كرده و آثار وى را برشمرده و گفته است: وكتبه صحيحة. آثار او در علم اسناب، تاريخ و اخبار شعراء بوده است. نديم پس از ياد از كتاب القبائل الكبير والايام مىنويسد: وى آن را براى فتح بن خاقان نگاشت و من نسخه را ديدم در حالى كه بيش از بيست جزء و دويست برگى و حتى بيشتر بود و گفته مىشد كه چهل جزء است. (322) در ميان آثار او اثرى با نام تاريخ الخلفاء نيز ياد شده كه مانند بسيارى ازآثار ديگر او تا كنون اثرى از وى يافت نشده است.

دو اثر بزرگ وى و نيز دورساله او به طور معجزه آسائى، هر كدام فقط يك نسخه خطى، برجاى مانده است. يكى المنمق وديگرى ازالمجمر، به نظر مىرسد كه كتاب المحبر، در قرن پنجم شهرت فراوانى داشته و به همين دليل، خطيب بلافاصله پس از ياد از وى اورا با تعبير صاحب كتاب المحبر ياد كرده و نوشته است كه وى از هشام كلبى روايت دارد.وى دراصل بغداد بوده اما در ذى حجه سال 245 در سامرا در گذشته است. (323)

ياقوت شرح حال وى را از نديم و مرزبانى آورده است. مرزبانى گفته است كه اواز كتب ديگران اقتباس مىكرد ودر كتابهاى خود مىگذاشت. از جمله، وى كتابى را كه حتى يك كلمه هم كم و زياد نكرده است. (324) مسعودى با ياد از نام وى، از كتابهايش بهره برده است. (325)

ابن طاووس (م ذى قعده 664) عالم شيعى قرن هفتم، نسخه اى ازالمحبر را در دست داشته و ازآن در كتاب طرائف نقل كرده كه درآن جا شش صحابى و شش تابعى عقيده شان درباره جواز متعه نقل شده است. كلبرگ نوشته شده است: در متن فعلى، تنها ازز پنج صحابى ياد شده و از هيچ تابعى ياد نشده است.به نظر مىرسد ابن طاووس نسخه اى از اين تاءليف در دست داشته كه از تنها نسخه موجود در موزه بريتانيا كه محقق بر اسا آن كتاب را به چاپ رسانده متفاوت بوده است. (326) كتاب ديگرى نيز با نام من استجيبت دعوته از محمد بن حبيب در اختيار ابن طاووس بودهخ اكه وى آن را تلخيص نيز كرده است. وى در مهج الدعوات و اقبال الاعمال از آن نقل كرده است. از اين اثر اثرى در دست نيست. (327)

آنچه مهم است اين كه، در حال حاضر دو اثر برجاى مانده وى، حاوى اخبار تاريخى بسيار باارزش و منحصر به فرد است. اين دو كتاب، آگاهيهايى است از زندگى و مناسبات اجتماعى و قبائلى عرب و مشتمل بر رساله هاى كوچكى است كه رسالت هر كدام ثبت نوعى خاص از اطلاعات اجتماعى و تاريخى است.

مى توان گفت كه بيشتر اخبار كتاب المنمق (328) درباره قريش وبه طور عمده از دوران جاهليت است. بحت با نسب قريش آغاز شده، از فضائل عباس سخن به ميان امده و پس از آن حلف الفضول و ساير احلاف و منافرات و نزاع هاى ميان خاندانهاى قريش به تفصيل سخن گفته شده است. بخش ديگر آن كه در لابلاى همان مباحث آمده، بحث از ايام العرب خاص قريش است كه از نظر تاريخى ارزش فراوانى دارد. اخبارى از آن هم به دوره اسلامى اختصاص دارد. به عنوان نمونه، بحث هاى چون: المؤذون لرسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم المستهزءون من قريش، المشبهون برسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم من قريش. در بخش هاى ديگر به كوران قريش، احولان قريش، كوسج هاى قريش، و نيز به معرفى كسانى كه مادرشان نصرانى، يهودى، نبطى يا حبشى و سندى بوده اند پرداخته شده است.

كتاب المحبر ابن حبيب، (329) مربوط به دوره اسلامى و در واقع مجموعه رساله هاى كوچك در موضوعات متنوع است. جسته گريخته مباحث مهم سيره، گرچه به اختصار در آن آمده است. از مولد النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم، مؤاخاة، زنان پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم غزوات وسرايا، اسامى شركت كنندگان در بدر، متخلفان در تبوك، نقباى رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم. در كنار اينها، موضوعاتى انتخاب شد و مصاديق آن شناسانده شده است. كسانى از فرزندان انصار كه محمد ناميده شدند، كسانى كه درجاهليت خوردن خمر را برخود حرام كردند، شاهان حمير و كند و غسان، اخبار زنانى كه بعد از مرگ شوهر خود ازدواج نكردند. بتهاى عرب سنتهاى عرب در حج جاهليت و تلبيه آنها، مردانى كه در وقت آمدن اسلام ده زن داشتند، اسامى به دارآويختگان از اشراف، زنانى كه در زندگى بيش از سه شوهر كردند و... مباحثى از اين دست.

وى در اين دو اثر، از بسيارى از چهرهاى بنام پيش از خود نام برده است. شايد بيش از همه نام هشام كلبى كه از مشايخ او بوده و زمينه كارى وى با او مشترك بوده و در آثار وى به چشم مىخورد. ديگران عبارتند: ابوعبيده معمر بن مثنى، هيثم بن عدى، عبدالعزيز بن عمران، ابن اسحاق، واقدى.

جز آنچه گفته شد، رساله ديگرى از ابن حبيب با عنوان كتاب من نسب الى امه من الشعراء توسط عبدالسلام هارون چاپ شده است. (330) جالب است كه خود وى هم به نام مادرش حبيب مشهور بوده است. عبدالسلام رساله ديگرى از محمد بن حبيب رابا عنوان اسماء المغتالين من الاشراف فى الجاهلية والاسلام و اءسماء من قتل من الشعراء چاپ كرده است. (331) نيز رساله اى با عنوان كنى الشعراء و من غلبت كنيته على اسمه (332) ورساله القاب الشعراء و من يعرف منهم باءمه. (333)

مهمترين اينها رساله اسامى كشته شدگان است كه شرح حال بسيارى از خلفا و اميران چهره هاى معروف از شاعر و غير در آن آمده است. از جمله چند صفحه اى هم به نقل اخبار شهادت امير مؤمنان عليه السلام پرداخته است. (334)

كتاب امالى محمد بن حبيب در اختيار ابن ابى الحديد بوده و وى در مجلدات مختلفى ازآن نقل كرده است. (335)

گفته شده است كه وى تمايلات شيعى داشته و شاهد ان كه هر كجا نام ابوبكر و عمر آمده تعبير رحمه الله آورده و هركجا نام خديجه و نام امام على عليه السلام آمده تعبير رضى الله عنه آورد است. (336) شاهد ديگر آن كه گفته است عمر احول بوده (337) واين كه قبل از اسلام آوردن، كنيز مسلمان شده خود را كتك زده است. (338) بايد گفت مؤلف با جسارت تمام زشتيهاى بسيار از قريش و صحابه و فرزندان آنها را آورده است. ارائه فهرستى از حد خوردگان صحابه و فرزندانشان هم مىتواند مؤيدى بر آزاد انديشى او و يا تمايلات شيعى او قدح صحابه تلقى شود. شايد همين مساءله دليل بى توجهى به كتاب المنمق توسط دانشوران سنى در طول تاريخ باشد. (339)

ارزقى (م ح 248)

ابولوليد محمد بن عبدالله بن احمد ارزقى، نويسنده اثر مهم كتاب مكه و اخبارها و جبالها و اوديتها، اثرى جاودانه در تاريخ مكه است. ابن نديم اورا احد الاخباريين و اصحاب السير وبنابراين يكى از مورخان به شمار آورده و كتاب مكه اورا كتاب بزرگى خوانده است. (340) اين اثرمؤلف، اگرچه نوعى تاريخ محلى است، اما به دليل آنكه وى تاريخ مقدس ترين شهر دنياى اسلام رانگاشته، در عمل به صورت منبعى مهم براى تاريخ اسلام درآمده است. اين كتاب به نام اخبار مكة و ما جاء فيها من الاثار به چاپ رسيده است.آنچه كه بايد نسبت به مولف كتاب توجه داشته آن كه كتاب از آن محمد بن عبدالله است؛ جزآن كه نقش وى در اين كتاب، روايت بخش اعظم كتاب از جدش احمد بن وليد است و تنها شمار اندكى از ديگران. شايد بر اين اساس بتوان مولف اصلى را جدّ وى دانست نه خود او. وى به مانند وستنفلد بر اين باور است كه از وجود برخى از اسناد ديگر در كتاب و نيز شباهت هاى ميان اين كتاب با آنچه در سيره ابن هشام آمده، چنين برمى آيد كه كتاب اخبار مكه در اصل كوچكتر از حجم فعلى بوده و به مررو با ضميمه كردن برخى مطالب ديگر، بر حجم آن افزوده شده است. (341) كتاب اخبار مكه چندين بار تلخيص شده و به شعر نيز درآمده است.

اخبار مكه، در فصول نخستين خود، تاريخ مكه را از تاريخ كعبه آغاز كرده و سيرى تاريخى از كعبه و مسجد الحرام را به دست داده است. بحث از جرهميان و حاكميتشان بر مكه و سپس خزاعه و بعد از آن قريش در پى آمده است. همين طور بحث از بت پرستى و دلائل رواج آن در جاهليت و نيز حج گذارى در دوران جاهلى. پس از آن تاريخ كعبه ومكه بد از اسلام تا آتش زدن آن توسط امويان و... بحث از اركان كعبه و بخشهاى ديگر آن و نيز مسجد الحرام با تفصيل تمام همراه با تاريخچه آنها آمده است. ارائه جغرافياى دقيق شهر، خانه ها و محلات و منازل شخصيت هاى برجسته مكه در دوران پس از اسلام و نيز روشنگرى درباره محلات شهر، گورستانها... از ابواب ديگر كتاب است.

اين كتاب نخست بار تسط وستنفلد در سال 1858 بر اساس سه نسخه در اروپا چاپ شد. چاپ فعلى رايج آن در سال 1352 قمرى با تحقيق رشدى ملحس انجام شده است. مصحح پيوستهايى درباره تاريخ بازسازى كعبه از پس از دورانى كه ارزقى آورده و نيز شرحى از سيلهايى كه تا اين اواخر در مكه آمده و مسائلى ديگر بر كتاب افزوده است. اخبار مكه به سال 411 از روى چاپ رشدى ملحس در قم افست شده است. اين كتاب توسط دكتر محمد مهدوى دامغانى به فارسى درآمده است.

زبيربن بكار (م 256)

زبيربن بكار از آخرين افرادى متعلق به نسلى است كه شيوه كارشان نه نگارش تاريخ عمومى بلكه تك نگارى رخدادها بود. اين تك نگارى به معناى مقاله نويسى كوتاه نيست؛ چراكه براى نمونه بايدوقعة صفين نصر بن مزاحم را با آن حجم بسيار يك تك نگار به شمار آوريم. بيشتر آثار زبير بن بكار پيشوند اخبار دارد. ياقوت از زبير بن بكار با

عنوان اخبارى ياد كرده است. (342)

زبير بن بكار فرزند عبدالله بن مصعب بن ثابت بود و ثابت فرزند عبدالله بن زبير كه سالها بر حجاز و عراق حكمرانى كرد و در برابر امويان ايستاد و عاقبت در سال 73 هجرى كشته شد. در خاندان زبير علايق علمى وجود داشته است. از متقدمين آنها عروة بن زبير است كه عمده راوى اخبار عايشه است و از متاءخرين آنها يكى مصعب زبيرى و ديگرى همين زبير بن بكار. مصعب عموى زبير بكار بود، و دقيقا از نظر علمى زمينه مشترك با وى داشت. شاهد مهم آنكه از هردوى آنها كتابى در نسب قريش برجاى مانده است.

زمينه كار علمى زبير بن بكار، تاريخ، نسب و شعر و ادب است. اينها علومى بوده كه با هم پيوندى عميق داشته است.

زبير بن بكار از چيره دستان اين قبيل آگاهى هاى ادبى تاريخى است. هم كتاب موفقيات او، و هم كتاب نسب قريش و اخبارها نشان از احاطه او بر اخبار تاريخى و نسب قبيله پرنفوذ قريش دارد. كتابى ديگر از وى كانده، ازواج النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم است كه با تحقيق سكينه شهابى (بيروت، موسسة الرسالة، 1403) چاپ شده است.

در اينجا مناسب است اشاره كنيم كه آثار برجاى مانده قرن سوم، به ويژه نيمه نخست آن از هر جهت بايد غنيمت تاريخى به شمار آيد. اين آثار مملو از اخبارى است كه هنوز زير فشار اجتماعى مذهبى موجود تا حدى طاقت آورده و ميتوان اخبار درست فراوانى را درآنها يافت. به علاوه، آثار اين قرن در واقع به استثناى چند متن كوتاه و بلند از قرن دوم كهن ترين آثارى است كه به دست ما رسيده ولاجرم تكيه گاه ما در تحليل تحولات تاريخى دو قرن نخست هجرى است.

آثار بر جاى مانده زبير بن بكار در شمار همين گونه آثارند؛ آثارى كه حتى با وجود برخى از گرايشها خاندانى و طايفه اى، حاوى اخبار تاريخى منحصر به فرد و بسيار با ارزشند. كتابى هم در اخبار مكه داشته ك يكصد وچهل وسه نص آن در اخبار مكه فاكهى حفظ شده است. (343) از كتاب تاريخ المدينه او نيز بخش مهمى در المغانم فيروز آبادى درباره محل سكونت قبائل در مدينه باقى مانده. همچنين ابن حجر نصوصى از ان را در الاصابه نقل كرده است. (344)

از زندگى سياسى اجتماعى زبير بن بكار آگاهى فراوانى در دست نيست. تنها مىدانيم كه وى در سالهاى پايانى زندگى خود، قاضى شهر مكه بوده و اين سمت را متوكل عباسى خليف مشؤوم و پست عباسى به عنوان پاداش به وى واگذار كرده بود.پيش از آن نيز وى با حكومت عباسى مرتبط بوده است؛ ازجمله نام همين كتاب الموفقيات برگرفته از نام ابو احمد طلحة الموفق فرزند متوكل عباسى است. ابواحمد در عهد خلافت برادرش معتم، مقام ولايتعهدى را داشت، اما عمرش براى خلافت دوام خلافت دوام نياورد و درگذشت.

زبير بن بكار كتاب الموفقيات رابه نام وى گذاشت و اين حكايت از روابط نزديك وى با خاندان عباسيان دارد. به هر روى او عالمى پرنفوذ و متعلق به طايفه قريش بود و به طور طبيعى شخصيتى برجسته به شمار مىآمد؛ به ويژه كه عمرى نسبتا دراز يافت و فرصت آن را داشت تا بر دامنه نفوذ خويش بيافزايد. وى پس از هشتاد و چهار سال زندگى در ذى حجه سال 256 درگذشت.

مصادر رجالى اهل سنت به طور كلى اورا توثيق كرده اند. دارقطنى، بغوى و خطيب بغدادى در شمار كسانى هستند كه وى را موثق شمرده اند؛ (345) اما احمد بن على سليمانى سخت بر وى تاخته اورا منكر الحديث خوانده و درشمار جاعلان حديث آورده است. (346) در اين صورت به رغم دفاع ابن حجر از وى، بايد درباره اخبار او محتاط بود. ما معيارهاى سليمانى مذكور را در تضعف و توثيق نمى دانيم؛ شايد به خاطر برخى اخبار كه وى درباره سقيفه آورده اين چنين متهم شده؛شايد هم بدبينى عمومى كه دامنگير اخباريان بوده است سبب تضعيف مزبور شده باشد. اين نيز محتمل است كه سليمانى اگاهى ويژه اى در باره او داشته ويا روايت اورا از راويان ضعيف كارى كه اخباريان به آن تن مىدادند تا كتب تاريخى خور را حجيم تر و پربار كنند دانسته است.اين آخرى، با آنچه سليمانى درباره زبير آورده و وى را در شمار جاعلان حديث ياد كرده سازگارى ندارد.به هر روى بايد گفت، مشكل توثيق و تضعيف درباره مورخان واخباريان هميشگى بوده و كمتر مورخى را مىتوان يافت كه از اين بابت مصون مانده باشد.

از شخص زبير بن بكار كه بگذريم بايد گفت، خوشبختانه كتاب موفقيات وى مجموعه رواياتى است كه هر كدام به طور مستند نقل شده وسبك حديثى برآن حاكم است؛ يعنى حر حكايت سند مستقل خود رادارد و از اين جهت مىتوان ارزيابى كرد. با اين حال بايد اين حقيقت را فاش گفت كه داشتن سند وسالم بودن روايت آن به آن معنا نيست ك روايت مزبور حتما درست خواهد بود، چه، جعل سند همانندجعل خبر كار دشوارى نبوده است. پس بايد با دقت بيشترى به ارزيابى متون اخبار پرداخت و در كنار آن كار سندى نيز انجام داد.

اشاره كرديم كه كتاب هاى تاريخ آن روزگار يا تك نگارى درابره رخدادهاى ويژه اى است ويا تاريخ عمومى يك دوره تاريخى؛ و گفتيم كه زبير بن بكار مربوط به نسل تاريخنگارى از نوع تك نگارى است. اكنون پرسش آن است ك اخبارالموفقيات چگونه كتابى است.

كتاب موفقيات دربرگيرنده 429 خبر تاريخى است. هر كدام از اين اخبار مشتمل بر دو سه سطر يا دو سه صفحه مىباشد. اين حكايات به طور عمده تاريخى و كمتر ادبى است. محور اصلى آنها نيز مسائل مهم سياسى، اجتماعى وفرهنگى دو قرن نخست هجرى است. در واقع كار زبير بن بكار برآن بوده تا از مجموعه اين تحولات، آنچه را كه جالب و شيرى آموزنده و مهم بوده گلچين كرده در اين كتاب عرضه كند. از اين جهت بايد گفت وى گرچه نمى تواند در قالب يك تك نگارى از يك واقعه شناخته شود يا در شمار تواريخ عمومى درآيد، اما خود، داراى سبك بسيارى نوى است كه انرا براى علاقه مندان به تاريخ خواندنى كرده است.

در اين ميان آنچه اهميت دارد، اصل گزينش است. مرورى بر فهرست مطالب كتاب ارزش آن را آشكارتر مىسازد. تقريبا همه اخبار جهت گيرى خاصى داشته و ما بايد آن را مجموعه يادداشتهاى مورخى بدانيم كه در طول زندگى خود آنها را در دفترچه اى فراهم آورده است. مىدانيم كه اين يادداشت ها به لحاظ آن ك توسط يك مورخ فراهم آمده، آن هم در طول سالها، چه اندازه ارزشمند است.

محقق كتاب در همان مقدمه نوشته است كه زبير بن بكار در اين كتاب سه گونه خبر دارد. يكى اخبارى كه در هيچ مصدر ديگرى نيامده است؛ دوم اخبارى كه تنها به طور مختصر درمصادر ديگر آمده و تفصيل آن را بادى در اينجا يافت؛ و سوم اخبارى كه البته درمصادر ديگ نيز آمده است. به هر روى بايد توجه داشت كه ما اين اخبار را در كتابى كه در نيمه اول قرن سوم هجرى تاءليف شده، در اختيار داريم. مؤلف با بسيارى از قضاياى مربوط به اواخر قرن دوم يا دوره ماءمون معاصر بوده و از اين جهت بر ارزش تاريخى اين كتاب افزوده مىشود.

آنچه كه به نظر جالب مىرسد، حساسيت مولف در گزينش اخبار است. اين گزينش جهت گيرى فكرى و تحليل قورى دارد؛ نه آن كه صرفا از لحاظ صورى جالب باشد. به عبارت ديگر، بيشتر اين نقلها در تحليل تاريخ دو قرن اول هجرى كاربرد دارد و كمتر خبرى است كه بتوان از آن صرف نظر كرد. البته يك محقق بايد تمامى چنين كتابى را بخواند تا بتواند از آنچه در آن پراكنده است بهر بجويد؛ زيرا كتاب ترتيب تاريخى مشخصى ندارد و از اساس مولف بناى چنين كارى را نداشته است.

پيش از آن كه مرورى دقيقتر بر محتواى آن داشته باشيم، اين مطلب را هم درباره كتاب موفقيات بگوييم كه متاءسفانه نسخ باقى مانده از كتاب كامل نبوده و تنها بخشى از كتاب كه بايد گفت نسبتا مفصل است در اختيار ما قرار گرفته است. با اين حال محقق آن تلاش كرده تا قسمت مفقود آن را با كمك اخبارى كه ديگران در قرنهاى گذشته از آن برگرفته اند به نوعى بازسازى كند. لذا قسم الضائع آن ك شامل 58 خبر تاريخى بوده و عمدتا از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد است. در پايان كتاب (ص 573 به بعد) آمده است. بايد از محقق به خاطر ضميمه كردن اين بخش سپاسگذار بود. به نظر مىرسد كه فاش گويى اين كتاب در اخبار تاريخى آن را براى متعصبان، غير قابل تحمل كرده و از اين جهت كتاب مزبور همانند بسيارى ازآثار ديگر قرن سوم مورد بى مهرى قرار گرفته و به همين دليل بخش متنابهى از آن از بين رفته است.

به رغم آنكه خاندان زبير با بنى هاشم روابط مناسبى نداشته است. اخبار الموفقيات، اخبار قابل توجهى درباره امام على عليه السلام دارد.يك از جالبترين آنها تحت عنوان رسول الله يوصى بولاية على چنين است:... عن عمار بن ياسر قاال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله.

اوصى من آمن بالله و صدقنى بولاية على بن ابيطالب، من تولاه فقد تولانى و من تولانى فقد تولى الله، ومن احبه فقد احبنى و من احبنى فقد احب الله عزّوجل. (347)

وى ادامه سه سند ديگر براى اين خبر نقل كرده است. اين امر نشان تاءكيد مولف بر درستى حديث است.

درباره امام على عليه السلام اخبار ديگرى نيز دارد ك برخى از آن ها عبارتند از

من قضاء الامام على عليه السلام ص 88، ش 35

من قضاء الامام على عليه السلام ص 111، ش 49

عايشه واستشهاد على عليه السلام ص 131، ش 59 (خبر خوشحالى و سرور عايشه از شهادت امام!!)

خطبة على عليه السلام بين الصفين بالنهروان ص 3235، ش 181

حزن على عليه السلام على محمد بن ابى بكر ص 247، ش 202

من قضاء الامام على عليه السلام ص 363، ش 215

قصة تزويج امام على عليه السلام مع فاظمة سلام الله عليها، ص 275 376، ش 230، 231

مدافعه على عليه السلام من الانصار على عمر بن العاص ص 595، ش 386

جز اينها اخبار ديگرى نيز دارد كه به نحوى از امام على عليه السلام در آنها ياد شده است. در ضمن دو خبر هم درباره امام عليه السلام دارد، يك دعاء جعفر بن محمد يمنع المنصور من قتله (ص 149، ش 73) و ديگرى: محاورة جعفر الصادق مع ابى حنيفة (ص 75، ش 25)

كتاب الموفقيات همچنين حاوى اسناد و اخبار فراوانى درباره اختلاف انصار با قريش است. اين اخبار به اندازه اى مرتب در اين كتاب آمده كه بر اساس آنها مىتوان تحليل منظمى را در اين باره به دست داد.

اخبار چگونگى نزاع ميان انصار و امويان، در قالب برخوردهاى ادبى وشعرى صفحات 227 256 كتاب الموفقيات آمده است. جز آن در ساير بخش هاى كتاب نيز به صورتى پراكنده به بحث انصار پرداخته شده است، مثلا:

الماءمون والانصار (ص 285)، اءشد قريش على الانصار بعد بيعة ابى بكر (ص 583)، شعر حسان فى الرد على قريش (ص 285)، شاعر قريش يدر على الانصار (585)، رد معن بن عدى وعويم بن ساعدة على الانصار (ص 587)، فروة بن عمرو يعاتب معنا وعويما (ص 590)، قول عمروبن العاص يوم السقيفه و جواب الانصار (ص 591) شعر خالد بن سعيد يوم السقيفه (ص 594) عمور بن عاص يرد على الانصار وجواب على (ص 591) شعر خزيمة ببن ثابت فى مخاطبة قريش (ص 596)، شعر الفضل بن العباس فى نصرة الانصار (597) عمر بن العاص يخرج من المدينه حتى يرضى عنه على والمهاجرون (ص 599) الوليد بن عقبة يشتم الانصار ويذكر هم بالهجر (ص 599)

از اين عناوين به خوبى مىتوان موضع اصولى انصار را در برابر قريش دريافت، اگرچه به دليل اختلافات داخلى، اين موضع اصولى خودرا در سقيفه نشان نداد.از اين رو بلافاصله اوس و خزرج بر سرنخواستن ابوبكر با يكديگر به نزاع برخاستند. زبير بن بكار از محمد بن اسحاق نقل مىكند كه: ان الاوس تزعم ان اول من بايع ابابكر بشير بن بن سعد؛ و تزعم الخزرج ان اول من بايغ اسير بن حضير!! (ص 578)

معناى اين سخن آن بود كه بيعت اول را برعهده قبيله مخالف مىگذاشتند. از همين عناوين روشن مىشود كه حزب سياسى قريش كه همان خلفا و ايادى آنها نظير عمرو بن عاص، وليد بن عقبه و برخى ديگر بودند، چگونه با انصار برخورد مىكرند. در برابر، على عليه السلام وفضل بن عباس مدافع انصار شدند و اين همان نكته اى است كه پيشتر اشاره كرديم كه امام على عليه السلام مخالف حاكميت حزب قريش بود.

معصب بن عبدالله زبيرى (م 233) عموى زبير بن بكار و از اخباريان و نسب شناسان همين قرن است. وى به داشتن موضع ضد علوى شهره بوده و كتاب نسب قريش از وى برجاى مانده و به چاپ رسيده است.

عمر بن شبّه (173 262)

ابوزيد عمر بن شبه بن عبيد نميرى بصرى (از موالى بنى نمير) از مورخان بصرى بنام است. نگاشته هاى وى از مصادر مهم آثارى است كه در دوره هاى بعد تدوين شده است. ابن نديم از وى ياد كرده وفهرستى ازتاءليفات وى را آورده است. عمده آثار وى درباره كوفه وبصره و مكه ومدينه وبرخى ازآثار ادبى ونسبى است. كتاب الكوفه، كتاب البصرة، كتاب امراء الكوفه، كتاب امراء البصرة، كتاب امراء المدينة، كتاب مقتل عثمان، محمد و ابراهيم ابنى عبدالله بن حسن و... (348)

اثر مهمم و پرارج برجاى مانده وى كتاب تاريخ المدينه المنورة است كه بر اساس تنهاترين نسخه با تحقيق فهيم محمد شلتوت درچهار جزء (دومجلد) چاپ شده است. (349) كهن ترين تاريخ مدينه كتاب تاريخ مدينه ابن زباله است كه بخش هايى از آن در وفاء الوفاء سمهودى برجاى مانده ووستنفلد آن قطعات را در كتابچه اى با نام تاريخ المدينه ابن زباله چاپ كرده است.

متاءسفانه نسخه برجاى مانده از اين اثر ناقص است. آنچه هست شامل سه قسمت است. نخست قسمت مربوط به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم دوم قسمت مربوط به عمر وسوم قسمت مربوط به عثمان. هر سه بخش ازآغاز و انجام ناقص است؛ اما همين اندازه برجاى مانده بسيار مغتنم و ارزشمند است.

ابن شبه آگاهيهاى دقيقى را در بخش نخست كتاب از مدينه و وضعيت آن از حيث تمدنى و آبادى به دست داده است.اوبه تاريخ سياسى اين دوره كمتر توجه دارد و در برابر، در وصف اماكن و محلات آگاهيهاى منحصر دقيقى را به دست داده است. بحث هايى مانند مساجدى كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم درآنها نماز گزارده (57 79) احاديثى كه درباره كوه احد آمده (79 85) اخبار مربوط به قبرستان بقيع ومحل قبر بزرگان مدفون درآن (86 104) محل دفن حضرت فاطمه زهرا صلّى الله عليه وآله وسلّم (104 110) ياد از وادى هاى مدينه و مطالبى ديگر درباره جغرافياى مدينه.وى به تفصيل از صدقات پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و امام على عليه السلام در مدينه سخن گفته است. افزون برا ينها، ميتوان درباره اخبار جنگها، وفدها و بسيارى از مطالب ديگر سيره، اخبارى را در اين كتاب يافت.

نكته مهم در كتاب ابن شبه آن كه وى در نقل اخبارى كه در قرن سوم وچهارم از ديد اصحاب حديث ممنوعه اعلام شده، صراحت خاصى دارد.به همين دليل اين كتاب مملو از اخبار مهمى است كهواقعيات تاريخى آن دوره را برملا مىكند. اين اخبار به ويژه در بخش مربوط به عثمان وشورش مردم بر وى به طور مبسوط آمده است. در اين باره، هيچ كتابى به دقت اين كتاب مطالب ريز آن ماجرا را به دست نداده است.

مطالب كتاب از مجلد نخست تا صفحه 651 اخبار دوران پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم است واز آن پس اخبار دوره عمر كه نخستين مطالب آن درباره نسب او، وضع او در جاهليت و اسلام اوست مىباشد. در اين بخش، شيوه حكومت دارى عمر ونيز ابداعات وى در زمينه هاى مختلف ازجمله وتاءسيس نماز تراويج و ديگر مسائل از قبيل سيره عمر، موافقات عمر (ص 859) به تفصيل آمده است. آخرين بخش مربوط به عمر، مسائل مربوط به كشته شدن او و تشكيل شوراى خلافت و اخبار آن است (ص 868).

اخبار مربوط به عثمان از صفحه 952 آغاز مىشود. در اين بخش نخستين عناوين مربوط به اقدامات دينى عمر از جمله برخى از تشريعات و همچنين تلاش وى در جمع نسخ قرآن و يكسان كردن آنها، و در نهايت اخبار شورش برعثمان است كه با تفصيل هرچه تمامتر در اين كتاب آمده است.

بدين ترتيب بايد گفت تاريخ مدين ابن شعبه منبعى است كهن كه از هر حيث اخبار آن قابل توجه بوده واز نخستين متون تاريخى است كه از يك سو به عنوان متنى مهم در تواريخ محلى آن هم تاريخ مدينة الرسول و از سوى ديگر حاوى اخبار مهم از دوره خلافت خلفاى نخستين، به دست ما رسيده است. طبعا هيچ محقق تاريخ اسلام نمى تواند بدون احاطه بر آن و موضوعات متنوع موجود درآن، درباره تاريخ مدينه و دوران خلافت خلفاى نخست تحقيق كند.

افزون بر تارخى المدينه، كتابى مخطوط از وى برجاى مانده با نام جمهرة اشعار العرب كه نسخه آن در قاهره موجود است. فقراتى از كتاب اخبار اهل البصرة او در تاريخ طبرى مانده است. (350) از كتاب اخبار بنى نمير وى فقراتى در الاغانى هست. نيز فقراتى از اخبار مكه در الاصابه ابن حجر نقل شده است. ابولفرج اصفهانى درمقاتل از كتاب اخبار محمد و ابراهيم ابنى عبدالله وى نيز نقل كرده است. (351)

ابن قتيبه (213 276)

ابومحمد عبدالله بن مسلم معروف به ابن قتيبه مروزى دينوى از ادبا ومورخان اهل سنت درقرن سوم هجرى است. وى آثارى در ادب، حديث، قرآن و تاريخ دارد كه بسيارى ازآن ها به دليل كثرت استفاده، برجاى مانده است. پدر وى از مرو بوده، خود او در بغداد متولد شده و مدتى در شهر دينور قاضيبوده است. ازجمله مشايخ وى در بغداد، محمد بن سلام جمحى (ص 231) يحيى بن اكثم قاضى (242) ابوحاتم سهل بن محمد سجستانى (م 248 يا 255) و شمارى ديگر از محدثان و اخبارين برجسته اين دوره بوده اند. برخى از آثار وى عبارتند از غريب القرآن، مشكل القرآن، مختلف الحديث، دلائل النبوة، الاختلاف فى اللفظ، ادب الكاتب، الاسئله والاجوبة، فضل العرب على العجم، عيون الاخبار، طبقات الشعراء والمعارف (352)

مهمترين اثر تاريخى وى كتاب المعارف است. اين اثر به صورت دائرة المعارف مختصرى درباره دانستنيهاى لازم درباره تاريخ اسلام تدوين شده است. به همين دليل در نوع خود كار بديعى است. عجيب آن است كه مسعودى، ابن قتيبه را متهم كرده كه مطالب كتابهاى ابوحنيفه دينورى را برداشته و در كتاب هاى خود مىگذارد. (353)

فصلى از كتاب معارف كه در حكم يك كتاب شرح حال نيست هست، به صحابه اختصاص دارد. پس از آن فصلى به خلفا وشرح مختصرى از آنان را تا زمان المعتمد عباسى به دست مىدهد. فصلى به اشراف و بزرگان كه هركدام به نوعى در حوادث مهم زمان نقشى داشته اند اختصاص داده شده است. در ادامه فصلى در شرح حال تابعين و پس از آن فصلى درمعرفى اهل حديث آمده است. قاريان، نسب شناسان و اخباريان، راويان اشعار، معلمان و متهاجران. (354) پس از آن آمده است. بحثى از الاوائل، (355) فتوحات، حاكمان عراق، فرقه ها، كاتبان، و دبيران شاهان و اميران، شاهان حبشه، حيره، و عجم نيز در انتها آمده است. اين فهرست تاءييد مىكند كه ابن قتيبه در صدد تاءليف كتابى جامع و دائرة المعارفى تاريخى اما مختصر بوده است. بهترين چاپ، چاپ ثروت عكاشه است كه درقم نيز توسط انتشارات رضى (سال 1373) افست شده است. (356)

از ديگر آثار وى كه آگاهى هاى تاريخ فراوانى درآن آمده، كتاب عيون الاخبار است. اين كتاب از جمله آثار ادبى است كه هر باب آن اختصا به يك موضوع اجتماعى سياسى يا ادبى است كه هر باب آن هر نقل تاريخى، شعر، حكايت يا كلمه قصارى كه پيرامون آن موضوع نقل شده جمع آورى مىشود. كتاب مزبور در چهار جلد توسط دالكتاب العربى بيروت منتشر شده و در قم نيز افست شده است. كتاب الشعر والشعراء ابن قتيبه نيز حاوى شرح حال شمار فراوانى از شاعران برجسته دوران جاهلى واسلامى بوده ومواد فراوانى براى تاريخ ادبيات درآن آمده است.

از ديگر آثار تاريخى كه به وى منسوب شده كتاب الامامة والسياسة است. ثروت عكاشه مصحح كتاب المعارف نسبت اين كتاب را به ابن قتيبه نادرست مىداند. نخست بدان دليل كه در شرح حالهايى كه براى وى نوشته اند، جز ابوعبدالله توزى معروب به ابن شباط، چنين كتابى براى او ياد نكرده اند. در متن كتاب آمده كه مؤلف در دمشق بوده در حالى كه ابن قتيبه از بغداد جز به دينور نرفته است. نيز در متن كتاب از ابوليلى نقل شده در حالى كه اودرسال 148 در كوفه قاضى بوده واين 65 سال قبل از تولد ابن قتيبه است. چهار آن كه در كتاب، از زنى كه مولف اورا ديده خبرى درباره فتح اندلس آمده كه باز سال تولد ابن قتيبه سازگارى ندارد. مولف از حمله موسى بن نصير به مراكش ياد مىكند كه اين شهر را يوسف بن تاشفين در سال 445 ساخته واين باسال مرگ ابن قتيبه 276 سازگار نيست. (357)

شايد مهمترين دليل عدم صحت كتاب الامامه والسياسه به ابن قتيبه، عدم سازگارى نثرآن با ديگر آثار او باشد. افزون برآن، شيوه نگارش وى در تاريخ، ميان آنچه در المعارف انجام داده با آنچه در الامامة آمده توافق وتناسب ندارد.گرايش مذهبى اوبا محتواى آنچه در الامامه درباره سقيفه و داستان اختلاف مسلمانان درآن دوره آمده همخوانى ندارد. البته وى در كتاب الاختلاف عبارتى دارد كه توهم گرايش شيعى را نسبت به او برانگيخته كه عكاشه خواسته است از آن پاسخ دهد. (358) وى با مقابله با مشبه، تا اندازه اى خود را با اخل حديث ك سنيان سخت متعصب اند روبرو كرده است. در جاى ديگرى نيز از اهل حديث به دليل پنهان كردن فضائل امام على عليه السلام به ويژه حديث غدير ناراحت است و شكايت مىكند كه چرا بايد به خاطر مخالفان (روافض) اهل جديث اين حقايق را كتمان كنند. (359) با اين حال او سنى است و هيچ علقه شيعى ندارد.

به هر روى كتاب الامامة والسياسة حتى اگر از ابن قتيبه نباشد، ازآثار باارزش تاريخى از قرن سوم است. اين كتاب در اصل تاريخ خلفاست. بحث از جانشينى ابوبكر آغاز شده و با تكيه بر حوادث عراق، تا كشته شدن امير پيش رفته است. بسيارى از اخبار اين كتاب، نقل هاى منحصرى است كه قرائن تاريخى ديگر مؤيد آنهاست، اما عين آنها درنقلهاى ديگر نيامده است.

به همين دليل، بايد اين اثر منابع اوليه تاريخ خلفا نخستين تا عصر اول عباسى دانست. چاپ پيشين الامامة والسياسة درقاهره، به سال 1388 توسط مطبعة مصطفى البابى الحلبى انجام شده است. (360) چاپ جديد بافهارس توسط على شيرى چاپ شده است. (361)

يعقوب بن سفيان فسوى (ح 195 277)

ابويوسف يعقوب بن سفيان فسوى از محدثان و مورخان قرن سوم هجرى است كه سالهاى طولانى از عمر خويش رابراى شنيدن حديث به مسافرت به شهرهاى مختلف دنياى اسلام اختصاص داد. وى در اصل از فساى فارس كه براى فراگيرى حديث به مكه، مصر، شام، وشهرهاى مختلف عراق سفركرده است. وى درحالى كه بيش از هشتاد سال عمرداشت، در سيزدهم رجب سال 277 در بصره گذشت.مهمترين اثر وى كتاب المعرفة والتاريخ است كه در چهار مجلد با تصحيح اكر ضياء العمرى چاپ شده است. (362) تعبير المعرفة به معناى شناخت رجال است و تعبير التاريخ به معناى تاريخ سالشمار. خواهيم ديد كه كتاب تركيب از هردو شيوه است.

وى بدون استثنا از سوى اصحاب رجال توثيق شده و از وى به عنوان شخصى عابد و زاهد و متقى ياد شده است. اين در حالى است ك ابن اثير وى را به تشيع متهم كرده است. (363) ابن كثير نوشته است: به يعقوب ليث صفارى خبر رسيد كه فسوى از عثمان بد مىگويد. دستور داد تا احضارش كنند. در اين وفت، وزير يعقوب گفت: او درباره عثمان بن عفان سجزى ما بد نمى گويد، بلكه درباره عثمان بن عفان صحابى بد مىگيد. يعقوب پاسخ داد: رهايش كنيد، عثمان صحابى به من چه ربطى دارد! (364)

از ميان آثار وى كتاب المعرفة و التاريخ برجاى مانده كه آن نيز از سه مجلد، مجلد نخست آن مفقود شده است. نيزبخشى از كتاب المشيخه او باقى مانده است. كتاب المعرفه او در دست مورخان بعدى بوده و مكرر در مآخذ مختلف از آن استفاده و ستايش شده است. (365) متاءسفانه بخش مفقود آن، تاريخ عمومى اسلام بر اساس سالشمار بوده وتا زمان سفاح ادامه داشته است. مصحح كتاب، آنچه از آن از اين بخش دركتابهاى ديگر نقل شده در مقدمه ارجاع داده است. (366)

دو مجلد ديگر كه برجاى مانده، ادامه حوادث تاريخ اسلام را از سال 136 تا 242 دنبال كرده است. وى در هر سال فهرستى از حوادث آن سال را به دست داده است. بدين ترتيب بايد كتاب فسوى را در كنار كتاب يعقوبى و دينورى و به ويژه خليف، از تواريخ عمومى قرن سوم هجرى بدانيم.

مطالبى كه وى ذيل هر سال نقل كرده البته مختصر و كوتاه است. وى در ضمن حوادث سالهايى كه معاصر باآنها بوده، آگاهيهاى جالبى به دست داده است. از جمله تعيين محل قبر ابن شهاب زهرى ونيز برخى از آنچه كه بر ديوارمسجد دمشق از زمان وليد بن عبدالملك درباره تاريخ بنا ونيز وآيات قرآنى نوشته شده بوده است. (367)

پس از بيان حوادث سال 242، كتاب وى صورت شرح حال و رجال به خود گرفته است. وى ابتدا شرح حال صحابه وسپس شرح حال تابعين را مىآورد. به طور استطرادى، عناوينى از قبيل معرفة القضاة فضائل مصر و صحابه اى كه به آن وارد شدند، همينطور شام و تابعين شام و سپس اخبار كوفه و صحابه وتابعينى كه درآن بوده اند و نيز فصلى درباره ابو حنيفه و اصحاب او و نيز اعمش در ادامه مىآيد. از اين ديد، كتاب شبيه كتاب طبقات ابن سعد است و در همين تراجم، اطلاعات تاريخى مختلف فراوان به چشم مىخورد.

وى بنا به استقصاى مصحح، در اين كتاب، جمعا از 232 شيخ نقل كرده است. افزون بران از عالمان و مولفان پيشين نيز مطالبى گرفته كه در مواردى از كتابهاى آنهاست.در جمع 40 نص از عروة بن زبير در سيره نقل كرده كه به نظر مصحح از كتاب او نبايد نقل شده باشد. كتابى هم كه حديث زهرى درآن بوده، ازمصادر فسوى است. برخى از عالمان ديگر كه به احتمال، وى ازآثارشان بهره برده عبارتند از محمد بن اسحاق، عبدملك بن جريج (م 150) معمر بن راشد (م 153) ليث بن سعد (م 175) ابونعيم فضل بن نعيم (م 219) و شمارى ديگر از محدثان. (368)

محمد بن اسحاق فاكهى (217 272 تا 278)

ابو عبدالله محمد بن اسحاق فاكهى ازمورخان قرن سوم هجرى است كه نيمى از كتاب مهم او با عنوان اخبارمكه به دست ما رسيده است. اين كتاب، بمانند كتاب اخبار مكه ارزقى ونيز تاريخ المدينة المنوره ابن شبه، از آثارى است كه به ظاهر در شمار تواريخ محلى است، اما به دليل آن كه مشتمل برآگاهيهايى درباره دو شهر اصلى مكه و مدينه است بايد در رديف ساير منابع تاريخ اسلام مورد توجه قرار بگيرد. شرح حال فاكهى كمتر درمنابع كهن امده و تنها فاسى در العقد الثمين وابن حجر در تغليق التعليق شرح حال مختصرى از وى به دست داده اند. عبدالملك بن دهيش، مصحح ارجمند كتاب فاكهى، كوشيده است تا آگاهيهاى پراكنده اى را كه درباره در دست است، مقدمه كتاب بياورد. (369)

قديمى ترين شخى او، سعيدبن منصور متوفاى 227 است كه اگر او در هنگام نقل از وى دست كم ده سال مىداشته بايد تولد او در سال 217 باشد. از اين سو، فاسى گفته است كه وى در اسل 272 زنده بوده است. به احتمال، درگذشت او ميان سال 272 تا 278است. (370) از برخى از نقلها به دست مىآيد كه با امراى مكه نشست و برخاست داشته وبنابراين شخصى معتبر و عالمى برجسته بوده است.

كتاب اخبار مكه به صورت مسند ارائه شده واوتنها در مجلد دوم كتاب خود از 231 شيخ روايت نقل كرده است. برخى ازمشايخ مهم وى عبارتند از: محمد بن اسماعيل بخارى، مسلم بن حجاج، ابوحاتم رازى، ابوزرعه جرجانى، ابراهيم يعقوب جوزانى، حسن بن عرفه عبدى وزبير بن بكار. مصحح نام مشايخ وى را با تعيين شمار نقلهايى كه از آنها آورده، ضمن جدولى به دست داده است.

اهميت كتاب فاكهى، جداى از تلاشى كه براى فراهم آوردن اخبار مهم تاريخى كرده نگهدارى متون برخى از كتابهاى مفقود در آن است. وى از كتاب تاريخ مكه و مسجد الحرام عثمان بن عمرو بن ساج چهل وهفت نص را نگاه داشته است. از كتاب واقدى در باره مكه بيست وشش نص. ازآثار زبير بن بكار كه اخبار مكه داشته يكصد چهل و هفت نص. از كتاب ابوعبيدة معمر بن مثنى كه كتابش درباره چاه هاى مكه بوده يازده نص. از المغازى موسى بن عقبه سيزده نص. همينطور از برخى از آثار حديثى كه ازميان رفته، قطعاتى حفظ كرده است. (371)

اخبار مكه شمارى از فصول خود را به مسجد الحرام و اجزاء متبركه آن مانند حجر الاسود، ملتزم، طواف كعبه، مقام ابراهيم، زمزم، مسجد الحرام، صفا مروه اختصاص داده و شمار ديگرى از فصول خودرا به تاريخ شهر مكه و تحولات وتغييرات و سيلهايى كه پيش و پس ز اسلام در آن آمده است. (372)

ارائه فصلى به تبيين موقعيت محلات و خانه ها كه با دقت هرچه تمام تر صورت گرفته از جالبت ترين فصلهاى كتاب است. ساير آگاهيهاى جغرافياى درباره مكه اعم از چاه ها، راه ها، موقعيت منى و عرفات ومشعر ونيز مساجدى و منازلى كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در آنها نمازگزارده، ضمن فصول چندى ارائه شده است.طبقعا برخى ازمسائل فقهى نيز مورد توجه بوده و روايات مروبوط به احكام حرم و يا احكام خريد وفروش و اجاره خانه هاى مكه واز اين قبيل نيز ضمن فصولى خاص ارائه شده است.

مصحح كتاب مىنويسد: جزء نخست كتاب ك مفقود شده، مباحث مربوط به تاريخ مكه را از ابتدا تا هجرت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم داشته است. شاهد آن كه بجز آنچه در بحث از منى درباره بيعت عقبه آورده، مطالب دوره بعثت را دربخش باقى مانده نمى يابيم. وى بر اساس آنچه كه فاسى در العقد الثمين و ديگران از جزء اول كتاب فاكهى آورده اند، بخشى را به عنوان ملحق در مجلد پنجم (از صفحه 111 به بعد) افزوده است.روايات اين بخش، نشانگرى همان نظر مصحح است كه جزء نخست كتاب تاريخ مكه از جاهليت تا هجرت رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به مدينه بوده است.

احمد بن يحيى بلاذرى (170 تا 180 279)

احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى بغدادى كاتب، از مهممترين مورخان و نسب شناسان قرن سوم است. سال تولد وى دانسته نيست، اما گفته شده كه قديمى ترين شيخ اوكه وكيع بن جراح است در سال 197 در گذشته و آن زمان، وى بايد هفت تا د سال سن مىداشته است. (373) ابن نديم از او و آثارش ياد كرده و وى را از مترجمان كتابهاى فارسى به عربى دانسته است كه از جمله آثارش ترجمه عهد اردشير به شعر است. (374) ياقوت با تفصيل بيشترى از او ياد كرده و از ذكر مشايخ وى توسط ياقوت چنين بر مىآيد كه بلاذرى دانش خود را از محدثان شامى عراقى برگرفته است. (375)

بلاذرى اهل شعر نيز بوده وبيشتر هجويات مىگفته است. وى اشعار در ستايش ماءمون دارد و بعدها يكى از نديمان متوكل عباسى (م 147) و سپس مستعين (م 251) بوده است. (376) شايد همين امر سبب گرايشهاى عباسى در وى شده وشاهد آن اين است كه از امويان، تنها عمر و عثمان و عمر بن عبدالعزيز را خليفه ناميده است. وى ازامويان اندلس نيز سخنى نگفته است.

دو كتاب با ارزش بلاذرى برجاى مانده است: يكى فتوح البلدان كه مورد ستايش مسعودى قرار گرفته و وى گفته است كه در فتح شهرها كتابى بهتر ازآن سراغ ندارد. اين كتاب درباره سير فتح شهرها در قرون نخست اسلام مىباشد. كتاب با ارزش ديگر وى انساب الاشراف است كه تاريخ دوران اسلامى را در قالب نسب شناسى و خاندانى آورده است. نام هاى ديگر اين اثر، الاخبار والانساب، جمل انساب الاشراف، انساب الاشراف و اخبارهم وتاريخ الاشراف است. اين اثر بر اساس نسب نگارش يافته اما از نظر ارائه مواد تاريخى، در بسيارى از موارد، از طبرى نيز اخبار بيشترى را عرضه كرده است. از آنجا ك وى كوشيده تا شرح حال افراد برجسته را ارائه دهد، مواردى را به دست داده كه هم در حوزه تاريخ است و هم شرح حال. اين امتيازى است ك اين اثر بر ساير كتابهاى تاريخى دارد. طبعا از داشتن نظمى منطقى بى بهره است. به عنوان مثال، درباره امويان نزديك به 3483 روايت به دست داده در حالى ك مجموعه روايات طبرى درباره اين خاندان 628 نقل است. به عبارتى يك سوم كتاب انساب الاشراف اخبار امويان است. (377)

بلاذرى بحث از انساب را بيان نسب عدنانى ها آغاز كرده است. ابتدا از بنى هاشم و پس از آن از بنى عبد شمس كه حجم بيشترى را به خود اختصاص داده و پس از تمام كردن اخبار قريش به قبايل ديگر پرداخته است.

بيشتر مآخذى كه وى از آنها بهره برده، امروزه در دسترس ما نيست و وى با گزينشى كه صورت داده متنى بسياربديع، جالب و پر ارزش را برجاى نهاده است. وى تنها از مدائنى 1416 روايت نقل كرده است. (378) تعجب آن است كه كتاب او در دوره هاى متممدى مورد غفلت عمدى و سهوى مورخان قرار گرفته است. انساب الاشراف جداى از چاپ اخير آن، به صورت پراكنده چاپ شده است.بخشى از انساب الاشراف به عنوان الجزء الحادى عشر در سال 1883 به عنوان متنى از يك مولف مجهول در آلمان چاپ شده است. دو جلد كه يكى به عنوان الجزء الرابع القسم الاول و ديگرى القسم الخاص بمعاويه است به عنوان مجلد چهارم و پنجم در سالهاى 1938 و 1971 در قدس چاپ شده است. همين دو مجلد بعدها به كوشش احسان عبارت به عنوان القسم الرابع من الجزء الاول با اندكى كم و زياد توسط معهد آمانى در بيروت به چاپ رسيد.

جزء ديگرى ازآن به عنوان القسم الثالث كه اخبار عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش مىباشد، به كوشش عبدالعزيز الدورى توسط همان معهد چاپ شده است.

جزء ثانى و قسمى ازجزء ثالب آن كه اخبار طالبيان است به كوشش استاد محمد باقر محمود با حواشى مفصل در دوجلد به سال 1974 توسط موسسه الاعلمى چاپ شده است. دو جزء اخير با تغيير شكل در يك مجلد به سال 1416 درقم چاپ شده است.

يك مجلد هم كه اخبار سيره است، توسط محمد حميد الله در مصر توسط دارالمعارف چاپ شده است. مجلدى هم حاوى اخبار ابوبكر وعمر توسط احسان العمد در سال 1414 در رياض چاپ شده كه عمده نقلهاى آن از طبقات ابن سعد است. مجد ديگرى از اين كتاب با عنوان جلد ششم قسمت ب، توسط خليل الثمينه چاپ شده (Hebrew (University1993) كه بخش مربوط به هشام بن عبدالملك است. (379) بخش ديگرى از آن با عنوان انساب الاشراف سائر فروع قريش توسط احسان عباس تصحيح و در سلسله انتشارات معهد آلمانى چاپ شده است.

بخشى ديگر هم با تصحيح رمزى بعلبكى كه قسمت سائر قبائل العرب توسط معهد آلمانى چاپ شده است. بخش سيره با تصحيح ماهر جرار همان ناشر زير چاپ است. قرار بخش مروانيان با تصحيح رضوان السيد، و قسمت على وبنوه با تصحيح مادلونگ توسط همان ناشر نشر شود. (380)

جداى ازچاپهاى فوق الذكر، چاپ جديدى در سيزده توسط سهيل زكار و رياض زركى به بازار عرضه شده است. (381) با اين كه كتاب انساب الاشراف در قرن سوم تاءل يف يافته در نوشته هاى بعدى به ويژه ابولفرج اصفهانى، يادى ازآن نمى بينيم. حتى در قرون بعد نيز كمتر از آن نقلى صورت گرفته و به هين دليل نسخ خطى آن نيز پراكنده مىباشد. (382)

ابوحنيف دينورى (م 282)

دينورى (383) در درجه اول رياضى دان و منجم واديب و پس از آن مورخ بوده است. وى در سال 235 به اصفهان رفت و درآنجا به كار ستاره شناسى و هيئت و ثبت نتايج محاسبات نجومى رصد خانه خود مشغول شده. درباره مقام ادبى وى تا آنجا رفته اند كه وى را با جاحظ مقايسه كرده و ابوسعيد سيرافى گفته است كه بيان ابوحنيفه خوشتر و گفتار ابوعثمان يعنى جاحظ شيرين تر است. (384) براى دينورى بيست و يك اثر در زمينه هاى مختلف ياد شده است.

ابن نديم آثار دينورى را برشمرده و دانش اورا برگرفته از بصرى ها و كوفى ها دانسته است. او دينورى را متجرد در لغت و هندسه و حساب وهيئت معرفى كرده و وى را موثق شمرده است. (385)

در عين حال، اثر مهم او با نام اخبال الطوال بسيار با ارزش و حاوى اخبارى بديع و دست اول است. وى ايرانى بوده و باآن كه گرايش شعوبى ندارد، توجهش به ايران سبب شده است تا كتابش ماءخذ مهمى براى تاريخ ايران درآيد.

كتاب او شامل سه قسمت است: بخش نخست اخبار انبيا و ملوك گذشته، بخش دوم اخبار ايران، بخش سوم اخبار دوران اسلامى تا سال 227. اخبار الطوال را بايد از جمله تواريخ عمومى دانست كه در دوران رشد وبالندگى تاريخنگارى اسلامى، در كنار تاريخ يعقوبى و تاريخ خليفة بن خياط وآثار مفقود ديگر پديد آمده است.

بخش عمده اخبار وى، درباره عراق و تحولات كوفه است. از اين جهت حوزه مورد توجه او با نوشته هاى ابومخنف نزديك است. گرچه وى در دوره پس از امويان نيز مطالب قابل توجهى دارد.

دينروى در اين كتاب به سيره نبوى پرداخته و از دوران خلفاى نخست. تنها از فتوحات سخن گفته است. بحث از عثمان و مسائل دوران وى و شرح زندگى سياسى جامعهخ اسلامى دوران امام على عليه السلام در ادامه آمده است. پس ازآن از امويان و عباسيان سخن گفته و از حوزه حوادث عراق خارج نشده است. بحث از تاءسيس بغداد، كشته شدن ابومسلم، قيام نفس زكيه و سرگذشت امين و ماءمون و نيز شورش بابك ازبحثهاى اصلى اخبار الطوال است.

اين سير، نشانگر آن است ك وى صرفا قصد ارائه اخبار مربوط به ايران را داشته است. بخشى از نقلهاى وى از حوادث عراق بسيار باارزش است. ازآن جمله بخش مروبط به كربلا كه صفحات زيادى را به خود اختصاص داده است. (صص 229 262) اين حجم درقياس با ساير موارد، حجم زيادى است. در عين حال، هيچ اشاره اى به تشيّع وى نمى توان كرد. خبرى از وى كه آورده است موسى بن جعفر عليه السلام در حضور هارون اختلافات آتى امين و ماءمون را يادآور شده شگفت مىنمايد.

در اخبار الطوال از چند كتاب از جمله كتاب الملوك واخبار الماضى از عبيد بن شريّه جرهمى كه براى معاويه تاريخ نقل مىكرده ياد شده است.در كنار آن، تعبيرهايى از قبيل قال الهيقم (بن عدى) قال الكلبى، قال الاصمعى و... ديده مىشود كه نشانگر برخى از مآخذ كتاب است.

برخى به دليل آن كه كتاب او اخبار الطوال با حجم يك جلدى موجود سازگار نيست، احتمال آن را داده اند ك كتا موجود، اثر مؤلف ديگرى باشد. (386) اما اين نمى تواند دليل درستى بر نفى نسبت شناخته شده كتاب مذكور باشد.

كتاب اخبار الطوال دوبار به فارسى درآمده است. نخست توسط صادق نشاءت كه ترجمه اش در سال 1346 خورشيدى توسط بنياد فرهنگ ايران چاپ شده است. بار ديگر توسط محمود مهدوى داغانى كه ترجمه هاى درسال 1371 توسط نشر نى چاپ شده است. اخيرا متن عربى و ترجمه فارسى آن در cd نور السيره توسط مركز كامپيوتر علوم اسلامى در قم عرضه شده است.

ثقفى (م 283)

ابواسحاق ابراهيم بن محمد بن سعيد ثقفى كوفى اصفهانى از مورخان نيمه دوم قرن سوم هجرى است. وى از نسل سعد بن مسعود است كه عموزاده مختار بوده و حاكم امام على عليه السلام در مدائن بود.

نجاشى از وى ياد كرده و آثارش را به تفصيل برشمرده است. او مىنويسد: وى به اصفهان آمد و در آنجا سكنا گزيد. او زيدى مذهب بود و پس ازآن به مذب ما (اماميه) گرويد. جماعتى ازقمى هاآمدند احمد برقى از او خواستند به قم بيايد، او نپذيرفت و اصفهان را بدان دليل برگزيد كه ناصبيان در آن فراوان بوند. او تصميم گرفت تا كتابهايش را در آنجا روايت كند. پس از آن مىنويسد: وى آثار فراوانى دارد. آنگاه سى وشش عنوانكتاب براى او بر مىشمرد كه جز چند مورد، بقيه تاريخى است.

نوشته هاى ثقفى از نوع تك نگاريهايى است مانند آنچه كه ابومخنف و مدائنى و هشام كلبى مىنوشته اند. بيشتر آنهانيز مربوط به تحولات شيعى عراق است. برخى از عناوين عبارتند از: المبتداء كتاب السيرة، كتاب المغازى، كتاب السقيفه، كتاب فدك، كتاب الرده، اخبار عمر، كتاب صفين، كتاب الحكمين، كتاب النهروان، كتاب الغارات، كتاب مقتل على عليه السلام، كتاب رسائله واخباره عليه السلام، كتاب قيامس الحسن عليه السلام كتاب مقتل الحسين عليه السلام، كتاب التوابين و... (387)

ترتيب كتابهاى بالا از ماست و به نظر مىرسد، وى اين كتابها را در كنار يكديگر تاءليف كرده تا تاريخى عمومى ازتمامى تحولات اين دوره نگاشته باشد. معمولات وقتى از تك نگارى صحبت مىكنيم، بايد توجه داشته باشيم كه اين تك نگاريها مىتواند ابواب مختلف يك كتاب باشد. عنوان كتاب در اينجا، همانندآنچه درباره ابواب فقه بكار مىرود و هم او نيز ميراث دوران نخست است، مىتواند به معناى باب يا فصل باشد.

از ميان كتاب هاى ثقفى، تنها كتاب الغارات وى برجاى مانده است. اثرى كه با تصحيح استاد محدث ارموى در ساسل 1355 توسط انجمن آثار ملى به چاپ رسيد. استاد ارموى شرح حال مفصل مولف را همراه با فهرست مشايخ مؤلف كه سى و دو نفرند و نيز راويان وى كه دوازده نفرند در مقدمه آورده است. چاپ ديگر اين اثر با تصحيح عبدالزهراء حسينى در سال 1407 در بيروت منتشر شده است.

اين كتاب اختصاص به مقطع تاريخى ميان نهروان وشهادت امام على عليه السلام دارد. زمانى كه معاويه براى تضعيف هرچه بيشتر عراق، سپاهيان خود را براى چپاول و ايجاد ناامنى كه به نواحى مختلف عراث و حجاز و يمن گسيل مىكرد. حاصل آن حملات، همين غارات است كه ثقفى تاريخ آنها را نگاشته است. وى افزون بر غارات، به مقدار زيادى در باره شخص امام على عليه السلام و ويژگيهاى آن حضرت سخن گفته است.

از جمله آثار ابواسحاق ثقفى، كتاب المعرفة اوبوده كه در باب مناقب و مثالب بوده است.اين كتاب در دست ابن طاووس (م 664) بوده و دركتاب اليقين، سعد السعود، طرائف وكشف المحجة خود از آن نقل وياد كرده است. (388) گويا همين كتاب است كه وقتى در كوفه اجازه روايت آن را به وى ندادند، سبب انتقال وى از آن شهر شد. طبرسى نيز در اعلام الورى خبرى از كتاب المعرفه ابواسحاق ثقفى درباره فتح خيبرنقل كرده است. (389) ابن طاووس كتاب الحلال والحرام ثقفى را نيز دردست داشته و در قبال الاعمال ازآن نقل كرده است. گفته شده كه اين كتاب، به احتمال، همان كتاب جامع فى الفقه والاحكام اوست كه نجاشى از آن ياد كرده است. (390)

اخبار الدولة العباسية (قرن سوم)

يكى ازآثار مجهول المولف اما با ارزش تاريخى قرن سوم، كتاب اخبار الدولة العباسية است. اين اثر كه نسخه منحصرآن بر جاى مانده و به دليل ناقص بودن صفهات نخست آن، مولفش شناخته نشده است. نسخه مزبور يك بار به صورت عكسى به طور كامل چاپ شده و بخشى ازآن هم با ترجمه و تعليقات به زبان روسى انتشار يافته است. اين كتاب مشتمل بر دوجزء بود. نخست تاريخ دوره نخست خلافت وتاريخ امويان دوم اخبار دولت عباسى.دكتر عبدالعزيز دورى وعبدالجبار مطلبى بخش دوم آن را تحت عنوان اخبار الدولة العباسية و فيه اخبار العباس و ولده به چاپ رسانده اند (بيروت، دارالطليعه، 1971)

محقق با توجه به قرائنى كه درمقدمه از آن ياد كرده، كتاب مزبور را تاءليف شده از قرن سوم دانسته وبر اساس احتمال، مولف آن را محمد بن صالح بن مهران ابن النطاح (م 252) مىداند. اين اثر به لحاظ اشتمال آن بر اخبار پيدايش دعوت عباسى و شكل گيرى دولت آنها، بسيار حائز اهميت بوده و از اين جهت اثرى ممتاز به شما مىآيد. اخبار اين كتاب از آثار مورخان به نامى گرتفه شده كه نام برخى از آن ها عبارت است از: ابو مخنف (م 157) عوانة بن حكم (م 147) هيثم بنعدى (م 207) مدائنى (م 235) و نيز كسانى چون واقدى، هشام كلبى، مصعب زبيرى، و محمد بن سلام.

مؤلف نظرى كاملان هوادارانه نسبت به بنى عباس دارد و آنچنان كه از محتوان كتاب برمى آيد، ارتباط دوستانه با خاندان مزبور داشته و از آگاهيهاى آن ها نيز بهره برده است.نگرش حاكم بر كتاب، نگرش عباسى در دوره نخست و با تاءكيد ت قبل از خلافت مهدى عباسى است. (391)

به هر روى آگاهى هايى كه مؤلف درباره پيدايش دعوت عباسى از سال صد هجرت به بعد داده و صورتى از نقيبان و داعيان اورده و در بسيارى از موارد با ارزش و منحصر است.

يعقوبى (م 284)

احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح، نامى است كه از يعقوبى در منابع شرح حال ياد شده است. وى به عنوان كاتب و اخبارى شهرت دارد. لقب نخست، اشاره به شغل دبيرى در دربار عباسى است و لقب دوم، به اعتبار مورخ بودن وى و آشنائى او با اخبار تاريخى. از اوبا عنوان مصرى و اصفهانى هم ياد شده كه نشان از تعلق وطنى اجداد او دارد. خود وى در بغداد به دنيا آمده و همانحا زيست كرده است.لقب عباسى براى وى، ازآنجاست كه جدّ او واضح از موالى منصور عباسى بوده و به همين دليل خاندان يعقوبى از موالى عباسيان شمرده اند.

تاريخ تولد وى دانسته نيتس؛ اما ياقوت حموى تاريخ وفاتش را سال 284 هجرى دانسته است. وى در كتاب مشاكلة الناس خود، روال تاريخى كتاب را به معتضد عباسى (خلافت از بيستم رجب سال 279 تاربيع الثانى 289) خاتمه داده است. به علاوه، وى در كتاب البلدان (392) از سقوط طولونيان كه در سال 292 اتفاق افتاده ياد كرده است. در اين صورت وى بايد حد اقل تا سال 292 زنده بوده باشد. (393)

واضح درزمان منصور مدتى حاكم ارمينيه وآذربايجان و مصر بوده؛ همچنان كه پدر يعقوبى از كارمندان عالى رتبه ديوان بريد بوده است. از مشاغل يعقوبى اطلاعاتى بدست نيامده، اما در صورتى كه كاتب لقب خود وى باشد، مىتواند اشاره به آن باشد كه مانند پدرشس به نوعى كار دبيرى در يكى از ديوآنهامشغول بوده است.

گفته شده است كه واضح جد وى، علائق شيعى داشته وهمو بوده است كه در زمانى مسؤول بريد مصر بوده، ادريس بن عبدالله بن حسن برادر نفس زكيه رابه مغرب فرارى داده و جانش را بر سر اين كار گذاشته و گويا به دست هادى عباس به قتل رسيده است. (394)

بدين ترتيب بايد گفت، تشيع در خاندان يعقوبى، به صورت سنتى وجود داشته و اين علائق به يعقوبى مورخ نيز رسيده است. دانسته است كه شيعيان امامى، در اين دوران، در عين تشيع، در داخل دولت، به كارهاى ادارى اشتغال داشته اند. نمونه روشن، على بن يقطين است كه به دستور امام كاظم عليه السلام در دولت عباسى مشغول بوده است.

بدون شك، يعقوبى مورخى است شيعه مذهبى كه آثار تشيع وى در كتاب تاريخش كاملا روشن است. اخبار وى در داستان سقيفه برخوردهاى خلفان و نيز سيرى كه از خلافت اميرمؤمنان عليه السلام بدست مىدهد، نشان از تشيع كامل اما تا اندازه اى معتدل وى دارد. وى در سيرى كه از تاريخ حوادث اسلام ارائه داده، از پس از آغاز بحث از حكومت معاويه، به موازات عناوينى كه براى روى كار آمده خلفا دارد از امامان شيعه عليه السلام نيز سخن مىگويد: عناوينى چون وفاة الحسن بن على متل حسين بن على، وفاة على بن الحسين، وفاة ابى جعفر بن محمد بن على، وفاة ابى عبدالله جعفر بن محمد و آدابه، وفاة موسى بن جعفر عليهم السلام وفاة على بن محمدبن على الهادى (395) از جمله اين عناوين است كه ذيل آنها كلمات قصارى نيز از بزرگواران نقل مىكند. كتاب يعقوبى حوادث تا سال 259 را آورده و بنابراين از وفات امام عسكرى عليه السلام سخن نگفته است. اين كه وى از قيام زيد با اجمال تمام سخن گفته، شاهد امامى بودن او عنوان شده است. (396)

اما درباره آثار يعقوبى بايد گفت يعقوبى به عنوان مورخ و جغرافيدان شناخته مىشود. (397) آثار وى نيز در همين دو زمينه تاءليف شده است. ازميان چندين كتابى كه در منابع مختلف به وى منسوب شده، تنها سه كتابى وى برجاى مانده است.عناوين كتابهاى مفقود وى عبارتند از: كتاب المسالك والممالك، فتح افريقيه و اخبارها، اخبار الطاهرين. اما سه عنوان كتاب وى كه برجاى مانده و هر سه به چاپ رسيده عبارتند از:

تاريخ البلدان و مشاكلة الناس لزمانهم.

دو كتاب البلدان و مشاكله، هر دوكم حجم اند و به چاپ هم رسيده اند. البلدان كه به زبان فارسى نيز ترجمه شده در جغزافى عمومى شهرهاست و فوائد تاريخى بسيار مهمى دارد. كتاب مشاكله نيز درباره تقليد مردمان هرزمان از خلق و خوى خليف حاكم است كه با نمونه هاى تاريخى ارائه شده است.

مهمترين كتاب وى تاريخ اوست كه نام مشخصى جز تاريخ اليعقوبى براى آن ياد نشده است. تاريخ يعقوبى، يك دوره تاريخ عمومى است كه از هبوط آدم آغاز شده و پس ازآن كه به ظهور اسلام رسيده، حوادث را تا سال 259 ادامه داده است. (398) با توجه با تاريخ نگارش اين اثر، بايد دانست كه تاريخ يعقوبى، قديمى ترين تاريخ عمومى است كه در تمدن اسلامى نگاشته شده و به دست ما رسيده است. البته تاريخ خليفة بن خياط پيش از آن نگاشته شده جز آن كه بحث تاريخى خود را از اسلام آغاز كرده نه از ابتداى آفرينش.

تاريخ يعقوبى چندين بار چاپ شده است. متاءسفانه بايد گفت، به دليل عدم رواج آن در دوره هاى گذشته، نسخه هاى خطى چندانى از وى در دست نيست. اين كتاب يك بار در هلند به سال 1883 (1301 قمرى) چاپ شده و پس ازآن

در نجف در سه جلد با مقدمه و تعليقات محمد صادق باقر العلوم به چاپ رسيده است. (399) چاپ رايج آن از انتشارات دار صادر بيروت در دوجلد است: مجلد اول، از ابتداى زندگى آدم عليه السلام تا پيدايش اسلام. مجلد دوئم از ابتداى اسلامم تا سال 259.

شيوه نگارش اين كتاب، شيوه اى تاريخى است نه حديثى. بدين معنا كه يعقوبى مانند برخى از مورخان محدث، حوادث تاريخى را به صورت يك حديث با ذكر سلسله سند نياورده، بلكه به عنوان يك مورخ، پس از استفاده از مآخذ مختلف، كتاب خود را تاءليف كرده است. كار او از اين حيث شبيه كتاب اخبار الطوال دينورى و مروج الذهب مسعودى است نه مانند تاريخ طبرى. بايد توجه داشته كه، گرچه شكل تاءليف كتاب تاريخى است اما به ليل آن كه وى سند مطالب خود را نياورده راه را براى بررسى سند نقلها بر محققان بسته است. افزون برآن، سير تدونى كتاب يعقوبى، بر اساس سالشمار نيست، بلكه بر اساس سرفصلهاى تاريخى مانند روى كا آمدن خلفاست. اين شيوه نيز شيوه است كه مسعودى در كتاب مروج الذهب از آن پيروى كرده اما در تاريخ طبرى حوادث به صورت سالشمار آمده است.

نكته اى كه باعث تاءسف است آن كه، در نسخه هاى محدود برجاى مانده، مقدمه مجلد اول از بين رفته و به همين دليل كيفيت تدوين آن و نيز مآخذى كه مؤلف براى كتاب خود بيان كرده، به دست ما نرسيده است. آنچه مسلم است اين كه، مجلد اول كتاب يعقوبى، با توجه به آن كه وى درعصرى مىزيسته كه آثار زيادى از فرهنگ ساير ملل به عربى درآمده بوده، بر اساس مآخذى زيادى نوشته شده و به همين دليل مشتمل برآگاهيهاى منحصرى است كه در منبعى ديگر وجود ندارد. طبعا منابعى كه در دسترس بوده، هركدام با شيوه هاى معمول در فرهنگ هاى وابسته تاءليف شده و به همين دليل امكان اعتماد به آنها به طور كامل وجود نداشته است. اين مطلب، شامل منابع اسرائيلى نيز مىشود كه يعقوبى در مجلد نخست و در اخبار انبيا از آنها بهر برده است. خوشبختانه مقدمه مجلد دوم در دست است و وى به اجمال برخى از منابع خود اشاره كرده است. برجسته ترين اسامى مورخان واخباريانى كه وى نام آن ها را آورده عبارتند از: اسحاق بن سليمان هاشمى (كه از شيوخ بنى هاشم نقل مىكند) ابوالبخترى وهب بن وقب قرى (كه ازجعفر بن محمد و ديگران نقل ميكند) (400) ابن بن عثمان بجلى (ازجعفر بن محمد)، عبدالملك بن هشام (به روايت بكائى از ابن اسحاق)، ابواحسان زيادى (از كلبى و ديگران)، هيثم بن عدى (از عبدالله بن عباس همدانى)، محمد بن كثير قرشى (از ابوصالح و ديگران)، مدائنى، ابومعشر مدنى، محمد بن موسى خوارزمى منجم. (401) استفاده از منبع اخير سبب شده تا وى آگاهيهاى نجومى گسترده اى را در تعيين زمان نجومى روى كار آمدن هر خليفه به دقت مشخص كند.

يعقوبى در مقدمه مجلد دوم، يادآور شده كه قصد تاءليف كتابى مختصر را داشته و لذا بسيارى از اشعار و همچنين اخبار طولانى را ازآن حذف كرده است. (402) با اين حال، مقايسه اى كوتاه ميان تاريخ يعقوبى باآثار بسيار بديعى را در كتاب خودآورده كه در كتاب هاى ديگر نيامده است. حجم اسناد رسمى موجود دراين كتاب كه بسيارى از آنها در منابع ديگر نيامده قابل توجه است. در اين كتاب بيش از 460 نامه آمده كه البته به برخى ازآنها تنها اشاره شده و در بسيارى از موارد عين متن آمده است. افزون بر آن اخبار يعقوبى از جهاتى با اخبار رايج در ساير منابع متفاوت است و مىتواند در مقاسيه با ساير متون مشابه، راهنماى محقق در رسيده به واقع باشد.

به تازگى فهارس تاريخ اليعقوبى در يك مجلد به چاپ رسيده كه فهرست دقيقى از اين كتاب پرارج تاريخى را عرضه كرده است. (403)

تاريخ يعقوبى در قرن ششم در دست ابن شادى مؤلف مجمل التواريخ والقصص بوده و از آن در صفحات 229، 271، 278 استفاده كرده است.

محمد بن جرير طبرى (5 223/ 310)

ابوجعفر محمد بن جرير بن يزيد طبرى (404) ازمورخان نامى دوران اسلامى است. كار عمده او در فقه بوده اما دو اثر مشهور اويكى در دانش تفسير و با نام جامع البيان و ديگرى دانش تاريخ با نام تاريخ الرسل و الامم والملوك شهرت بسزايى برايش به ارمغان آورده است. او بنيانگذار مذهب فقهى خاصى است كه پيروانى نيز تا يك قرن پس از خود داشته است. (405) اثر قابل ملاحظه فقهى و روايى وى كه آن را تمام گذاشته عنوان تهذيب الاثار (درشش جلد) دار كه در گذر زمان برجاى مانده است.

تاريخ او از همان ابتدا مقبوليت عام يافت. (406) چنين مقبوليتى مربوط به ويژگيهاى كتاب، از حيث تفصيل و استناد و متعادل بودن آن، از نظر جامعه اهل ست است. انى مقبوليت سبب شد تا كتابهاى تاريخى بعدى، بر نقلهاى آن تكليه كرده و خلاصه اى از آن را بياورند. ابن مسكويه و ابن اثير وابن كثير چنين كارى را كرده اند.

طبرى درآغاز كتاب، با اشاره به اين كه نقلها را مسند آورده، خواسته تا خود را به خاطر نقل مطالب نادرست تبرئه كند. چنين شيوه اى در عين حال كه سبب شده حجم زيادى از نقلهاى تاريخى محفوظ بماند، به دليل گزينشهاى نادرشت طبرى از نقلها، به خصوص نقل از افراد دروغگويى چون سيف بن عمر، به حق مورد انكار برخى از محققان قرار گرفته است. (407)

جواد على نوشته است كه طبرى در استفاده از مآخذ اصول اهل حديث را درنظر نگرفته و از چهره هاى ضعيف هم روايت كرده است. اوروايات سيف بن عمر را در قضاياى رده بر روايات واقدى و مدائنى ترجيح داده است. اين در حالى است كه او متهم به زندقه بوده و حتى خود طبرى نظر مساعدى نسبت به وى نداشته است. (408) حضور سيف در تاريخ طبرى ازجنگهاى رده آغاز شده و تا پايان جنگ جمل ادامه مىيابد و بدين صورت، طبرى در حساسترين مقطع تاريخى كه بخشى از تاريخ مذهبى براى همه فرقه هاست، تاريخ خودرا با نقلهاى كذب سيف بن عمر مشوه مىكند.

جلد نخست تاريخ طبرى كه تاريخ جهان از آفرينش تا مبعث است، مملو از اخبار اسرائيلى است، درست همانطور كه در تفسير طبرى نيز اسرائيليات فراوانى آمده است.

نوع اين اخبر از طريق وهب بن منبه است كه بيش از هر كس در اواخر قرن نخست هجرى اين قبيل اخبار را ميان مسلمانان منتشر كرد. (409)

طبرى كتاب تاريخى خودرا در فاصله سالهاى 283 تا290 املا كرد، اما بعد ازآن وقايع را تا ربيع الثانى سال 303 هجرى برآن افزود. افزون بر آن كتابى با عنوان ذيل المذيل در شرح حال صحابه و تابعين بر اساس سال درگذشت آنها نوشت كه تنها تخليص آن توسط عريب بن سعد (م 370) انجام شده باقى مانده و با عنوان المنتخب من ذيل المذيل در پايان تاريخش به چاپ رسيده است.

چندين نفر از نويسندگان دوره بعد، ذيولى بر كتاب تاريخ طبرى نوشتند. عريب بن سعد حوادث تا سال 320 را عنوان صلة تاريخ الطبرى نوشت. ثابت بن سنان صابى (م 363) آن را تاسال 360 ادامه داد. هلال بن محسن صابى تا سال 448 را نوشت. عيون التواريخ ادامه آن تا سال 479 است. پس از آن محمد بن عبدالملك همدانى (م 521) تا سال 478 را نوشت. تكلمه هاى ديگرى هم نوشته شده كه مفقود است. (410)

درباره ذيول و تكلمه هايى كه بر كتاب طبرى نوشته شده، سزگين توضيحاتى داده است. (411) روايات طبرى به طور عمده در قالب حديثى عرضه مىشود. او ابتدا سند را آورده و پس از آن متن خبر را نقل مىكند. به عنوان نمونه مىنويسد: حدثنا محمد بن عبدالله بن عبالحكم، قال حدثنا ايوب بن سويد، فقال له الوليد... در مواردى نيز با تعبيرحدثنى فلان آورده و در مجلد اخير از كسانى كه شاهد حوادث بوده اندبه نام مطلبى با تعبيرهايى مانندذكر لى بعض اصحابى يا حدثنى جماعة من اهل... متن خبر را نقل كرده است. تعبير هايى شبيه قال ابن اسحاق، قال البكلبى نشان ان است كه وى از آثار مكتوب آنها بهره برده است.

در عين حال بايد توجه داشت كه مسند بودن روايات طبرى به معناى جمع آورى آنها از منابع شفاهى نيست. وى انبوهى از كتابهاى پيشينيان را در اختيار داشته وبا استفاده از اجازه روايتى يا امثال آن، بدون آن كه نامى از كتاب به ميان آورد، به طريق مسند وباياد نام مشايخ خود، از آن كتاب ها نقل مىكند. منابع طبرى را استاد جواد على تحت عنوان موارد تاريخ الطبرى دسته بندى كرده است. (412)

ويژگى ديگر طبرى آن است كه در نقل روايى، نقلهاى مختلفى را از يك حادثه با اسناد مختلف مىآورد. اين شيوه، فرصت لازم را در اختيار محقق قرار مىدهد تا ديدگاه هاى معارص را درباره يك حادثه به دست آورده و با توجه به روشهاى علمى، در اطراف آنها به تحقيق بپردازد. البته او نيز گاهى حديث بعضى را داخل در حديث ديگران مىكند. اما در مواردى نيز به قسمت اختلافى كه مىرسد، نقل معارض را آورده و سپس ادامه روايت پيشين را مىآورد. او در تفسير و تاريخ خود اين شيوه روايى را دارد وجز در موارد بسيار نادر، اظهار نظرى از خود به دست نمى دهد. (413)

بر مؤلفان و محققان است كه با توجه به سند نقلها، آنچه از مورخان كذّاب نقل شده بر پاى طبرى نگذارند. در ضمن بايد توجه داشته باشند كه اكتفاى به سند نيز در ارزيابى نقلها درست نيست. زيرا صادق بودن راوى دليل بر درستى نقل او نيست، چه بسا مآخذ آن شخص غلط بوده و ياخود تحت تاءثير آراء و عواطف خود نقلى را شكل داده است. آنچه مهم است استفاده از تمامى روشهاى علمى براى بررسى است.

طبرى به دليل بينش خاص تاريخى كه داشته، تفصيل بسيار راجع به حوادث آورده و در موارد متعددى، اين تفصيلات در هيچ ماءخذ ديگرى نيامده است. طبيعى است كه شيوه طبرى نمى توانسته دربرگيرنده آگاهى هاى اجتماعى باشد. او تنها به نقل متكى است و نقلها صرفا تاريخى با به عبارتى صرفا سياسى هستند. در اين صورت، يافتن آگاهيهايى در زمينه هاى تمدنى و فرهنگى آنچنان كه در آثار مسعودى مىتوان يافت، در تاريخ طبرى بى ثمر است. موارد اندكى را بايد استثناءكرد.

طبرى حوادث تا پيش از اسلام را به صورت موضوعى و ترتيب كلى تاريخى آورده است. اما پس از اسلام، حوادث را به صورت سالشمارى ارائه كرده است.

جواد على شرح مبسوطى درباره منابع طبرى به دست داده است. به عقيده وى، مآخذ طبرى در بخش تاريخ انبيا و ايران پيش از اسلام، اخبار و آثار تفسيرى بوده كه در مكتب شاگردان ابن عباس در شرح آيات قرآنى با استفاده ازمآخذ مختلف تا آن زمان فراهم آمده بود است. در مورد ايران، بيشتر از آثار ترجمه شده از فارسى مانند آثار ابن مقفع و نيز كتابهاى كلبى كه دراين زمينه بسيار غنى بوده، استفاده كرده است. وى در اين بخشها، نام آثر و يا مؤلفان را به طور غالب ياد نكرده و با تعبيرهايى مانند قال بعض العجم مطالب را نقل كرده است.

در بخش تاريخ عرب قبل از اسلام، از آثار كلبى بهره برده، به ويژه درباره تاريخ عراق كه به طور منحصر از او نقل كرده است. در مورد تاريخ يمن از مطالب ابن اسحاق استفاده كرده كه او هم از وهب بن منبه و محمد ب كعب قرظى برگرفته است. در واقع دو نقر اخير به ضميمه كعب الاحبار، منبع اخبار مربوط به تاريخ انبيا ر مجلد نخست تاريخ طبرى هستند. درباره تاريخ روم در قياس باآنچه درباره ايران آورده، مطلب مهمى نيامده است. در بخش اول سيره اصل بر سيره ابن اسحاق است. (414) اما موارد فروانى هم از عروة بن زبير، ابان عثمان بن عفان، شرحبيل، بن سعد وهيثم بن عدى آورده است. همانگونه كه اشاره شد، تكيه طبرى بر جريانات رده تا پايان جمل، بر روايات سيف بن عمر است.پس ازآن در بيان حوادث عراق تا پايان عصر اموى، به طور عمده از ابومخنف نقل شده و روايات مدائنى، عوانة بن حكم، واقدى، عمر بن شبه وكلبى درادامه آورده مىشود. (415)

بالاترين ارزش كتاب طبرى، از آن روست كه از بسيارى مكتوبات تاريحخى رايج يا غير رايج آن عصر را كه در اختيار داشته استفاده كرده و امروزه جز آنچه طبرى ازآن كتابها براى ما نگاه داشته، اثرى بر جاى نمانده است. شايد يكى از بهترين آثار كتاب مقتل الحسين عليه السلام ابومخنف بوده كه بخش مهم آن تنها از طريق تاريخ طبرى حفظ شده است. همين امر درباره آثار وهب بن منبه در زمينه اخبار انبياى سلف، آثار عبيد بن شريه، اسمعى، شعبى و كلبى، درباره تاريخ عرب و فرس پيش از اسلام ونيز نسخه اصل سيره ابن اسحاق در بخش مغازى صادق است. (416)

موضع دينى طبرى در تاريخنگارى و در گزينش اخبار، كاملا آشكار است. او در مواردى از جمله اخبارى ك درباره قتل عثمان بوده با خوددارى از نقل آن اخبار، اين موضع دينى خود رانشان داده است. آنچه از برخى نقلها و نيز تاءليفات طبرى در اواخر حيات اوبر مىآيد.احتمال تغيير موضع دينى اورا نشان مىدهد. ما در جاى ديگر به اين گزارشات كه احتمال وجود گرايش شيعى را در طبرى نشان مىدهد رسيدگى كرده ايم. (417) ازجمله آنها كتاب الاولايه اوست كه آن در طرق حديث غدير نوشته است. (418)

ابوبكر خوارزمى (323 383) كه در منابع فراوانى به عنوان فرزند خواهر طبرى مورخ خوانده شده و كمترين ترديدى در اين نسبت و تشيع او وجود ندارد در شعرى تشيع خود را به داييهاى خود كه طبرى يكى ازآنهاست نسبت داده است. وى مىگويد:

بآمل مولدى وبنوجرير *** فاخوالى يحكى المرءخاله

فمن يك رافضيا عن تراث *** فانى رافضى عن كلاله (419)

آنچه مسلم است اين كه، وى در سالهاى پايانى عمر خود در بغداد مورد طعن اصحاب حديث و عثمانى مذهبها بوده و از بابت تاءليف كتاب الولايه و نيزكتابى در صحت طرق حديث طير نوشته، سخت تحت فشار بوده است. ياقوت گزارش اين آزارها را در شرح حال وى درمعجم الادباء آورده است. (420)

در سالهاى اخير، برخى از نويسندگان اهل سنت، براى دور كردن طبرى از اين گرايش مختصر شيعى، گفته اند كه وى با محمد بن جرير بن رستم طبرى شيعى خلط شده و برخى از مطالب آنها به خطا به طبرى معروف نسبت داده شده است.چنين خطايى در خر زمينه باشد، درباره كتاب الولايه او صادق نيست. زيرا ذهبى آن كتاب را ديده و تلخيصى از آن را هم فراهم آورده كه موجود است.

گفته شده است كه كتاب تاريخ طبرى در سال 352 توسط ابوعلى بلعمى در دستگاه امارت سمانيها به فارسى ترجمه شد. محقق تاريخنامه، ترجمه اين اثر را به دست بلعمى نادرست دانسته (421) و بر روى جلد كتاب نوشته است: گردانيده منسوب بلعمى بدنى ترتيب نام آن را نيز از تاريخح بلعمى به تاريخنامه طبرى تغيير داده است. وى اسناد راحذف كرده ومتن اخبار را نيز با تلخيص دركتاب خود آورده است. وى همانند شيوه هاى رايج ترجمه درآن روزگار، دخل و تصرفاتى در مورد و موقع اخبار ونقلها كرده است. لطيف آن كه، يك بار ترجمه فارسى، به عربى ترجمه شده است!

تاريخ بلعمى نخست بار به كوشش ملك الشعراء بهار و پروين گنابادى در دو مجلد به چاپ رسيد، كه تنها تاريخ انبياء و ملوك را تا تاريخ فرس شامل مىشد. اين دو مجلد در سال 1374 به كوشش محمد روشن توسط انتشارات سروش چاپ شد. پس از آن، ادامه تاريخى بلعمى تا سه مجلد تا خلافت المستمر شد بالله (م 529) مىشد به كوشش آقاى روشن وتوسط نشر البرز در سال 1373 چاپ شد. بدين ترتيب اكنون كتاب تاريخنامه طبرى در پنج مجلد در دست است.

متن تاريخ طبرى نخستين بار در اروپا به چاپ رسيد و همان چاپ يكبار در ايران افست شد. چاپهاى مكررى ازآن درمصر و بيروت صورت گرفته اما رايج ترين وبهترين آنها در حال حاضر، چاپ يازده جلدى محمد ابولفضل ابراهيم است. متن تاريخ تا اوسط مجلد دهم به پايان مىرسد و ادامه آن فهارس كتاب است. مجلد يازدهم مشتمل بر صلة تاريخ الطبرى از عريب بن سعد قرطبى و المنتخب من ذيل المذيل خود طبرى است.

متن كامل تاريخ طبرى با ترجمه فارسى آن كه توسط ابولقاسم پاينده در پانزده مجلد منتشر شده، بر روى يك cd با عنوان نور السيرة توسط مركز كامپيوترى علوم اسلامى عرضه شده است.

احمد بن اعثم كوفى (م 314)

محمد (ابومحمد على يا احمد) بن على بن اعثم كوفى (422) نويسنده كتاب پرمحتواى الفتوح است كه تا دوره اخير از سوى مورخان و شرح حال نويسان مورد غفلت واقع شده بود. متن عربى كتاب وى تنها يك دو دهه است كه در دسترس محققان قرار گرفته و گويا از روى تنها نسخه به چاپ رسيده است. (423) بخشهاى از متن عربى به وسيله متن فارسى باقى مانده از قرن ششم تكميل شده است. به نظر مىرسد كه متن حاضر نبايد مشتمل بر تمامى متن اصلى باشد. موردى از اين كتاب كه ابن طاووس آن را نقل كرده، در متن حاضر نيامده است. (424) اين ترجمه، ترجمه اى است كه آزاد كه از حيث ادبى از اهميت بالايى برخوردار است و تنها تا وقايع امام حسين عليه السلام رادارد. متن عربى كتاب از پس از رحلت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم شروع شهد و تا پايان خلافت مستعين را دربرگرفته است. ابن اعثم در بيشتر موارد از مآخذ خود ياد نكرده، اما بسيارى از اخبار آن را در ساير منابع مىتوان يافت. در عين حال در مواردى ياد از برخى از منابع خود كرده است. برخى ازنامهاى آشنا عبارتند از شعبى، نصر بن مزاحم، (425) واقدى، زهرى، هشام كلبى، وى پس از ياد از اين اسناد كه اسامى نوعا همراه با تصحيف است مىنويسد: من همه روايات اينها را با وجود اختلافات موجود درآنها جمع آورى كردم و از مجموع آنها يك روايت را با مضمونى واحد ترتيب دادم. (426)

وى در جاى ديگرى هم مانند همين اسامى و اسناد را باهمان آشفتگى به دست داده و دقيقا همان جمله را كه يك روايت ازمجموع روايات فراهم كرده و آورده است. (427) بى شبهه يكى از مهمترين مآخذ او آثار ابومخنف بوده و افزون بر آن كه در سند بالا از طريق كلبى از وى ياد كرده، در برخى موارد با سند مستقل خود مطالبى از ابومخنف نقل كرده است. (428) همينطور، در مواردى نقل معينى را به نقل از هيثم بن عدى (واو از عبدالله بن عياش از شعبى) آورده است. (429) ايضا وى رشته اى از اسناد را در مورد ديگرى به دست داده كه نياز به بررسى مفصل دارد. در ميان آنها سندى نيز آمده كه نهايت آن چنين است... حديث كرد مرا ابوعمر حفص بن محمد از جعفر بن محمد الصادق از پدرش از پدرانش. در اين اسناد نامهاى آشنا نصر بن مزاحم منقرى، واقدى، هشام كلبى از ابومخنف، عوانة بن حكم، هيثم بن عدى، ابن داءب وابولبخترى مىباشد. (430)

ابن اعثم در اخبار مربوط به جنگ امويان و عباسيان و آغاز خلافت عباسيان، به طور مرتب مطالبى از مدائنى نقل كرده است. (431) در مورد ديگرى از احمد بن يحيى (بلاذرى) نقلهايى را آورده است. (432)

ابن اعثم در بخش فتح خراسان از كتاب مدائنى بهره برده است. همانطور كه درباره فتح ارمينيه و آذربايجان، از كتابهاى ابوعبيده، معمر بن مثنى كه دو كتاب با عنوان فتح ارمينيه وآذربايجان داشته استفاده كرده است. (433)

به هر روى در بيشتر موارد نقلها با قال كه گفته خود ابن اعثم يا راوى كتاب اوست آغاز مىشود و گزيده اى از روايات مربوط به وقايع را در مىگيرد. بدون شبهه، كتاب از روى مآخذ دست اول نوشته شده و مطالب منحصر فراوانى دارد.

كتاب فتوح تا صفحه 244 مجلد هشتم تمام مىشود، اما پس از آن عنوان حكاية الامام الشافعى مع الرشيد آمده است. به دنبال آن عنوان ايضا خبر الشافعى نيز آمده (434) و بار ديگر روال طبيعى كتاب كه تاريخ دوران رشيد است ادامه يافته است. يا بايد تعبير تم كتاب الفتوح غلط باشد يا آن كه مولف بعد از تاءليف بخش پايانى را برآن افزوده باشد. بخش اخير كتاب فتوح، شباهت فراوانى به نقلهاى طبرى دارد.

گفتنى است كه در سالهاى اخير، كتابى با نام كتاب الرده از واقدى چاپ شد كه شباهتهاى فراوانى با بخش اخبار رده كتاب الفتوح دارد. يك حدس ان است كه ابن اعثم با استفاده از كتاب واقدى اين بخش را تاءليف كرده و حدس ديگر آن كه بعدها بر اسا اين كتاب ابن اعثم متنى فراهم آمده و منسوب به واقدى شده است. اين مساءله نياز به تقحيق بيشتر دارد.

ابن اعثم متهم به تشيع است. نگاهى به كتابش اتهام تشيع امامى و يا زيدى و اسماعيلى را رد مىكند؛ زيرا درباره خلفاى نخست مطالب مثبت زيادى آورده است. در عين حال واقعياتى را نيز كه به كار شيعيان مىآيد، فراوان در خود جاى داده است.

اين مساءله به تشيع عراقى او باز مىگردد. مىدانيم درباره راويان و اخباريان كوفى اصل بر تشيع است.ابن اعثم نيز بايد متاءثر از اين نوع خاص از تشيع باشد. نگاهى به مسائل تولد امام حسين عليه السلام و رفت و شد فرشتگان و خبر دادن جبرئل از شهادت امام حسين عليه السلام و چگونگى اين نقل هاى، نشان مىدهد كه وى ازمآخذ شيعى استفاده كرده و بدون تغيير در لحن آن ها، آن مطالب را آورده است. (435) كتاب فتوح منبع اخبارى است كه درباره آگاهى پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و امام حسين عليه السلام از شهادت آن حضرت در كربلا خبر مىدهد به عنوان نمونه به اين نقل بنگريد:

قال شرحبيل ابن ابى عون: ان الملك الذى جاء النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم انما كان ملك البحار و ذلك ان ملكا من ملائكة الفراديس نزل الى البحر الاعظم، ثم نشر اجنحته عليه و صاح صيحة و قال: يا اصحاب البحار! البسوا ثياب الحزن فان فرخ محمد مزبوح مقتول، ثم جاء الى النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم فقال: يا حبيب الله! يقتتل على هذه الارض فرقتان من اءمتك، احداهما ظالمة معتدية فاسقة، يقتلون فرخك الحسين ابن ابنتك باءرضكرب وبلاء. و هذه تربته يا محمد! قال: ثم ناوله قبضة من اءرض كربلاء و قال: تكون هذه التربة عندك حتى ترى علامة ذلك: ثم حمل ذلك الملك من تربة الحسين فى بعض اجنحة فرم يبق ملك فى سماء الدنيا الاشمّ تلك التربة و صار فيها عنده اثر و خبر. (436)

مطالبى كه در اين كتاب درباره جنگهاى ارتداد آمده، به طور منحصر حاوى اخبارى است كه نشان مىدهد برخى از كسانى كه مرتد ناميده شدند، كسانى بودند كه به دفاع از حق امام على عليه السلام و اهل بيت حاضر به پرداخت زكات به حكومت ابوبكر نشده بودند.

مطالب آن درباره حوادث عراق، افزون بر اخبار آن درباره ساير شهرهاست. يك جلد از چاپ هشت جلدى درباره كربلا بوده ومجلد مزبور ازمآخذ دست اول حماسه كربلا محسوب مىشود. همين متن با اندك تغيير در مقتل الحسين از خوارزمى آمده است. ياقوت شرح حال كوتاه وى را آورده و ضمن شيعه دانستن او، دو كتاب براى وى ياد كرده است. نخست تاريخ او از زمان ابوبكر تا هارون و دوم كتاب تاريخ او مشتمل برحوادث زمان تا دوران مقتدر. (437)

او كتاب اول وى را از آغاز خلافت ابوبكر تا دوره هارون دانسته در حالى كه كتاب حاضر از خلافت ابوبكر تا خلافت معتصم را شامل مىشود.

چاپ نخست اين كتاب در هند تحت مراقبت محمد عبدالمعيد خان و توسط مجلس دائرة المعارف المعثمانيه در حيدر آباد دكن چاپ شده است. همين چاپ در بيروت توسط دارالندوة الجديده افست شده است. چاپ ديگرى از متن عربى فتوح با تحقيق على شيرى در بيروت توسط دارالفنون انجام شده است. امتياز اين چاپ فهرست يك جلدى بر متن كتاب است.

اشاره كرديم كه چاپ فتوح در هند بر اساس يك نسخه بوده كه از آن در حواشى اصل ياد شده و مصحح اصلاحاتى از ساير كتابها روى متن كرده است. سزگين نسخه هاى مختلفى از اين كتاب را ياد كرده و افزوده كه كتابى هم با عنوان ابتداء خبر وقعة صفين در كتابخانه منجانا هست كه ممكن است بخشى از همين فتوح باشد. (438)

ابوبكر جوهرى (م 323)

ابوبكر محمد بن عبدالعزيز جوهرى بصرى بغدادى از اخباريان و مورخانى است كه آثار وى از ميان رفته اما فقرات فراوانى از آن ها در كتابها برجاى مانده است. دو تن از مشايخ برجسته وى يكى عمر بن شبه مؤلف تاريخ المدينة المنورة و ديگرى محمد بن زكريا الغلابى (م 298) است. وى خود استاد ابولفرج اصفهانى است كه اخبار از وى را در الاغانى ومقاتل الطالبيين (439) از او نقل كرده است.

كتابى از وى در مآخذ ياد شده كتاب السقيفه و فدك است. اين كتاب در اختيار ابن ابى الحديد بودهخ و او به اين نكته تصريح كرده است. (440) اين كتاب همچنين در دست على بن عيسى اربلى (م 692) بوده و در كشف الغمه ازآن استفاده كرده است. (441) فقرات نقل شده ازآن در شرح نهج البلاغه بسيار فراوان است. استاد محمد هادى امينى، اين فقرات را گردآورى وكتاب السقيفة و فدك ابوبكر جوهرى رابازسازى كرده است. (442) از روايات كتاب، چنين بر مىآيد كه وى جامع اخبار بوده و در اين جهت، جانبدارى از فرقه خاص نكرده است. وى به هيچ روى در منابع، به عنوان فردى شيعه معرفى نشده است.

كتاب السقيفه و فدك، حاوى روايات فراوانى ازعمر بن شبه است. به نظر مىرسد اين اخبار ازبخش مفقود كتاب تاريخ المدينة ابن شبه بوده كه اخبار سقيفه در آن بوده است. بدين ترتيب بخشى از قسمت مفقود تاريخ المدينة ابن شبه، مىتواند بازسازى شود. نام ابوزيد عمر بن شبه در مدخل بسيارى از اسناد موجود در كتاب ديده مىشود. نيز رواياتى از غلابى در اين كتاب آمده كه آن ها نيز بايد ازآثار همو باشد كه خود از اخباريان برجسته است.

قدّامة بن جعفر (م 337؟)

قدامة بن جعفر بن قدامه از مورخان قرن چهارم هجرى است. ابن نديم نوشته است كه جدى وى نصرانى بود كه به دست المكتفى عياسى مسلمان شد. وى از بلغا و فصحا وفلاسفه و منطقدان است. برخى از كتابهاى او عبارتند از كتاب الخراج، كتاب السياسه و... (443) مسعودى در مقدمه مروج الذهب، از وى ستايش شايسته اى كرده و نوشته است كه او خوش تاءليف است و با عبارات كوتاه معانى بلندى را عرضه مىكند. براى نمونه، به كتاب زهر الربيع و كتاب الخراج او نگاه كن تا درستى سخن مارا دريابى. (444)

ياقوت كتاب زهرا الربيع فى الاخبار اورا به نقل از ابن نديم آورده است، اما در متن موجود الفهرست، نام اين كتاب نيامده است.

آگاهى چندانى از زندگى وى در دست نيست. ياقوت نوشته است كه وى كاتب ابن الفرات بوده است. وى درباره اين سخن ابن جوزى كه نوشته است: او در سال 337 درزمان مطبع عباسى درگذشت مىنويسد كه به سخن ابن جوزى اعتمادى ندارد وآخرين خبرى كه درباره قدامه به دست اورسيده آن كه ابوحيان گفته است كه در سال 320 وى مجلس مناظره سيرافى با متّاى منطقى بوده است. (445)

آنچه مهم است كتاب الخراج و صناعة الكتابة اوست. برخى از آثار ادبى وى برجاى مانده و يكى نيز توسط طه حسين چاپ شده كه مصحح كتاب الخراج در مقدمه يادآور شده است. وى اين كتاب را كه از هشت منزل، چهارمنزل اخير آن برجاى مانده به عنوان راهنماى كاتبان كه نياز به دانستن مسائل مختلفى داشته اند تاءليف كرده است. به عنوان مثال، ميزل سوم مفقود آن در امر بلاغت بوده و منزل چهارم آن درباره انشاء.از موضوع دو منزل نخست آگاهى درستى در دست نيست. در منزل پنجم كه نخستين بخش موجود است، از ديوانهاى حكومتى سخن گفته. در منزل ششم جغرافياى زمين را از شرق و غرب بحث كرده است. در منزل هفتم از اموال و درآمدها و در منزل هشتم در باره پيدايش جامعه و فربگى آن و برآمدن و زوال جامعه انسانى و همچنين سياست و اداره امور.

اشاره كرديم كه در تاءليفات او، كتابى با نام كتاب السياسه نيز بوده است. آگاهى هايى كه وى در زمينه شكل گيرى جامعه انسانى وسير تحول آن به دست داده، با توجه به گرايشهاى فلسفى مؤلف و آگاهى او از انديشه هاى رايج، بسيار مهم و نيازمند بررسيهاى جامعه شناسانه است.

از ابواب مهم كتاب، منزل هفتم آن است كه شمن بابى مبسوط دربار فتح شهرها سخن گفته و در زمينه فتوحات اخبار تفصيلى جالبى را داده است. باب نوزدهم اين منزل از صفحه 256 تا صفحه 424 تاريخچه اى است از فتح مناطق مختلف.

در ميان مباحث، گاه نام كسنى از راويان ومحدثان و مورخان ديده مىشود. (446)

يك نمونه از ابوعبيد قاسم بن سلام است كه به احتمال ازكتاب الاموال او استفاده كرده است. (447) واقدى (448) و يحيى بن آدم (449) در صفحات مختلفى آمده است.

از كتاب، علائق مذهبى مؤلف به دست نمى آيد. با اين حال آنچه كه در باره فدك آورده و تعبير رضوان الله عليها براى فاطمه زهرا صلّى الله عليه وآله وسلّم قابل توجه است. (450)

كتاب الخراج به كوشش محمد حسين الزبيدى در سال 1981 در بغداد به چاپ رسيد است.

محمد بن احمد تميمى (م 333)

ابوالعرب محمد بن احمد تميمى يكى از مورخان افريقيه اى ناشناخته در شرق اسلامى قرن چهارم هجرى است كه اثرى بديع در تاريخنگارى دوران اسلامى كه خوشبختانه برجاى مانده، پديد آورده است. كتاب پرارج وى كتاب المحن است. در ادبيات تاريخى ما در ضمن كتابها، آثارى درباره كشته شدگانى كه ناجوانمردانه و ترورگونه به قتل رسيده اندداريم. نيز آثار درباره مقتل اشخاص مختلف كه نمونه هاى آن را ميان آثار نويسندگان مختلف دوره تك نگارى مشاهده كرديم. در همين زمينه آثارى وجود دارد كه مصايب و محنت هاى شخصى خاصى را فهرست كرده است. مانند كتاب محنة امير المؤمنين از ابن داءب (م 171) كتاب محنة احمد بن حنبل از صاح بن احمد بن حنبل (م 265) * كتاب محن الرسول و ذكر احن اعدائهم از محمد بن احمد صفوانى. (451) اما كتاب تميمى حاوى فهرستى از رجالى است كه هركدام به نوعى گرفتار مصايب و محنتها شده و بسيارى از آنها در ضمن اين مصايب كشته شده اند. با توجه به اين كه تاءليف كتاب در نيمه نخست قرن چهارم است طبعا اثرى است كهن كه مىتواند اخبار بديعى درباره اشخاص مهمى باشد كه در آن روزگار نقشى تاريخى برعهده داشته اند. مقصود وى از محن، انواع و اقسام مصايبى است مانند زندان و تبعيد و شكنجه و قتل جز اينها كه صحابه و تابعين و علما و فقها و امرا وخلفاگرفتار آن شده اند.

ابولعرب تميمى نويسنده كتاب المحن، از شاهزادگان افريقيه اى است كه روى به درس وعلم آورده و در نهايت به منصب مفتى مذهب مالكى در آن ديار انتخاب شده است. وى از كسانى است كه در زمان خويش با دولت فاطمى جديد التاءسيس در افريقيه درگير شده است. وى آثار متعددى در فقه و تاريخ و شرح حال علماى افرقيه نگاشته كه چهارده عنوان است. (452)

وى در بيان محنت افراد، بحث را با مقدمه اى حديثى درباره محنت و بلا آغاز كرده و پس از اشارتى به قتل عثمان، از ترور عمر و سپس مجددا ازعثمان سخن گفته و در ادامه نمونه هاى بعدى را بر اساس نظم و ترتيب تاريخى مىآورد. شيوه وى استفاده از اسناد بوده و اخبار خويش را به صورت مسند نقل مىكند، گرچه گاه براى شكل داده به تركيب يك خبر، چند روايت مشابه را درهم داخل مىكند و اسامى راويان را درآغاز مىآورد. (453) در موردى كتاب داود بن حصين كه از موالى عثمان بوده درباره كشته شدگان روز حره يك جا از طريق واقدى نقل شده است. (454) به هر روى، تقريب در بيشتر نقلها مىتوان به راحتى سند هر خبر را ملاحظه و از اين زاويه آن را ارزيابى كرد.

برخى از افرادى كه خبر قتل يا محنت آنها در اين كتاب آمده عبارتند از: عمر، عثمان، على بن ابيطالب عليه السلام طلحه وزبير و عمار، محمد بن ابى بكر، برخى مقتولان جمل، وغارتهاى معاويه، خباب بن ارت، عمروبن حمق، حسن بن على عليه السلام، عمير بن هانى و همدان مؤذن على عليه السلام، كشته شدگان روز حره، (در اين قسمت با تفصيل سخن گفته شده است)، عمر بن سعد، سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، كشته شدگان جنگ جماجم مانند ابن ابى ليلى، كميل، سعيد بن جبير، نفس زكيه، و...

كتاب المحن به كوشش يحيى وهيب الجبورى درسال 1403 توسط دارالغرب الاسلامى بيروت منتشر شده است.

على بن الحسين المسعودى (م 364)

در دورانى كه مسعودى مىزيست، دانش تاريخ، رشد قابل ملاحظه اى كرده و خود مسعودى نيز در اين زمينه موفق به برداشتن گامهاى تازه اى شده است. از مهمترين اقدامات او، سفرهاى طول و دراز او به خارج از مرزهاى كشور اسلامى است كه به قصد جمع آورى اخبار و اطلاعات پيرامون ساير ملل داشته است. (455) آثار اين سفرهاكه همراه با برداشتهاى جامعه شناسانه وى از زندگى اجتماعى مردمان مختلف بوده در مروج الذهب آشكار است. به همين دليل كريمر اورا هردوت عرب خوانده است. (456)

كهن ترين شرح حال وى در الفهرست ابن نديم آمده كه معاصر وى بوده است. او مىنويسد: وى ازمردمان مغرب و ازاولاد عبدالله بن مسعوداست. (457) سپس از برخى از آثار وى از جمله مروج الذهب و معادن الجوهر فى تحف الاشراف والملوك واسماء الداريات وكتاب التاريخ فى اخبار الامم من العربو العجم ياد كرده است. (458) گويا در مغربى بودن وى به خطا رفته است. ياقوت با استناد به آنچه مسعودى درسفر دوم كتاب مروج خود آورده وگفته استكه در بابل متولد شده، اورا بغدادى دانسته كه مقيم مصر شده است. (459)

مسعودى كتابهاى متعددى نگاشته كه خود اسامى شمارى ازآنها را در مروج الذهب آورد است. نيز درباره كارهاى تاريخى مسعودى و ديدگاه هاى وى مقالات زيادى توسط مستشرقان به نگارش درآمده كه فهرست آنها را سزگين آورده است. (460)

سبكى با ياد از رساله اى كه مشتمل برآراء فقهى شافعى، مالك، ابوحنيفه، داود بن على ظاهرى و سفيان الثورى بوده واين كتاب را مسعودى بر نويسنده آن ابولعباس بن سرج قرائت كرده و بخشى اورا بر وى املا كرده، وى را شافعى دانسته است. (461) عالمان شيعه او را شيعى امامى دانسته اند.

نجاشى از وى و آثارش ياد كرده و ميان آثار او از كتاب اثبات الوصيه ياد كرده (462) كه بى شبه اگر از آن او باشد، شيعى امامى است. اما واقعيت آن است كه نظم و ترتيب كتاب اثبات الوصيه با نوع نگارش مروج بسيار متفاوت است. (463) با توجه به اين كه نجاشى در قرن پنجم آن را از مسعودى دانسته، تنها مىتوان با يافتن شخصى با همين نام، يعنى على بن حسين مسعودى ميان علمان شيعه كه معاصر تقريبى مسعودى مورخ باشد، انساب آن را به مسعودى مورخ باطل دانست. در عين حال، نظريه وصايت درباره انبياى سلف را كه شيعه بر آن تكيه دارد، در مروج الذهب نيز مىبينيم.

نگاهى به مروج الذهب نشان مىدهد كه علائق شيعى وى بسيار گسترده است. اما آثار از تشيع امامى به جز آنچه درباره شرائط امام از ديد مذهب امامى مىآور. در اين كتاب وجود ندارد. (464) در عين حال وى رساله مستقلى تحت عنوان رسالة البيان فى اءسماء الائمة القطعية من الشيعة (465) داشته كه دقيقا بايد در شرح حال امامان اثنا عشر باشد. وى در كتاب ديگرش از فرقه قطعيه ياد كرده و با استناد به كتاب سليم بنقيس كه ابان بن ابى عياش از وى روايت كرده حديث پيامبر را كه به على عليه السلام مىفرمايد: تو و دوازده نفر (466) از فرزندانت امام به حق هستيد آورده است. مسعودى كه با ضمير هم از قطعيه ياد مىكند مىنويسد: كسى جز سليم اين روايت را نقل نكرده است. پس از آن مىافزايد: ان امامهم المنتظر ظهوره فى وقتنا هذا المورخ به كتابنا: محمد بن الحسن بن على بن... بن على بن ابيطالب، رضوان الله عليهم اجمعين. (467)

آيا ممكن است وى به دليل فراهم آوردن كتابى براى عموم، از موضع گيرى صريح در مروج الذهب خوددارى كرده باشد؟ به هر روى، نوعى تشبيه عراقى بسيار صريح از كتاب مروج الذهب به دست مىآيد كه در اين حد با تشيع امامى، اسماعيلى و حتى زيدى متفاوت است. مىدانيم كه تشيع عراقى خود نوع مستقلى از تشيع است. (468)

نگاهى به فهرست آثار مسعودى نشان مىدهد كه وى به مبحث امامت علاقه ويژه اى دارد. كتابهاى وى در اين زمينه كه هيچ يك برجاى نمانده عبارتند از: الاستبصار فى الامامة و وصف اءقاويل الناس فى ذلك من اءصحاب النص الاختيار و حجاج كل فريق منهم، كتاب الصوة فى الامامة، كتاب الانتصار فى الامامة، كتاب حدائق الاذهان فى اءخبار آل محمد عليه الصلاة والسلام، كتاب مزاهر الاخبار و ظرائف الاثار للصفوة النورية والذرية الزكية ابواب الرحمة وينابيع الحكمة (469) از عناوين اين كتابها چيزى بيش از يك تشيع عراقى محدود استفاده مىشود، اما نمى دانيم آن چه بوده است.

مهمترين كتاب وى همان مروج الذهب است. اين اثر تا كنون چندين بار به چاپ رسيده، تلخيص دو كتابى است كه وى پيش از اين كتاب تدوين كرده است. بهترين چاپ وى چاپ هفت جلدى آن است كه توسط شارل بلا در فاصله سالهاى 1966 تا 1979 در بيروت، همراه با فهارس فراوان به چاپ رسيده است. (470)

او درمقدمه اشاره كرده كه كتابى با نام اخبار الزمان نگاشته كه ازآغاز خلقت تا زمان اسلام بوده است. پس از آن كتاب اوسط خود را در تاريخ فراهم آورده و آنگاه مصمم شده تا تمام آنچه را كه در آن دو كتاب به تفصيل آورده، دركتابى بگنجاند كه همين مروج الذهب و معادن الجوهر است. وى در سال 333 كتاب مروج را تاءليف كرد، امام بعد در سال 336 وقايع تا آن سال را برآن افزود. مقريزى مطلبى را كه تاريخ آن 345 است از مروج نقل كرده است. به نظر برخى محققان، مسعودى باز نيز بركتاب خود افزوده اما نسخه آن به دست ما نرسيده است. (471)

وى در مقدمه فهرستى از مهمترين كتابهاى تاريخى موجود در زمانش را آورده كه بسيار ارجمند است. در همان جا از تاريخ طبرى بيشترين ستايش را كحرده و نوشته است كه او انواع اخبار را فراهم آورده و كتابى است سودمند و پرفائده.نيز از قدامة بن جعفر و كتاب الخراج او نيز تمجيد كرده است.

وى فهرستى از ابواب كتاب خود را در مقد مه آورده است. كتاب با داستان پيدايش و خلقت آغاز مىشود و در ادامه از تاريخ امتهاى مختلف، سرزمينها، سلسله هاى شاهى، و جغرافياى تاريخى عالم ادامه مىيابد. در اين مباحث، نگاه او صرفا تاريخى نيست بلكه از هر جهت به گذشته مىنگرد و مجموعه اى از آگاهيهاى تاريخى، جغرافيايى، تاريخ علوم، تقاويم، اديان و عقائد و... را به دست مىدهد. پس از اين مباحث به تولد پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم مىرسد و وارد تاريخ اسلام مىشود. تقسيم بندى بر اساس خلافت خلفاست و ذيل نام هر خليفه از حوادث روزگار وى سخن گفته مىشو. آخرين سالى كه حوادث آن ياد شده سال 346 هجزى است.

منابع وى بسيار فراوان بوده و دليل آن اين كه وى تنها در حوزه تاريخ، بلكه بسيارى از حوزه هاى فكرى و اجتماعى ديگر سخن گفته است. وى در بخشهاهى نخست كتاب كه مباحث كتاب المبتداء و داستان انبيا در آن آمده تعبيرهاى مانندذهب اكثر اهل الكتاب، و قد زعمت المجوس، ذكر اهل الكتاب، ذكر اهل التوراة والكتب الاولى، و مانند آنها را آورده كه طبعا نشان گر آن اس كه وى از مصادر اهل كتاب استفاده كرده است. وى به كتاب المبتداء والسير وهب بن منبه نيز اشاره كرده است. (472)

وى در بخش سيره از مغازى ابن اسحاق (از طريق تهذيب شده آن توسط ابن هشام) استفاده كرده است. در برخى نقلهاى تاريخى مربوط به صفين وانساب يمن و جز اينها از وليد بن حصين معروف به ابن القطامى (م 155) نام برده است. نام ابومخنف در بسيارى از موارد ياد شده است.نيز نام عيسى بن زيد بن بكر ابن داءب (م 171) كه درباره خلفا از وى اخبار شهد ياد شده است.از ديگر مشاهير واخباريهايى كه او ازآنها نقل كرده مىتوان به هيثم بن عدى (م 207)، واقدى، مدائنى، ونيز ابوعبيده معمر بن مثنى و بسيارى ديگر اشاره كرد. (473) در مجموع بايد توجه داشت كه كتاب مسعودى برگزيده از صدها كتابى است كه امروزه بيش از نود درصد آنها از بين رفته است. نگاهى به فهرست اسامى كتاب وارده در متن كه درفهارس كتاب مروج الذهب آمده مىتواند گوشه اى از اين منابع را نشان دهد. در همين باره، وى مطلبى را از كتاب ابوحنيف دينورى جغرافيا نقل كرد و پس ازآن نوشته است كه تمامى اين مطلب را ابن قتيبه، از كتابهاى او برگرفته و در كتابهاى خود آورده و او اين كار با كتابهاى ابوحنيفه دينورى هم كرده است. (474)

وى با استفاده از سفرهاى متوالى خود، اگاهيهاى فراان شفاهى را نيز در كتابهايش فراهم آورده است. نمونه جالب ديگر در آثار وى، نقل سنگنبشته اى است كه وى روى قبر ائمه اطهار عليه السلام در بقيع بودهخ است.وى مىنويسد مرمرى در بقيع هست كه روى آن نوشته شده است: الحمدالله مبيد الامم و محيى الرمم، هذا قبر فاطمة بنت رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم سيدة النساء العالمين والحسن بن على بن ابى طالب. و على بن الحسين بن على، و محمد بن على وجعفر بن محمد رضوان الله عليهم اجمعين. (475) وى همچنين برخى از خاطراتش را كه از جمله آنها گزارش شب جشنى در سال 330 در مصر بوده آورده است. (476)

كتاب مروج الذهب تنها مشتمل بر اخبار تاريخى نيست بلكه بسيارى از مسائل فرهنگى، فرقه اى و كلامى و نيز ادبى درآن منعكس شد است. دراين بخشها نيز او را منابعى بهر برده كه اكنون در دست نيست.

كتاب ديگرى كه از وى برجاى مانده التنبيه والاشراف است كه ضمن آن اجمالى از تاريخ عمومى جهان پيش و پس از اسلام تا سال 345 زمان خلافت المطيع است، آورده است. اين كتاب در سه بخش مطالب خود را عرضه كرده است. نخست مسائل جغرافيايى، دوم تاريخ فارس و روم، سوم تاريخ دوران اسلامى. ميانه بخش اول ودوم مسائلى درباره امتهاى هفتگانه گذشته امده كه در اصل مقدمه بخش دوم است. در ميان بخش دوم و سوم نيز دو فصل درباره تعيين تاريخ نزد امتهاى مختلف درج شده است. اين كتاب نخست بار در سال 1810 همراه با ترجمه توسط مستشرقى با نام ساكى چاپ شد. بار ديگردخويه آن ذر سال 1894 چاپ كرد. چاپهاى بعدى درمصر وبيروت مكرر صورت گرفت. (477)

كتاب كوچكى كه به عنوان بخشى از كتاب بزرگ اخبار الزمان مسعودى چاپ شده مورد ترديد جواد على قرار گرفته است. (478)

ابولفرج اصفهانى (248356)

ابولفرج على بن الحسين بن هيثم قرشى اموى ازنسل هشام بن عبد الملك، يكى از برجسته ترين مولفان مسلمان در ثبت تاريخ ادب عربى و نگارش موارد تاريخى مهم در تاريخ فرهنگ در تمدن اسلامى است. ابن نديم كه خود از معاصران اوست، از وى ياد كرده و از برخى آثارش نام برده است. (479) اثر تاريخى محض او مقاتل الطالبيين است. اما وى كتاب الاغانى نيز كه شرح حال شاعران و آوازه خوانان است، سرشار از نقل هاى تاريخى حوادث صدر اسلام است. در آنجا، به مجرد آن كه نام بزرگى سوژه سخن مىشود، شرحى تاريخى از حوادثى كه پيرامون وى رخ داده و او در آنها مشاركتى داشته آمده است. كتاب اغانى يكى از بهترين آثارى است كه از قرون نخست هجرى در فرهنگ مكتوب اسلامى برجاى مانده و از نظر ادبى و تاريخ ادب عربى، قابل مقايسه با هيچ اثر ديگرى نيست.

ابولفرج رساله هاى كوچكى مانند كتاب ادب الغرباء وكتاب الديارات دارد كه هردو به چاپ رسيده است. برخى از مشايخ وى عبارتنداز: ابوبكر بن دريد، ابوبكر بن الانبارى، محمد بن جرير طبرى، جعفر بن قدّامه. (480) نگاهى اجمالى به كتاب مقاتل الطالبيين وى كه شرحى از احوال كشته شدگان آل ابى طالب است، گرايش شيعى وى را نشان مىدهد. اين مساءله، با توجه به اموى بوده او در نسب شگفت انگيز است. با اين حال، تشيع او، نوعى تشيع عراقى و شبه معتزلى است نه تشيع امامى. ابن عماد كاتب نوشته است.: و من العجائب اءنه مروانى يتشيّع. (481) اين گرايش معتدل او سبب شده تا وى اخبار فراوانى را نقل كند بدون تعصب مذهبى ارائه شده است. وى در اغانى و نيز كتاب مقاتل، سخت به شيوه حديثى و ياد اسناد پايبند است و از اين جهت، فرصت مناسبى را براى تحقيق در منابع رواياتى كه نقل كرده، فراهم آورده است كه البته توجه وى به اشعار و اغانى مشتى فاسق و مشروب خوار و رقاص سبب شده تا از نقطه نظر دينى چندان محل اعتنا و اعتبار نباشد.

بايد توجه داشت كه كتاب اغانى، صرفنظر از آن كه موضوعش شرح حال ادباست، به طور پراكنده اخبار بخشهاى فراوانى از تاريخ اسلام را در خودآورده است. بحث مبسوط وى درباره امام حسين عليه السلام و فرزندش سكنيه، بحث از عبدالله بن زبير و دولت وى، حوادث فراوانى از ايام العرب در جاهليت و صدها مورد متاشبه، در كتاب اغانى درج شده است. لازم است تا بخشهاى تاريخى اين كتاب تفكيك و براساس تسلسل تاريخى مرتب به چاپ برسد.

بخشى از كتاب اغانى در نيمه نخست قرن نوزدهم در اروپا چاپ شد. بعدها در اواخر همان قرن در مصربه چاپ رسيد و پس از مدتى دارالكتب مصر چاپ منقحى ازآن عرضه كرد. آخرى چاپ آن با فهارش مفصل از داراحياء التاريخ العربى در بيروت است كه در سيزده مجلد به چاپ رسيده است.

كتاب مقاتل الطالبيين نيز در نوع خود بسيار با ارزش است. پيش از ابولفرج احمد بن عبيدالله ثقفى كتابى با عنوان كتاب المبيضه فى اخبار مقاتل آل ابى طالب نوشته بود. (482) گويا اثار ديگرى هم در اين زمينه بوده است. به هر روى اين اثر برجاى مانده و اخبار زيادى در سرگذشت خاندان علويان را نگاه داشته است. كتاب مزبور با تحقيق احمد صقر به چاپ رسيده است. (483)

ابونصر مقدسى (نيمه قرن چهام)

مطهر بن مطهر (يا طاهر) مقدسى از مورخان و مولفان قرن چهارم هجرى است. وى مولف كتاب البدء والتاريخ است كه اثرى تاريخى و از جهاتى شبيه به مروج الذهب مسعودى است. (484) زمان تاءليف كتاب در سال 355 هجرى است (485) و خود وى اين مطلب را در مقدمه كتاب خويش آورده است. (486) جزء اول اين كتاب در سال 1899 توسط كلمان هوار در پاريس به نام ابوزيد احمد بن سهل بلخى (322) چاپ شد. اما روى صفحه نخست جزء سوم كه به سال 1903 چاپ شد آمد كه كتاب از مطهر بن طاهر مقدسى (المنسوب تاءليفه لابى زيد احمد بن سهل بلخى) است. وى اين مطلب را از آنچه در غرر السير ثعالبى آمده بود دريافته است. (487) سزگين نوشته است كه وى اين كتاب را در بست سجستان تاءليف كرده (488) جايى كه به احتمال محل تولد يا زيست او نيز بوده است. آقاى شفيعى فهرستى از مشايخ او را بر اساس آنچه در كتابش آمده است، اورده است. وى همچنين مسافرتهاى مؤلف را به سيستان، مرو، سيرجان، ماسبذان، خوزستان، فراس، جندى شاپور و مكه و عراق و شام و مصر كه در مطاوى كتاب به آنهااشاره كرده يادآور شده است. (489)

از مقدمه وى بر كتاب بر مىآيد كه مقدسى در ارزيابى نقلهاى تاريخى و آنچه كه در باره جهان گذشته و افكار و آراء موجود در آن گفته شده وفادار به عقل است. وى از غرائب العجائب هايى ياد مىكند كه قصه خوانان نقل كرده و ازديد عقلانى مردود است.ترهات و اباطيل واسمارى كه همگى باطل بوده و بهره اى از حق در آنها نيست. (490)

پس از آن از شخصى بدون ياد نام او كه شايد نامش در متن اصلى بوده با تعبير فلان ياد كرده كه از وى خواسته تا كتابى خالى از اين ترهات و بدور از افراط و تفريط براى وى تدوين نمايد... منحطا عن درجة العلو، خارجا عن حد التقصير، مهذبا من شوائب التزيّد، مصفى عن سقاط الغسالات وخرافات العجائز و تزواوير القصاص و موضوعات المتهمين من المحدثين. وى هدف خود را در عين حال يك هدف كاملا دينى مىداند و كتابش را به قصد دفاع از اسلام زبّا عن بيضة الاسلام و ردا لكيد مناوى مىنگارد.

وى درمقدمه فهرست اجمالى مباحث مطروحه در كتابش را به دست مىدهد. بحث با آفرينش يا همان المبتداء آغاز مىشود. پس ازآن اخبار انبيا وامم و نسلها و سلسله هاى شاهان عرب و عجم راآورده و آنگاه اخبار خلفا را تا زمان نگارش اين كتاب كه سال 355 هجرى است نقل مىكند. در نهايت نظرى هم به آيند دارد و آن نقل روايات ملاحم و رفتن است، آن هم براساس آنچه كه در كتب متقدمه آمده است. در اين بين به مسائلى چون عمران و آبادى زمين، چگونگى اقاليم و ممالك، فتوحات و جنگها نيز خواهد پرداخت. با همه آنچه گذشت وى بحثى اعتقادى را در نخستين فصول كتابش لازم مىشمرد.

فصل نخست در مباحث شناخت شناسى وارزيابى عقل و نظر. فصل دوم در اثبات وجود خداوند و توحيد ورد تشبيه. فصل سوم درباره صفات بارى. فصل چهارم درباره نبوت و اثبات آن و كيفيت وحى، فصل پنجم در آفرينش و ابتداى خلق. فصل ششم در ياد از لوح و قلم و عرش و كرسى و... فصل هستم در خلقت آسمان و زمين. فصل هشتم در ظهور آدم و فرزندانش. فصل نهم درياد از فتنه هاو رخدادهاتا قيام قيامت. فصل دهم در تاريخح انبياء فصل يازده درباره شاهان عجم. فصل دوازدهم تاريخ اديان، فصل سيزدهم در جغرافياى زمين. فصل چهاردهم د رانساب عرب. فصل پانزدهم در از تولد پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم تا بعثت.و... تافصل بيست دوم در ياد از خلفاى عباسى. (491)

بنابراين ما با كتابى تاريخى سر و كار داريم كه از دو جهت بر ساير نوشته ها ممتاز است. نخست داشتن مبحثى اعتقادى در بتداى كار و ديگر نگاهى به آينده جهان از ديد روايات ملاحم و فتن. اين شيوه در كتابهاى مشابه آن روزگار وجود ندارد. گرچه بعدها ابن كثير ضميمه اى در اين باب بر كتاب البداية والنهاية خود تاءليف مىكند.

در كتاب كمتر از اسناد يااد شده است. در مواردى، در بحثهاى عقلى، از برخى از آثار معتزله استفاده شده است. به عنوان مثال بحث مفصلى از كتاب اوائل الادلة ابولقاسم كعبى بلخى آورده است. در مباحث فلسفى از بسيارى از آثار منسوب به دانشمندان يونانى نقل كرده است. از آثار ديگرى كه ياد شده مىتوان به النقض على الباطنية ابن رزام ورسالة فى وصف مذاهب الصابئين احمد بن طيب سرخسى اشاره كرد. (492) در يك مورد آمده است: حدثنى احمد بن محمد الججاج المعروف بالسجزى بالشيرجان سنة 325. (493) اين همان سيرجان است.

در اين كتاب از ميان مورخان نام واقدى بيش از هر كس ديگر آمده است. در موردى درباره پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم: فلما بلغ عشرين سنة، هاجت حرب الفجار فى رواية بن اسحاق والواقدى و روى ابوعبيدة... (494)

نام ابن اسحاق نيز در صفحات فراوانى از مجلد دوم و سوم وچهارم آمده است. مقدسى بيش از همه از كتاب المبتداء ابن اسحاق كه ابن هشام آن را حذف كرده استفاده كرده است. وى در موردى مىنويسد: اما محمد بن اسحاق يقول فى كتابه و هواول كتاب عمل فى بدء الخلق... (495)

در مجلد نخست ص 169 مطالبى هب نقل از ابن اسحاق از اهل كتاب آورد است. (496) در مقدمه فصل هفتم كتاب كه درباره خلقت آسمان وزمين است مىنويسد كه مطالب اين بخش را از ابن عباس، مجاهد، ابن اسحاق، ضحاك، كعب الاحبار، وهب بن منبه، السندى، كلبى، مقاتل و ديگران كه در اين علم دستى دارند آورده است. او ادامه مىدهد: فلنذكر الاصح من رواياتهم والاقسط للحق والاشبه باصواب پس ازآن مىگويد: ما مطالب اهل كتاب را مىاوريم و جز درآنچه خلاف آن را از قرآن يا اخبار صحيحه مىيابيم تكذيب نمى كنيم. (497) تمامى موارى كه در آنها از كلبى نقل شده مربوط به مجلد دوم است. (498) كه به كتب المبتداء مربوط مىشود. نامى هم از مسعودى برده مىشود كه با توجه به مورد نقل شده بعيد است كه از مسعودى مورخ باشد. وى پس از عبارت قال المسعودى فى قصيدته الممحبره بالفارسيه دو بيت شعر فارسى نقل مىكند:

نخستين كيومرث آمذ بشاهى *** گرفتش بگيتى درون بيش گاهى

چو سى سالى بهگيتى پادشا بود *** كى فرمانش به جايى روا بود

وى به دنبال آن مىنويسد: اين اشعار را آوردم، زيرا كه مىديدم كه فارسيان اين اشعار را بزرگ مىشمرن و آن را بمانند تاريخ خود مىدانند. (499) پس از آن در ص 137 مىنويسد: مسعودى در پايان قصيده فارسى خود مىگويد:

سپرى شذ نشا خسروانا *** چو كام خويش راندند در جهانا

مقدسى بايد سنى معتزلى غير متعصب يا چيزى نزديك به آن باشد، زيرا از مكتب اعتزال انتقادهايى نيز دارد. در عين حال گرايشهاى ضد باطنى از خود نشان مىدهد، آنجا كه زندقه را درزمان خودش بانام علم الباطن و الباطنيه مىخواند. (500) درجاى ديگرى هم از هذه الشرذمه الخسيسة الموسومة بالباطنية ياد مىكند. (501) وى فصلى را به مقالات اهل الاسلام اختصاص داده است. وى از صفحه 124 مجلد پنجم تا صفحه 134 درباره فرقه هاى شعيى بحث مىكند، اما ضمن آن موضع گيرى خاصى ندارد. در اين بخش اگاهيهاى فرقه شناسى كوتاه اما بالنسبه مهم درج شده است. وى نخستين فرقه شيعى را عمار وسلمان و مقداد و جابر وابوذر و عبدالله بن عباس دانسته كه در حيات امام على عليه السلام اظهار موالات نسبت به آن حضرت مىكردند. (502) پايان جزء چهارم كتاب با تعبيروصلواته على سيدنا محمد النبى واله الطاهرين الطيبين خاتمه يافته است.

كتاب البدء والتاريخ در شش مجلد به صورت افست توسط دار صادر بيروت چاپ شده است. عبدالله جبورى مجلدى مستقل با عنوان فهارس كتاب البدء والتاريخ در سال 1965 در بغدا چاپ كرده است.

كتاب البدء والتاريخ به نام آفرينش و تاريخ به فارسى توسط استاد شفيعى كدكنى به فارسى ترجمه شده و در شش جزء و دومجلد انتشار يافته است.

شيخ مفيد (336 413)

ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان بغدادى از عالمان برجسته شيعه در نيمه دوم قرن چهارم و دهه نخست قرن پنجم هجرى است. وى متكلم، فقيه و مورخ است و در هر زمينه آثار ارجمندى از خود به يادگار گذاشته است. وى عالمى است كه زندگيش را در راه راهبرى شيعه و مناظره و مقابله با فرقه هاى مدعى دربرابر شيعه گذشته و نوع نگاه و نگارش وى از اين زاويه است.

دو كتاب مهم تاريخى از وى برجاى مانده است. نخست الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد است كه در دو مجل توسط موسسه ال البيت تحقيق و نشر شده است. اين كتاب شرحى است از زندگى امامان شيعه عليه السلام كه مجلد نخست آن مربوط به زندگى امام على عليه السلام است. بخش نخست اين مجلد، دركل مربوط به زندگى آن حضرت در دوران پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم است (تا ص 195) در عين احال، به بسيارى از مسائل سيره نيز پرداخته است. پس از آن زندگى امام على عليه السلام و در مجلد دوم زندگى ساير امامان عليه السلام آمده است.

شيخ مفيد با استفاده از مآخذ گوناگونى، كتاب را به گونه اى تدوين كرده كه به كار شيعيان آمده وآنها با مطالعه كتاب، با زندگى پيشوايان خويش آشنا شوند. با اين حال، وى توجه به منابع و اسناد نيز داشته و درجاى جاى كتاب، سند نقلهاى خويش را آورده است.

وى درباره اخبار مربوط به شهادت امام على عليه السلام مطالبى را از ابومخنف اسماعيل بن راشد، ابوهشام رفاعى و ابوعمر ثقفى نقل مىكند. (503) نام ابومخنف، و واقدى در آستانه برخى از نقلها آمده است. (504) همچنين نام كلبى و مدائنى (505) ابولفرج اصفهانى (506) در مواردى قيد مىكند كه از كتاب خاصى استفاده كرده است. وجدت فى كتاب ابى جعفر محمد بن العباس الرازى (507) در مواردى هم به طور كلى اشاره مىكند اخل السير واهل الاثار يا نقلة الاثار من الخاصة والعامة و يا علماء الاخبار ونقلة السيرة والاثار چنين نقل كرده اند يا چنين اجماع كرده اند. (508)

در نقل موارد حديثى، نام راوى اول را آورده اما ماءخذ كتابى خود ياد نكرده است. در بخش سيره، از ابن اسحاق استفاده كرده اما از تهذيب ابن هشام. (509) در مورد ديگرى آمده است: روى يونس بن بكير عن ابن اسحاق،. (510) مىدانيم كه روايت يونس، روايت مستقل از روايت بكائى و ابن هشام است. هشام كلبى هم از مصار شيخ مفيد است. (511) نقلهاى حديثى و تاريخى مربوط به امامان بعدى، از طريق كتابهاى شيعى است.

كتاب ديگر شيخ مفيد كتاب الجمل يا النصرة لسيدة العترة فى حرب البصرة الست كه يك تك نگارى ويژه جنگ جمل است. (512) درباره جنگ جمل چندين تك نگارى در قرن دوم وسوم تاءليف شده است. از جمله ابومخنف، هاشم كلبى، واقدى، نصر بن مزاحم، مدائنى و ابراهيم ثقفى و ابن ابى شيبه كتابهايى در اين زمينه تاءليف كرده اند. (513)

ويژگى عمده كتاب الجمل، آن است كه وى تاريخ را در صورت يك بحث كلامى عرضه كرده است. واقعيت آن است كه جنگ جمل، منشاء بسيارى از اختلافهاى بعدى مسلمانان درباره تعريف كفر و ايمان وفسق شد. در اين زمينه شيعه موضع خاص خودرا داشت وبايد نادرستى موضع مخالفان را آشكار مىكرد. شيعه نيازمند آن بود تا واقعيت تاريخى ماجرا را بهتر روشن كند. شيخ مفيد كه متكلمى زبردست و مورخى برجسته و آشناى به منابع بود، نه مانند مورخان قرن دوم، بلكه با شيوه تازه اى اين واقعه را مورد بازنگرى قرار داد و اثر جاودان الجمل را تاءليف كرد.

شيخ مفيد بناى ياد از كتابها را ندارد، اما منبع حجم زيادى از روايات را به دست مىدهد. مكرر اشاره كرده ايم كه ياد از سند به معناى نقل شفاهى نيست، بلكه از ميان چند راوى نخست، يك نفر مؤلف كتاب است. اين نيز ممكن است كه وى در كتابى آن نقل را با سند ديده و آن را عينا در كتاب خوى درج كرده اما نام كتابى كه آن روايت مسند در آن بوده نياورده است.

در كتاب الجمل از كتب الجمل ابومخنف با عنوان كتاب صنّفه فى حرب البصرة ياد شده است. (514) نيز از كتاب السيرة ابن اسحاق، فضيلة المعتزلة جاحظ، مقتل عثمان ابى حذيفه، البيان والتبيين جاحظ و كتاب الجمل واقدى با عنوان كتاب صنفه فى حرب البصرة (515) و نيز المنبى ء على بن حسن بن فضال ياد شده است. (516) بانگاهى به كتاب، چنين به دست مىآيد كه مؤلف بخش فراوانى از كتاب الجمل واقدى را در كتاب خود درج كرده و بدين ترتيب كتاب الجمل مفيد، مشتمل بر بخشهاى از يك كتاب مفقود با ارزش است. نام مورخان ديگرى هم در برخى اسناد ديده مىشود. از جمله نصر بن مزاحم منقرى، محمد بن سائب كلبى و مدائنى (517)

بسيارى از ديگر اثار شيخ مفيد نيز كه صورت كلامى دارد، مشتمل بر نقلهاى تاريخى فراوان است كه به طور عمده از كتابهاى مفقود آن روزگار است. (518)

ابوعلى احمد بن محمد مسكوين (320 421)

وى نويسنده پرارج تجارب الامم و آثارى مانند تهذيب الاخلاق، الهوامل والشوامل وآثار بى شمارديگر (519) با توجه به كارهاى علمى وى، بايد اورا ازاين حيث كه عالمى فيلسوف و محقق در اخلاق و رياضى بوده و به كار تاريخى پرداخته از ديگران ممتاز دانست. بخشى از اين كتاب تلخيص تاريخ طبرى است، اما قسمتى كه مربوط به دوران حيات خود اوست، از مشاهدات و مسموعات خود استفاده كرده است.

آنچه در تاريخ ابن مسكويه اهميت دارد نگرش او نسبت به تاريخ است، چيزى كه از نام كتاب او نيز به دست مىآيد. وى درآغاز كتابش مىنويسد: چون سرگذشت مردمان و كارنامه شاهان را ورق زدم و سرگذشت كشورها و نامه هاى تاريخ راخواندم، در آن چيزها يافتم كه مىتوان ازآنها، در آنچه مانندش هميشه پيش مىآيد و همتايش پيوسته روى ميدهد، پند گرفت. همچون گزارش آغاز دولت ها و پيدايش پادشاهى ها و رخنه هايى كه سپس از آنها راه يافته و كارسازى كسانى كه ازان رخنه ها چاره كرده اند تا به بهترين روز بازگشت، و سستى كسانى كه از آن بى هش ماندند و رهايش كردند تا كارشان به آشفتگى ونيستى رسيد...

از اين عبارت وى آشكار است كه او در بند يافتن برآمدن و بر افتادن دولتها بوده وبه بحث زوال دولت اهميت فراوانى مىداده است، وى سپس به بحث عبرت پرداخته مىنويسد: نيز ديدم، اگر از اين گونه رويدادها، در گذشته نمونه اى بيابم كه گذشتگان آن را آزموده باشند و آزمون شان راهنماى آيندگان شده باشد، از آن چه مايه گرفتارى كسانى مىبود دورى جسته، بدان مايه نيكبختى كسانى ديگر، چنگ زده اند. چه كارهاى جهان همانند درخور يكديگرند. رويدادهايى از اين دست كه آدمى به ياد مىسپرد، گويى همگى آزموده خود اوست؛ گويى خود بدآنهادوچار آمده و در برخورد با آنها فرزانه و استوار شده؛ گويى خود در هنگامه آنها زيسته و خود با آنها روبرو بوده است.

وى نوشته هاى تاريخى را آميخته با افسانه ها دانسته مىنويسد: ليك، اين گونه گزارشها را آميخته با گزارشهايى ديدم افسانه مانند، يا چون متل ها كه در آنها سودى جز خواب آوردن يا سرگم شدن با تازگى پاره اى از آنها نباشد. (520)

وى تاريخ خود را ا پيشداديان آغاز مىكند. اين اقدام او نشان از رسوخ تاريخنگارى ايرانى در او دارد و متفاوت با روش منابع تاريخى ديگرى مانند يعقوبى و طبرى است كه تاريخ را از آفرينش هبوط و تاريخ انبياء گزارش كرده و به اسلام رسانده اند، مسكويه پس از بيان اجمال تاريخ ايران تا دوره ساسانى به دوره اسلامى رسيده و در متن چاپى، نخستين بحث، تاريخ جنگ احزاب است. (521) روشن نشد كه چرا بخشهاى قبلى در اين متن نيامده است.

تاريخنگارى مسكويه در دو جلد نخستين بار تسوط مستشرق بنام كايتانى به صورت عكسى به چاپ رسيد. عدم چاپ مجلدات دوم تا چهارم، از آن روى بود كه اجزاء بعد يعنى پنجم وششم مكلم تاريخ طبرى بود. بعدها فرصتى براى چاپ اجزاء باقى مانده به دست نيامد.

امد روز مستشرق ديگر، دوجلد از تجارب الامم را كه همان جزء پنجم (از سال 295 تا 329 به عنوان الجزء الاول) و ششم (از سال 329 369 الجزء الثانى) بود در مصر به چاپ رساند (دارالكتاب الاسلامى، قاهره) افزون برآن مجلدى با عنوان ذيل تجارب الامم چاپ كرد (درادامه با كار مرگليوث بر روى آن) كه مشتمل دو ذيل بود. نخست ذيل ابوشجاع محمد بن حسين ملقب به ظهير الدين روذراورى بود و حوادث سالهاى 369 تا 389 را در برداشت. دوم جزء هشتم كتاب تاريخ ابوالحسين هلال بن محسّن صابى كه حوادث سالهاى 389 تا 393 در آن آمده بود. (به عنوان الجزء الثالث) قسمتى ديگر از تجارب را نيز كه مشتمل بر رخدادهاى ميان سالهاى 198 تا 251 بود، همراه با كتاب مجهول المولفى با نام العيون والحدائق فى اخبار الحقائق در سال 1869 در ليدن به چاپ رسيده است. (522) گفتنى است كه كتاب العيون از آثار كهنى است كه مولف آن شناخته نشده و حوادث ميانه خلافت وليد بن عبدالملك اموى را تا آغاز خلافت واثق عباسى در بردارد.

بنابراين تا قبل از آن كه دكتر ابولقاسم امامى مجلد اول و دوم كتاب تجارب را تصحيح كرد و چاپ كند (تهران، سروش، 1366) مجلدات نخست به جز جلد نخست كه عكسى چاپ شده بود، به چاپ نرسيده بود. ايشان مجلد اول را به فارسى نيز ترجكه كردند. اما هنوز طرح خود را براى چاپ كامل كتاب به انجام نرسانده و يا دست كم از چاپ بيرون نيامده است.

اين شيوه نگرش او را برآن داشته تا ازحوادث پيش از اسلام تنها آنچه كه بدين كار مىآيد برگزيند. اوتصريح مىكند كه كتابش را در درجه نخست براى وزيران، فرماندهان سپاه، سياستمداران و شخصيت هاى برگزيده و معتبر عامه و خاصه تاءليف كرده و سپس براى ساير طبقات، حتى پايين ترين طبقات هم مىتوانند در سياسة المنزل و برخورد با دوست از آن بهره برند. (523)

نكته اى بايد برآن تاءكيد كرد اين است كه مسكويه بنابه قولى كه در مقدمه داده بود، مىبايست تاريخ را از منظر فلسفى مىنگريست، اما در وقتى كه تاريخ را نگاشته، چندان به اين نكته وفادار نمانده و گويى با گزينش رخدادها، خواسته است تا به طور ضمنى خواننده خود آن نتايج را به دست آورد! از متن تجارب، اجزاء اخير آن است كه به عنوان مكمل و متمم طبرى آگاهيهاى تازه اى را عرضه مىكند. متاءسفانه آخرين سالى كه وى اخبار آنرا گزارش كرده سال 369 است و با اين كه وى قريب نيم قرن بعد ازان زنده بود، چيزى از آن سالها در كتاب خود نياورده است.

منابع تاريخ صدر اسلام

پس از قرن پنجم

به يك اعتبار مىتوان منابعى را كه تا قرن سوم درباره تاريخ صدر اسلام نوشته شده منابع دست اول دانست و منابع پس از آن را دست دوم. اما به دليل آن كه منابع موجود تا قرن پنجم، از بسيارى از متون نخست استفاده كرده اند كه در حال حاضر در دست نيست، با اندكى تسامح مىتوان آنها را نيز در شمار منابع دست اول به حساب آورد. از قرن ششم به اين سو، آنچه كه درباره تاريخ صدر اسلام نوشته شده، از حيث اشتمال بر مواد تازه، اهميت چندانى به جز در مواردى خاص و استثنايى ندارد. تنها، از حيث ديدگاه هاى موجود درآنها و احيانا نقد و نظرى كه نسبت به برخى از موارد تاريخى ابراز داشته اند اهميت دارد. اين منابع به طور عمده، تلخيصى از منابع پيشين هستند گرچه همانطور كه گذشته، حسته گريخته نكات تازه نيز درآنها يافت مىشود.اين مساءله در خصوص رخدادهايى كه به عصرآنها نزديكتر است، صادق تر است.

در اينجا به طور گزينشى فهرستى از مولفان شناخته شده و آثار تاريخى آنهارا از قرن ششم به بعد ارائه مىدهيم. در اين قسمت، بخشى ازآثار عربى و بخش ديگرى به فارسى است و ترتيب هم براساس تاريخ در گذشت افراد خواهد بود.

منابع عربى

ابوعلى طبرسى (م 548)

امين الاسلام ابوعلى فضل بن حسن طبرسى (تفرشى) از دانشمندان برجسته سده ششم هجرى است كه به دليل كتاب تفسيرى مهمش با عنوان مجمع البيان (تاءليف به سال 530) و جوامع الجوامع (تاءليف به سال 542 در هفتاد سالگى) شهرت دارد. وى در خراسان مىزيسته و ازعالمان معتدل شعيى در اين دوره به شمار مىآيد. از ديگر آثار وى مىتوان به الاداب الدينية للخزانة المعينيه و جواهر النحو اشاره كرد. شرح حال مفصل وى، بررسى تفصيلى آثار او نيز اوضاع زمان وى را استاد كريمان در كتاب طبرسى و مجمع البيان آورده است.

در شمار آثار وى يكى نيز كتاب پرارج اعلام الورى باءعلام الهدى به معناى آگاه ساختن خلايق از احوال امامان هدايت است. اين كتاب درچهار ركن ترتيب يافته: ركن نخست در سيره پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم و فاطمه زهرا سلام الله عليها. ركن دوم در زندگى و امامت على بن ابيطالب عليه السلام؛ ركن سوم در شرح امامت وزندگى امامان تا امام حسن عسگرى عليه السلام و ركن چهارم درباره امامت ائمه اثنا عشر و امام زمان عليه السلام.

طبرسى در اين كتاب بر آن بوده است تا موجزى از ديدگاه تاريخى شيعه را درباره سيره رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم، و تاريخچه زندگى امامان، به همراه بحث امامت آنها عرضه كند. قاعدتا چنين متنى مىتوانسته براى توده هاى شيعى ناشته شده باشد كه درآن زمان در ايران بسيارگسترده بودند. او معمولا در پايان هر بحثصى، بدين نكته اشارت دارد كه مطلب را به اختصار آورديم؛ خواستاران تفصيل به متون مفصلتر رجوع كنند.

وى كتاب خود را به يكى از شاهان شيعه مازندران با نام على بن شهريار بن قارون (سلطنت 511 د534) از آل باوند اهداء كرده و در مقدمه با ستايش فراوان از وى سخن گفته است. اين سلسله از سلاطين شيعه مذهب خطه مازندران بوده و در دورانى طولانى به بسط شيعه درآن ناحيه تلاش كردند. (524)

كتاب اعلام الورى در كنار الارشاد مفيد و كشف الغمه و روضة الواعظين فتال نيشابورى، ازآثار با ارزشى است كه از قرن پنجم تا هفتم درباره زندگى چهارده معصوم نگاشته شده و حكم منابع اصلى را در اين زمينه دارد. ارزش اين كتابها از آن روست كه كوشيده اند تا از مصادر ومنابع پيشين، شرح حالى براى معصومان عليه السلام تدارك ديده و در اختيار مسلمانان به ويژه شيعيان قرار دهند. طبيعى است كه در كتاب ها، بيش از هر چيز مراعات حال خوانندگان كتابها مىشده است.

كتاب اعلام الورى ميان شيعيان جايگاه والايى داشته است. به نظر مىرسد ك در طى قرون بعد، نسخه اى بدون آغاز از اين كتاب دستى كسى افتاده و او بدون آگاهى، آن را به نام ربيع الشيعه به ابن طاووس نسبت داده است. علامه مجلسى كه به شباهت ميان اين دو كتاب توجه داشته، ربيع الشيعه را به كنارى نهاده و به درستى، به اعلام الورى اعتماد كرده است. در اصل كمترين ترديد درباره اعلام الورى و نسبت آن به طبرسى وجود ندارد.

بايد توجه داشت كه طبرسى در دوره اى از زندگى مىكند كه شيعيان گرچه درايران فراوانند، اما حكومت در بيشتر نقاطدر اختيار اهل سنت است. اين مساءله سبب مىشد تا نوشته هاى آنها به صورتى معتدل نگاشته شود تا باعث تحريك ديگران بر ضد شيعه نشود. افزون بر آن طبرسى همانند عالمان شيعه همدوره خود در ايران، مقل عبدالجليل قزوينى، قوامى رازى شيعه اى معتدل است. (525) به همين دليل در اين كتاب و نيز در تفسير او آثار اين اعتدال را به روشنى در مىيابيم. به عنوان نمونه در زندگى حضرت زهرا سلام الله عليها كمترين اشاره اى به برخورد وى با حاكميت و روابط آن حضرت با خليفه اول و دوم نشده است. (نك: 1/300 301). وى در بحث دفن امام مجتبى عليه السلام با آن كه اشاره به حضور عايشه و سروصداى وى كرده، اما اين خبر را اورده كه از اصل قرار بود تا امام را در كنار جدش پيغمبر دفن كنند بلكه وى را براى تجديد عهد به آن سمت آوردند و قرار بود تا در بقيع كنار جده اش فاطمه بنت اسد دفن شود. (1 / 414 415)

شيوه وى دربحث از زدگانى ائمه، درست مانند ارشاد و ساير آثار از بيان خصوصيات شخصى سن وسال و تولد و وفات و كيفيت آن و نيز معرفى فرزندان و مدت خلافت و امامت و محل دفن آغاز شده و به دنبال آن از اثبات امامت هر امام با دلايل عقلى و نقلى بحث ادامه پيدا مىكند. در ادامه نقل هايى كه در معجزات امامان آورده شده و نيز به تناسب بخشى از اخبار زندگى هر امام عرضه مىشود. از سير رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم به تفصيل سخن گفته شده است. همينطور از امام على عليه السلام كه به طور عمده از فضائل آن حضرت سخن گفته شده. در زندگى امام حسين عليه السلام نيز اين تفصيل رعايت شده و بحث عمده مقتل امام حسين عليه السلام است.

واقعيت آن است كه طبرسى بناى ياد از مصادر خود را نداشته و بيشتر كوشيده تا متنى فراهم آورد تا راهبرد شيعيان در شناخت زندگى اما مان باشد. برآورد كردن چنين هدفى، نيازى به ذكر اسناد احاديث يا مآخذ آن ها نداشته است. علاوه بر اين، شيوه طبرسى در ديگر آثار او نيز نقل مصادر نيست. به همين دليل، وى بيشتر اخبار كتاب خود را بدون ياد از ماءخذ آورده و با عبارت روى نقلة الاثار يانقلة الاخبار جاء فى الاثار، روى جماعة من اهل السير، روى جماعة من اهل التاريخ مطالب را نقل كرده است. وى درمواردى كه احاديث صحيحى را آورده از ذكر سند نيز خوددارى كرده مىنويسد به دليل اشتهارها بين نقلة الاثار واعتماد على اءن نقلها من كتب محكومة بالصحة عند نقاد الاخبار سند را نيز حذف كرده است. (نك: 1/ 395)

با اين حال مواردى وجود دارد كه طبرسى نام كتابى را ياد كرده و يا اگر از شخصى نقل كرده، مطمئن هستيم كه كتاب خاصى از آن مؤلف مورد نظر وى بوده است. معمولا وقتى چيزى در اين كتاب از شيخ مفيد نقل مىشود، مىتوان مطمئن بود كه آن را از ارشاد نقل مىكند. (نك: 1/477) در كنارآن، مواردى هست كه از اشخاصى از مؤلفان نقل كرده، اما به دليل آن كه نام كتاب وى را نياورده، اطمينان به اين كه از چه كتابى از او نقل كرده نداريم. مثلا مىنويسد و ذكر السيد الاجل المرتضى فى بعض مسائله... (1/477)

در ميان منابع وى، چند كتاب وجود دارد كه اثرى ازآنها برجاى نمانده است. برخى از آنها تنها فقرات برجاى مانده شان، هين چند نقلى است كه طبرسى ازآنها به دست داده است. نمونه آن كتاب اخبار بنى هاشم جعفرى، الرد على الزيديه دوريستى، التفهيم ابومحمد حسينى، نوارد الحكمة اشعرى قمى، و مهمتر از همه كتاب المغازى ابان بن عثمان احمر است كه طبرسى قسمتهاى فراوانى ازآن را نقل كرده است. در اينجا مروى گذرا بر نام كتابهايى كه طبرسى مطلبى از آنها نقل كرده داريم. (526) اين كتابها عبارتند از.:

اخبار ابى هاشم داود الجعفرى، از احمد بن محمد بن عبيدالله بن عياش جوهرى؛ صحيح بخارى، دلائل النبوة، از ابوبكر بيهقى، مستدرك حاكم، تاريخ نيشابور (ويا مفاخر الرضا) السيرة النبويه، از محمد بن اسحاق بن يسار؛ صحيح مسلم؛ المغازى از موسى بن عقبه، شرف المصطفى صلّى الله عليه وآله وسلّم از ابوسعد محمد بن عبدالملك واعظ زاههد خرگوشى (406)؛ كتاب المشيخه؛الرد على الزيديه از ابوعبدالله جعفر بن محمد بن ابى احمد دوريستى؛ الكامل، از مبرد. تفسير على بن ابراهيم قمى؛ كمال الدين از شيخ صدوق؛ الغيبه، از شيخ طوسى؛ الواحده از محمد بن حسن بن جمهور عمى؛ عيون الاخبار از شيخ صدوق؛مقاتل الطالبيين از ابولفرج اصفهانى؛ المغازى از محمد بن عمر واقدى؛ التفهيم از ابومحمد حسن به حمزة الحسينى؛ الارشاد از شيخ مفيد؛ نوارد الحكمة از محمد بن احمد بن يحيى بن عمران اشعرى قمى؛ مسند الرضا الشافى فى الامامه از سيد مرتضى؛ الكافى از شيخ ابوجعفر كلينى؛ المبعث والمغازى از ابان بن عثمان احمر.

عمرانى (قرن ششم)

محمد بن على بن محمد عمرانى از مورخان قرن ششم هجرى است كه كمترين اطلاعى از وى در دست نيست. تنها كتابى از وى در يك نسخه بجا مانده كه عنوانش الانباء فى اخبار الخلفاء است. تاريخ تاءليف اين اثر، ميانه قرن ششم بوده و در دوران خلافت المستنجد (555 566) نگاشته شده است.مؤلف در مقده از مستنجد به عنوان سيدنا و مولانا المستنجد بالله امير المومنين ياد كرده است. وى پس از وفات ابن هبيره در سال 560 نوشته است كه از بغداد دور بوده و نتوانسته است كه اخبار بيشترى به دست آورد.

كتاب النباء از زندگى پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم به ياد از نسب واولاد واقوام پرداخته و وارد زندگى خلفا شده است. در اين كتاب، فهرستى از خلفا و برخى از عمال و وزراء و كاتبان وى ونيز حوادث مهم دوران آنها به اشارت سخن گفت شده است. اين كتاب بر اساس تنها نسخه باقى مانده توسط آقاى تقى بينش همراه با تعليقات، در سال 1363 در مشهد به چاپ رسيده است.

على بن ظافر ازدى (567 613)

ابولحسن على بن ابى منصور ظافر بن حسين حلبى ازدى از مورخان قرن ششم هجرى است. اثر بازمانده از وى كتاب اخبار الدول المنقطعه تاريخ الدولة العباسية است كه با تصحيح محمد بن مسفر بن حسين الزهرانى چاپ شده است. (527) وى كه مصرى است، در اصل تخصص در ادب داشت و در محفل ادبى اش جمع فراوانى از اديبان و شاعران شركت داشته اند. از كتاب وى كه تاريخ دولتهاى عباسى، فاطمى، حمدانى، طولونى، اخشيدى، ساجه اى و صنهاجى بوده، تنها يك جزء باقى مانده ك مشتمل بر اخبار دولت عباسى است.

بنابه گفته مصحح وى در تاءليف اين كتاب از تاريخ طبرى، يعقوبى، البدء والتاريخ، المنتظم ابن جوزى، والذخائر والتحف رشيد بن زبير (قرن چهارم) بهره گرفته است. نيز ميان عبارات اسامى برخى از اخباريان چون زبير بن بكار، احمد بن سهل بلخى، ابن عرفه نفطويه (م 323) ثابت بن سنان (م 365) و شمار ديگرى آمده است. برخى ازآثار تاريخى كه پس از وى تاءليف شده مانند مختصر اخبار الخلفاء ابن الساعى (م 674) و مختصر تاريخ البشر ابن الكازرونى (م 697) و... از اين اثر استفاده كرده اند. (528)

بخش چاپ شده تاريخ خلفاى بنى عباس را تا الناصر الدين الله (شروع خلافت 575) در بردارد.

ابن الجوزى (508 يا 510 597)

ابولفرج عبدالرحمان بن على بن محمد ابن جوزى از مفسران، واعظان و مورخان بزرگ قرن ششم هجرى است. مهمترين اثر تاريخى وى كه همواره مورد استفاده نويسندگان بعدى بوده كتاب المنتظم فى تاريخ الملوك والامم است. وى تحصيل كرده بغداد است و در همين شهر به وعظ مىپرداخته است. اين كتاب نخست بار در دو ثلث اخير آن (از حوادث سال 257 به بعد) در هند چاپ شده واخيرا تمامى آن، ضمن هيجده جلد به ضميمه يك جلد فهارس با تصحيح محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا در بيروت (دارالكتب العلمية، 1412) چاپ شده است.

المنتظم حوادث تاريخى را تا سال 574 دنبال كرده است. پس ازآن مولف كتاب خود را در اثرى ديگر با نام شذور العقود فى تاريخ العهود تلخيص كرده و با افزودن چهار سال برآن، تا سال 578 آمده است. (529) وى ذيلى هم با نام درة الاكليل برآن نوشته و حوادث را تاسال 590 نوشته است. ذيلى هم محمد بن قادسى با نام الفاخر فى ذكر حوادث ايام الامام الناصر در شش مجلد تاءل يف كرده كه حوادث تا سال 616 در آن آمده است. ذيول ديگرى هم بر آن نوشته شده است. (530)

كتاب المنتظم را از لحاظ ارزيابى، بايد به دو قسمت تقسيم كرد. قسمت نخست كه برگرفته است تاريخ طبرى است و به نقل او از ابومخنف و كلبى و مدائنى و ديگران نقل مىكند. و قسمت دوم كه از مصادر ديگرى بهره برده كه يا از اساس و يا بخشهايى ازآن مفقود است. مانند كتاب الاوراق صولى (م 336) و نشوار المحاضرة از تنوخى. روشن است ك بخش دوم آن، به ويژه حوادث قرن پنجم و ششم آن، بسيار مغتنم است.

كتاب با مقدم كوتاهى درباره روش كار مؤلف وفوائد تاريخ آغاز مىشود. سپس بحث كوتاهى درباره اثبات خدا شده و در ادامه بحث از آفرينش، اقاليم هفتگانه، كوه ها، درياها، رودها، عجايب عالم وسيس هبوط آدم به ميان مىآيد. آنگاه تاريخ انبيا تا ظهور حضرت محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم نقل شده و در ادامه بحث از سيره رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مىشود. در چاپ جديد مجلد اول تا نيمه دوم مربوط به انبيا و اخبار فارسيان است.از اواسط مجلد دوم تا اواخر مجلد سوم بحث سيره است و در ادامه حوادث بر اساس سالشمار به پيش مىرود.

شيوه مؤلف درباره تاريخ دوران خلفا، شرح و بسط است، اما به تدريج به اختصار مىگرود. در ذيل هر سال حوادث مهم ياد مىشود.سپس از اشخاصى از عالمان و اميران و بزرگان درآن سال در گذشته اند ياد مىشود. در اصل، اين شيوه تركيبى از بحث تاريخى رجالى است و بايد ابن جوزى را اگر نه مبدع آن، نخستين كسى دانست كه به تفصيل از اين شيوه در اثر خود استفاده كرده است.

كتاب المنتظم حاوى مسائل سياسى صرف نيست بلكه مشتمل بر آگاهيهاى فراوانى درباره سيستم ادارى، ترتيبات نظامى، امور حسبه ارائه داده است. بايد توجه داشته كه حوزه اين تاريخ، از خراسان تا مصر را در بر مىگيرد و به همين دليل آگاهيهايى درباره سلسله هاى مستقل و يا نيمه مستقل مانند طاهريان، صفاريان، بويهيان، سلجوقيان و در آن سوى طولونياها اخشيديها به دست مىدهد. بحث از نزاع هاى مذهبى كه در طى قرن چهارم و پنجم از مهمترين مسائل بغداد بوده و به نوعى با مسائل قومى ميان ديلمان وتركان پيوند خودره و حوادث بيشمارى را پديد آورده مورد توجه ابن جوزى بوده ودر بسيارى از موارد آگاهيهاى وى منحصر به فرد مىباشد. مآخذ پسين، مانند ابن اثير و ابن كثير، در اين زمينه عين عبارات وى را نقل كرده اند.

ياقوت در موردى، پس از نقل مطلبى از منتظم ابن جوزى مىنويسد: من بر آنچه كه ابن جوزى به تنهايى آن را نقل كرده و مصادر ديگر آن را تاءييد نمى كند اعتماد ندارم زيرا او خلط فراوان دارد. (531)

ابن جوزى به جز المنتظم آثار فراان ديگرى دارد كه رقم آنها تا 374 عدد رسيده است. از اين تعداد، 92 عنوان درباره تاريخ و جغزافى وحكايت و سير است. فهرستى از آن ها ناجية عبدالله ابراهيم تحت عنوان قراءة جديدة فى مؤلفات ابن الجوزى آنها را آورده است. (532) از جمله آثارى كه از وى در تاريخ آموزش وفرهنگ در دست است، كتاب پرارج القصاص والمذكرين است كه مواد فراوانى را درباره پيدايش قصه خوانى ووعظ و مسائل فرهنگى تاريخى آن آورده است.

ابن اثير (555 630)

ابولحسن على بن ابى الكرم محمد بن حمد شيبانى معروف به ابن اثير جوزى از مورخان نيمه دوم قرن ششم و ربع قرن هفتم هجرى است. شهرت وى به دو كتاب عظيم او نخست الكامل فى التاريخ و دوم اسد الغابة فى معرفة الصحابة است. جزآن كتاب اللبا فى تهذيب الانساب را نگاشته كه تلخيص كتاب الانساب سمعانى است. نيز كتابى با نام الباهر كه درباره خاندان زنگيان موصل است.

ابن اثير در اصل متولد جزيره ابن عمر از منطقه جزيره در شمال رود فرات است كه به موصل آمده است. وى همراه دو برادر، نخست مجدالدين صاحب جامع الاصول و دوم ضياء الدين صاحب المثل السائر فى ادب الكاتب والشاعر كه آنها نيز در كار نگارش و تاءليف بوده اند، شهرت خاصى برخوردار است. (533)

مهمترين اثر ابن اثير كتاب الكامل است كه آخرين اثر اوست. اين كتاب نيز به مانند آثارى كه در اين دوره ها تاءليف شده از دو بخش تشكيل مىشود. بخشى كه اقتباس از طبرى و آثارى پس از اوست و بخشى كه با تكيه بر تك نگاريها و مشاهدات شخصى مؤلف نگاشته شده و به طور عمده مربوط به رخدادهاى قرن ششم و ربع نخست قرن هفتم مىشود. با اين حال، ابن اثير، در تلخيص طبرى شيوه جالبى را در پيش گرفته و در اقتباس ازآثار ديگر، اسلوبى را بكار برده كه سبب شده تاريخ او پس از تاريخ طبرى، شهرت فراوان پيدا كند. تاريخ طبرى در هر بخش آميخته اى است از روايات مختلف كه معركه آراء است. مطالعه اين اثر براى پژوهشگر قابل استفاده است، اما براى كسانى كه به كتابى يك دست و عمومى نيازمند هستند، چندان مفيد نيست. ابن اثير اين مشكل را با تاءليف سترگ خود حل كرد و به همين دليل كتاب او شهرت يافت.

ابن اثير در مقدمه كتاب از علاقه خود به تاريخ سخن گفته و مىنويسد كه پس از مراجعه به آثار موجود دريافته كه آنها يا بسيار مطوّل اندويا بسيار مختصر. افزون بر آن كسانى كه در شرق تاريخ اسلام رانوشته اند، به حوادث غرب اسلامى بى توجه اند وهمينطور به عكس. به همين دليل او تلاش كرده تا تاريخ بنگارد كه جامع اخبار شاهان غرب و شرق باشد. البته بلافاصله گوشزد مىكند كه مدعى آن نيست كه همه تاريخ را در كتاب خودآورده است اما مىتواند مدعى شود كه آنچه را در كتاب خود فراهم آورده است در كتاب ديگرى فراهم نيامده است. وى در ادامه از شيوه كار خود سخن گفته است.

وى يادآور شده است كه در سه قرن نخست تاريخ طبرى را تلخيص كرده و آنچه را كه در ساير كتابها بوده برآن افزوده است. وى در اين كار از منابع معتبر و مشهور استفاده كرده است. ابن اثير بحثى نيز در فوايد تاريخ آورده كه بحث جالبى است.

نخستين بحث كتاب درباره تاريخ هجرى وپيدايش آن در دوران خلافت عمر است. بلافاصله بعد از آن بحث آفرينش، هبوط آدم و زندگى انبياء آمده است. به دنبال آن بحث از شاهان قدمى و عرب جاهلى آمده وسپس وارد سيره نبوى شده است. الكامل بر اساس سالشمار بوده، بخشى به حوادث و بخشى به درگشتگان هر سال اختصاص داده شده است. طبعا بخش حوادث وتفصيلى كه درآن آمده، بيش از بخش دوم يعنى ياد از درگذشتگان هر سال است.

مهمترين بخش الكامل حوادثى است كه معاصر خود مؤلف بوده و نكات تازه آن فراوان است. آخرين سالهاى زندگى وى مصادف با حملات مغولان به شرق اسلامى بود كه اين اثر گزارش آنها را بر اساس مسموعات خود نگاشته است. وى حوادث راتا سال 628 دنبال كرده است. (534)

كتاب كامل چندين چاپ شده است.جداى از چاپ اروپا، چاپ رايج آن توسط دار صادر بيروت در سيزده مجلد انجام شده است. چاپ ديگر آن در نه مجلد توسط داراحياء التراث العربى (بيروت، 1414) چاپ شده است. هردو چاپ فهارس بالنسبه خوبى دارد.

ترجمه فارسى الكامل با نام كامل، تاريخ بزرگ اسلام و ايران توسط ابوالقاسم پاينده و توسط مؤسسه مطبوعاتى علمى در بيست وهفت مجلد چاپ شده است. ترجمه جديد آن توسط محمد حسين روحانى تا كنون هفت مجلد انجام شده وناشر آن انتشارات اساطير (تهران، 1370) مىباشد.

كتاب ديگر مؤلف اسد الغابه فى معرفة الصحابه است كه شرح حال مفصل اصحاب رسول خدا است. بخش نخست آن در چهار جلد رجال وبخشى پايانى آن در يك مجلد شرح حال صحابيان زن است. اين اثر در كنار الاستعياب ابن عبالبر والاصابة ابن حجر عسقلانى از مهمترين آثارى است كه در شرح حال صحابه نگاشته شده است. چاپ منقح آن با تحقيق محمد ابراهيمالبنا، محمد احمد عاشورد، و محمود عبدالوهب فايد در مصر چاپ شده است. (535)

ابن العبرى (م 623 6854)

مار غوريغوريوس يوحنا مشهور به ابولفرج جمال الدين العربى در ملطيه واقع در ارمنستان صغير متولد شد و پس از تهاجم مغولان به انطاكيه رفت. وى درس طب خواند و طبيب ماهر و دانشمندى برجسته شد. (536) كتابهاى چندى در دانش طب، نجوم، ادب نگاشته و زبان عربى، عبرى و سريانى را به خوبى مىدانست. وى دستى در تاريخ نيز داشته است. شايد بتوان گفت او تنهاترين مسيحى اين دوره است كه دست به تاءليف يك اثر تاريخى زده و به مسير تاريخى دنياى اسلام از زاويه مسيحى نگريسته است.

كتاب تاريخ وى اخبار الزمان بوده كه از آفرينش تا سال 1285 ميلادى را درآن نوشته است. چندى پيش از درگذشتش اين اثر را با اندكى تغيير از سريانى به عربى ترجمه كرده و نامش را تاريخ مختصر الدول گذاشته است.كتاب تاريخى ديگر وى رسالة تاريخية فى اخبار العرب و اصلهم وعوائدهم است كه در سال 1650 ميلادى همراه با شروح چندى در دانشگاه آكسفورد به چاپ رسيده است. (537)

كتاب تاريخ مختصر الدول نخست بار در سال 1663 همراه باترجمه لاتينى در دانشگاه آكسفورد چاپ شد. در سال 1783 به آلمانى ترجمه وچاپ شد. چاپ متن عربى آن با تصحيح جديد و فهارس در سال 1992 توسط دارالمشرق بيروت به انجام رسيده است. اين كتاب در قم افست شدهاست.

فصلهاى كتاب به قالب ده دولت تقسيم شده است. دولتهاى هشتگانه نخست مربوط به پيش از اسلام است.دولت نهم دولت اسلامى است كه بخش اصلى كتاب است. پس ازان از دولت مغول سخن گفته شده است.

كتاب ديگرى با نام تاريخ الزمان از وى چاپ شده كه تاريخ مطول وى بوده است.بخشهاى نخست آن به دست نيامده و نخستين بخش چاپ شده دولت عباسى است. پس از آن دولت سلجوقى و سپس حمله مغول و آنگاه دولت ايلخانان در ادامه آمده است. اين كتاب نيز توسط دارالمشرق بيروت (1991) چاپ شده است.

ازبلى (620 / 625 692)

ابوالحسن بهاء الدين على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى از اديبان و كاتبان آخرين سالهاى حكومت عباسى و دوره نخست حكومت ايلخانان مغول است. وى از جمله شيعيان فرهيخته قرن هفتم هجرى است كه افزون بر كار ادارى خود، آثارى در تاريخ و ادب از خود به يادگار گذاشته است. ازجمله كتابهاى ادبى وى رسالة الطيف است كه به چاپ رسيده است. كتاب ديگر او تذكرة الفخرية (تاءليف شده در 671) نام دارد كه آن نيز در ادب است. وى با بسيارى از دانشوان عصر خود ارتباط داشته و على رغم داشتن مذهب شيعه امامى با عالمان اهل سنت هم پيوندهاى دوستى برقرار داشته است. شيعيان برجسته عراق آن روزگار هم از دوستان وى بوده اند. وى با ابن علقمى (م 656) وزير مستعصم عباسى وهم سيد ابن طاووس (م 664) ارتباط داشته است.

وى شاعرى برجسته بوده و مقدارى از اشعار وى برجاى مانده است. اثر مهم تاريخى وى با عنوان كشف الغمة فى معرفة الائمة شرح حال چهارده معصوم است كه پس از تاءليف مورد استفاده جمع فراوانى از تاريخ نويسان عرب و عجم قرن هشتم ونهم و دهم قرار گرفته است. وى مجلد نخست اين كتاب را در سال 678 و مجلد دوم را در 687 تاءليف كرد. اين كتاب با استفاده از ده ها كتاب كه برخى از آن ها درحال حاضر مفقود است تاءل يف شده است.ازآنجا كه اربلى شيعه معتدلى بود، كتابش منبع مهم سنى شيعه هاى قرن بعد قرار گرفت.

كتاب كشف الغمه بارها به فارسى ترجمه شده و نسخه هاى فراوانى از اصل و ترجمه ها در دست است. متن عربى همراه با ترجمه زواره اى (قرن دهم) تحت عنوان ترجمه المناقب در سه مجلد چاپ شده است.

چاپ ديگرى در تبريز انجام شده كه در دو مجلد است. متن عربى تنها نيز درسه مجلد در بيرت به چاپ رسيده است. منابعى كه اربلى در تاءليف اين كتاب استفاده كرده، شمارشان تا هشتاد مىرسد.

برخى از اين آثار مفقود اند وآنچه در كتاب كشف الغمه برجاى مانده، تنها فقراتى برجاى مانده از آن آثار است. ازجمله آنها كتاب السقيفة و فدك از ابوبكر جوهرى است كه در جاى ديگرى به آن پرداختيم. مادر جاى ديگرى شرح حال تفصيلى، چگونگى تاءليف كشف الغمه منابع آن را آورده ايم. (538)

ابن الكازرونى (611 697)

ظهير الدين على بن محمد بغدادى معروف به ابن الكازرونى نويسنده كتاب يك جلدى مختصر التاريخ من اول الزمان الى منتهى دولة بنى العباس است. اين كتاب با تحقيق مصطفى جواد در سال 1390 قمرى در بغداد چاپ شده است. مؤلف در اصل كازرونى بوده اما در بغداد رشد يافته است. وى شافعى است و يكى از مهمترين مشايخ او ابن دبيثى (م 637) مورخ معروف است كه ذيلى بر تاريخ بغداد نوشته است.

مورخ مورد بحث، در يك برهه تاريخى بسيار حساسى زندگى كرده است. برهه اى كه مغولان دنياى اسلام را درنورديده وبه سال 656 بر بغداد تسلط يافتند. وى آثارى در فقه، ادب، رياضى وكشاورزى نگاشته و در تاريخ نيز كتابى در سيره ونيز كتابى با عنوان روضة الاريب در تاريخ عمومى داشته است. (539)

وى دربخش سيره نبوى با تفصيل سخن گفته است. او در ادامه پس از هر خليفه اى را ياد كرده از قيافه و نقش انگشترى ووفات و مدفن و فرزندان و وزيران و قاضيان و حاجبان او سخن گفته است. كتاب به صورت يك دست تا به آخر به همين صورت ادامه مىيابد. مختصر التواريخ با كوچكى حجم، از دقت خاصى برخوردار بوده وفهرستى از خلفا و وزيران و قاضيان و نيز آگاهيهايى درباره نقش انگشترى خلفا و ويژگيهاى جسمى آنها به دست مىدهد.

ابن طقطقى (660 709)

ابوعبدالله محمد بن على بن على ابن طباطبا معروف به ابن طقطقى، نقيب برجسته علويان حله، نجف و كربلاء و از دانشمندان و مورخان شيعه مذهب نيمه دوم قرن هفتم هجرى است، دورانى كه مغولان بر بغداد مستولى شده بودند. پدر وى شريف تاج الدين نقيب علويان بود و در سال 672 كشته شد. پس از وى فرزندش به نقابت رسيد.

ابن طقطقى از اديبان و مورخان و نسب شناسان شايسته اين دوره بوده است. برخى از مشايخ وى عبارتند از على بن عيسى اربلى صاحب كشف الغمة، يحيى بن سعيد حلى فقيه بلند پايه شيعى، ابن فوطى، و شمارى ديگر. (540)

دو كتاب مهم وى يكى الفخرى فى الاداب السلطانية والدول الاسلامية در تاريخ و ديگرى الاصيلى فى انساب الطا لبيين در نسب در شمار بهترين آثار در نوع خود هستند.

كتاب الفخرى كه در سال 701 تاءليف آن تمام شده به نام فخر الدين عيسى حاكم شهر موصل در دو فصل تنظيم شده است. فصل نخست (تا 72) درباره دانش سياست وملكدارى است و فصل دوم كه تا پايان كتاب است، درباره تاريخ دولت اسلامى از پس از رحلت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم تا پايان خلافت عباسى است. وى دربخش نخست، به تحليل سياست و اقسام آن، پرداخته و ضمن بهره گيرى از نمونه هاى تاريخى درباره موضوع هايى چون سياست و اقسام آن، دانش سياست ميان اقوام مختلف، بكارگيرى عفو وكرم در حكومت دارى، هيبت و نقش آن در حفظ حكومت، مشورت و استبداد به راءى، تعريف كلى از دولت كسروى، اسلامى، اموى، و عباسى و ويژگيهاى آنها، حقوق شاه، حقوق رعيت و... سخن گفته است.

در فصل دوم به بحث تاريخى نشسته و در عين حال از ارائه تحليلهاى سياستگرانه خوددارى نكرده است. وى در بحث از پيروزى اعراب برايران، درباره انتقال الملك من الاكاسرة الى الاعراب تحليل دينى سياسى ارائه داده است. بحث برآمدن و زوال دولت وعلل و عوامل اين امور براى نويسنده اهميت داشته و درجاى جاى كتاب به آن پرداخته است. مساءله وزارت وتطور و دگرگونيهايى كه درآن رخ داده از مسائل مورد توجه مؤلف است.

در آخرين بخش كتاب كه شرح حكومت عباسى در دوره مستعصم و سقوط خلافت عباسى است، گزارشهاى ابن طقطقى قابل توجه است. به عنوان مثال، وى مطلبى را درباره ابن علقمى آخرين وزير دولت عباسى از قول فرزندش نقل مىكند. (541)

ابن طقطقى در مقدمه يادآور شده كه در تاءليف كتاب كوشيد تا اولا مراعات حق را بكند وثانيا با عباراتى كوتاه وزيبا و روان مقصود خويش را بيان كند. اين كتاب نخست بار در سال 1860 به كوشش و. آلوارد درگوتا به كوشش درنبورگ در سال 1895 و در سالهاى 1317 قمرى و 1923 ميلادى در قاهره به چاپ رسيده است. (542) همين كتاب بدون هيچ مقدمه اى در بيروت به چاپ رسيده و در قم افست شده است. (543) اين كتاب توسط محمد وحيد گلپايگانى ترجمه و توسط شركت انتشارات علمى و فرهنگى در سال 1367 شمسى چاپ شده است.

كتاب الاصيلى او كه آن را به نام اصيل الدين فرزند خواجه نصير الدين طوسى (م 715) تاءليف كرده، از آثار ممهمى است ك در انساب طالبيان نگاشته شده است. اين اثر كه به صورت مشجّر بوده توسط مصحح به صورت نثر عادى درآورده شده و به چاپ رسيده است. (544) كتاب مزبور كه درسال 698 تاءليف شد و بعد ازآن نيز برخى از مطالب بر آن افزوده شده، حاصل بهره گيرى مؤلف ازآثار پيشين، و نيز جريده هاى انساب و همچنين مسافرتهايى است كه به مراكز علوى نشين داشته است.وى اشاره به سفر خود به فراهان و قم وقم وكاشان داشته و به شيراز نيز مسافرت كرده است. (545)

گفتنى است كه كتاب نسبى كه با عنوان غاية الاختصار فى اخبار البيوتات العلوية المحفوظة من الغبار مكرر چاپ شده در اصل همين كتاب اصيلى است كه مختصر تغييرى در ترتيب آن داده شده است. در اين باره فراوان بحث شده است. (546)

در فهرست آثار بن طقطقى كتابى با نام منية الفضلاء فى اخبار الخلفاء والوزراء وجود دارد كه هندوشاه نخجوانى آن را با عنوان تجارب السلف (تاءليف شده در سال 714) چاپ كرد است. نخستين بار، عباس اقبال تجارب را چاپ كرد. بار ديگر اين كتاب به صورت عكسى از روى نسخه اصيل موجود، به كوشش امير حسن روضاتيان در اصفهان (1361) چاپ شد. (547) در مقدمه چاپ دوم، اين ادعا كه كتاب تجارب السلف ترجمه الفخرى است باطل دانسته شده و گفته شده كه كتاب ترجمه منية الفضلاء است.

ابوالفداء (672 732)

عمادالدين ابوالوفاء اسماعيل بن على بن محمود، از شاهزادگان ايوبى و مشهور به الملك المؤيد، از منجمان، جغرافى دانان و مورخان قرن هشتم هجرى است. وى حكومت حماة را از سال 720 تا پايان عمر خويش داشت و در اين مدت، به دليل دانش دوستى خود، از عالمان و فرهيختگان سخت حمايت مىكرد. (548) كتاب معروف تاريخ او المختصرى فى اخبار البشر است كه ابن الوردى آن را تلخيص و تذييل كرده و نامش را تتمة المختصر فى اخبار البشر گذاشته است.

ابولفداء در مقدمه كتاب خويش نوشته است كه وى مصمم شده تا تاريخ مختصرى از تواريخ مفصل فراهم كند.منابعى كه خود وى از آن ها ياد كرده عبارتند از الكامل ابن اثير، تجارب الامم، البيان عن تاريخ سنى زمان العالم على سبيل الحجة والبيان، التاريخ المظفرى كهبه نوشته او تاريخ ملت اسلامى را در شش مجلد نگاشته، وفيات الاعيان، تاريخ يمن از فقيه عماره، الجمع والبيان صنهاجى، تاريخ الدول المنقطعه، لذة الاحرلام فى تاريخ امم الاعجام، المغرب فى اخبار اهل المغرب، مفرج الكروب فى اخبار بنى ايوب، تاريخ حمزة الاصفهانى، تاريخ خلاط و نيز تورات.

كتاب با يك مقدمه درباره تاريخ آغاز و در ادامه از تاريخ آفرينش تا حوادث سال 749 در آن آمده است. المختصر در دو مجلد (مكتبة المتنبى، قاهر) چاپ شده است.

نويرى (677 733)

شهاب الدين احمد ابن عبدالوهاب نويرى از مورخان و دائرة المعارف نويسان قرن هشتم هجرى است. مهمترين اثر وى كتاب الارب فى فنون الادب است.نام كتاب نشانگر محتواى مجلدات نخست كتاب است. كتاب مزبور ضمن بيست و هفت مجلد يا به تعبير مؤلف بيست وهفت سِفر در قاهره، توسط الموسسه المصرة العامة، به چاپ رسيده است. درمجلدات اين كتاب تا رقم دوازده، درباره همه چيز گفتگو مىشود و حكايات و نقلها پيرامون انواع واقسام موضوع هاى عرضه مىشود. موضوع هاى اين مجلدات، تاريخى نيست، اما مملو از موادى است كه بكار تاريخ مىآيد. در مجلد اول موضوعاتى چون آفرينش آسمان، خورشيد و ماه، ابر و باران و هوا و آتش، شب و روز، اعيات امتهاى مختلف، خلفت زمين، اقاليم سبعه، كوه ها، درياها، نهرها، مناطق مختلف، مكه وبيت الله، مدينه، بيت المقدس، ويژگيهاى شهرهاى مهم، بناهاى غريب عالم و پيدايى آنها، ادب قصرها و منازل خالى ازسكنه مىباشد.

از مجلد سيزدهم به تاريخ پرداخته شده و در ادامه تاريخ عمومى عالم با تفصيل هرچه تمام تر و با استفاده از منابع متنوع پديد آمده است.

مجلد سيزدهم از خلقت آدم تا پاين زندگى موسى عليه السلام.

مجلد چهارده از پس از موسى تا عيسى و پس از آن ذولقرنين واخبار شاهان چين و ترك...

مجلد پانزدهم در اخبار مصر، اهرام، شاهان ايرانى تا ساسانى، شاهان روم و... اخبار شاهان عرب، ايام العرب كه بسيار مبسوط آمده تايوم ذى قار.

مجلد شانزدهم در سيره نبودى تا حجة الوداع.

مجلد هفدهم از وفود عرب بر پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم تا مسائل شخصى زندگى آن حضرت از اقوام و خويشان و موالى و همچنين لباس پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم تا دفن آن حضرت.

مجلد هيجدهم غزوات رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم و سرايا تا پايان.

مجلد نوزدهم تاريخ خلافت تا كشته شدن عثمان.

مجلد بيستم تاريخ خلافت امام على عليه السلام تا قيام توابين در عراق.

مجلد بيست ويكم تاريخ حوادث مهم از سال 65 تا برافتادن امويان.

مجلد بيست ودوم تاريخ عمومى از آغاز خلافت عباسيان تاسال 289.

مجلد بسيت وسوم تا صفحه 3325 پايان خلافت عباسى و پس از آن دولت فاطمى مصر و دولت اموى در اندلس.

مجلد بيست و چهارم در فتح افريقيه ازآغاز و شرح دولتهايى كه در مغرب بوده اند.

مجلد بيست و پنجم قيامهاى علويان، صاحب الزنج، قرامطه، دولتهاى صفارى و سامانى.

مجلد بيست وششم درباره آل زياد، آل بويه و سلجوقيان

مجلد بيست وهفتم كه آخرين مجلد است درباره سلاجقه روم و خوارزمشاهيان و مغولان.

شمس الدين ذهبى (673 748)

محمد بن احمدبن عثمان بن قايماز تركمانى دمشقى شافعى، معروف به شمس الدين ذهبى از برجسته ترين علماى رجالى و از مشهورترين مورخان نيمه نخست قرن هشتم هجرى است. وى نويسنده ده ها كتاب رجالى و تاريخى است و تخصص عمده او در دانش رجال و جرح و تعديل راويان و اخباريان ومحدثان است. (549) نكته مهم درباره ذهبى و ابن حجر عسقلانى آن است كه اين دو، آخرى افرادى هستند كه به بقاياى كتابهاى قرون نخست اسلام دسترسى داشته و پس ازآنها، بسيارى از اين آثار از ميان رفته است. بنابراين ارزش كتابهاى ذهبى، حفظ متون فراوانى از گذشته است كه با كمال تاءسف امروزه در اختيار مانيست.

وى ازمؤلفان پر تاءليف است، به طورى كه عبدالستار الشيخ، قريب 270 اثر از وى برشمرده است. (550) بيشتر اين آثار در علم رجال، تاريخ و تلخيص آثار پيشينيان است.

مهمترين كتاب وى در تاريخ عمومى جهان اسلام، كتاب تاريخ اسلام اوست كه تا كنون حوادث تا سال 620 ضمن 46 مجلد ازآن چاپ شده است. نخستين مجلد آن السيرة النبوية، مجلد دوم المغازى، مجلد سوم الخلفاء الراشدون و پس ازآن بر اساس شيوه سالشمار حوادث و درگذشتگان هر سال آمده است. وى هفتاد طبقه را تصور كرده وبراى هر طبقه ده سال را در نظر گرفته است. مجلدات چاپ شده تاريخ الاسلام نيز بر همين اساس به صورت ده سال يا دو ده سال نشر يافته است.

وى دربيان شرح حال افكار گذشته، دو شيوه را بكارگرفته است. در حوادث ميانه سالهاى 40 تا 300 كه ده سال يا يك طبقه فرض كرده، درآغاز هر سال، درگذشتگان آن سال را بر مىشمرد بدون آن كه شرح حال آنها را بنويسد. پس از آن كه ده سال مورد نظر تمام شد تحت عنوان تراجم هذه الطبقة به تفصيل شرح حال افراد در گذشته آن ده سال يا يكجا بر اساس الفبا مىآورد. اما از حوادث سال 301 به بعد ابتداء حوادث هر سال را نقل مىكند تا آن دهه خاتمه مىيابد. پس از آن تراجم در گذشتگان هر سال را به ترتيب الفبا به صورت سالنانه مىآورد به طورى كه بايد درگذشتگان سال 423 را در ذيل همان سال ديد، البته نه در بخش حوادث بلكه در بخش مستقل وفيات.

وى درمقدمه سيره نبوى فهرستى اجمالى از مآخذ خود را به دست داده كه به طور عمده آثار شناخته شده پيشينيان است. با اين حال برخى از آث ار كه وى ياد كرده، در حال حاضر موجود نيست. منابع وى عبارتند از: دلائل النبوة بيهقى، سيرة النبى ابن اسحاق، المغازى ابن عائذ كاتب، طبقات الكبرى ابن سعد، تاريخ ابوعبدالله بخارى، تاريخ احمد بن ابى خيثمه، تاريخ يعقوب فسوى، تاريخ محمد بن مثنى عنزى، تاريخ ابوحفص فلاس، تاريخ ابن ابى شيبه، تاريخ واقدى، تاريخ هيثم بن عدى، تاريخ و طبقات خليفة بن خياط، تاريخ ابوزرعه دمشقى، الفتوح سيف بن عمر، تاريخ مفضل بن غشان غلابى.

وى از آثار ديگرى هم كه آنها را تلخيص كرده بهره برده است. از جمله آنها ت اريخ نيشابور حاكم نيشابور و تاريخ دمشق ابن عساكر و وفيات الاعيان ابن خلكان و الانساب سمعانى است. تلخيص آثار بزرگ پيشين، يكى از مهمترين كارهاى علمى ذهبى است. در اين ميان، تلخيصى از كتاب طرق حديث غدير طبرى مورخ كرده كه خوشبختانه برجاى مانده است.

ذهبى در همان مقدمه مىافزايد: براى تاءليف اين اثر تاريخ طبرى، تاريخ ابن اثير، تاريخ ابن الفرضى، تاريخ وصلة ابن بشكوال، و كتابهاى ديگرى ازجمله مرآة الزمان را مطالعه كرده است. (551)

در بيشتر موارد اخبار كتاب سيره و مغازى مسند بوده و يا دست كم منبع كتابى نقل با ايد ازنام مؤلف آمده است. از گردآورى آن موارد است كه مىتوان دامنه كار ذهبى را در استفاده از مآخذ مختلف به دست آورد. به هر روى نگاهى به كتاب تاريخ الاسلام نشان مىدهد كه اين تنها يك فهرست كلى است و ذهبى در جاى جاى شرح حال ها از كتابهاى بيشمارى بهره برده كه در حال حاضر در اختيار نيست. نمونه آن تاريخ الشيعة ابن ابى طى است كه قطعات نقل شده در تاريخ الاسلام ذهبى را ما در مقالى مستقل گرد آورى كرديم. (آينه پژوهش، ش 46) آنچه جالب است اين كه وى، نخستين تحرير كتاب تاريخ الاسلام را در سال 714 در حالى كه چهل سال داشت به پايان برده است. (552)

پس از ذهبى كتاب تاريخ الاسلام از مصادر و مآخذ اصلى آثار مؤلفان برجسته اى مانند صفدى در الوافى بالوفيات، ابن شاكر كتبى در عيون التواريخ، تقى الدين سبكى در طبقات الشافعية، و ابن كثير در البداية والنهاية و شمارى ديگر درآمد. همچنين اين كتاب چهار بار به گونه هاى متفاوت تلخيص شد. (553)

برخى از آثار تاريخى ديگر ذهبى عبارتند از: دول الاسلام، (تا سال 700) ذيل دول الاسلام، (از سال 700 تا 744) العبر فى خبر من عبر وذيل آن. (554) اين كتاب در اصل تلخيص در تاريخ الاسلام است اما در اندك مواردى افزوده هاى برآن دارد.

در اينجا نمى توان از اثر سترگ ديگر ذهبى يعنى سير اعلام النبلاء سخن نگفت. اثرى كه ضمن آن تراجم چهره هاى بيشمارى از بزرگان دنياى اسلام از هر فرقه و مسلك و هر نقطه جهان اسلام درج شده است. اين كتاب توسط موسسة الرسالة وزير نظر شعيب الارنؤ.ط در 23 جلد به بهترين صورت به چاپ رسيده است. اخيرا دارالفكر بيروت نيز چاپ چاپ ديگرى از آن عرضه كرده و قسم چاپ ناشده اى را بر آن افزوده است. كتاب تذكرة الحفاظ و ميزان الاعتدال نيز از آثار پر ارجى است كه در عرضه شناساندن محدثان و راويان نوشته شده است. نبايد پنهان كرد كه ذهبى آگاهيهاى رجالى خود را در كتابهاى مختلف خود جاى داده و ميان هر كدام با ديگرى به نوعى تمايز و تفاوتى گذاشته است. اين تمايز گاه به تقسيم بندى طبقه اى، گاه در وارد كردن اميران و عالمان با يكديگر و گاه به تفصيل و تلخيص است.

گرايشهاى مذهبى ذهبى، گرايشهاى سلفى و اهل حديثى است و ستايش وى از ابن تيميه (661 728) على رغم اشاره به برخى انتقادها، نشانگر تمايلات مذهبى اوست. وى كتابى مفرد با عنوان الدرة اليتيمه فى سيرة ابن تيمية تاءليف كرده است. (555) به همين دليل گرايش ضد شيعى او قوى است و اين مساءله به خوبى در ميزان الاعتدال وى در ارزيابى ضعفا روشن است. (556) وى در سوم ذى قعده سال 748 در دمشق درگذشت و در قبرسات باب الصغير مدفون شد.

ابن الوردى (691749)

عمر بن مظفر بن عمر بن محمد معروف به ابن الوردى نويسنده كتاب تتمة المختصر فى اخبار البشر يا تاريخ ابن الوردى، از اهالى معرة النعمان (در حوالى حمص) و فقيه، شاعر و مورخ شناخته شده است. شرح حال مفصل وى را علامه محمد مهدى الخرسان در مقدمه تاريخ وى آورده وبرجستگى وى را در ادب و ساير علوم با ارائه اشعار فراوانش نشان داده است. (557) وى اثار مختلفى دارد كه از جمله آنها خريدة العجائب و فريدة الغرائب است كه بخش جغرافى آن در سال 1824 در اروپا چاپ شده است.

ابن الوردى در مقدمه ياد آورد شده است كه پس از مشاهده كتاب المختصر فى اخبار البشر ابوالفداء، و تا تمجيد فراوان از آن، مصمم شده است تا به تهذيب آن نشسته، برخى از مواد آن را حذف ومطالب و اشعارى از خود را بر آن بيافزايد. افزوده ها با تعبير قلت در آغاز و الله اعلم خاتم مىيابد. افزون بر آن، از پس از خاتمه كتاب المختصر كه سال 709 است وى ذيل خودرا برآن آغاز كرده و تا سلا 749 رسانده است. نكته اى ك علامه خرسان در مقدمه آورده آن است كه نسخه اى كه از كتاب ابوالفداء در دست ابن الوردى بوده حوادث تا سال 709 داشته و وى از افزوده خود ابولفداء كه تاسال 729 اادامه يافته آگاهى نداشته است. (558) در اين كتاب، همانند وفيات ابن خلكان، تاريخ تولد و درگذشت امامان شيعه عليه السلام را ملاحظه مىكنيم. وى ازغيبت امام زمان عليه السلام نيز بر اساس مذهب شيعه سخن گفته است. (559) تاريخ ابن الوردى نخست بار در سال 1285 قمرى تسوط مكتبة الوهبيه در دو جلد چاپ شد. چاپ بعدى آن با مقدمه علامه خرسان توسط المطبعة الحيدرية در نجف منتشر شده است. (560)

ابن شاكر الكتبى (686 764)

صلاح الدين محمد بن شاكر بن احمد كتبى از مورخان صوفى مسلك قرن هشتم هجرى است كه آثار تاريخى با ارزشى تاءليف كرده است. وى از روى نياز مالى به ورّاقى وخريد و فروش كتاب پرداخته و دانش خويش را نيز از همين زمينه به دست آورده است. دو اثر وى در ترايخ و تراجم، يكى كتاب العيون التواريخ و ديگرى فوات الوفيات است. از كتاب عيون التواريخ وى كه يك دوره تاريخى عمومى جهان اسلام از ابتداى بعثت تاز مان مؤلف است، تا آنجاكه مؤلف اين سطور آگاه است، تنها چند مجلد به چاپ رسيده است. نخستين مجلد مربوط به سيره نبوى است كه با تحقيق حسام الدين القدسى به سال 1980 توسط مكتبة النهضة المصريه به چاپ رسيده است. جزء دوازد، جزء بيست، بيست و يكم، و بيست و سوم كتاب را نيز مؤلف اين سطور رؤيت كرده است. (561) حوادث مجلد بيست مربوط به سالهاى 645 تا 670 است. اين كتاب همانند موارد مشابه ابتدا حوادث هرسال و پس ازآن در گذشتگان آن سال را مىشناساند. كتاب شباهت خاصى به البداية والنهاية دارد وسخن بر اين كه يكى از ديگرى گرفته مطرح. گويا تاءليف عيون پيش از البداية است. اين قبيل اقتباس در منابع تاريخى سالشمار فراوان است.

كتاب ديگر او با عنوان فوات الوفيات والذيل عليها در تكميل وفيات الاعيان ابن خلكان و البته با استفاده از كتاب مفصل معاصر خود صفدى با عنوان الوافى بالوفيات نوشته شده است. (562) اين اثر پنج جلدى توسط احسان عباس تصحيح و نشر شده است. (563)

يافعى (698 768)

ابواحمد عبدالله بن اسعد بن على يافعى يمنى نويسنده كتاب مراة الزمان وعبرة اليقظان فى معرفة ما يعتبر من حوادث الزمان وتقلّب احوال الانسان و تاريخ موت بعض المشهورين من الاعيان از آثار تاريخى قرن هشتم هجرى است ك به صورت سالشمار حوادث و تراج ووفيات هر سال، نوشته شده است. وى يمنى است و مدتى در عدن تحصيل كرده و بر مذهب، شافعى بوده است. ابن عماد نوشته است: وى اندكى پيش از سال 700 متولد شده، روى مذهب اشعرى تعصب داشته و بر ضد ابن تيميه سخن گفته و به همين دليل از طرف طرفداران متعصب ابن تيميه مورد بى توجهى قرار گرفته است. وى از منش و رفتار ومردم گرايى وى سخت ستايش كرده و نوشته است كه در وقت درگذشت، عالم برتر مكه به شمار مىآمد. (564) تعجب آن كه مورخى چون ابن عماد، از كتاب مرآة الجنان وى ياد نكرده است.

وى چندين كتاب تاريخى و شرح حال تاءليف كرده كه علائق صوفيانه وى را نشان مىدهد. برخى از آن كتاب ها عبارتند از: اطراف التواريخ، روش الرياحين، خلاصة المفاخر فى اخبار الشيخ عبدالقادر، نشر الماسين الغالية فى فضل مشائخ الصوفية اصحاب المقامات العالية، نشر المحاسن اليمانية، فى خصائص اليمن و نسب القحطانية (565)

وى در مرآة الزمان پس از يك مقدمه كوتاه، حوادث را از سال نخست هجرى آغاز كرده و تا سال 750 هجرى ادامه داده است. وى در مقدمه گفته است كه كتاب وى تلخيصى است از آثارى كه اهلتاريخ و سير درباره پيامبر واصحاب و تابعين او ونيز خلفا و ملوك و شاهان وحوادث هر سال نوشته اند. وى به ويژه به آثار ذهبى و ابن خلكان اشاره كرده و درباره يمن، به تاريخ ابن سمرة كه در شرح حال قدماى علماى يمن بوده است. وى در هر حال، اختصار را رعايت كرده است. استفاده وى از تواريخ يمنى، مىتواند امتيازى براى كتاب وى به شمار آيد.

يافعى در جاى جاى كتاب، ضمن بيان شرح حالها، نكات قابل توجه زندگى شخصيتهاى برجسته را بيان كرده و از زاويه نكات مهمى را درباره زندگى فكرى و فرهنگى دنياى اسلام ارائه مىدهد.

كتاب مرآة الزمان در سال 1337 1339 در حيدرآباد الدكن هند چاپ شده و در بيروت و مصر افست شده است. كتاب مزبور در سال 1405 با تصحيح يحيى الجبورى توسط مؤسسة الرساله در بيروت منتشر شد.

تلخيصى از مرآة الجنان با عنوان عقد الجمان فى حوادث الزمان از حسن بن راشد بن مفلح صيمرى (نيمه دوم قرن نهم). به چاپ رسيده است. (566)

ابن كثير (701 774)

اسماعيل بن عمر بن كثير دمشقى شافعى، از مورخان قرن هشتم هجرى است. پيش ازآن كه ابن كثير بگوييم، يادآورى دو نكته لازم است. نخست آن كه اصولا دانش تاريخ و هم دانشهاى ديگر در اين قرن، بيش از هر نقطه، در مصر و شامات رشد و نمو داشت. دليل آن، حمايت مماليك از علوم دينى و آرامشى بود كه در اين ديار حاكم بود. به عكس، شرق از يك سو گرفتار مغولان وايلخانان و سپس تيموريان شده و از سوى ديگر سخت گرفتار بود. به همين دليل براى مدتى طولانى از دانش اندوزى به دور افتاد. البته تصوف در مغرب اسلامى هم قوى بود، اما نه به قوت شرق. شمار خانقاه ها در شرق چندين برابر مدارس و مساجد بود. به هر روى در اين دوره شاهد پيدايى تاريخ ‌هاى عمومى بزرگى هستيم كه در اينجا برخى ازآن هارا معرفى كرده ومى كنيم.

نكته ديگر آن كه تاريخ در اين دوره، اسير دست حنابله و يا شافعيان است كه به نوعى تحت تاءثير ابن تيميمه اند. پيش از اين تمجيد و ستايش ذهبى را از ابن تيميه (728) ديدم و آثار تعصب و سلفى گرى را در آثار او مىبينيم. ابن كثير خود از خواص شاگردان ابن تيميه (567) و ذهبى است و به طور طبيعى و در حدى گسترده تر همان رويه را دارد وبدين ترتيب، در مسائل خاصى، بايد با ملاحضه با كتاب وى برخورد شود.

مهمترين اثر ابن كثير كتاب البداية والنهاية است كه نوعى تاريخ عمومى، شبيه كتاب المنتظم والكامل فى التاريخ است. كتاب معروف ديگر وى تفسير اوست كه در حال حاضر مورد بحث مانيست.

كتاب البداية والنهاية اثرى است همانند ساير تواريخ عمومى كه مؤلف حوادثى كه از ابتداى آفرينش تا... رخداده ضمن آن آورده است. بخش نخست آن بداية الخلق است. در ادامه قصص الانبياء؛ پس از آن سيره و تاريخ خلفاى نخست و در ادامه حوادث عمومى براساس سالشمار همراه با شرح حال درگذشتگان هر سال در ذيل حوادث آن سال برخى از قسمتهاى اين كتاب به صورت مستقل چاپ شده است. جمله بداية الخلق او توسط ابراهيم محمد الجمل به طور مستقل چاپ شده است. همينطور قصص الانبياء و به ويژه السيرة النبوية او كه آن نيز بخشى از البداية والنهاية و مكرر به چاپ رسيده است. بخش قصص الانبياء و سيره نبوى، به لحاظ اظهار نظرهاى مؤلف وبرخورد وى با اسرائيليات قابل توجه است، اما از نظر تاريخى، جز تكرار آنچه در منابع پيشين بوده نيست / به عبارت وى از تراث ناشناخته اى بهره نگرفته است.

كتاب البداية، تلخيص آثار گذشته است. بخشهاى تلخيص طبرى و در ادامه از ابن جوزى، ابن اثير استفاده كرده و در نهايت از تاريخ ابوشامه كه حوادث تا سال 665 را آورده است.پس از آن از ذيل آن با عنوان المقتفى لتاريخ ابى شامه بهره برده و خود وى در ذيل حوادث سال 738 به اين نكته اشاره كرده و گفته است كه آنچه پس از اين خواهد آورد ذييل اوست برهمان تاريخ تا حوادث سال 751. (568)

نگاهى به كتاب نشان مىدهد كه مؤلف در بخش قصص الانبياء و سيره نبوى بحثهاى طولانى آورده اما هرچه جلوتر آمده، با اختصار گذشته است. كتاب البداى ة در سال 1935 در مطبعة السفليه مصر، ضمن چهارده جلد به چاپ رسيده است.پس از در سال 1351 بار ديگر چاپ شد كه همان چاپ مكرر در بيروت افست شده است. چاپ جديد آن با تصحيح على شيرى در داراحياء التراث العربى ضمن هفت مجلد با فهرستى مفصل به چاپ رسيده است.

مؤلف در تكميل البداية كتابى با نام النهاية نگاشته كه مشتمل بر نقلهاى ملاحم و فتن و در واقع تاريخ آيند است.

ابن خلدون (7323 808)

عبدالرحمان بن خلدونن از انديشندان بلند پايه دنياى اسلام است كه به دليل نگارش مقدمه به عنوان بنيانگذار جامعه شناسى علمى شناخته شده است. درباره انديشه هاى وى آثار فراوانى تاءل يف شده كه ضمن هر كدام به نوعى تازه شكل گيرى افكار و انديشه هاى اورا مطرح كرده و ديدگاههايش را درباره تحول درجامعه تشريح كرده اند. و ى در تونس به دنيا آمد و افزون بر شخصيت علمى، بخشهاى از عمر خويش را در كارهاى حكومتى هم گذراند. وى در سال 755 فاس مراكش شغل كتابت فرامين دولتى را برعهده داشته است. از سال 758 قريب دوسال در زندان ماند. آنگاه بار ديگر رياست ديوان انشاء و سپس ديوان مظالم را عهده دارد شد. وى پس از پشت از پشت سرگذاشتن شكستهاى سياسى چندى در سال 764 عازم غرطانه در اسپانيا شد.

نخستين تجربه سياسى او نمايندگى سلطان غرطانه براى بستن پيمانى با سلطان مسيحى اسپانيا بانام پدرو اول بود كه در اشبيليه ديدار كرد و كارش را با موفقيت انجام داد. اندكى بعد مجبور شد تا غرطانه را هم ترك كند. وى در سال 765 بار ديگر به بجايه در شمال افريقا رفت و نزد ابوعبدالله سلطان بنى حفص احترام كاملى يافت وكار اداره شهر به او سپرده شد. يكسال بعد ابوعبدالله سقوط كرد و ابن خلدون اين بار براى هميشه با سياست خداحافظى كرد. (569) وى پس از آن كه به كارهاى علمى روى آورد وا ز هر فرصتى براى تدريس و تاءليف بهره برد. انديشه نگارش تاريخ از اين زمان در ابن خلدون ايجاد شد. وى ابتدا در صدد بود تا تاريخ معاصر شمال آفريقا را بنويسد. اندكى پس ازمطالعه در تاريخهاى گذشته، به اين نظريه رسيد كه تاريخ دولايه دارد. لايه روئى كه همان حوادث و رخدادهاى تاريخى است. لايه زيرين كه به نظر وى تا آن زمان مورخان پيشين به آن توجهى نكرده بودند، علل و عوامل پشت پرده رخدادهاى تاريخى است. وى بحث از اين عوامل را در رشته علمى خاصى كه خود تاءسيس كرد، مطرح نمود. وى نام اين دانش علم العمران گذاشت. وى براى آن كه با دقت تمام بتواند مسائل مختلف اين دانش را مطرح كند، مصمم شد تا تاريخ عمومى جهان را مطالعه و تدوين كند. او بايد تصور دانش جديد راباكار در تاريخ عالم هم تكميل مىكرد و هم تجربه.

ابن خلدون براى تاريخش كه نام العبر وديوان المبتداء والخبر فى تاريخ العرب و العجم والبرير ومن عاصرهم من ذوالسطلان الاكبر را برگزيده بود، نوشتن سه بخش را در نظر گرفت. نخست مقدمه كه همان علم عمران بود. دوم تاريخ عمومى عالم و سوم تاريخ معاصر شمال آفريقا. (570) وى براى مدت چهار سال در تونس نخستين تدوينش را از كتاب تاريخ انجام داد. بعدها در سال 478 به مصر رفت و در آنجا منصب قاضى القضاة مالكى ها را برعهده گرفت. مصر اين زمان، از متمدن ترين نقاط جهان اسلام بود با داشتن كتابخانه هاى مهم مىتوانست ابن خلدون را در كار تكميل تاريخش كمك كند. وى پس ازآن هم مدت مديدى را به گردش در شهرهاى مختلف شام گذراند و در نهايت در سال 808 در مصر درگذشت.

همان گونه كه اشاره شد بخش نخست كتاب تاريخ، همانند مقدمه است كه ارزش واهميت فوق العاده اى دارد. پس از مقدمه تاريخ عمومى جهان آغاز شد و ابن خلدون در اين قسمت، از همان آگاهيهاى كتابهاى پيشين استفاده كرد جز آن كه به دليل روش خردگراى خود كوشيد تا كمتر تحت تاءثير افسانه و قصه ها قرار گيرد.

در اينجا بر اساس چاپ هشت جلدى (571) نمايى از محتواى كتاب را به دست مىدهيم. مسائل منطقه اى ابن خلدون نه نظم سالشمارانه دارد و نه نظم دولت گونه. بيشتر به مسائل منطقه اى آن هم دوره هاى خاص پرداخته شده و هر بار سررشته بحث قطع و به نقطه ديگرى انتقال مىيابد كه بخشى از حوادث آن را پيش ازآن خوانديم.

اشاره شد كه مجلد نخست همان مقدمه است. مجلد دوم از اخبار عرب آغاز مىشود، سپس به تاريخ اسلام مىرسد وبحث تا آغاز خلافت معاويه پيش مىرود. مجلد سوم شامل درباره دولت اموى، دولت عباسى است. در ميانه به پيدايش دولت علويان طبرستان و طولونيان مصر، شورش صاحب الزنج، صفاريان وسامانيان، قرامطه، حمدانيان، بويهيان، فاطميان و سلجوقيان مىپردازد و تاريخ اسلام را تا انتهاى خلافت عباسى دنبال مىكند. بحث از اين دولت ها به اين معنا نيست كه درهمان مجلد كار آن خاتمه مىيابد. در مجلد چهارم بار ديگر به مسائل مختلف دنياى اسلام در طول قرون سوم تا ششم و درگيرى هاى ميان دولتهاى مستقل به ويژه درشرق عراق مىپردازد.

مجلد پنجم بحث از تاريخ مناطق غربى دنياى اسلام در نواحى شامات وموصل است و درنهايت از لشكركشيهاى مغولان به نواحى شرق سخن مىگويد. در مجلد ششم و هفتم به شمال آفريقا و اندلس مىپردازد و تاريخ دولتهاى محلى آن نواحى را بازگو مىكند. مجلد هشتم فهارس كتاب است. گفتنى است كه تاريخ ابن خلدون توسط دكتر عبدالمحمد آيتى به فارسى درامده است.پيش از آن هم مقدمه ابن خلدون توسط پروين گنابادى در دو مجلد ترجمه شده بود.

ابن دقماق (750 809)

صارم الدين بن محمد بن اءيدمر علائى مشهور به ابن دقماق، از مورخان نيمه دوم قرن هشتم هجرى است كه آثار فراوان تاريخى درباره تاريخ روزگار نزديك به خود تاءليف كرده اما تنها اندكى از آنها به دست آمده است كه يك سالشمار تاريخى مانند البداية والنهاية و مانند اينها در دوازده مجلد بوده است. بخشهايى از اين كتاب در دست است. (572)

كتابى كه او مىتواند خلاصه پيشگفته يا به عبارتى يك تاريخ مختصر عمومى جهان اسلام باشد، الجوهر الثمين فى سيرالملوك والسلاطين است. وى در تاءليف اين كتاب از مصادر فراوانى بهره برده كه از جمله آن ها مىتوان به التنبيه والاشراف مسعودى، تاريخ اليعقوبى، نهاية الارب نويرى، خطط القاهرة، وفيات الاعيان، الوافى بالوفيات، والكامل فى الادب مبرد، اشاره كرد. (573)

كتاب الجوهر الثمين مرورى است بر تاريخ خلفا به صورت سالشمار كه ضمن بيان شرح حال شمار زيادى از بزرگان تاريخ اسلام، به بيان تاريخ خلافت خلفا، زمان در گذشت و نيز وزيان و كاتبان آنها پرداخته است.

اين كتاب با تصحيح محمد كمال الدين عزالدين على به سال 1405 در دوجزء در يك مجلد، توسط عالم الكتب چاپ شده است.

قلقشندى (756 821)

احمد بن عبدالله قلقشندى، بيش از هر چيز به كتاب پر ارجش صبح الاعشى فى صناعة الانشاء شهرت دارد. كتابى كه حاوى بسيارى از اسناد تاريخى است، اما موضوع آن نه تاريخ بلكه درباره انشا و دبيرى و كتابت و مانند اين هاست. وى افزون برآن، كتابى با عنوان مآثر الانافة فى معالم الخلافة دارد. اين اثر در سه جلد با تصحيح عبدالستار احمد فراج در بيروت توسط عالم الكتب به چاپ رسيده است. اين اثر آخرين تاءليف اوست و حتى از حوادث سال 818 نيز در آن ياد شده است. (574)

نخستين بحت مقدماتى وى درباره اصل خلافت است. پس از آن با بحث از خلافت ابوبكر، به بحث از تاريخ خلفا پرداخته است. پس از ياد از هر خليفه، با مبحثى تحت عنوان الحوادث والماجريات فى خلافت و ولايت الامصار فى خلافته گزارشى از حوادث مهم جارى آن دوره و نيز امراى ساير بلاد به دست داده است.

مباحث كتاب تا صفحه 220 مجلد دوم به همين ترتيب به پيش مىرود.پس ازآن چند بحث مستقل مطح مىشود. فصل دوم بحثى درباره تختگاه خلفاى در دورانهاى مختلف. فصل سوم درباره مدعيان خلافت در دوره هاى مختلف است. متن بيعت نامه ها و عهد نامه هايى كه براى خلفا نوشته مىشده در ادامه آمده است. نمونه هاى ديگر اين قبيل اسناد به صورتهاى مختلف، در پى آمده است.

سيوطى (م 911)

جلال الدين سيوطى از پر تاءليف ترين دانشمندانى است كه در تاريخ اسلام ظهور كرده است.آثار بى شمار وى با عنوآنهازيبا و مسجع، دره كتابخانه اى يافته شده و بسيارى از آن ها به بهترين صورت نشرشده است.

اثر رايج او در تاريخ اسلام، كتاب تاريخ الخلفاء اوست، اين كتاب به عنوانى اثرى مختصر مىتواند، راهنماى هر خواننده و حتى محققى باشد كه در كنار دست خود نياز به كتابى درتاريخ خلفا دارد.ذوق مختصر نويسى سيوطى سبب شده تا وى در اين كتاب، فهرستى ازتمامى خلفا تا زمان خود بدست آورد و اجمالى از حوادث مهم آن روزگار و نيز برخى از ويژگيهاى آنان را بيان كند. آخرين خليفه اى كه وى از او سخن گفته متوكل على الله است كه در سال 903 هجرى در گذشته است.پس از آن از دولتهاى اندلسى، دولت فاطمى و دولت طبرستانيه ونيز فتنه هايى كه در هر قرن رخ داده به اجمال سخن گفته است.

اين كتاب مكرر به چاپ رسيده است. (575) وى در تاريخ مصر نيز كتابى با عنوان حسن المحاضرة دارد.

ديار بكرى (م 966)

حسين بن محمد بن حسن ديار بكرى از مورخان قرن دهم هجرى است.وى قاضى مكه بوده و در سال وفات وى اختلاف است. بيشتر بر آننند كه وى در سال 966 درگذشته اما نوشته در تاريخ اوست كه اشاره به وفات سلطان سليم دوم در سال 982 دارد. (576) وى كتابى در مناسك حج وكتابى هم در تعيين مساحت كعبه و مسجدالحرام دارد كه خودش آن را اندازه گرفته است.

تاريخ مهم وى كتاب الخميس فى احوال الانفس النفيس مشهور به تاريخ خميس است. اين اثر در دو مجلد رحلى با حروف ريز توسط انتشارات دار صادر بيروت به چاپ رسيده است. اين كتاب سه مقدمه دارد. نخست در شناخت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم، دوم در تاريخ جهان از آفرينش تا انبياء، سوم در شرح حال پدر پيامبر و ازدواج با آمنه. ركن نخست كتاب ازتولد پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم تا مبعث است. ركن دوم از بعثت تا هجرت.وركن سوم از بعثت تا رحلت. پس از آن خاتمه كتاب در دو فصل است. فصل نخست در ذكر مسائل متفرقه سيره، فصل دوم در تاريخ خلفا و ملوك پس از رحلت تا امويان و عباسيان و فاطميان و ملوك كرد و مماليك و عثمانيان تازمان سلطان مراد سوم.

ارزش تاريخى الخميس به بخش سيره آن است ك حجم عمده كتاب (بيش از يك مجلد و نيم) درهمان بخش است. وى موارد فراوانى را در اين بخش فراهم آورده و كوشيده تا ميان نقلهاى مختلف، نقادى و ارزيابى و در مواردى وجه جمعى هم بيايد.

قرمانى (939 1032)

احمد بن يوسف بن احمد دمشقى قرمانى از مورخان قرن دهم و يازدهم هجرى است. اثر مشهور وى كتاب اخبار الدول واخبار الاول فى التاريخ به چاپ رسيده است. (577) وى در مقدمه ياد آور شده كه هدفش تلخيص سير الاولين من الانبياء والمرسلين بوده و بناى آن داشته تا تاريخ امتهاى گذشته و نيز عجايب و غرايب عالم را بشناساند. مقدمه كتاب مشتمل بر هفت فصل است.نخست در معناى تاريخ و موضوع آن و تواريخ قبل از تاريخ هجرى.دوم درآفرينش؛سوم در خلقت جن وانس؛چهارم در تاريخ زمين و جغرافياى آن.پنجم در خلقت آسمانها. ششم در معناى نبوت و رسالت و شمار انبياء... فصل هفتم فهرست مطالب كتاب. در فصل هفتم وى فهرست تفصيلى كتاب را به دست داده است. وى به اختصار تمام، به تاريخ انبياء، سيره نبوى، تاريخ خلفاى نخست، امويان، عباسيان، فاطميان، ايوبيان، مماليك، علويان، اشراف مكه، و بسيارى از دولتهاى خرد و كلان مناطق مختلف عالم را آورده. اشارتى به دولت صفوى كرده و در نهايت شناختى اجمالى از شهرهاى مهم عالم اسلام وبسيارى ازمطالب ديگر را به دست داده است. تنها با ديدن فهرست كتاب، مىتوان دريافت كه نويسنده تا چه اندازه به اجمال، به همه آنچه ك در آن زمان، دانستن آن از تاريخ عالم ممكن بود اشارتى كرده است.

ابن عماد حنبلى (10321089)

ابولفلاح عبالحى بن احمد بن محمد حنبلى دمشقى معروف به ابن العماد حنبلى، مولف كتاب مفصل سالشمار تاريخ اسلام در طى هزار سال با نام شذرات الذهب فى اخبار مذهب است. اين اثر، در شمار آخرين كتابهايى است كه بايد نقطه آغاز آن را المتنظم ابن الجوزى و در ادامه كار ابن اثير و ذهبى و ابن كثير دانست. به عموم، برخى از مورخان، تكرار گذشته را صلاح ندانسته و به كار ذيل نويسى آث ار پيش پرداخته اند.اما برخى همانند آنان كه يادشان رفت و از جمله ابن عماد، ازاغاز شروع كرده و تاريخ را تا زمان خود دنبال كرده اند.

ابن عماد دمشقى است. در قاهره تحصيل كرده و در مكه درگذشته است. از وى بيش از پنج تاءل يف ياد نشده كه مهمترين آنها همين كتاب شذرات است. كتابى در فقه، كتابى در تفسير و كتابى در ادب دارد.

ويژگى عمده كتاب شذرات آن است كه يك دوره تاريخ اسلام را به صورت سالشمار از سال نخست هجرت تاسال 1000 هجرى با اختصار در خود جاى داده است. در هر سال دو مطلب اهميت داد، حوادث آن سال و درگذشتگان. طبعا كتابى رجالى تاريخى بمانند آثار پيشين وى است. او درهر دوره از منابع آن بهره برده و بنابراين بايد آنرا تلخيص كتابهايى دانست كه پيش از وى به نگارش درآمده است. وى برخلاف آثار پيشگفته، از داستان آفرينش و قصص انبياء سخن نگفته و تاريخ را با تاريخ اسلام از سال نخست هجرت آغاز كرده است.

وى درمقدممه ياد آور شده كه افزون بر نقل حوادث، در پى آن بوده تا فهرستى از وفيات علما و محدثان در اختيار بگذارد. پس از آن مىنويسد: بيش از هر كتابى، از آثار ذهبى بهره برده و بعد ازآن در آثارى چون الكمال، حلية الاولياء، المنهل الصافى، و وفيات الاعيان ابن خلكان استفاده كرده است. (578)

چاپ پيشين اين كتاب، توسط دار الافاق الحديثه بيروت درچهار مجلد به انجام رسيده كه در سالهاى اخير فهرستى در يك مجلد براى آن چاپ شد.اما چاپ جديد آن كه زير نظر عبدالقادر ارناؤوط انجام شده در ده مجلد همراه با مجلدى مستقل در فهارس توسط انتشارات ابن كثير عرضه شده است. (579)

عصامى مكى (1049 1111)

عبدالملك بن حسين بن عبدالملك عصامى مكى شافعى از مورخان مكى (مدفون در بقيع) مولف كتاب سمط النجوم العوالى فى اءنباء الاوائل والتوالى اثرى چهار جلدى در تاريخ عمومى اسلام تا روزگار خود با محور قرار دادن شهر مكه است. وى حوادث تاسال 1099 را در كتاب خود آورده است.

وى در مقدمه كتاب اشاره به اهميت تاريخ كرده وياد آور شده است كه گرچه تاريخ در ظاهر يك مشت حوادث است اما در باطن آكنده از عبرت و اعتبار است. وى از شافعى نقل كرده كه گفته است علم التاريخ يزيد فى العقل. او به نقادى آنچه در تاريخ آمده اشاره كرده و خبر جعل نامه اى از سوى يهوديان خيبر راآورده كه ادعا كردندرسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در خبير آن را در اسقاط جزيه از آنان نوشته و در آن شهادت جممعى از صحابه نيز بوده است.وقتى اين نامه ب دست خطيب بغدادى رسيد، آن را تكذيب كرد و گفت: چطور ممكن است شهادت معاويه پاى اين نامه باشد، با اين كه او در فتح مكه مسلمان شده است نيز چگونه ممكن است شهادت سعد بن معاذ باشد در صورتى كه وى پس از غزوه خندق درگذشته است!

عصامى در همان مقدمه فهرستى مشتمل بر 105 كتاب تاريخى ازآثار كه وى از آن ها در تاءليف كتاب خود بهره گرفته به دست داده است (580) اين فهرست نشانگر دامنه كار وى در بهره گيرى از آثار تاريخى است كه برخى ازآنها تا كنون نيز ناشناخته باقى مانده است. اين كتاب درچهار بخش منظم شده است. بخش نخست درباره انبياى سلف و آباء پيامبر، بخش دوم سيره نبوى، بخش سو در تاريخ خلفاى نخست تا امام حسن عليه السلام و بخش پايانى از دولت اموى تازمان مولف. در اين بخش وى به ترتيب از دولتهاى اموى، عباسى، فاطمى، ايوبى، تركمانى، و عثمانى، سخن گفته است. خاتمه كتاب ك از صفحه 110 مجلد چهارم كتاب (584) درباره انساب طالبيان و حاكمان علوى مكه خاندان اشراف است. اين بخش از هر حيث مشتمل بر نكات تازه اى درباره شهر مكه و رخدادهاى محلى آن است.

منابع فارسى

ظهور آثار تاريخى به زبان فارسى از قرن پنجم به بعد است. فهرستى از اين آثار در تاريخ ادبيات فارسى آمده و گرچه همه آنهاآثار ارزشمندى نيست، اما آثار پرارجى نيز ميان آنها فراوان است. مقصود ما در اينجا آثارى است كه گرچه ممكن است حوادث دوران خود را بيان كرده باشد كه اتفاق ارزش اين آثار به همين است اما به تاريخ سه قرن نخست اسلامى هم پرداخته است.فراوانند آثار تاريخ با ارزش فارسى كه حوادث سلسله هاى معاصر خويش را نوشته اند.برخى ازآثار مورد نظر بدور از درايت و نگرش نقدى نگاشته شده و برگرفته از اثار نامعتبر است. در ميان آنها، آثارى نيز يافت مىشود كه با استناد به منابع معتبر نوشته شده است. به هر حال، با قبول اين نكته كه مآخذ تاريخ صدر اسلام، همان مآخذ عربى قرون نخست است، از آن روى برخى از اين منابع فارسى هم از منابع مفقود كهن گرفته شده، شمارى از اين آثار را معرفى مىكنيم.

نكته قابل يادآورى آن ك ه از اين دست نوشته هايى كه در قرن دهم و پس از آن به بيان تاريخ عمومى از آفرينش تا زمان خود پردخته اند، شمار فراوانى موجود است كه نام آنها در ادبيات فارسى استورى و نيز مجلد ششم فهرست نسخه هاى فارسى منزوى و نيز مجلد سوم فهرستواره كتابهاى فارسى ايشان آمده است. شيوه نگارش اين آثار به ويژه درباره تاريخ عمومى از آغاز تا صدر اسلام، شيوه اى يكسان بوده و جز در تفصيل و تلخيص و احيانا گرايشهاى مذهبى آنها به ويژه گرايشهاى صوفيانه و ثبت شرح حال پيران ميان آنها نيست. ارزش اين آثار مربوط به موقعيت زمانى ومكانى معاصرآن هااست.يعنى آگاهيهايى كه از دوره معاصر خود ويا منطقه محل زيست خود به دست مىدهند.

در اينجا به معرفى بخرى ازمعروفترين آثار فارسى قرن پنجم تا دهم پرداخته و تفصيل را به عهده منابع ديگر مىگزاريم.

گرديزى (قرن پنجم)

ابوسعيد (ياابوسعد) عبدالحى بن ضحاك بن محمود گرديزى با سلطان غزنه، عبدالرشيد پسر محمود، معاصر بوده است. كتاب برجاى مانده وى زين الاخبار است. اين كتاب درباره شاهان ايران، سيره نبوى، خلفاى نخست و تاريخ خراسان است و ضمن آن گاه شمارى و نيز تاريخ برخى از اديان ديگر مطالبى آمده است. اين كتاب را سعيد نفيسى در سال 1333 شمسى به چاپ رسانده است. چاپ ديگر آن از عبدالحى حبيبى است كه بنياد فرهنگ ايران ان را در سال 1347 چاپ كرده است. (581)

ابن شادى (نيمه نخست قرن ششم)

يكى ازاثار تاريخى كه در قرن ششم به فارسى نوشته شده و به عنوان مجهول المولف به چاپ رسيده كتاب مجمل التواريخ والقصص است. مصحح ارجمن آن مرحوم ملك الشعراء بهار تاءليف آن را به سال 520 هجرى نوشته است. اخيرا يكى از محققان با شواهد چندى چنين اظهار كرده است كه اين كتاب از ابن شادى مىباشد. (582) از كتاب به دست مىآيد كه مؤلف درهمدان زندگى مىكرده است. كتاب مزبور به همت مرحوم رمضانى صاحب انتشارات كلاله خاور چاپ شده است.

مؤلف چندى استفاده كرده و نام برخى از آثار مورد استفاده خود را ياد كرده كه شمارى از آنها عبارتند از: تاريخ حمزه اصفهانى، تاريخ طبرى، تاريخ يعقوبى، تاريخ اصفهان حزمه اصفهانى، همدان نامه عبدالرحمان بن عيسى همدانى، اخبار نريمانو سام و كيقباد و افراسياب از ابومؤيد بلخى، كتاب الفتوح، مجموعه بوسعدآبى و... (583)

اين كتاب در بيست پنج باب تدوين شده.تا باب هشتم، جدول خلفا و شاهان است. باب نهم تا هجدهم پيش از اسلام و تاريخ تركان وهندوان و روم و انبياء است. (تاصفحه 225) بعد از آن به تاريخ اسلام رسيده كه تاريخ خلفا را تا زمان خود آورده است. اين مفصل ترين باب از ابواب كتاب است. باب بيست ويكم به اميران و شاهان معاصر خلفا پرداخته و باب بيست و يكم را به القاب شاهان دربلاد مختلف اختصاص داده و درباب بيست و دوم از مقابر بزرگان و كشته شدگان و اخبار آنها ياد كرده است. دراين باب فصلى به اهل بيت اختصاص داده شده، ابتدا از فاطمه زهرا صلّى الله عليه وآله وسلّم سخن گفته، پس ازآن شرح حال دوازده امام را آورده است. (584)

البته اين به معناى تشيع او نيست چرا كه خودش پس از بيان شرح حال امامان مىنويسد: و اين جماعت آنند كه اهل شيعت و علويان، ايشان را سيد عشيرت و امام اهل بيت پيغامبر عليه السلام شمرند. (585) پس از آن سايرعلويان از فرزندان امام حسن عليه السلام سخن مىگويد. بابها پايانى كتاب درجغرافياى عالم است.

منهاج سراج (607 زنده در 664 686)

منهاج الدين ابوعمر عثمان بن سراج الدين محمد جوزجانى مؤلف كتاب تاريخى طبقات ناصرى است.وى عمر خويش را در كنار شاهزادگان و بزرگان در هند سپرى كرده و خود در رديف قاضيان وعالمان بوده است. كتاب طبقات ناصرى كه به نام ناصرالدين محمد شاه فرزند ايتتمش نوشته شده، شامل بيست و سه طبقه است. نخست تاريخ انبياء، دوم خلفاى نخستين، سوم امويان و به ترتيب عباسيان، شاهان عجم، شاهان يمن، طاهريان، صفاريان و در انتها مصائبى بر اسلام وارد شد و يورش مغول.

وى در مقدمه اشاره دارد كه هدفش بعد از بيان تاريخ عصر نخست اسلامى، بيان تاريخ خاندان سلطان محمد سبكتكين است امام به هر روى كوشش كرده تا از هر دودمان شمعى در آن جمع افروخته شود. (586)

بى شبه طبقات ناصرى از مهمترين مآخذ ايران در قرن پنجم و ششم است، اما نسبت به حوادث صدر اسلام ارزش چندانى ندارد. اين كتاب با تصحيح حبيبى در دو جزء ويك مجلد چاپ شده است. (587)

بناكتى (م 730)

ابوسليمان داود بن تاج الدين ابولفضل محمد بناكتى از شهر بناكت واقع در كناب رود سيحون، از مورخان نيمه نخست قرن هشتم و از اطرافيان ايخان مغول، غازان خان است. وى شاعر بوده و در دربار مغول به لقب ملك الشعرائى مفتخر شده است. عنوان كتاب تاريخ وى كه به مناسبت نام خود وى به تاريخ بناكتى شهرت يافته روضة اولى الالباب فى معرفة التواريخ والانساب است. تاءليف اين كتاب به سال 717 هجرى پايان يافته است.

وى در مقده نوشته است... درخاطر آمده كه در علم تواريخ وانساب كه معظم كتب الهى صحف سماوى در جمع اديان به ذكر آن مشحون است، كتابى سازيم كه مشتمل بر تواريخ و انساب عموم طوايف اهل عالم وبيان اختلاف تواريخ هر قومى از اديان مختلف و انساب مشاهير انبيا واولى، خصوصا سيد المرسلين و خاتم النبيين محمد مصطفى عليه افضل الصلوات و اكمل التحيات وشعب الاولاد و ائمه طاهرين و خلفاو سلاطين و مشاهير و صحابه و تابعين و مشايخ طبقات واصحاب حديث قرّاء و علماى دين و ملوك و خواقين و امراو خوانين و ساير اقوام بنى آدم كنم و شطرى از اقوال واحوال و حكايات ايشان كه در هركتابى ديده و از مورخى و نسابه اى شنيده و تفحص بليغ نموده به تخصيص كتاب جامع التواريخ كه به حكم يرليغ سلطان اسلام غازان خان، خواجه رشيدالدين وزير طاب ثراه از كتب تواريخ عالم از هند و خطا و مغول وافرنج و غير هم ازان ممالك طلب داشته وجمع كرده بر وجه ايجاز باز نمايم. (588)

توضيحات وى كافى است. درباره مآخذ وى، اين را هم بايد افزود كه بنابه گفته مصحح كتاب، تاريخ بناكتى، برخلاف تورايخ ديگر اسلامى، مانند جامع التواريخ، شامل شرح بالنسبه مبسوط و دقيق است از احوال ملل غير مسلمان مثل يهود عيسويان و هنود و چينى ها و مغول. (589)

نام برخى از آثار تاريخى و غير تاريخى درمتن كتاب آمده كه ازان جمله غرر السير ثعالبى، ديوان النسب، تاريخ ولاة خراسان اسلامى، مجمع البيان طبرسى، كتاب مسعودى (شايد مروج الذهب)، شرح احوال مذاهب اهل عالم از فخر رازى مىباشد. (590)

كتاب در نه قسم تنظيم شده است. قسم نخست در شناخت انساب و تاريخ آدم تا ابراهيم عليه السلام. در بخشى از اين قسم به بيان تواريخى كه منجمان نهاده اند پرداخته شده است. قسم دوم شاهان ايران تاساسانى. قسم سوم در نسب پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم، تاريخ خلفا و دوازده امام است. به دنبال آن تاريخ خاندان اموى و عباسى. قسم چهارم در دولتهاى مستقل ايرانى در دوره عباسيان. قسم پنجم درتاريخ انبياى يهود. قسم ششم در تاريخ نصارا و افرنج تا پاپها. قسم هفتم د رتاريخ هنديان و مسلمانان هند. قسم هشتم در تاريخ چين. قسم نهم تاريخ مغول تا غازان خان.

از اين تقسيم بندى، آشكار مىشود كه وى برخلاف متون كهن كه تاريخ آفرينش را تا پيابمر صلّى الله عليه وآله وسلّم و به دنبال يكديگر مىآورد، فصل بندى جديدى كرده كه قابل تاءمل است. نكته ديگر آن كه وى نشان داده كه از نسل سنيان دوازده امامى است؛ زيرا هم تاريخ خلفا را با احترام آورده (92 98) و هم تاريخ دوازده امام را (صص 98 134)

تاريخ بناكتى، همان طور كه از نام اصلى اش به دست مىآيد، تنها كتاب تاريخى نيست، بلكه آگاهيهاى نسب شناسانه نيز دارد كه بسيار قابل تاءمل است. به عنوان مثال، در ذيل شرح حال امام حسن عليه السلام از فرزندان وى در يمن سخن مىگويد وشرحى از اعقاب وى را ارائه مىدهد.

تاريخ بناكتى در سال 1348 به كوشش جعفر شعار توسط انتشارات انجمن آثار ملى به چاپ رسيده است.

شبانكاره اى (693 بعد از 738)

محمد بن على بن محمد بن حسين شبانكاره اى مولف كتاب مجمع الانساب در سال 733 به تاءليف اين كتاب نشسته و آخرى تاريخ ياد شده در اين كتاب ذى حجه سال 738 است. غايث الدين بن على نايب فريومدى ذيلى بر اين كتاب نوشته كه حوادث تا سال 738 را برآن افزوده است. متن وذيل به كوشش ميرهاشم محدث در سال 1363 شمسى توسط انتشارات امير كبير به چاپ رسيده است. متن چاپ شده از تاريخ صفاريان آغاز شده و تا زمانى كه دربالا بدان اشاره شده، پايان مىيابد.

مستوفى (م 750)

حمدالله مستوفى يكى از رجال ادارى ايران در نيمه نخست قرن هشتم هجرى، يعنى دوره سلطه ايلخانان مغول است. دورانى كه تاريخ نگارى در ايران اوج گرفته و آثار متعددى نوشته شده است. تنها برخى از اين آثار، بخشى را به حوادث صدر اسلام اختصاص داده اند كه در اينجا مرورى بر آنها خواهيم داشت. وى مولف دو اثر پرارج است. نخست كتاب ظفرنامه او به شعر تاريخ عمومى جهان و ايران را از ابتداى آفرينش تا زمان مغول گفته است. (591) از اين كتاب نسخه اى در موزه بريتانيا و جاهاى ديگر موجود است. (592)

كتاب تاريخى رايج او تاريخ گزيده است كه مرورى بر تاريخ عمومى جهان از آفرينش تا سال 730. اين اثر جاودانه، با قلمى روان نگاشته شده وحاوى مطالب بسيار ارزشمندى است. به گفته محقق كتاب، تاريخ گزيده مورد استفاده عالمانى چون قاضى نورالله شوشترى وخواندمير بوده است. اين در حالى است كه در دو سه قرن اخير مورد بى مهره قرار داشته است.

تاريخ گزيده در بخش تاريخ دوران اسلامى، تاريخ خلفاى نخست، خلفاى اموى وعباسى و نيز سلسله هاى مستقل را به دست داده است. طبعا نظر او در اين كتاب فارسى، بيشتر ايران بوده و به دليل كمبود منابع تاريخ فارسى ازآن دوره، اين اثر ارزش بسيار فراوانى دارد. افزون بر تاريخ، تراجم و شرح حالهاى بيشمارى در اين كتاب موجود است كه در بسيارى از موارد آگاهيهاى داده شده درباره آنها منحصر به مطالبى است كه در اين كتاب آمده است. وى افزون بر زندگى خلفاى نخست، شرح حال دوازده امام عليه السلام را نيز آورده است. (صص 192 207) در ادامه شمار فراوانى از اصحاب پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم را به ترتيب الفبا ياد و اشارتى در باب آنها كرده است. (صص 207 246) در ادامه تابعين را به ترتيب الفبا شناسانده و پس از آن به سراغ امويان رفته است. نيز فصلى از التدوين رافعى را درباره قزوين ترجمه و تلخيص كرده است. از اين كتاب سه تحرير در دست است كه سومين تحرير همراه با افزوده هايى است. از فرزند مولف زين الدين كه حوادث سالهاى 730 تا 744 را بر آن افزوده است. (593)

تاريخ گزيده با تصحيح عبدالحسين نوائى در سال 1339 شمسى توسط انتشارات امير كبير چاپ شده است.

اثر جاودانه ديگر مستوفى نزهة القلوب در جغرافى است كه نگاهى اجمالى به آن، نشانگر اهميت و ارزش آن است. اين كتاب را لسترنج به چاپ رسانده و در ايران، از روى همان چاپ افست شده است.

فصيحى خوافى (777 بعد از 845)

فصيح بن احمد بن جلال الدين محمد معروف به فصيح خوافى، در هرات متولد شد و همانجا رشد يافت ودرباره تيموريان منزلتى يافت. وى مولف كتاب مجمل فصيحى است كه درباره آن گفته شده: گزيده ارزشمندى است از تاريخ ورجال اسلامى تا سال 845. مقدمه تاريخ حضرت آدم تا بعثت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم كه در ضمن آن از شاهان ايران نيز سخن گفته شد است. بخش نخست از بعثت تا هجرت و بخش دوم از هجرت تا سال 845 هجرى. خاتمه اى هم درباره هرات. اين كتاب كه با تصحيح محمود فرّخ درسال 1339 و 1341 شمسى در مشهد به چاپ شده رسيده است. (594)

زكى رومى (م 894)

شكرالله بن شهاب الدين احمد بن زين الدين زكى رومى، از رجال سياسى دوره سلطان مراد عثمانى است. وى مؤلف كتاب بهجة التواريخ است كه آن را در سال 861 تاءليف كرده است. بخشهاى مختلف كتاب عبارتند از: آفرينش، تاريخ انبياء، نسب پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم شرح حال آن حضرت. خلفا، دوازده امام عليه السلام شرح حال شمارى از علما و بزرگان. حكماى اسلام و سلسله هاى اموى، عباسى، علوى، سلجوقى، و عثمانى. از اين كتاب نسخه هاى فراوانى در دست است. (595)

ميرخواند (837 903)

محمد بن خاوند شاه بن محمود معروف به ميرخواند، از سادات و اهل بخارا بود. وى نويسنده يكى از مشهورترين و بالنسبه مفصل ترين تواريخ فارسى اين عهد است كه فراوانى نسخ خطى آن نشانگر محبوبيت بى اندازه آن در جامعه فارسى زبان است. نام كتاب وى روضة الصفا فى سيرة الانبياء والملوك والخلفاء است. بخشهاى مختلف كتاب عبارتند از: تاريخ آفرينش تا يزدگرد. سيره نبوى و خلفاى نخست. دوازده امام و خلفاى اموى و عباسى. سلسله هاى مستقل و معاصر خلافت عباسى. چنگيز و جانشينانش تيمور وبازماندگانش. سلطان حسين بايقراوفرزندان او كه تاسل 929 ادامه يافته و در واقع اين قسمت مطابق كتاب حبيب السير است. اين بخش را خواندمير نواده دخترى ميرخواند تكميل كرده است. خاتمه اى هم در جغرافياى بلاد دارد كه به عنوان جلد هشتم كتاب شناخته مىشود. خواند مير ويرايشگر تمامى كتاب است. (596)

اين كتاب يك باردر بمبئى به سال 1845 چاپ شده است. پس از آن در سال 1265 تا 1271 قمرى در تهران. بار ديگر در سال 1308 و درنهايت در هفت مجلد در تهران به سال 1338 شمسى و ضميمه سه جلدى از هشت تاده با عنوان روضة الصفاى ناصرى.

كتاب روضة الصفا در سالهاى اخير با نثر سنگين عباس زرياب خويى تحريرى مجدد شد و به صورت متن تهذيب و تلخيص شده روانه بازار شد. كار جديد توسط انتشارات علمى (تهران، 1373) عرضه شده، در دو مجلد شامل (شش جزء است.

خواند مير (880 941 يا 942)

غياث الدين بن همام الدين محمد مشهور به خواند مير، نواده دخترى مير خواند صاحب تاريخ روضة الصفا است. وى در جوانى در كنار امير عليشير نوائى وزير سلطان حسين بايقرا بود و پس ازآن در خدمت بديع الزمان فرزند بزرگ سلطان حسين. بعدها نيز در كنار بابر و همايون شاه.

از جمله آثار تاريخى وى كتاب مآثر الملوك است كه آن را در سال 903 تاءليف كرده و بيشتر در آداب و حكايات مملكت دارى است. اين اثر توسط ميرهاشم محدث به چاپ رسيده است.

كتاب ديگر او خلاصة الاخبار فى بيان احوال الاخيار است تا تاريخ عمومى را تاسال 875 نوشته است. تاريخ انبيا تا پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم حكما و فلاسفه يونان باستان. سلسله هاى شاهى ايران و عرب. سيره نبوى. خلفاى نخست و امامان. خاندان اموى و عباسى و سلسله هاى مستقل ايرانى و مغول و تيموريان و خاتمه اى درباره شهر هرات و رجال آن. از اين كتاب نسخه هاى فراوانى در دست است اما گويا به چاپ نرسيده است. (597)

مهمترين كتاب خواند مير كه شهرت بسزايى بدست آورد، كتاب حبيب السير فى اخبار افراد البشر است. وى اين تاريخ عمومى خودرا ابتدا در سال 927 هجرى و پس از آن تحرير دومش را در سال 931 هجرى و سپس تحرير سومش را درسال 935 انجام داده است. اين كتاب شامل يك مقدمه و سه مجلد است. مجلد نخست پيامبران و دانشمندان. پادشاهان پيش از اسلام ايران و عرب. پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و خلفا. مجلد دوم شامل زندگى دوازده امام، خاندان اموى و عباسى وسلسله هاى مستقل معاصر. مجلد سوم درباره خان هاى تركستان، چنگيز و حانشيان او. مماليك مصر، سلسله هاى مستقل ايرانى قرن هفتم تا نه. تيموريان تاسلطان حسين بايقرا. شاه اسماعيل صفوى.خاتمه هم در جغرافياى جهان و ياد از غرايب. (598) اين كتاب در چهار مجلد در سال 1333 شمسى چاپ شده است.

آثار شيعيان امامى در تاريخ زندگى امامان

تواريخ دوازده امام تا قرن هفتم

كتاب كهن با نام تاريخ الائمه يا تاريخ المواليد و وفيات اهل البيت و اسامى مشابه، در است كه در آن سالهاى تولد و وفات امامان به نقل از امام باقر، امام صادق، امام رضا و امام عسكرى عليهم السلام درآن آمده است. اين اثر گاه به ابن خشاب گاه به نصر بن على جهضمى وگاه به احمد بن محمد فريابى و نيز ابن ابى الثلج منسوب مىشود. هرچه هست بايد در شمار كهن ترين كتابهايى باشد كه در اين زمينه از قرن سوم بجاى مانده است. (599) كتابى هم با نام زهرة المهج و تواريخ الحجج كه بايد در زندگى امامان باشد، مورد استناد ابن طاووس قرار گرفته اما آگاهى خاصى درباره آن نيست. (600)

كتابهاى خاصى به شرح حال دوازده امام پرداخته است. كهن ترين اثر در اين زمينه كه به تفصيل به اين بحث پرداخته، كتاب الارشاد شيخ مفيد است كه پيش از اين درباره آن سخن گفتيم. ويژگى عمده شيخ مفيد در اين موارد آن است كه به كتب موجود در عراق كه مورخان عراقى آن را تاءليف كرده بودند كاملا آشنا بوده است. مسار الشيعه شيخ مفيد نيز اگاهيهايى در باره امامان در اختيار مىگذارد. پس ازآن بايد به كتاب اعلام الورى از ابوعلى فضل بن حسن طبرسى (م 548) اشاره كردكه پيش از اين، از وى سخن گفتيم.

اثر جاودانه ديگر المناقب از محمد بن على معروف به ابن شهر آشوب سرورى مازندرانى است. اين اثر مهم ومفصل، با بهره گيرى از صدها كتاب تاءليف شده و مولف با نقل از مصادر مختلف و ياد از اسامى آنها، كار باارزشى انجام داده است. بخش اعظم كتاب شامل زندگى امير مومنان و فضائل آن حضرت از مصادر اهل سنت است. اما پيش از آن سيره نبوى را نيز آورده و در ادامه اخبار مربوط به امامان را نقل كرده است. كتاب روضة الواعظين از فتال نيشابورى (م 508) اثر ديگرى است كه بدون نقل مصادر خود، به بحث از زندگى دوازده امام پرداخته است. اثر بازمانده ديگر از قرن هفتم، كتاب مختصر احوال النبى والائمة الاثنى عشر عليهم السلام از شيخ راشد بن ابراهيم اسحاق بحرانى است كه نسخه اى از آن برجاى مانده است. (601)

منتخب الدين كتابى را با نام سير الانبياء والائمة از شمس الاسلام حسن بن حسين بن بابويه قمى ساكن رى ياد كرده كه اثرى ازآن نمانده است. (602) همو از كتاب ديگرى با نام المغازى والسير از السير ابولقاسم زيد بن اسحاق جعفرى ياد كرده كه نشانگر آن است كه اين دانش هنوز مورد علاقه جامعه شيعه بوده است. شيخ ابوالحسن على بن هبة الله بن عثمان بن احمد موصلى هم كتابى با عنوان الانوار فى تارى الائمة الابرار داشته است. (603)

اثر مهم ديگر از قرن هفتم كتاب كشف الغمة فى معرفة الائمه از على بن عيسى اربلى است.اين اثر كه برگرفته از مآخذ شيعه و سنى است و بسيار معتدل نگاشته شده، از تاريخ تاءليف آن در ربع آخر قرن هفتم به بعد، نقش بسيار مهمى در ترويج تشيع در عالم اسلام برعهده داشته و بارها به فارسى ترجمه شده است. اين كتاب شرحى است از تاريخ زندگى چهارده معصوم. ما دركتاب مستقلى به بررسى اين اثر و منابع آن پرداخته ايم. كتاب ديگر الدر النظيم فى مناقب الائمه اللهاميم از شيخ يوسف بن حاتم شامى، شاگر محقق حلى (م 676) است. (604)

ابن اثير نيزكه نسخى از آن بر جاى مانده در شرح حال امامان و فضائل آنهاست. لهاميم در اين عبارت به معناى بزرگان و سادات است.دراين دوره مقتل نويسى براى عاشورا هم مورد توجه بوده است. ابن طاووس (م 664) دو كتاب يكى با نام اللهوف و ديگرى با نام المصرع الشين فى قتل الحسين نگاشته است. كتاب مقتل ابومخنف كه رايج است و درحقيقت مطابق اصل نيست، از كتابهايى است كه منسوب به همين قرن است. محتمل است كه اين اثر هم از آن ابن طاووس باشد. (605)

كتابهاى دلائل از قرن چهارم تاششم

بخشى از كتابهاى تاريخى شيعى كتابهايى است كه از اساس براى ثبت معجزات امامان به قصد اثبات امام آنها نگاشته شده است. طبعا در اين آثار بخشى از زندگى تاريخى امامان نيز درج شده است. از قديميترين آثار در اين زمينه كتاب دلائل الائمه محمد بن مسعود عياشى عالم شيعى اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم است كه در سمرقند مىزيسته و آثار وى از جمله همين اثر با ابن نديم ياد كرده است. (606) اين كتاب برجاى نمانده است. كتاب الدلائل والمعجزات از ابولقاسم كوفى كه متهم به غلو است نيز در اين زمينه است. همو كتابى با عنوان كتاب تثبيت نبوه الانبياء نوشته است. (607) كتابى نيز با عنوان دلائل النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم توسط احمد بن يحيى بن حكيم اودى صوفى كوفى نوشته شده است. (608) اسماعيل بن على بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت هم كتابى با عنوان كتاب الحتبجاج لنبوة النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم نگاشته است. (609) دو كتاب با عنوان كتاب الدلائل يكى از ابولعباس عبدالله بن جعفر حميرى و ديگرى از ابوعبدالله محمد بن ابراهيم بن جعفر نعمانى از مصادر ابن طاووس در برخى از آثارش بوده است. (610) ابو محمد عبدالباقى بن محمد بصرى از علماى شيعه در قرن ششم كتابى را نام دلائل داشته كما اين كه كتابى هم با عنوان الحجج والبراهين فى امامة امير المومنين واولاده الاحد عشر ائمة الدين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين داشته است. (611) كتاب ديگر دلائل الامامة محمد بن جرير طبرى معاصر شيخ طوسى است كه به چاپ رسيده است. (612) نمونه ديگر الخرائج و الجرائح از قطب الدين راوندى (م 573) است كه به تفصيل از معجزات پيغمبر وامامان عليهم السلام سخن گفته است. (613) متاءسفانه، راوندى منابع خود را ياد نكرده است. اين كتاب تلخيص شده و تلخيص آن نيز با عنوان كفاية المومنين ترجمه شده است. متن عربى در سه مجلد توسط مؤسسه الامام المهدى عليه السلام به چاپ رسيده است.

نمونه كهن ديگر از اين دست، كتاب الثاقب فى المناقب از ابوجعفر محمد بن على معروف به ابن حمزه (متوفاى بعداز 552) است. اين اثر نيز اخبارى در معجزات انبياء رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم وهمچنين معجزات حضرت فاطمه و ساير امامان عليهم السلام آورده است. يكى از مصادر اين كتاب، كتاب مفاخر الرضا عليه السلام از حاكم نيشابورى است.

در ميان اهل سنت كتابهاى چون دلائل النبوة از بيهقى و نيز ابونعيم اصفهانى در همين موضوع تاءليف شده است. كتاب تثبيت دلائل النبوة از قاضى عبدالجبار همدانى نيز همين شيوه را دنبال كرده جز آن كه بحث را به صورت كلامى عرضه كرده است.

كتابهاى كلامى تاريخى

بخشى از تاءليفات كلامى شيعه به تناسب اهميتى كه بحثهاى مربوط به امامت ميان شيعه داشته، لزوما به بحث از تاريخ كشيده شده است. بحثهاى امامت عمدتا شامل دو بخش است. بخشى عقلى كه مطالبى در اثبات ضرورت وجود امام و لواق آن است و بخش ديگر كه مباحثى تاريخى در اثبات وجود نص، دليل عدم اعتناى ديگران، به نص، و نيز در انتقاد از صحابه عرضه مىكند. بخش تاريخى اين آثار نوعا انتقاد از خلافت و خلفاست، چيزى كه تحت عنوان مطاعن از آن ياد مىشود. نكته قابل توجه در اين زمينه آن است كه برخى از اين آثار كلامى تاريخى است و برخى تاريخى كلامى كه عمدتا شكل حديث ارائه مىشود.

نمونه اى از اين كتابها كه برجاى مانده، كتاب الاستغاثه فى بدع الثلاثة از ابولقاسم كوفى متهم به غلوّاست كه به چاپ هم رسيده است. كتاب ديگر كتاب سليم بن قيس است كه صرفنظر از شبهاتى كه در مورد برخى از اخبار آن وجود دارد نصى كهن در دفاع تاريخى از عقائد كلامى شيعه در قالب حديث، درباب امامت است. (614) اثبات الوصية مسعودى را نيز كه بايد به طور قطعى از كسى جز مسعودى صاحب مروج الذهب دانست، مىتوان در رديف آثار حديثى تاريخى كلامى عنوان كرد. (615) درشمار كهن ترين آثار در اين زمينه كتاب المقنع فى الامامة از سدّ آبادى روستايى از روستايهاى شهر رياست كه انتشارات اسلامى در قم آن را چاپ كرده و كوچك است. از مشهورترين اين آثار كتاب الشافى سير مرتضى است كه به چاپ رسيده است. شيخ طوسى تحت عنوان تلخيص الشافى تحرير جديدى از آن بدست داده كه آن نيز به چاپ رسيده است. پيش از اين در باره شيخ مفيد (م 413) سخن گفتيم. آثار متعددى وى حاوى مطالب تاريخى فراوانى است كه به مناسبت حديث غدير و معناى ولايت و ياجز آن دارد. از كتاب الجمل شيخ مفيد بايد بيشتر به عنوان يك اثر تاريخى كلامى ياد كرد نه بالعكس. اين اثر در ادامه آثار تاريخى محض شيعى است كه در قرن سوم معمول بوده و تدر امتداد تك نگاريهاى تاريخى است كه شيعيان عراقى براى تثبيت مسائل تاريخى مورد نظر خود مىنگاشته اند.تاريخى بودن اين اثر قابل ترديد نيست، اما اين كه شيخ مفيد تاريخ علمى را وسيله اى براى اثبات ديدگاه هاى شيعه دربرابر عثمانيه و معتزله قرار داده از ابداعات شيخ مفيد در تفلقيق مكتب تاريخى با دانش كلام است. (616) دربرابر، كتاب كشف اليقين (617) علامه حلى كتابى است كه غالبا كلامى كه برخى از آگاهيهاى تاريخى نيز در آن آمده است.

كتابهايى كه در سرگذشت شكل گيرى فرق شيعى نگاشته شده به نوعى حاوى بحثهاى كلام تاريخى است. دو اثر مهم كه شباهتى بيش از نود درصد به هم دارند، كتابهاى فرق الشيعه نوبختى و المقالات والفرق سعد بن عبدالله اشعرى است. اين دو اثر حاوى اطلاعات ذى قيمت از تاريخ شيعه اند. كتاب الحتجاج طبرسى نيز در شمار كتابهايى است كه گرچه مناظرات را فراهم آورده، آگاهيهاى درباره زندگى امامان ايران در آن آمده است. (618) كتاب الطرائف فى معرفة المذاهب نيز مشتمل بر آگاهيهاى تاريخى و حديثى در نقد مذهب مخالف است.

كتابهاى حديثى تاريخى

مى دانى كه حديث و تاريخ ارتباط نزديكى داشته اند. در اين زمينه گاه تاءكيد بر تاريخ بوده و گاه بر حديث. در ميان آثار حديثى شيعه در قرن سوم و چهارم، همانند اهل سنت، موادر تاريخى فراوانى يافت مىشود. در كتاب كافى بخشى كه به بحث امامت يا حجت اختصاص داده شده، مطالبى تاريخى از زندگى امامان را در بردارد. متاءسفانه كتاب كهن ديگرى نظير كافى در اين زمينه نيست. شايد بتوان به بصائر الدرجات اشاره كرد كه آن نيز كمابيش مطالبى تاريخى دارد. درباره تاريخ زندگى امام رضا عليه السلام اثر جاودانه عيون اخبار الرضا عليه السلام از شيخ صدوق برجسته ترين اثر است. زندگى امام و شيعه در اين دوره كاملا در يك كتاب منعكس شده است. ديگر آثار صدوق نيز هر يك به نحوى مشتمل بر اخبار تاريخى است. كتاب علل الشرايع در اين ميان برجستگى خاص دارد. در امالى نيز اين قبيل اخبار را مىتان يافت. ازآنجا كه صدوق در آستانه پيدايى جريان تاءليف كتابهاى پرحجم و همزمان از بين رفتن بخشى از تراث رساله اى شيعه بوده و از بسيارى از آنها در منابع خود بهره برده، بايد كتابهاى اورا از اين زاويه مغتنم شمرد.

در زمينه تاريخ غيبت سه كتاب با ارزش برجاى مانده كه هركدام بخش مهمى از تاريخ شيعه را در قرن سوم منعكس مىكند. كتاب كمال الدين صدوق، كتاب الغيبه شيخ طوسى و كتاب الغيبه نعمانى از مهترين آثار در اين زمينه هستند. تاريخ شيعه در اين دوره مبتنى براين چند اثر است. آثار مشابه فراوانى بوده كه از ميان رفته است. دو نمونه از اين قبيل متعلق به محمد بن بحر رهنى دانشمند قرن سوم هجرى بوده كه بخشى از مطالب آن دركمال الدين آمده است.

درشمارى كتابهاى حديثى، بايد ازكتابهاى مناقب ياد كرد. اين قبيل آثار نيز به نوعى تاريخنگارى است.از كهن ترين كتابها در اين زمينه، كتاب مناقب الامام امير المومنين از محمد بن سليمان كوفى قاضى است كه در قرن سوم مىزيسته است. (619) اين كتاب مملو از آگاهيهاى تاريخى است كه در زمينه سيره رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم و نيز زندگى امير المومنان مىتوان ازآن بهره برد. على رغم آن كه مولف شيعه زيدى است و قاضيان الهادى الى الحق امام زيديان يمن، روايات فراوانى از امام باقر عليه السلام دارد.

درست نظير كتاب بالاميان شيعيان اسماعيلى مذهب، كتاب پرارج شرح الاخبار (620) از قاضى نعمان به محمد تميمى مغربى (م 363) است كه بسيار پرتاءليف و برجسته ترين عالم اسماعيلى مذهب در طول دوران حكومت فاطميان است. اين اثر كتابى است در فضائل كه بعد تاريخى آن هم قوى است. به عنوان مثال جزء دوم و سوم آن كه در مجلد اول متن چاپ شده آمده، شرحى است از همراهى امام على عليه السلام با رسول خدا صلى الله عليه واله و مشاركت ايشان در جنگهاى بدر، احد، خندق، وجز آن وجزء چهارم كتاب شرح جنگ جمل و صفين است.جزء پنجم ادامه اخبار صفين است. جزء پنجم تا مقتل حجر بن عدى. جزء هفتم، هشتم و نهم ودهم فضائل امير المومنين عليه السلام است جزء يازدهم ادامه فضائل اهل بيت به ويژه فضائل فاطمه زهرا سلام الله عليها است. جزء دوازدهم فضائل امام حسن عليه السلام و تاريخ زندگى آن امام همراه مقتل امام حسين عليه اسلام.جزء سيزدهم نيز ادامه مصائب اهل بيت است كه ضمن آن به بسيارى از بزرگان اهل بيت از جمله جعفر بن ابى طالب و حضرت سجاد عليه السلام و بسيارى ديگرى پرداخته شده است. جزء چهاردهم بحث از امام صادق عليه السلام و تاريخچه فرقه هاى شيعه است تا زمان معتضد عباسى و ظهور مهدى فاطمى جزء پانزدهم خصائص مهدى است و جزء شانزدهم به عنوان آخرين جزء آن، در فضائل شيعيان است. اين اثر به لحاظ نگارش تاريخ اهل بيت، با توجه به قدمت آن، و صرفنظر از گرايشهاى مختصر اسماعيلى آن بايد اثرى معتبر و جامع ودر محدوده زمانى خود بى نظير به شمار آيد.

اگر توجه داشته باشيم كه قاضى نعمان، اخبار غدير اين كتاب خود را از كتاب الاولاية طبرى برگرفته، به اهميت اين اثر در اشتمال بر بسيارى از ناگفته ها كه در آثار مكتوب در دسترس او بوده پى خواهيم برد، گرچه متاءسفانه وى ماءخذى براى بسيارى از نقلهاى خود نمى آورد. العمدة ابن بطريق را نيز بايد از همين قبيل آثار شمرد.

كتابهاى رجالى تاريخى

دانش رجالى يكى از شعب مهم تاريخ است. در شيعه نيز اين شعبه مورد توجه بوده و بارها فهرستى از اصحاب امامان، و يا مؤلفان و راويان اخبار شيعى نگاشته شده كه متاءسفانه بسيارى از آنها از بين رفته است. مهمترين اثر برجاى مانده كه بخش مهمى از ديدگاه هاى تاريخى شيعه در آن آمده، كتاب اختيار معرفة الرجال يا رجال كشى است كه از هر نظر بايد مهم تلقى شود. كتاب رجال النجاشى نيز صرفنظر از رجالى بودن و ينز از هر نظر بايد مهم تلقى شود. كتاب رجال النجاشى نيز صرف نظر از رجالى بودن و نيز اطلاعات با ارزش كتابشناسى آن، تاريخ فرهنگى شيعه است. اين قبيل آثار در دوره هاى بعد كمتر تدوين شده اما هرچه تدوين شده، از حيث تاريخى بايد مورد توجه قرار گيرد. آثارى نظير الفهرست و نيز رجال شيخ طوسى وهمچنين رجال علامه حلى از اين دست است. كتاب پرارج الفهرست ابن نديم نيز بايد يك اثر كاملا شيعى تلقى شود. مطلبى كه در جاى خود اثبات شده است. ابن ابى طى عالم شيعى قرن هفتم هجرى و متوفاى 630 كتابى با نام طبقات الامامية داشته كه متاءسفانه مفقود شده است. ابن حجر عسقلانى نقلى از آن را در الاصابه در ذيل شرح حال يغوث صحابى آورده است. كتاب مهم ديگر او كتاب تاريخ ابن ابى طى بوده كه گويا بر حسب سالها تنظيم شده بوده و نقل بازمانده ازآن را صفدى در نكت الهميان كه دراحوال ناميان نابينا است آورده است. (621)

از كتابهاى انساب نيز كه به نحوى به دانش تاريخ مربوط است، نبايدغفلت كرد.اين دانش نيز ميان شيعيان رواجى داشته و يكى از كهن ترين آنها كتاب المجدى (تاءليف سال 443) از ابولحسن على بن محمدبن على بن محمد العمرى است كه عالمى امامى مذهب است. (622) اين نشانگر امامى مذهبان در اين دانش است. و ديگرى سرّ السلسلة ابونصر بخارى است. در بخش تاريخ اهل بيت اين شعبه از دانش غير قابل اغماض است. فهرستى است از عالمان نسابه را آية الله مرعشى از دانش غير اغماض است. فهرستى از عالمان نسابه را آية الله مرعضى در مقدمه لباب الالقاب بيهقى آورده است. بيشتر اين كتابها علاوه بر ياد ازنسب، مشتمل بر مطالب تاريخى نيز هست.

زمانى كه در دوره صفوى و قاجار موسوعه هاى مفصل ترى نظير رياض العلماء و يا روضات الجنات نگاشته مىشود، آگاهيهاى تاريخى مفصل ترى رابه ويژه در زمينه تاريخ فرهنگ در اختيار ما قرار مىدهد.

آثار عربى و فارسى سنيان دوازده امامى

از ميان اه ل سنت نيز كسانى به دلايلى شرح برزندگى دوازده امام نوشته اند. اين جداى از كسانى از آنهاست كه آثارى درباره اهل بيت نوشته ومرحوم استاده عبدالعزيز را طباطبائى در سلسله مقالات خود با عنوان اهل بيت فى المكتبة العربيه در تراثنا آنها را شناسانده اند. از اين افراد با اصطلاح شيعه دوازده امامى مىتوان ياد كرد.

مجمل التواريخ والقصص از ابن شادى، كه در حدود سال 520 به فارسى تاءليف شده، در بخش تاريخ خلافت پس از پيغمر مىنويسد: و از پيغامبر عليه السلام ابوبكر صديق بود... بعد از آن شرح حال ساير خلفا را هم آورده است. همو دربخشى ديگر فصلى درذكر جماعتى از اهل بيت پيغامبر اسلام عليه السلام آورده. درآنجا از فاطمه زهرا عليها سلام آغاز كرده، شرح حال فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام را نوشته پس از آن به ترتيب ساير امامان را تا ابولقاسم محمد بن حسن عسكرى عليهم السلام به اختصار آورده است. (623)

تذكرة الخواص اثر يوسف بن فرغلى بن عبدالله بغدادى سبط ابن ابوالفرج عبدالرحمان بن الجوزى (581 654) به شرح مناقب اهل بيت و ازجمله دوازده امام پرداخته و در زمينه آثارى از اين قبيل بايد يكى از نخستين آثار به شمار آيد. كتاب الال از ابن خالويه (م 370) نيز بايد از اين قبيل كتابها باشد كه اربلى مواردى از آن را در كشف الغمه نقل كرده است.

مطالب السؤوال فى مناقب آل رسول از كمال الدين محمد بن طلحه شافعى (م 652). اربلى از وى به دليل آن كه در كتاب خود شرح حال دوازده امام را آورده ستايش كرده است. عبدالعزيز بن محمد معروف به ابن اخضر گنابادى (م 611) در كتاب معالم العترة النبوية و معارف اهل البيت الفاطمية العلوية، تنها تا امام يازدهم آمده و به همين دليل مورد انتقاد على بن عيسى اربلى قرار گرفته است. (624)

تاريخ گزيده از حمدالله مستوفى (م 740) وى درآغاز كتاب خود، ابتدا شرحى از تاريخ خلفاى نخست را بدست داده و سپس به بيان شرح زندگى و فضائل امام امير المؤمنين مىپردازد. در ادامه در صفحه 198 شرحى از زندگاى امير المؤمنين وحافد رسول رب المعالمين امام مجتبى حسن بن على المرتضى عليه السلام آورده است.. فصل سيم از باب سيم كتاب را نيز به ديگر امامان اختصاص داده با اين عبارت كه: در ذكر تمامى ائمه معصومين رضوان الله عليهم اجمعنى كه حجة الخلق بودند. مدت امامتشان از رابع صفر سنه تسع واربعين تارمضان سنه اربعه وستين وماءتين دويست و پانزده سال و هفت ماه. ائمه معصوم اگرچه خلافت نكردند اما چون مستحق ايشان بودند تبرك را ازاحوال ايشان شمه اى بر سبيل ايجاز ايراد مىرود. اين شرح تا بيان زندگانى امام زمان عليه السلام ادامه يافته است. (625)

الفصول المهمة فى معرفة احوال الائمة از ابن صباغ مالكى (م 855).

الشذرات الذهبية فى تراجم الائمه الاثنى عشرية عند الامامية از شمس الدين محمد بن طولون (م 953)

تاريخ بناكتى از فخرالدين ابوسليمان داود بن تاج الدين ابولفضل محمد بن بناكتى. (626)

اخبار الدول و آثار الاول فى التاريخ از احمد بن يوسف قرمانى (م 1032).

فصل الخطالب از خواجه محمد پارسا. وى از دانشوران صوفى مسلك قرن نهم هجرى است كه با وجود اصرار بر تسنن و حتى موضع گيرى تند بر ضد روافض شرح از احوال امامان را آورده است. اين بخش از كتاب در ميراث اسلامى ايران دفتر چهارم به چاپ رسيده است.

بهجة التواريخ از قرن دهم هجرى و تاءليف شده در حوزه عثمانى، شرحى از زندگى خلفا و امامان را اورده است. (627)

روضات الجنان وجنات الجنان از درويش حسين كربلائى از قرن دهم نيز فصلى بلند به شرح حال امامان اختصاص داده است. كتاب مزبور به چاپ رسيده است.

وسية الخادم الى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم از فضل الله بن روزبهان هنجى (م 927) كه به ضديت با تشيع و دولت صفوى شهره است، در شرح زندگانى چهارده معصوم تاءليف شده است. (628)

كنه الاخبار از مولفات قرن دهم هجرى در سايه دولت عثمانى تاءليف شده و شرح حال دوازده امام را دارد. (629)

الصواعق المحرقة اثر ابن هيتمى كه آن را در رد بر روافض نگاشته، مشتمل بر شرح حال امامان و مناقب آنها است.

المقصد الاقصى از كمال الدين خوارمى؛ وى پس از شرح حال خلفاى نخست، تاريخ خلفا و دوازده امام را آورده است.

روضة الصفا فى سيرة الانبياء والملوك والخلفا از ميرخواند (م 903) كه ضمن آن تاريخ خلفا و دوازده امام را آورده است.

روضه احمدى از احمد بن تاج الدين حسن استر آبادى. اين كتاب كه در حدود سال 900 هجرى تاءليف شده است، درباره سيره نبوى است و خاتمه آن درباره خلفاى نخست و دوازده امام. (630)

روضة الشهداء از ملاحسين كاشفى است كه درآن شرحى مختصر از زندگى انبياء و دوازده امام و نيز مطالبى در عزادارى براى آنهاآورده و در آن مفصل ترين بخش را به امام حسين عليه السلام اختصاص داده است.

آثار فارسى امامى مذهبان از قرن هفتم تا دهم

كتابهاى اندكى از شيعيان فارسى زبان در اين دوره برجاى مانده كه در حد خود قابل توجه است. اثرى جاودانه با عنوان نقض از عبدالجليل قزوينى رازى كه كتابى است كلامى تاريخى در دفاع از شيعه در برابر كتابى كه در رد شيعه نوشته شده بود. اين اثر مهم، مشتمل بر آگاهيهاى منحصر به فرد از قرن ششم هجرى به ويژه درباره شيعه و نيز وضعيت فرهنگى و احيانا سياسى آن دوره است. وى درهمان كتاب ياآور شده كه كتابى درباره حديث افك يا دفاع از عايشه نگاشته است. (631) وى اين مطلب را به اين دليل ياد مىكند كه بگويد شيعيان به همسران رسول خدا طعنه نمى زنند.

سه اثر از يك نويسند پركار شيعى در اواخر قرن هفتم در اصفهان تاءليف شده كه همگى كارهاى كلامى تاريخى است.

عماد الدين طبرى نويسننده كامل بهايى، مناقب الطاهرين و تحفة الابرار نگرشى كلامى تاريخى بر موضوعات مهم شيعى كرده و از زمانه خود نيز گاه و بيگاه آگاهيهايى به دست داده است. كتاب پرحجم احسن الكبار فى معرفة الائمة الابرار از سيد محمد بن ابى زيد بن عربشاه ورامينى در شرح زندگى امامان معصوم در سال 740 هجرى نگاشته شده و نسخه هايى از آن از جمله در كتابخانه آية الله مرعشى برجاى مانده و خلاصه آن با نام لوامع الانوار از على بن حسن زواره اى در دست است. كتاب رامش افزاى آل محمد از محمد بن حسين محتسب اثرى ده جلدى در تاريخ انبياء و امامان بوده كه منتخ الدين آن را ديده و بخشى ازآنرا نزد مؤلف خوانده (632) چنانكه دو نقل از ان در مناقب ابن شهر آشوب آمده كه يكى درباره امام مجبتى و ديگر درباره علم امام صادق عليه السلام است. (633) ودر الفهرست منتجب الدين از آن ياد شده اما اثرى از وى از پس از قرن هشتم يافت نشده است.

مباهج المهج فى مناهج الحجج از قطب الدين كيدرى نويسنده برجسته شيعى است كه به احتمال بسيار قوى در قرن ششم زندگى مىكرده است. اين كتاب كه به عربى بوده توسط حسن بن حسين شيعى سبزوارى در قرن هشتم به فارسى درآمده است و مترجم نامش را بهجة المباهج گذاشته است. وى اين ترجمه را به خواجه نظام الدين يحيى بن شمس الدين كه از سال 753 تا 759 به عنوان يكى از فرمانروايان سربدارى در خراسان حكومت داشته اهدا كرده است. بهجة المباهج درقرن دهم توسط شاعرى كاشانى با نام حيرتى تونى به نظم كشيده شده است. (634) حسن شيعى سبزوارى كتابى هم با نام راحة الارواح و مونس الاشباح كه مشتمل بر حكايتها و لطايفى درباره زندگى پيامبر و اهل بيت و هم معجزات آنهاست نگاشته شده به چاپ رسيده است. (635)

متنى با عنوان تاريخ محمدى يا تاريخ رشيدى يا تاريخ دوازده امام يا فهرست ائمه كه در وصف آن گفته شده: در ترايخ تولد پبيامبر و امامان با نام ونسب و لقب و زادگاه و جاى قبرشان به نظم با تاريخ بيستم ذى قعده 819 كه نسخه اى از آن دركتابخانه ملى تبريز به شماره 3626 نگهداى مىشود. (636) اين اثر از ملاحسن كاشى است كه از نزديكان سلطان محمد خدابنده بوده و در تشيع آن دوره سهمى بسزا دارد. وى اين كتاب را در سال 708 كه شصت سال از زندگيش را سپرى كرده بوده درحله و بغداد نگاشته است. (637) كتابى هم با نام تاريخ عترت در سال 803 در حلب تاءليف شده كه متن آن را دانش پژوه چاپ كرده است. (638)

از مفصل ترين آثار در زمينه تاريخ صدر اسلام ميان فارسى زبانان شيعه بايد، از نزهة الكرام و بستان العوالم ياد كرد كه چند سالى است با تصحيح محمد شيروانى چاپ شده است. اين اثر از محمد بن حسين بن حسن رازى است كه در اواخر قرن ششم و اوائل قرن هفتم هجرى مىزيسته است. كتاب در دو مجلد حاوى اخبارى است از سيره رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم تاباب بيست و يكم. و پس از آن تا باب سى ام كه در مجلد اول كتاب چاپ شده درباره ابوبكر ومسائل ديگر. مجلد دوم كتاب تا باب شصتم اخبار معجزات معصومين را تا امام زمان عليه السلام آورده است. اين اثر بايد در كنار احسن الكبار يكى از كاملترين آثار فارسى شيعه دوره ميانى تاريخ ايارن از تاريخ صدر اسلام تلقى شود. گفتنى است كه اين كتاب با اين كه فارسى بوده به لحاظ اهميت مورد توجه ابن طاووس قرار گرفته ووى كه فارسى نمى دانسته آن را داده تا برايش ترجمه كنند. در يك مورد هم از آن در فرج المهموم نقل كرده است. (639) مقتلى هم به فارسى والبته به نظم در قرن ششم توسط المفاخر رازى سروده شده كه اشعرى از آن در روضة الشهداء آمده است.

منابع كهن تاريخ اسلام و گرايشهاى شيعى

در اين قسمت مرورى داريم بر كتاب اثر التشيع فى الروايات التاريخيه فى القرن الاول هجرى (640) از دكتر محمد نور ولى كه آن را در زمينه تاءثير باورهاى شيعى برنوشته هاى تاريخى نوشته است. اين گفتار، گرچه مرور بر يك كتاب است، اما به طور طبيعى به بحث ما درباره تاريخ اسلام نزديك است و لذا آن را در اينجا درج كرديم.

پيش از ورود به بحث، يادآورى دو نكته لازم است:

1 از قديم ميان رجال شناسان حنبلى مذهب عراق كه دو دشمن قهار مانند شيعه و معتزله داشتند، اين سخن بر سر زبان بوده است كه تاريخ اسلام با علائق شيعى نوشته شده است. به عنوان مثال، احمد بن يونس گفته است: اصحاب مغازى همگى گرايشهاى شيعى داشته اند؛ مثال ابن اسحاق؛ ابومشعر يحيى بن سعيد اموى، و ديگران (641) كتاب حاضر كه نويسنده آن، همان علائق فكرى حنابله افراطى قرن سوم وچهارم هجرى بغداد را دارد، باورش چنين است؛ درست همانند بيشتر سعودى و وهابيهاى معاصر كه همين باور را دارند. روزگارى حنابله در قرن سوم وچهارم كوشيدند تا بسيارى از روايات رسيول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم راكه راويان آن ها چهره هاى پاك متشيع عراق بودند از دور خارج كرده و آثار حديثى افراطى حنابله را به عنوان حديث و سنت واقعى به مردم تحويل دهند.

اكنون همان وضعيت تكرار شده و وهابيها مىكوشند تا باشيعى نشان دادن تاريخ مكتوب اسلام، جزئى ترين اخبارى كه با عقائد آنها سازگار نيسيت از حجيت ساقط كنند. چندى پس از انتشار كتاب مرويات ابى مخنف فى تاريخ الطبرى، عصر الخلافة الراشدة كتاب حاضر منتشر شده تا با عنوان كردن تاءثير تشيع در تاريخ نويسى اسلامى راه را براى استناد به منابع موجود براى نشان دادن نادرستى عقائد افراطى وهابيها و اهل حديث سد كند. ما در عين حال كه ازگرايش شيعى برخى از مورخان آگاهيم، بايد ابراز كنيم كه اين تشيع نه مانند اصطلاح شيعى امروز بلكه به معناى نوعى تسنن متشيع بوده كه سنيان افراطى آنرا از بين برده اند و روزگارى در قرن اول تا سوم، بخش بزرگى از جامعه تسنن را به خود اختصاص داده بود. در واقع بر پايه باور اين قبيل كتابها، تمامى اصحابى امام على عليه السلام كه در جنگ صفين بالغ بر هشتاد هزار نفر مىشدند كه با عثمان دشمنى مىورزيدند و در جنگ با معاويه اصرار داشتند، نه تنها شيعه بلكه بايدرافضى و غالى شناخته شوند.اگر چنين باشد بايد گفت كه سلف اين سنيان، به هيچ روى در عراق نيمه نخست قرن اول، چنين باورهايى نداشتند كه فرضا هر صحابى را عادل وپاك بدانند و در وثاقت او ترديد نكنند بلكه در شرايطى، به فرمان امام على عليه السلام با آن ها نبرد كرده و آنهارا كشتند و اگر خود كشته مىشدند، خودرا شهيد و ماءجور مىدانستند. به هر روى تسنن عصر نخست، چيزى است كه حنابله قرن سوم و چهارم آن را جريان متشيع خواندند واكنون وهابيها همان سخنانن را تكرار مىكنند. در برابر، تسنن اموى را اصل گرفته و آن را آيين درست مىدانند.

كتاب جديد را بايد در راستاى اين تحليل مورد توجه قرار داد. مولف در جاى جاى كتاب تعصب حنبلى گرى خود را نشان داده وشايع ترين فضائل امير المومنين عليه السلام مانند حديث مؤاخاة را بخاط آن كه ابن تيميه در آن ترديد كرده رد مىكند. در برابر كمترين منقصت رابراى خلفا نمى پذيرد و اين رايت محمد بن حبيب را كه نقل كرده: خليفه دوم يك چشم داشته دليل بر تشيع وى ميدانند!

2 مؤلف كتاب مورد بحث، گرچه از نظر تتبع كم وبيش زحمت كشيده است، اما از نظر تحقيق و تدقيق دشواريهاى فراوانى دارد. نمونه هايى از اين دست كه آگاهيهاى فراوانى از منابع كنار هم گذاشته شود اما هيچ ديدگاه روشنى به دست داده نشود در آنفراوان است. طبعا بايد توجه داشت كه اثر حاضر تنها در حد يك رساله فوق ليسانس بايد مد نظر باشد نه اثرى كه عالمى پس از سالها پژوهش تاءليف كرده است. با اين كه هدف ما يك مرور كوتاه بر كتاب است نمونه هايى از اين بى دقتى را به اشاره خواهيم گفت.

مؤلف در مقدمه، به سه تحقيق در زمينه مورد بحث اشاره كرده است. تحقيق نخست با عنوان ماالدخلته الشيعه فى التاريخ الاسلامى از دكتر صالح بن عبدالله المحيس است. دوم حاصل ميزگردى با حضور چند نفر از اساتيد با عنوان اثر التشيع فى كتابة التاريخ مىباشد كه آن به چاپ رسيده است. اثر سوم از يكى از افراد همان ميزگرد با نام سليمان العودة تحت عنوان نزعة التشيع واثرها فى الكتابة التاريخيه مىباشد. نويسنده كتاب را در پنج باب و هر باب در چند فصل تنظيم كرده است. پس از مقدم كه درباره تعريف شيعه است، ابواب پنجگانه كتاب به اين ترتيب است:

باب اول: راويان و اخباريان غالى

باب دوم: متهمان به تشيع از ميان راويان و اخباريان

باب سوم: مورخان شيعه

باب چهارم: تاءثير تشيع بر روايات تاريخى عصر رسالت و دوران خلافت خلفاى نخست

باب پنجم: تاءثير بر روايات تاريخى دوران اموى

مقدمه كتاب درباره تعاريف مختلفى است كه در منابع از شيعه صورت گرفته است. اقوالى از منابع مختلف آمده و توان گفت كه جداى از آن چه ذهبى در مقدمه ميزان الاعتدال آورده، سخن تازه اى ابراز نشده است. به دنبال آن برخى از عقايد شعيه آمده است. نخست مساءله امامت و وصايت است. جهت گيرى مؤلف انكار محض است كه وى به نقل از عايشه و از متاءخرين به نقل از ابن تيميه، انكار وصى بودند امام على عليه السلام مستند كرده است! دومين مساءله كه تحت عنوان بعض عقائد الشيعه امده باور شيعه درباره صحابه است. مؤلف با تعصب تمام، ازآغاز در برترى صحابه و عدالت آنها سخن گفته و آياتى را به عنوان شاهد ذكر كرده اقوال، علما را درباره آن ها آورده و پس از چندين صفحه عقيده شيعه را درباره صحابه نقل كرده است. آشكار است كه اين مباحث با جهت گيرى و پيش داورى عنوان شده است. وى كوشيده است تا اقوال علماى شيعه را كه صحابه را بمانند ديگران مىدانند از كتابهاى شيعه جمع آورى كند. سومين مساءله از نظر وى كه ضمن عقائد شيعه آمده بحث رجعت است كه همان آغاز پاى عبدالله بن سبا به ميان آمده است. و درنهايت تقيه. اين ها عقائد شيعه در نگاه اين مؤلف است! گويى اسلام شيعى عبارت از اين چهار است است و بس (642)

همانطور كه از فهرست كتاب بر مىآيد باب اول تا سوم كتاب عبارت از فهرستى است از راويان و مورخانى كه يا غالى اند يا متهم به تشيع و شيعه. درهر بخش مولف با بحثى مختصر وارد شده، پس ازآن فهرستى از افراد را به دست داده و كوشيده تا موادى را درباره تشيع آن ها از منابع گردآورى كند. در دو باب اول و دوم توجه وى به راويان و اخباريان نخست است و در باب سوم به سراغ مورخان و چهره هاى صاحب كتاب رفته است.

لازم بود تا مولف در مقدمه نخستين باب كه عنوانش راويان و اخباريان غالى است تعريفى از علو به دست مىداد. وى چنين كارى را نه در مقدمه كتاب آورده و نه در اينجا. دراين بخش چهرهايى كه به عنوان غالى ثبت شده هاند نوعا كسانى هستند كه رجال شانس حنبلى قرن سوم، آنها را با تعبير كان غاليا فى التشيع ياد كرده اند. بايد توجه داشت كه غالى در اين عبارت تابدان حد است كه شخص متهم به غلو است، امام على عليه السلام را بر شيخين مقدم بدارد؛ چرا كه مقدم داشتن امام بر عثمان تشيع است و مقدم داشتن آن حضرت بر شيخين غلو در تشيع! از نظر آنها مرتبه بالاتر رفض است.

در اينجا مرورى داريم بر اباب و فصول كتاب

در فصل اول باب نخست چند نفر از راويان غالى شناسايى شده وبرخى از اخبار تاريخى منقول از آن ها آمده است. اين افراد عبارتند از: حبة بن حماد قناد، عبدالرحمان سالم بن ابى حفصه، حارث بن حصيرة، عمروبن شمر، عمروبن اسماعيل فزارى. وى از هركدام چند نمونه خبر تاريخى نقل كرده و طبعا برآن بوده تا اين اخبار را اخبارى شيعى دانسته از حجيّت بندازد. مثلا از حبة العرنى اين روايت نقل شده كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم دوشنبه مبعوث شده و امام على سه شنبه ايمان آورد. از عبدالرحمان بن صالح خبر كلاب حواءب در جنگ جمل رانقل كرده است. از عمر بن حماد اين روايت نقل شده كه نسائى اورده است كه حضرت على عليه السلام در زمان حيات رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم پس از نزول آيه اءفان مات او قتل انقلبهم على اعقابكم فرمود: به خدا سوگند چنين نمى كنيم. بعد هم سخن ذهبى كه حديث منكرى است! بدين ترتيب در اين بخش كوشش شده تا اخبار شيعى اين راويان با توجه به بى اعتبارى آن ها نزد رجال شناسانن حنبلى افراطى قرن سوم تضعيف شود، مؤلف درهيچ مورد درباره اين كه آيا اين اخبار توسط راويانى جز اينها نقل شده است يا نه سخن نگفته است.

فصل دوم باب اول اختصاص به اخباريان غالى دارد. نخست آنها سليم بن قيس است كه مولف اورا شخصى خيالى دانسته و در عين حال از علو و رفض كتاب سليم سخن گفته است. پس از آن از اسبغ بن نباته ياد كرده و كتاب مقتل الحسين وى. آنگاه نوشته است: چون مقاتل الطالبيين ابوالفرج از آن نقل شده، در اصل وجود چنين كتابى ترديد داريم و اين سخن كه او مقتل داشته از ساخته هاى شيعيان است!

جابر بن جعفى نفر سوم اين فصل است. اقوال فراوان رجال شناسان سنى درباره وى آمده و به برخى از روايات وى در طبرى اشاره شده است. محمد بن سائب كلبى نقر چهارم است. شهرت وى به تشيع و نقلهاى گسترده وى در منابع نيازى به يادآورى ندارد. ابومخنف، ابان بن عثمان بجلى افراد بعدى اند. عجيب آنكه از ابان فقط يك روايت نقل كرده در حالى كه نقل هاى او در سيره نبوى در حد كتابى با بيش از يكصد صفحه است كه مولف اين سطور آن را به چاپ رسانده است.

هشام بن محمدبن سائب نفر بعدى است كه شهرت وى از پدرش بيشتر است. محمد بن ابى عمير، ابوحلسن نوفلى، نصرين مزاحم افرادى بعدى اند كه نوعا به تشيع و گاه به رفض شهرت دارند.

وى در اين بخش از محمدبن حبيب يادكرده است. جالب است كه رجال شناسان كهن از تشيع وى ياد نكرده اند. مولف به سخن آقا بزرگ استناد كرده ودر تاءييد تشيع او دو خبر منقول از اورا به عنوان شاهد تشيع وى آورده: يكى آنكه عمر يك چشمش نابينا بود! وديگر اين خبر كه او كنيز خود را كه مسلمان شده بوده، در وقتى كه هنوز مسلمان نشده به خاطر اسلام آوردن كتك زده است. اين دوخبر به علاوه آن كه ابن حبيب براى عمر تعبير رحمه الله به كار نبرده علامت تشيع وى دانسته شده است.

نفر بعد ابو سعيد رواجنى است از جمله اقوالش آن است كه الله اعل من ان يدخل طلحة والزبير الجنة قاتلا عليا بعد ان بايعاه ابواسحاق ثقفى نفر بعدى است. مولف كتاب، كتاب الغارات وى را كه مكرر در تهران و بيروت چاپ شده نديده و موارد منقول از آن را از شرح نهج البلاغه گردآورى كرده به گمان آنكه كار مهمى انجام داده است.! (ص 106).عبدالرحمن بن خراش و محمد بن زكريا غلابى نيز شيعه اند. يك روايت غلابى كه شايد به زعم مولف دليل تشيع اوست و لذا نقل كرده اين است كه يزيد در جوانى مشروب مىخورده است.

نمونه هاى ديگر عبارتند از: ابولقاسم منذربن محمد بن قابوسى، ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى، ابوالعباس احمد بن عبيدالله ثقفى، ابن ابى الثلج، ابواحمد عبدالعزيز بن يحيى جلودى، شيخ صدوق، شيخ مفيد، محمدبن جرير بن رستم طبرى امامى صاحب المستمر شده است. اينان كسانى اند كه به زعم مولف در غلو آنها در تشيع ترديد وجود ندارد.

باب دوم كتاب درباره كسانى است كه متهم به تشيع شده اند. در فصل نخشت راويان متهم به تشيع شناسانده شده اند. نكته اى كه اين قسمت را از آنچه درباب نخست آمده جدا مىكند آن كه اين افراد گرچه از سويى متهم به تشيع و حتى غلو در تشيع شده اند، اما كسانى از رجال شناسان آنان را توثيق كرده اند. البته برخى از چهره هاى باب پيشين هم توثيق شده اند، اما به نظر مىرسد كه مولف در اين باب اتهام مزبور را پذيرفته در حالى كه در آن باب در اين باره ترديد داشته است. جالب اين كه بخشى از چهره هاى اين بخش از شيعيان امامى اند، اما مولف آنها را در بخش متهمين به تشيع آورده است. نمونه آن عبدالملك بن اعين بادر زارة بن اعين است. به هر روى گويا مولف ضمن يكى بودن وضعيت افراد اين دو بخش، معيار جدايى آنها را در همين توثيقهايى دانسته كه كم و بيش درباره آنها آمده است.

در اينجا نيز ابتدا نام شخص ياد مىشود؛ پس از آن اقوال رجال شناسان درباره تشيع فرد مورد نظر و نيز توثيق يا قدح اوو در نهايت چندخبر از منقولات وى در تاريخ طبرى يا آثار ديگر. چهره هاى اين بخش عبارتند از:

عبدالله بن شريك عامرى، سلمة بن كهيل، اجلح بن عبدالله كندى، بريدة بن سفيان اسلمى، على بن زيد بن جدعان، سليمان بن قرم (راوى اخبار فضائل اهل بيت) جميع بن عمير، عبدالملك بن اعين، يزيد بن ابى زياد، ابوسهل عوف بن ابى جميله عبدى، موسى به قيس، قطر بن خليف قرشى، عبدالملك بن مسلم، عبدالعزيز سياه، عبدالجبار شبامى، هشام بن سعد قرشى، جعفر بن سليمان ضبعى، يحيى بن يعلى اسلمى، عبدالله بن موسى عبسمى،. شاهد تشيع اين آخرى آن كه وى هر كسى كه نامش معويه بود، نزد خود راه نمى داد تا از وى حديثى بشنود.

همانگونه كه اشاره شد منبع عمده نسبت تشيع به اين افراد كه بيشترين آن هاشيعه عراقى هستند، آثار رجالى جنابله و اهل حديث است؛ در واقع، دانش رجالى انحصارى اهل حديث است، چرا كه آنها بناى همه چيز را بر منقولات مىنهادند و در بررسى حديث نيازى به چنين دانشى داشتند. از اين رو وازنگاه آنها كوچكترين گرايش ضد معاويه يا عثمان، تشيع به حساب مىآيد. غالب كوفى ها چنين گرايشى داشتند.

فصل دوم باب دوم درباره اخباريهاى متهم به تشيع است. شمار اين ها اندك اما چهره هاى مهمى هستند. نخست آنها ابان بن تغلب است كه تشيع وى روشن است. واقدى نفر دوم است. از متقدمان، تنها ابن نديم اورا شيعه دانسته واز متاءخران يوسف العش به دليل آنكه او درباره عثمان كه طعنى است بر عثمان، اورا شيعه قلمداد كرده است.

عبدالرزاق صنعانى نفر سوم است. وى صاحب كتاب ده جلدى المصنف است.وى شيعه اين در حد ضديت با عثمان. ولى روايات و اخبار شيخين رابه تفصيل آورده. درباره تشيعه او كه جنبه ضد عثمان و معاويه دارد آمده: كسى نزد وى نام از معاويه برد. عبدالرزاق گفت: مجلس مارا با ياد او كثيف نكن. شواهد ديگرى هم در انتقاد وياز عمر نقل شده كه به وى تشيع مىهد. مؤلف نوشته است كه در آثار تاريخى، مثل تاريخ طبرى رواياتى از وى شده است. طبعا مىبايست يادآورى مىكرد كه در وى (مصنف) خود نقلهاى تاريخى بيشمارى به مناسبتهاى مختلف آورده است.

ابن عقده چهارمين و آخرين اخبارى شيعه است كه مذهبش كاملا روشن است و نيازى نبود كه در ضمن متهمين به تشيع آورده شود. وى از بزرگان مكتب تشيع زيدى جارودى است.

فصل سوم به راويان و اخباريان و مورخانى اختصاص يافته كه متهم به تشيع شده اند اما از آن مبرّايند. مؤلف پذيرفته كه اينها عثمان را بر على مقدم داشته اند و لهذا متهم به تشيع شده اند، اما بر اين باور است كه اين عقيده، دليل بر تشيع نيست و بسيارى از سنيان مشهور اين عقيده را داشته اند!! ابو معاويه عمار بن معاويه دهنى يكى از آنها است كه اخبار وى رنگ روى شيعى دارد. مورد دوم كه نمونه اى مهم است، ابن اسحاق كه بحث كوتاهى درباره وى شده.نمونه هاى ديگر عبارتند از: سفيان الثورى كه گفته شده: كان يثلث بعلى. على را سومين خليف در ترتيب فضل مىدانسته و به هر روى عثمانى نبوده است. على بن مدينى متهم به تشيع نشده، جز ازسوى يحيى بن معين. افراد ديگر عبارتند از: على بن على جهضمى، محمد بن على علوى، نسائى، محمد بن جرير طبرى؛ درباره آثار طبرى توضيحاتى داده كه برخى خطاست. ازجمله آنكه قديمى ترين منبعى را كه آورده از كتاب تاريخ وى نقل كرده را المنتظم ابن جوزى (م 579 دانسته كه به وضوح خطاست زيرا ابن مسكويه در قرن چهارم آن را نقل كرده است. نمونه ديگر حاكم نيشابورى است.

باب سوم كتاب درباره مورخان شيعه است. فصل اول آن درباره مورخانى است كه غلو در تشيع دارند. نخست آنها يعقوبى است كه اقوال وى را كه دلالت بر تشيع او دارد در طى ده صفحه آورده است. مورد دوم مسعودى است كه نقلهاى تاريخى شيعى او را نيز در طى چهارده صفحه رديف كرده است.

فصل دوم درباره مورخانى است كه متهم به تشيع شده اند.دو نمونه آورده شده يكى ابن اعثم و ديگرى ابولفرج اصفهانى است كه در ضمن آن، تاءثير تشيع آنها در نقلهاى تاريخى كتبهايشان ارائه شده است. در اين باره، به ويژه نسبت به ابن اعثم، موارد جالبى ارائه شده است؛گرچه مؤلف به طور ضمنى با رديف كردن اين قبيل نقلها در پى تكذيب آن ها به دليل تاءثير عقيده شيعى مؤلف بر آنهاست.

باب چهارم كتاب درباره تاءثير مذهب شيعه بر روايات تاريخى مربوط به عصر نبوى وخلفاى نخست يا به تعبير مولف خلافت راشده! است. در نخستين فصل، به عهد نبوى و خلافت ابوبكر پرداخته است.

در مبحث نخست به روايت مؤاخاة ميان رسول الله صلّى الله عليه وآله وعلى عليه السلام پرداخته است. مطالعه اين بخش نشان مىدهد كه مولف تا كجا از روش بحث علمى به دوربوده و طريق تعصب پيشه خويش كرده؛ وى مىگويد: در طريق برخى از روايات اين باب، راويان شيعى قرار دارند و سپس نمونه هايى را ذكر مىكند. پس از آن به تاءكير بر بحث ابن تيميه در انكار مؤاخاة دارد و على رغم آنكه انكار ابن حجر را نسبت به ابن تيميه آورده مىپذيرد كه در طرق ديگرى از اين حديث هيچ فرد شيعى وجود ندارد، در انتها تمايل به سخن ابن كثير دارد كه همه طرق اين روايت ضعيف است و طبعا غير قابل اعتماد! بدين ترتيب، چنين حديثى كه از ده ها طريق از سنى و شيعه و متهم به تشيع روايت شده، گرفتار تعصب كور مؤلف و پيروى جاهلانه موى از اين تيميه شده است.

مبحث دوم درباره حديث غدير است. درست همين برخورد متعصبانه با حديث مزبور هم صورت گرفته است. وى ياد از راويان شيعى حديث كرده و على رغم كثرت طرق آن مىنويسد: اما ابن تيميه در صحت حديث ترديد كرده است! گويى ابن تيميه حق آن را دارد كه در حديثى كه از صدها طريق از صحابه و تابعين روايت شده و حتى امام احمد حنبل آنرا در كتاب فضائل الصحابه از طرق مختلف روايت كرده ترديد كند.

مؤلف سلفى كتاب، على رغم تعدد مارجعى كه در پاورقى به آنها ارجاع داد، سر سوزنى از تعصب سلفى گرى خود جدا نشده است. گفتنى است كه وى بر اساس احتمالى كه شيخ آقا بزرگ داده كتاب الولايه طبرى مورخ را به طبرى امامى نسبت داده است. وى با مراجعه به كتاب ذهبى مىبايست مىفهميد كه حتما نيز دريافته كه كتاب الولايه از طبرى مورخ است اما به لحاظ تعصب مذهبى اشاره به اين مطلب نكرده است.

روايت بعدى خبر سقيفه است كه به برخى از روايات آن كه از طريق كسانى از متهمان به تشيع در طبرى و منابع ديگر امده اشاره كرده و نوشته است: گرايش عمومى در روايات شيعى آن است كه بيعت با ابوبكر همراه با قهر و غلبه بوده است. اشاره اى هم به خبر قنفذ و احراق خانه فاطمه دارد كه در سخت بدان تاخته است. خبر تهديد به احراق را هم از ابوبكر جوهرى و كتاب الامامه والسياسه آورده است. چنانكه خبر سقط محسن را از دلائل الامامة نقل كرد است. وى خبر شمشير كشيدن زبير را هم خبرى شيعى دانسته است كه به دور از انصاف است، چرا كه در بسيارى از منابع منقول اهل سنت نقل شده است.

خبر ديگر مربوط به سپاه اسامه است كه مولف اشاره به آن دسته از نقلهاى تاريخى دارد ك خبر ازكوتاهى برخى از اصحاب در پيوستن به سپاه اسامه دارد. وى تكذيب آن را از قول ابن تيميه آورده است! گويى در اين عالم يك سنى وجود دارد آن هم ابن تيميه است و ديگر روات كه برخى از آنها به روشنى و از اساس غير شيعى اند، از نگاه وى همه شيعى اند. حتى اين خبر كه ابن سعد و بلاذرى آورده اند كه ابوبكر و عمر در سپاه عثامه برده اند به شدت تكذيب شده است. روشن نيست اگر همه اينها را از تسنن منها كنيم، كدام مورخ جز ابن تيميه در قرن هشتم هجرت مىزيسته است، سخنش معتبر خواهد بود؟

مورد بعدى خبر ارتداد است كه تنها به اين كه در منابع موجود، برخى روايات از راويان شيعى مقل ابن اسحاق و هشام كلبى آمده اشاره شده است. مؤلف مىگويد: اين روايات با روايات سنى مطابق است. تنها شيعه روايتى دارد كه همه اصحاب، بعد از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مرتد شدند مگر چند نفر. به نظر مىرسد مولف در اينجا گرفتار بى دقتى شده است. زيرا بسيارى از اخبار ارتداد، به ويژه آنچه واقدى دركتاب الرده و ابن اعثم در الفتوح آورده حكايت از آن دارد كه برخى قبايل مرتد نشدند، بلكه به دليل عدم پرداخت زكات حتى با اعتراف به اسلام متهم به ارتداد شدند. مولف هيچ اشاره اى هم به خبر مالك بن نوير نكرده است. روايتى كه برخورد ناجوانمردانه خالد بن وليد صحابى را نشان مىهد.

فصل دوم باب چهارم درباره تاءثير تشيع در روايات تاريخى دوره خلافت عثمان است. تكليف اين بخش روشن است، زيرا هر نوع روايتى كه به نوعى در محكوميت اقدامات عثمان باشد، از نظر مولف روايتى است كه راويان شيعى نقل كرده اند. به نوشته وى، مشخصه روايات شيعى اين باب آن كه عثمان خطاهاى زيادى را مرتكب شده كه يكى سپردن كار شهرهاى به شمارى افراد فاسق و شرور است. روايات واقدى در اين باب رواياتى شيعى منعكس شده است. ما مكرر اشاره كرده ايم كه بسيارى از مورخان علائق شيعى داشته اند، اما از نظر سلفى هاى حنبلى متعصب هر نوع تاريخنگارى صدر السلام به جز آنچه سيف بن عمر كذاب، نوشته بايد روايت شيعى به حساب آيد، زيرا در بيشتر آن ها به تخلفات خليفه سوم پرداخته شده است. روشن است كه روايات واقدى با توجه به كتاب المغازى وى، نمى تواند رواياتى شيعى باشد، آن هم كسى كه ابن سعد سنى متعصب شاگرد وى شناخته مىشود. شگفت آن كه اين حداقل نيز مورد قبول سلفى هاى متعصب نيست.

فصل سوم اين باب به تاءثير تشيع در روايات تاريخى خلافت امام على عليه السلام اختصاص دارد، مولف با فهرست كردن برخى نقلها، اخبارى را كه در آنها تحريض عايشه بر قتل عثمان آمده، از روايات شيعى دانسته است. درباره صفين و نهروان نيز اخبارى به عنوان اخبار شيعى گزارش شده كه ضمن آن ها برجهالت ابوموسى اشعرى تاءكيد شده كه البته مولف قبول ندارد!

باب پنجم كتاب به تاءثير تشيع بر اخبار تاريخى دوران خلافت معاويه و يزيدواقعه حزه و آتش زدن كعبه از سوى سپاه شام، و نيز تاءثير آن بر روايات تاريخى دوران خلافت خلف هاى اموى اختصاص دارد. حركت توابين، مختار، سركوبى ابن زبير، قيام ابن اشعث، از آن جمله است.

مؤلف در پايان چند نتيجه گيرى كرده است. نخست آنكه روايات تاريخى شيعه، متناسب با باورهاى مذهبى آن هاست. دوم آنكه آنها صرفا به حوادثى كه به خودشان مربوط بوده يعنى تحولات عراق پرداخته اند. سوم آنكه على رغم موافقت برخى روايات آنها با روايات صحيحه! موارد مخالفت ميان آن ها فراوان است. چهارم آنكه آن كه غلاة شيعه براى رسيدن به مطامع خود جعل خبر هم مىكنند. پنجم آن كه غلاة شيعه با شيوه خاص خود اخبار را تلخيص مىكنند تا در جهت اهدافشان باشد. ششم حجم زيادى از روايات شيعى در مصادر تاريخى اهل سنت است. هفتم آن كه روايات شيعى موجود در مصادر تاريخى اهل سنت پذيرفتنى تر از مطالبى است كه در كتابهاى شيعى خالص آمده. هشتم آن كه استفاده مصادر سنى ازمنابع تاريخى شيعه براى جبران كمبود منابع براى تنظيم كتابهاى تاريخى شان بوده است. نهم آن كه اين آميختگى سبب شده تا برخى از راويان سنى هم تحت تاءثير روايات شيعى قرار گرفته آنها را روايت كرده تاببرخى از راويان سنى هم تحت تاءثير روايات شيعى قرار گرفته آنها را روايت كرده باشند. دهم آنكه بايد تتبع زيادى درباره هر واقعه، در مصادر صورت گيرد تا روايت صحيح به دست آيد. يازدهم آن كه بايد مراقب شيعيان غير غالى هم بود؛ چرا كه روايات آنها نيز مطابق عقائدشان است. دوازهم آن كه اين بحث، يعنى تاءثير تشيع، بايد در ابعاد وسيعتر دنبال شود.

مانيز بايد يك نكته را بيافزاييم و آن اين كه به واقع، اگر قرار باشد منابعى براى تاريخ تحولات عراق بشناسيم، چيزى جز منابع شيعه در دسترس نيست. اگر تلاش ابو مخنف و هشام كلبى، كه به گفته اين نويسنده دو شيعه غالى بوده اند نبود، اكنون دستمان از بخشهاى مهمى از تاريخ اين دوره كوتاه بود. سهم شيعه بسيار گسترده است و اين عين حال همراه با اعتدالى است كه در اين منابع وجود دارد. نويسنده اى سطور ممكن است بپذيرد كه در برخى روايات تاريخى شيعى نياز به بررسى بيشترى دارد، اما منابع شيعى يا متمايل به شيعى كه مورخانى چون طبرى و پيش از وى بلاذرى و ديگران به آن اعتماد كرده اند، منابع منحصر و قابل قبول اين دوره است. بايد گفت مولف كتاب مورد بحث متعلق به نحله اى است كه در قرن دوم عثمانى خوانده مىشدند و اندكى بعد اهل حديث و حنبلى. آنها هر گونه تمايل شيعى را تشيع و تشيع غالى دانسته و تحمل نمى كردند. اكنون اين نحله با تعصبى به همان نسبت و تنها با اين استثنا كه اندكى نسبت به امام على عليه السلام متمايل شده اند درست مانند ادعاى خوارج فعلى بناى تاريخنگارى مجدد دارد. الگو واسوه اين نگرش، آثار سيف بن عمر كذاب است كه هر چيز را در شكل عثمانى آن ارائه داده و از جعّالان مشهور تاريخ نگارى سنى است.

منابع تاريخ اسلام در دوره صفوى

پس از گذران دوران شكوه تمدن اسلامى تا قرن ششم وهفتم، تاءليف در غالب زمينه هاى عليم گرفتار ركود، تكرار، شرح هاى بيهوده و اغلب فاقد روشهاى علمى مىشود. موارد نادرى وجود دارد كه بايد آنها را استثنا كرد و گاه در برخى از زمينه ها چندان نيز نادر نيست. به عنوان مثال، دانش تاريخنويسى در عصر مغول مرتبت بالايى دارد و آثارى نظير جامع التواريخ و يا جهانگشاى جوينى و نيز آثار حافظ آب رو نشانگر اين مرتبت والاست. بعد از آن به جز حوزه هاى شامات و مصر كه دانشمندان برجسته اى نظير ذهبى، صفدى، ابن حجر، ابن عماد حنبلى، صالحى شامى، مقريزى، كتبى و بسيارى ديگر را تربيت كرده، در شرق خبرى نيست. نه سنيان و نه شيعيان آثار برجسته اى را كه در قرون نخست نظير تاريخ نيشابور يا تاريخ بيهق يا تاريخ جرجان يا تاريخ رى و امثال آن ها را توليد كردند، ديگر ندارند.و تاريخنويسى اين دوره بجز تواريخ محلى نسبت به برخى از دولتها گرفتار ركود است. به همين نسبت درباره تاريخ اسلام نيز كارى انجام نمى شود. صوفيانى كه در اين زمان در شرق سلطه دارند، آثار محدودى را در قرن نهم پديد آورند كه نوعا شرح طبقات اقطاب آنها و سلسله مشايخ بود كه طبعا شامل بخشى از تاريخ اسلام و نيز تاريخ امامان شيعه مىشد. در اين تواريخ به دليل غلبه نگرش صوفيانه، نوعى نگرش غير تجربى در تاريخ و نير شرح حال نويسى رواج يافت كه سر سلسله آن رشته تاءليف طبقات الاوليا و امثال آن در چند قرن پيش از آن بود. زندگى اقطاب خارج از دائره معمول زندگى انسانها شكل مىگيرد وهمه چيز بارها فراتر از حد طبيعى خود قرار دارد. ليست طويلى از اين قبيل آثار تاريخى كه نوعا نيز فاقد ارزش علمى در حوزه تاريخنگارى بوده و همزمان با از ميان رفتن تصوف ارزش خود را از دست داده است، در ادبيات فارسى استورى، بخش تاريخ، آمده است. برخى از مشهورترين آنها ميان اهل سنت صوفى مسلك كه مردم عمدتا نگرش تاريخى خود را از آنها مىگرفتند عبارت بود از: المقصد الاقصى فيط ترجمة المتسقصى، از متن عربى آگاهى درستى در دست نيست و ترجمه به دست كمال الدين حسين خوارزمى در قرن نهم انجام شده است. (643) المجتبى من كتاب المجتبى فى سيرة المصطفى (644) سير النبى از جامى، (645) مولود حضرت رسالت پناه محمدى از جامى، (646) شواهد النبوة لتقوية يقين اهل الفتوة ايضا از جامى (647) اين كتاب بسيار شهرت يافته و صدها نسخه خطى از آن برجاى مانده است. بيان حقائق احوال سيد المرسلين از جمال الدين احمد اردستانى مشهور به پير جمال صوفى مشهور (648) معارج النبوة فى مدارج الفتة از معين الدين فراهى (م 907) (649) اين كتاب نيز شهرت فراوانى دارد. روضة الاحباب فى سير النبى والآل والاصحاباز امير جمال الدين عطاء الله بن فضل الله حسينى دشتكى شيرازى كه در سال 900 تاءليف شده و از شهرت چشمگيرى برخوردار بوده است. (650) تحفهة الاحباء فى مناقب آل العباء از همو در مناقب اهل بيت نگاشته شده است. (651) آثار احمدى از احمد بن تاج الدين حسن بن سيف الدين استرآبادى (652) كه از آثار سنيان دوازده امامى است و اخيرا نيز به كوشش آقاى مير هاشم محدث در سرى انتشارات ميراث مكتوب چاپ شده است. آثارى ديگر كه با به نثر است يا به نظم و حاوى نگرشى قدسى از نوع صوفيانه در اين دوره فراوان است. عناوينى نظير نادر المعراج و بحر الاسرار، حمله حيدرى، محاربه غضنفرى. ياد از اين كتابها در اين مقال، به دليل تاءثيرى است كه در ادبيات تاريخنگارى شيعه داشته است. نمونه واضح در ارتباط اين دو ادبيات، روضة الشهداء ملاحسين كاشفى است كه دقيقا ديدگاه هاى حاكم بر هرات را به تشيع ايران انتقال داده و خود تا صدها سال متنى پرنفوذ ميان شيعيان بوده است.

تاريخنگارى شيعى در دوره صفوى

بايد توجه داشت كه در دوره صفوى، بخشى از تاريخنويسى مربوط به ثبت تحولات تاريخ دولت صفوى و احيانا دولتهايى است كه در آمد اين دولت بوده اند. ما در اينجا قصه شرح چگونگى ان قبيل تاءليفات را كه نمونه هاى مشهور آن عالم آراهاى مختلف (653) يا خلاصة التواريخ و جز آنهاست نداريم بكله صرفا قصدمان اشاره به كتابهاى تاريخى است كه به تاريخ صدر اسلام اعم از سيره رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم وتاريخ امامان عليه السلام پرداخته اند.

گفتنى استكه مولفان آثار ازنوع اول، نه عالمان دين، بلكه طايفه ديگرى از فرهيختگان جامعه عصر صفوى مانند منشيان و دبيران احيانا شاعران بودند. در اينجا دوره صفوى و قاجار را كه از اين لحاظ و از بسيارى جهات كاملا به يكديگر شباهت دارند، يكجا مورد توجه قرار مىدهيم. با گذشت مرحله نخست تشكيل دولت صفوى به عهد اسماعيل اول، نوبت به مرحله دوم آن يعنى وره تثبيت دوره صفوى رسيد كه شاه طهماسب متكفل آن بود. از اهرمهاى اصلبى اين دولت، توجه شاه به تشيع ونگاهبانى از آن به عنوان يكى از بنيادهاى اصلى دولت جديد بود. شاه طهماسب بادرك اين مطلب به كار تعميق انديشه شيعى در ايران پرداخت و از زواياى مختلف براى تحكيم اين امر چهل سال تلاش كرد. در حوزه تاريخ، هدف عمده آشنايى مردم از جنبه اثباتى آشنا كردن مردم با زندگى امامان و از نظر اعتقادى، نقد اعمال مخالفان ائمه در صدر اسلام بود. گفتنى است كه ايران، به ويژه در بخش شرقى كاملا با مناقب ائمه آشنا بودند، اما به هر روى توسعه اين آشنايى، به رواج هر چه بيشتر تشيع كمك مىكرد. توجه به اين نكته كه شاه طهماسب سه بار دستور ترجمه كتاب با ارزش كشف الغمه را صادر كرده و اين دقيقا به هدف اشاعه تشيع ميان مردم بودن، مؤيدى بر مطلب فوق الذكر است. نعمت الله بن قريش رضوى يكى از اين مترجمان است. وى در مقدمه ترجمه اش مىنويسد چون همواره خاطر عاطر آن جامع مفاخر شاه طهماسب توجه بر اين بود كه تولا و تبرا ميان مردم آشكار شود و معلوم و مقرر بود كه بيشتر مردمان اين زمان از اكثر احوال ائمه طيبين عليه السلام غافلند و معرفت ثوقب مناقب ايشان به تفصيل حاصل ندارند.فرمود كه كتاب كشف الغمه فى معرفة الائمة كه جامع ترين كتب است در اين باب، اگر كسى به فارسى كند نفع آن عام شود و مواليان همه در معرفت امامان كامل و تمام شوند و اين نعمتى عظيم و بركتى شامل و عميم بود. وى سپس شرح مىدهد كه وى به اين خدمت قيام كرد. (654)

دليل ديگر پرداختن به تاريخ اسلام در اين دوره، رشد انديشه هاى اخبارى و حديثى بود. مىدانيم كه ميان اهل سنت نيز، بسته شدن باب اجتهاد از يك سو و غلبه اخباريگرى، فقه وعقل (فلسفه) را تضعيف كرد اما در عوض به تاريخ ورجال مجال بروز داد. در شيعه نيز اين مرحله پس از شيخ مفيد، هم فقه اجتهادى تقويت شد چون باب اخبار بسته شده بود و هم كلام و فلسفه رشد كرد و در عوض تاريخ و رجال محدود شد. با رشد مجدد اخباريگرى در دوره صفوى، تا اندازه اى تاريخ نيز مجال ظهرو يافت. جز آن كه عامل ديگرى سبب محدود شدن آن در استفاده از تاريخ در بحثهاى كلام آن هم به طور اختصاصى مباحث امامت شد. اين مباحث همانهايى بودكه درقرن سوم در كتابهايى نظير الاستغاثه فى بدع الثلاثه ظاهر شده بود.

يك ويژگى عمده آثار دوره صفوى، حتى در حوزه شيعيان خارج از ايران در بحرين آن است كه تاريخى گسترده در اختيارشان نبوده است. در اين زمان، برخلاف زمان ابن طاووس واربلى كه كتابهاى اهل سنت در عراق رواجى كامل داشته وشيعيان هم از آنها بهره مىبرده اند، تنها كتابهاى شيعى در اختيار بوده است. آنچه ازكتابهاى اهل سنت درآثارى نظير اثبات الهداة يا بحار يا جز آن ها آمده، مطالبى است كه نوعا از طريق ابن بطريق، ابن طاووس و اربلى و امثال آنها نقل شده است. البته بايد چند كتاب محدود لغت و امثال آنها را استثنا كرد. منابع تاريخى كهن نظير تاريخ طبرى يا آثار ذهبى يا ابن كثير كه شايع ترين آثار در جهان اهل سنت بوده و در اختيار عالمان شيعى نبوده است. هنوز نيز يك نسخه از تاريخ طبرى در بيست مجلد فهرست كتابخانه آيت الله مرعشى شناسانده شده است. از تاريخ يعقوبى نيز كه اثرى شيعى است يادى در اين فهرست نيست بلكه نسخه اى خطى ازآن در ايران وجود ندارد. ونيز بايد دانست كه نسخه اى ز كتاب الجمل شيخ مفيد حتى در اختاير علامه مجلسى قرار نداشته است. اين همه نشان مىدهد كه اى دوره، از لحاظ داشتن منابع تاريخى رايج چه رسد به منابع گمنابى نظير انساب الاشراف و امثال آن، بسيار بسيار فقير بوده است. چندين رساله كه در نيمه دوم دولت صفوى درباره ابومسلم نوشته شده، هنوز اين ترديد وجود داشته كه آيا وى يك شيعه امامى است يا مدافع عباسيان! و زمانى كه يك نويسنده خواسته تا اورا مدافع عباسيان نشان دهد، تنها مروج الذهب را در اختيار داشته و به گونه اى از آن سخن گفته كه گويى گوهرى ناشناخته يافته است. (655)

نوشته هاى فارسى و عربى فراوانى در اين دوره در زمينه سيره و اخبار امامن عليه السلام نوشته شده است. اما هيچكدام از لحاظ گستردگى و نظم به پاى مجلدات بحار الانوار علامه مجلسى نمى رسد. از مجلد يازدهم تا چهاردهم بحار به قصص انبياء اختصاص دارد كه ضمن آن از مهمترين مصادر شيعه، آنچه در اين باره بوده، به ضميمه آيات قرآنى تفسير آنها و احيانا توضيحات خودش، مطالب لازم فراهم آورده است. سيره نبوى شامل هشت مجلد از مجلد 15 تا 22 است كه نسبتا بسيار مفصل مىباشد. نوع تقسيم بندى علامه مجلسى قابل توجه و مانند ساير قسمت ها با دقت انجام شده است.

جلد پانزدهم از اجداد رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم آغاز ده وتا جوانى آن حضرت ادامه يافته است.

مجلد شانزدهم از ماجريان ازدواج با خديجه تا انتهاى مسائل شخصى مربوط به رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم ازجمله اخلاق و سنن آن ها حضرت را دربرگرفته است.

مجلد هفدهم در يك قسمت شامل بحث عصمت و سهوالنبى ودر ادامه مشتمل بر معجزات آن حضرت است.

بخش نخست مجلد هجدهم معجزات و در ادامه مبعث و در انتهاى آن خبر معراج آمده است.

مجلد نوزدهم اخبار دوران بعثت تا عزوه بدر را شامل مىشود.

مجلد بيستم ادامه غزوات رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم تا حديبيه و نامه نگارى به شاهان و اميران است.

مجلد بيستم ويكم تاحجة الوداع امتداد يافته است.

مجلد بيست و دوم شامل اخبار اقارب رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به ويژه همسران و برخى از اصحاب و خواص آن حضرت و در انتها اخبار مربوط به وفات رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم را آورده است.

از مجلد بيست و سوم تا بيست و هفتم به مبحث امامت اختصاص داده شده است. مجلد بيست و هشتم تاسى و يكم به تاريخ خلفا اختصاص دارد كه به تازگى چاپ شده است. از مجلد سى و دوم تا پنجاه و سوم به تاريخ و سيره امامان اختصاص داده شده كه براى برخى از امامان تا چند مجلد و براى برخى ديگر يك مجلد در نظر گرفته شده است. علامه مجلسى صرفنظر از برخى از آثار شيعى مانند كتاب الجمل شيخ مفيد كه نديده، آن چه كه از آثار شيعى در اين زمينه بوده در اين اثر خود آورده است. كتابى ديگر مانند كار علامه در زمان وى انجام شده كه نامش عوالم العلوم بوده و كارى است نظير كار علامه در يكپارچه كردن آثار شيعى در موضوعات متنوع. برخى از مجلدات آن نيز در باره امامان توسط موسسة الامام المهدى عليه السلام به چاپ رسيده است. گفتنى است كه علامه مجلسى كتاب جلاء العيون را فارسى در تاريخ چهارده معصوم نگاشته كه يكى از رايجترين آثار فارسى درچند سده اخير در زمينه سيره معصومين بوده است.

كتاب اثبات الهداة از شيخ حر عاملى در باب امامت وبيان اخبار چندى از زندگى امامان در نوع خود كتابى جامع و كم مانند است. مجموعه اخبار معجزات زا نيز سيد هاشم بحرانى (م 1108 يا 1109 در مدينة المعاجز فراهم آورده است. اين اثر به تازگى در هشت مجلد به چاپ رسيده است.

نوشته هايى كه در اين دوره در مناقب و امامت و تاريخ امامان نوشته شده خارج از حد شمارش بوده وتقريبا بخش اعظم آنها فاقد ارزش علمى است. اين وضعيت در دوران صفويه و قاجار يكنواخت بوده وعلى رغم بهتر شدن مناسبات خارجى ايران در دوره قاجار به ويژه رفت و آمد به عتبات و حج رشد كتابخانه اى در ايران وجود ندارد و به همين دليل كار عمده تازه اى نيز صورت نمى گيرد.

قابل تذكر است كه در دوره قارجار نه تنها عالمان دينى، بلكه دبيران حكومتى نيز به كار تاءليف در تاريخ السلام به ويژه مقتل نويسى مىپرداختند. نمونه آن فيض الدموع بدايع نگار است ك با نثرى زيبا نوشته شده و اخيرا توسط ميراث مكتوب چاپ شده است. نمونه ديگر فرهاد ميرزا معتمد الدوله فرزند عباس ميرزاست كه براى سالهاى متمادى حكومت فارس و نواحى ديگر را داشت. وى كتاب قمقام زخاز و صمصام بتار را در مقتل امام حسين نگاشته كه مكرر چاپ شده است. (656) موسوعه بزرگ تاريخى اين دوره ناسخ التواريخ از محمد تقى سپهر است كه در حال حاضر بجز بخش تاريخ قاجاريه آن فاقد ارزش تاريخى و منسوخ التواريخ است.

مقتل نويسى عاشورا

حادثه كربلا از حوادث دردناك تاريخ اسلام است كه پس از آن، توجه مسلمانان را براى هميشه به خود جلب كرده است. در ميان مولفات مورخان عراق در قرون نخست، توجه به اين ماجرا جدى است و از سنى و شيعه، آثار فراوانى درباره اين رخداد نوشته شده است. شايد بهترين آنها كه برجاى مانده كتاب مقتل الحسين ابومخنف باشد كه بخشهاى عمده آن در تاريخ طبرى برجاى مانده است. آثار برجاى مانده ديگر تاريخ كربلا در طبقات الكبرى ابن سعد وانساب الاشراف بلاذرى والفتوح ابن اعثم و مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى والارشاد شيخ مفيد است. اين آثار با استفاده از تك نگاريهاى فراوانى كه در قرن دوم تدوين شده، تاءليف شده است. متاءسفانه تك نگاريهاى دانشمندان شيعى درباره كربلا مانند مقتل الحسين اصبغ بن نباته ويا ابول اسحاق ثقفى و ده ها مورد ديگر ازميان رفته است.

از قرن ششم به بعد، در آثار عمومى به اين حادثه پرداخته شده است. با علاقمندى جامعه سنى در نقاط مختلف ايران به برگزارى مراسم عاشورا از قرن ششم به بعد، در ادبيان فارسى اعم از نثر و نظم آثارى پديد آمد. آخرين كتاب از دست، روشة الشهداء ملاحسين كاشفى است كه در اوائل قرن دهم هجرى، در هرات تاءليف شده است. اين كتاب داستان كربلا را در يك قالب ادبى بسيارى زيبا ريخته و صرفنظر از مستند بودن نقلها يا عدم آن، رخداد كربلا را به هيجانى ترين شكل ارائه كرده است. او در اين راه از نثر زيباى خود وهم از اشعار خود و ديگران بهره برده و تحولى عميث در مقتل خوانى كه پيش از آن نيز باب بوده ايجاد كرده است. مادر مقالى مستقل درباره روضة الشهداء سخن گفته ايم. (657)

با روى كار آمدن دولت صفوى، مراسم عاشورا شدت يافت و متوفى تازه در مقتل تاءليف شد. اين وضعيت همچنان در تزايد و تزايد بوده و تا انتهاى دوره قارجار و پس ازآن ادامه يافته وهر سال تاءل يف و يا تاءليفاتى در اين زمينه از نثر و نظم بر ميراث پيشين افزوده مىشود.

متاءسفانه در اين دوره دقت تاريخى وجود ندارد و همانگونه كه گذشت، از مصادر دقيق استفاده نشده است. انچه از لحاظ بينشى در مقتل نويسيهاى اين دوره وجود دارد آن كه عمدتا تا از زاويه اندوه و غم و مصيبت وابتلاء به قضيه نگاه شده و كوشيده شده تا پيش از آن كه متنى تاريخى در اختيار بگذارد متنى حزن زا آن هم به قصد روضه خوانى تهيه كند. غالب اين آثار به شماره، براى مجالس سوگوارى تاءل يف شده و هدف عمده اش فراهم كردن زمينه براى گريه بوده است. نمونه هاى از اين كتاب ها را كه از دوره صفوى به بعد تاءليف شده و عمده آنها از دوره قاجارى است نقل مىكنيم:

ابتلاء الاولياء (ادبيات فارسى، استورى، 993 از اين پس با نام استورى) ازالة، الاوهام فى البكاء (ذريعه 11/ 61)، اكسير العبادة فى اسرار الشهادة از ملاآقا در بندى (استورى، 986)، امواح البكاء (استورى، 979 مرعشى، 7165) بحر البكا فى مصائب المعصومين (ذريعه 26 / 84) بحر الحزن (استورى، 990) بحر الدموع (مرعشى 2592)، بحر غم (استورى، 964) بستان ماتم (استورى، 1001) بكاء العين (مرعشى، 6582) بلاء وابتلاء در رويداد كربلا (استورى، 960) بيت الاحزان (استورى، 9076) خلاصه المصائب (استورى، 1017) داستان غم (استورى، 964، مرعشى 2916) دمع العين على خصائص الحسين (استورى، 996) الدمعة الساكبة فى المصيبة الراتبه (الذريعه 8/ 264) رياض البكاء (ذريعه 1/ 6) روضه حسنيه (استورى، 951 مرعشى 6224،، 6545) روضة الخواص (مرعشى، 3001)، روضة الشهداء يزدى (مرعشى، 156) رياض الشهادة فى ذكر مصائب السادة (استورى، 958) سرالاسرار فى مصيبة ابى الائمة الاطهار (استورى، 996) طريق الكباء (ذريعه، 15 / 164) طوفان البكاء (استورى، 967) عمان البكاء (استورى 982) عين البكاء (استورى، 941) عين الدموع (مرعشى، 440)، فيض الدموع (استورى، 988) قبسات الاحزان (استورى، 989) كنز الباكين (استورى، 969) كنزالباكين (مرعشى، 4550) كنزالمحن (استورى، 991) كنز المصائب (استورى، 969، 987) لب عين البكاء (استورى، 942) لسان الذاكرين (استورى، 970) ماتمكده (استورى، 963، 975) مبكى العيون (مرعشى، 5006) مجالس المفجعة (استورى، 945) مجرى البكاء (ذريعه 2 / 40) مجمع المصائب فى نوائب الاطائب (مرعشى، 3369، 5425، 6643) مجمع المصائب مازندرانى (مرعشى، 6572) محرق القلوب (استورى 943) محيط العزاء (استورى، 945) مخازن الاحزان فى مصائب سيد شباب اهل الجنان، مخزن البكاء (مرعشى، 1645، استورى، 969) معدن البكاء فى مقتل السيد الشهداء (مرعشى، 3017) مفتاح البكاء فى مصيبة خامص آل عبا (مرعشى 2363) مفتاح البكاء (كتابخانه مطهرى، 5 / 921) مناهل البكاء (معرشى 3455) منبع البكاء (ذريعه 22 358/) مهيج الاحزان (استورى، 959)، نجات العاصين (استورى، 1000) نورالعين فى جواز البكاء (ذريعه 24 / 372)، وسيلة البكاء (مرعشى 5500) وسيلة النجاة (استورى، 961) ينبوع الدموع (مرعشى، 3083) هم و غم فى شهر المحرم)، ملا حسين بن على حسن (مرعشى 5627) نوحة الاحزان صيحة الاشجان، محمد يوسف دهوارقانى (مرعشى 1731) ابصار الابكار لانتصار سيد الابرار (مجلس، 12 / 9) رياض الكونين فى مصائب الحسين (كتابخانه شهيد مطهرى، ف 5/77)

دقت در اسامى اين كتابها، نشانگر ان است كه چند مفهوم كليدى در آنها وجود دارد كه عبارت است ازبكاء، حزن، ابتلاء، اشك، مصيبت، كربلا در اين دوره بيشتر از زاويه اين مفاهيم مورد توجه قرار گرفته و همانگونه كه اشاره شد كمتر ديدتاريخى در آن مد نظر بوده است.

نكته ديگر در اين آثار، آن است كه تعجب از شكست اصحاب امام حسين عليه السلام سبب شده است تا آمار كشته هاى دشمن رو به ازدياد بگذارد.در اين باره نگاهى به اسرار الشهادة ملاآقابندرى و حتى تذكرة الشهداء ملاحبيب الله كاشانى، اين قبيل ارقام نجومى را كه با هيچ ملاك تاريخى قابل اثبات نيست نشان مىدهد. اين قبيل آثار به قدرى دور از واقع بود كه ميرزا حسين نورى كه خود عالم اخبارى بود و بخش اعظم روايات ضعاف را در مستدرك وسائل فراهم آورد، بر آن داشت تا با نوشت كتاب لؤلؤو مرجان به جنگ مقتل نويسان و مقتل خوانان برود.

مقتل نويسى در دوره معصار، با اندكى تغيير موضع، صورت تازه اى به خود گرفته و آثار جديد خلق شده كه بخشى ازآنها را دربخش بعد معرفى خواهيم كرد.

تاريخ نويسى در چند دهه اخير

در تمام دوره قاجار و حتى مدتها بعد از آن، نگارش آثار تاريخى مربوط به صدر اسلام، درهمان قالبهاى كهنه ادامه داشت. تاريخ در اين نگاه، بيشتر به عنوان يك ابزار براى تاءمين خواستهاى عوام مردم در حفظ آداب و رسوم مذهبى مورد استفاده قرار مىگرفت. طبعا به دليل قوت آداب و رسوم مذهبى در جامعه، و نياز طبيعى مردم براى تاءييد آن ها از سوى مورخان مذهبى، باب نقد و نظر بسته شده بود. به علاوه، تاريخ امامان به عنوان يك دوره مقدس، در مقايسه با بخشهاى ديگر تاريخ اسلام مورد بررسى و تحليل قرار نمى گرفت.افزون بر آن، با رشته تاريخ به عنوان يك مبحث عالمانه، آنچنان كه درباره ساير موضوعات دينى برخورد مىشد، نگاه نمى شد. تاريخ وسيله موعظه و نصيحت بود با صرف مطالعه منابع، قابل وصول. در حوزه هاى علمى با اين درس به عنوان يك رشته علمى برخورد نمى شد، بلكه اصولا پرداختن به آن كار افراد اهل منبر بود كه هميشه چندين درجه از متخصصين علوم اسلامى پايين تر دانسته مىشدند.

دانش تاريخ از چندين دهه قبل به اين سو، مورد توجه بيشتر قرار گرفته است. (658)

شايد مهترين دلائل آن اينها باشد: نخست تحولات سياسى ايران كه درگير شدن علما در آن، تحليل تاريخ را مىطلبيد و آنها به اجبار واداشت تا تاريخ اسلام را جدى تر تلقى كنند. ديگر ان كه، ورود آثارى از كشورهاى عربى به ويژه مصر و سوريه وعراق به ايران سبب شد تا جامعه شيعه به اهميت تاريخ ميان علوم اسلامى پى ببرد. در حقيقت دانش تاريخ به عنوان يك دانش نقلى ميان اهل سنت كه به نقل بهاى بيشترى مىدادند، بيشتر بود وبه همين دليل اين آثار در آن مناطق پديد آمده و به سوى ايران نيز سرازير شد. عامل ديگر بالاگرفتن انتقادهاى روشنفكران به مسائلى بود كه بخشى از آنهابه تاريخ برمى گشت، نمونه آن، آثار كسروى در ارتباط با اسلام و تشيع بود كه موجى از علما را به تاريخ براى پاسخگويى ايجاد كرد. نمونه ديگر كتاب بيست و سه سال كه آن نيز خود زمينه تحقيق و پژوهش در سيره رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم را جدى تر كرد. تاءثير شيوه هاى تاريخ نويسى غربيها و نيز ماركسيستها نيز در رويكرد مجدد جامعه ما به تاريخ قابل ارزيابى است. اين مساءله به ويژه در تحليل بخشهاى انقلابى تاريخ شيعه بيشتر مورد توجه قرار گرفته است. محسوس ترين بخش تاريخ براى جامعه شيعه، تاريخ كربلا بوده كه به هر روى و در هر سال اين تاريخ بازگو و مرور مىشده است. اهميت اين واقعه در جامعه شيعه، و نقش سياسى حساس آن، سبب شده تا بيش از هر دوره ديگر مورد توجه قرار گرفت و آثارى در آن زمينه پديد آيد.

گزيده آثار جديد در سيره نبوى

در اينجا به معرفى برخى از آثار قابل اعتنايى كه در سده گذشته به ويژه چند دهه پيش تاكنون درباره سيره نبوى نگاشته شده مىپردازيم.

نظام الحكومة النبوية المسمى بالتراتيب الادارية، ج 2، عبدالحى الكتانى، بيروت، دارالكتاب العربى

حديث القرآن عن غزوات الرسول صلّى الله عليه وآله وسلّم، ج 2، ابوبدر محمدبن بكر آل عابد، بيروت، دار العرب الاسلامى، 1413

دولة الرسول صلّى الله عليه وآله وسلّم من التكوين الى التمكين كامل سلامة الدقس، اردن، دار عمار، 1993

حياة محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم، محمد حسين هيكل، چاپ سيزدهم (بدون ناشر و سال نشر)

فقه السيرة النبوية، منير محمد غضبان، مكه، جامعة اما القرى، 1413

قراءة سياسية للسيرة النبوية، محمد رواس قلعجى، بيروت، دارالنفائس، 1416

قراءة جديدة للسيرة النبوية، محمد رواس قلعجى، بيروت، دارالبحوث العلمية للنشر والتوزيع، 1404

حياة النبى و سيرته صلّى الله عليه وآله وسلّم، ج 3، محمد قوام و شنوى، تهران، اسوه، 1416

موسوعة التاريخ الاسلامى، العصر النبوى، العهد المكى، محمد هادى اليوسفى الغروى، قم، مجمع الكفر الاسلامى، 1417

دراسات فى السيرة النبوية، حسين مؤنس، الزهرا للاعلام العربى، 1405

الهجرة فى القرآن الكريم، احزمى سامعون جزولى، رياض، مكتبة الرشد، 1417

عصر النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم و بيته قبل البعثة، محمد عزة دروزه، بيروت، دارليقظة العربيه 1964

سيرة الرسول صلّى الله عليه وآله وسلّم، صور مقتبسه من القرآن الكريم، محمد عزة دورزة، قاهره عيسى، آل يحيى، الدار العربية للموسوعات، 1983

الدولة فى عهد الرسول صلّى الله عليه وآله وسلّم، ج 2، احمد صالح العلى، المجمع العلمى العراقى، 1988

فقه السيرة، محمد الغزالى، قاهره، دارالكتب الاسلامية، 1402

العبقرية العسكرية فى غزوات الرسول صلّى الله عليه وآله وسلّم، صاع محمد فرج، قاهره، دارالفكر العربى 1377 قمرى.

بدرالكبرى، المدينة والغزوة، محمد عبده يمانى، رياض دارالقبلة، 1415

سيرة المصطفى صلّى الله عليه وآله وسلّم، هاشم معروف الحسنى، بيروت، دارالتعارف، 1406

انقلاب تكاملى اسلام، جلال الدين فارسى، تهران، آسيا، 1349

محمد خاتم پيامبران، ج 2، جمعى از نويسندگان، تهران، تهران، حسينيه ارشاد، 1347ش.

سيره نبوى، ج 3، مصطفى دلشاد، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، 1372

پيامبرى و انقلاب، پيامبرى و جهاد، پيامبرى و حكومت، 3ج، جلال الدين فارسى، تهران، موسسه انجام كتاب.

خاتم پيامبران 3ج محمد ابوزهره، ترجمه حسين صابرى، مشهد بنياد پژوهشاى اسلامى، 1373

تاريخ پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم، محمد ابراهيم آيتى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران

تاريخ سياسى اسلام سيره رسول خدا (ص -رسول جعفريان، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، 1373

كارنامه سياسى اجتماعى اخلاقى محمد، محمد حسين مظفر، ترجمه مصطفى زمانى

الصحيح تاءليفى جديد در سيره

سنت سيره نويسى مسلمانان تا كنون بر اساس نقل، و نه نقادى استوار بوده است پيشينيان گاه به بررسى مختصر نقلها مىنشسته اند و به طور عمده با بى توجهى به برخى نقلها وعدم ياد از آنها ويا تعبير قيل، نظر منفى راجع به خبر يا منبعى را ابراز مىكرده اند.در عصر جديد كه تاريخنگارى تحقيقى جدى ترگرفته شده، تاريخ دوره اسلامى هم با نقادى بيشترى مورد توجه قرار گرفته است.با اين حال، سنت نقادى در ميان خود مسلمانان هنوز هم ضعيف است. به ويژه تعصب هاى دينى مانع از آن است كه كار تحقيق ونقادى به صورت گسترده به پيش برود.

درسالهاى اخير شاهد نوشته جديدى در سيره با نام الصحيح من سيرة النبى الاعظم (ص از عالم سيد جعفر مرتضى بوديم كه از حيث تتبع و تحقيق تاريخى، مىتواند الگويى براى تحقيق در ساير بخشهاى تاريخ اسلامى باشد. (659) اين نوشته كه البته از سوى يك عالم شيعه نوشته شده و طبعا بايد با اين ملاحظه مورد توجه قرار گير كوشيده است تا با تكيه بر سنجش سند روايات و مهمتر ازآن بررسى نصوص، و توجه به تناقضات موجود در نقلهاى مربوط به يك حادثه، به نقد آنچه در منابع امده بپردازد.بحث از تناقض هاى موجود در نقل يك خبر، نكته اى است كه تا كنون كمتر به آن توجه شده است. در انى كتاب، به خصوص نسبت به دستهاى پنهانى كه با انگيزه هاى قبيله اى، قومى، ومذهبى به تحريف سيره پرداخته مورد عنايت قرار گرفته است.

از آنجا نگرش حاكم بر اين كتاب تا حدودى استخوان بندى سيره اى را كه تا كنون معمول بود دگرگون ساخته است.از اين رو ممكن است كه كسانى به دليل ترسى كه از شهرت اين روايات جراءت تكذيب آن نقلها را ندارند، از انكارهاى مداوم ايشان تعجب كنند، اما به تدريج با آشنايى با نمونه هاى متعدد اين اشكالات، خواهند دانست كه شهرت برخى از نقلها شهرتى كاذب است، و به ويژه در اين نقلها ديدگاه هاى اهل بيت و حتى راويان غير مدنى محفوظ نشده است.

جلد نخست كتاب اختصاص به بحثهاى مقدماتى كه براى فهم تاريخ اسلام ضرورى است دارد. نگاهى به تلاشهاى ضد اسلامى امويان و برخى از حاكمان عباسى كه به نوعى در برابر پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم بوده و در ابتدا آمده است. پس از آن، برخى از سياستهاى فرهنگى به از اسا سبب برخى از تحريفهاى تاريخ شده مورد توجه قرار گرفته است. بحث از منع تدوين حديث، مطرح كردن برخى از شخصيتهاى نا مطلوب به عنوان منبع علم و فتوا در عصر نخست اسلامى، اجازه داده به يهوديان و متاءثران از فرهنگ يهودى براى نشر افكارشان درجامعه اسلامى (اسرائيليات) نقش منفى قصه خوانان در تاريخ فرهنگ اسلامى، در ادامه آمده است. بحث از ديدگاه اهل سنت درباره صحابه كه خود مانع مهمى در ثبت دقيق اخبار سيره بوده، دادن اعتبار به راويان ناصبى و رد روايات راويا شيعى و متشيع، از مسائل ديگرى است كه به نوعى به ثبت دقيق تاريخ اسلام لطمه زده است. در نهايت، ضوابط دقيق در تاريخنويسى آمده است. گرايش ضد فرهنگ يهودى مؤلف در اين مجلد و مجلدات بعدى كاملا آشكار است. شايد حساس ترين بخش از بحثهاى مولف، بحثهايى باشد كه در نقد اخبارى كه به نوعى فضيليت براى شخصيتهاى محبوب اهل سنت است، شده است.

مجلد دوم كتاب از نخشتين بحثهاى تاريخ اسلام آغاز مىشود. بحث از جزيرة العرب، تاريخ كعبه و موقعيت قريش در نخستين فصل مورد بررسى قرار گرفته است. از بحثهاى مهم اين قسمت، بحث از اين نكته است كه ذبيح، اسماعيل است نه اسحاق.پس از آن دوران كودكى پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم صحبت شده و داستان شق صدر مورد انكار سخت قرار گرفته. نقلهاى نادرست و مجعولى كه در نخستين سفر پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم به شام در مآخذ آمده و با بديهيات عقلى و تاريخى ناسازگار است، مورد بررسى قرار گرفته است.

در تمامى مجلدات، نگاه شيعه به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نگاهى مقدسانه و معصومانه است. اين نگاه در مآخذ اهل سنت كمتر مورد توجه بودهخ و اين تاءثير بدى در نقل اخبار سيره داشته است. مؤلف در پى آن است تا اخبارى كه به نوعى به حيثيت رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم لطمه مىزند، مورد نقدو ارزيابى قرار دهد. افزون بر آن، برخى از مسائلى كه شيعه روى آن تكيه داشته، مانند ايمان اجداد پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و نيز ابوطالب، در اين كتاب به طور مستند بحث مورد بحث قرار گرفته است. بحثى در باره علل رشده اسلام، بعثت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و زمان آغاز وحى در ادامه آمده و مجلد نخست تا اسلام ابوذر كه زمان حضور حضرت در خانه ارقم (در حدود سال چهارم بعثت) بوده پايان يافته است.

مجلد سوم مشتمل بر بحث معراج، هجرت به حبشه، شعب ابى طالب، هجرت به طائف، بيعت با انصارو هجرت به مدين مىباشد. در جاى جاى اين مجلد، تكيه مؤلف بر نقد نقلهايى است كه به نفع برخى از افراد و قبائل ساخته شده است. چيزى كه سياست مذهبى حاكم بر قرون نخست اسلامى، به ويژه دوره اموى به آن توجه داشته است.

مجلد چهارم از هجرت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم به مدينه تاغزوات پيش از بدر را شامل مىشود. نگاه كلامى مؤل ف (دربحثهايى مانند سهو النبى و مانند اينها) و نيزگرايش به دفاع از برخى از احكام اسلامى در اين كتاب روشن است.بحث از فلسفه جهاد در اسلام به تفصيل آمده است. نخستين اقدامات آن حضرت در ابتداى تشكيل حكومت اسلامى با تفصيل بيان شده است.در بحث آغاز حكم فقهى روزه، نگاهى تفصيلى به صوم عاشورا كه اخل سنت آن را مستحق مىدانند صورت گرفته است.

در مجلد پنجم كتاب از بدر تا حوادث پيش از احد را مورد بررسى قرار گرفته است. در اين مجلد با تفصيل تمام، به حوادث بدر پرداخته و با توجه به بررسيهاى سندى و همچنين تناقضات ميان نقلهاى به ارزيابى نقلهاى تاريخى پرداخته است. در ميان كتابايى كه در چند دهه اخير تاءليف شده، هيچ كتابى را اين تفصيل به اين مباحث نپرداخته است.

مجلد ششم كتاب به طور عمده درباره جنگ احد و برخى از مسائل مربوط به يهوديان و تلاشهاى آن ها براى نابودى اسلام در مدينه است.

مجلد هفتم به طور عمده به حادثه ريجع و بئر معونه اختصاص يافته است. (صص 139 361) ضمن آن برخى از حوادث جزئى سال چهارم هجرت پرداخته شده است.

مجلد هشتم به غزوه بنى النضير و حوادث پيش از خندق اختصاص دارد.

مجلد نهم به طور كامل به بررسى اخبار مربوط به غزوه خندق اختصاص يافته است.

مجلد دهم فهارس كتاب است. قرار است كه در اجزاء آينده، بحث تا پايان سيره نبودى ادامه يابد انشاءالله.

برخى آثار جديد درباره معصومان عليه السلام

مجموعه هاى متعددى درباره زندگى چهارده معصوم يا دوازده امام نگاشته شده كه به برخى ازآنها اشاره مىكنيم. شايد قابل توجه ترين مجموعه، مجموعه استاد باقر شريف قرشى باشد كه هريك يا دو جلدى با عنوان حياة الامام... اختصاص به يك امام دارد. تاآنجا كه بنده اطلاع دارم؛ تا كنون بجز زندگى امام على عليه السلام زندگى ساير امامان عليه السلام منتشر شده و بيشتر آنها هم به فارسى منتشر شده است.مجموعه قادتنا از آية الله ميلانى، مرورى است بر زندگانى امامان عليه السلام كتاب سيره معصومان سيد محسن امين با ترجمه استاد على حجتى كرمانى كه در اصل از كتاب اعيان الشيعة برگرفته شده، متنى است استوار در اين زمينه.

كتاب سيرة الائمة الاثنى عشر ازهاشم معروف حسنى كه با نام زندگى دوازده امام توسط محمد رخشنده به فارسى در آمده، مرورى عمومى بر زندگى دوازده امام، كتاب ائمتنا از على دخيّل با اختصار زندگى دوازده امام را مورد بررسى قرار داده و به فارسى هم ترجمه شده است. سيرى در سيره ائمه اطهار عليه السلام از استاد مطهرى، مشتمل بر نكاتى تحليل از زندگى برخى از امامان است.سيره پيشوايان از آقايان مهدى پيشوائى مشتمل برزندگى دوازده امام است. نقش ائمه در احياء دين از علامه مرتضى عسكرى اثرى است تحليلى در مواضع فكرى امامان عليه السلام در برابر انحرافات فكرى.آقاى شاكرى مولف كتاب موسوعة المصطفى والعترة كه به عربى نوشته شده، كوشيده تا به بررسى تفصيلى زندگانى چهارده معصوم بپردازد.

استاد عزيزالله عطاردى در مجموعه اى كه هر يك جلد يا چند جلدآن اختصاص به يك امام دارد و با عنوان مسند الامام... ناميده شده، كوشيده تا تمامى اخبارى كه از يك امام يا درباره آن حضرت در منابع شيعه و سنى نقل شده، جمع آورى كند. تا كنون بسيارى از مجلدات آن منتشر شده است. كتاب سيرة رسول الله واهل بيته كه توسط مجمع اهل بيت نشر شده، مشتمل بر زندگانى چهارده معصوم است. كتاب حيات فكرى و سياسى امامان شيعه عليه السلام كه در حال حاضر تجديد آن عرضه شده، پيش از اين چاپ و در عربى با عنوان الحياة الفكرية والسياسية لائمة اهل البيت چاپ شده است.

درخصوص زندگى امير مومنان عليه السلام چندين كتاب منشتر شده است. زندگانى امير المومنين عليه السلام از سيد هاشم رسولى محلاتى كتابى است مفصل در اين زمنيه. كتاب طرح هاى رسالت در پنج جلد، از مرحوم احمد مطهرى شرحى است از تحولات بعد از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم تا شهادت امام على عليه السلام.كتاب على آئينه حق نما از سيد ابراهيم حسينى سعيدى، در سه جلد، شرحى است عمومى از زندگانى امام. الامام على از احمد رحمانى همدانى درزبان عربى، اثرى است با تتبع و تحقيق نوشته شده است. كتاب پژوهشى پيرامون زندگى على عليه السلام از استاد جعفر سبحانى، كتاب على از ولادت تا شهادت از محمد كاظم قزوينى با ترجمه على كاظمى، كتاب حياة امير المومنين از محمد صادث صد عليه السلام، كتاب جاذبه ودافعه امام على عليه السلام از استاد مطهرى، كتاب سياست نظامى امام على عليه السلام از اصغر قائدان نمونه هايى از آثار بيشمارى است كه درباره زندگى آن حضرت نوشته شده است. آقاى حسين شاكرى در يك مجموعه سه جلدى با نام على فى الكتاب والسنه متون مربوط به زندگى وفضائل آن حضرت را گردآورى كرده است.

درباره زندگى حضرت زهرا سلام الله عليها كتابهاى فراوانى نوشته شده است و كتابنامه زندگى ايشان نيز تدوين شده است. برخى از آثار در زمينه زندگى آن بانو عبارتند از: بانوى نمونه اسلام از استاد ابراهيم امينى، نخبة البيان از سيد عبدالرسول شريعتمدار جهرمى، زهراء و زمان شناسى چشمه در بستر از مسعود پورسيد آقايى، فاطمة الزهرا بهجة قلب المصطفى از احمد رحمانى همدانى، فاطمة الزهرا من المهد الى اللحد از محمد كاظم قزوينى، فاطمه زهرا از توفيق ابوعلم با ترجمه على اكبر صادقى، مسند فاطمه الزهراء از عزيز الله عطاردى، مسند فاطمه از مهدى جعفرى، تحليل سيره فاطمه زهراء از على اكبر بابا زاده.

در خصوص زندگى امام حسن مجتبى عليه السلام، كتاب الامام المجتبى از استاد حسن مصطفوى، كوشيده تا اخبار زندگى آن حضرت را از منابع موجود استخراج و تنظيم كند. صالح الحسن از شيخ راضى آل ياسين كتابى است پرارج كه فارسى شده آن با نام صلح امام حسن مجتبى توسط آية الله خامنه اى منتشر شده است.كتاب صلح الامام الحسن عليه السلام از محمد جواد فضل الله اثرى است در زبان عربى و البته خواندنى و مفيد. كتاب زمامدارى امام مجتبى عليه السلام از مرحوم احمد مطهرى، كتاب حسن كيست از فضل اللله كمپانى، كتاب حقائق پنهان از احمد زمانى و كتاب شخصيت امام مجتبى عليه السلام از على اكبر قرشى، همه از آثار مفيدى هستند كه در اين زمينه نوشته شده اند. كتاب الحياة السياسية للامام الحسن عليه السلام از استاد جعفر مرتضى، تنها به بررسى زندگى آن حضرت در دوران خلفا پرداخته است. كتاب مسند الامام الممجتبى عليه السلام از آقارى عطاردى مشتمل بر بيشترين نقلهايى است ك درباره آن حضرت در منابع شيعه و سنى آمده است.

ترديدى نيست كه درباره زندگى امام حسين عليه السلام بيش از هر امامى نوشته شده است. ما درمباحث پيش به بخشى از اين آثار اشاره كرديم. در اينجا چند اثر جديد را معرفى خواهمى كرد. در خصوص مقتل نويسى، كتاب مقتل الحسين از عبدالرزاق مقرم، ازآثار خوب و ماندنى است. كتاب نفس الهموم مرحوم شيخ عباس قمى نيز اثرى است متتبعانه و متكى به منابع كه مرحوم شعرانى به فارسى درآوره است. كتاب پرارج عبرات المصطفين در دو جلد از علامه شيخ علامه شيخ محمد باقر محمودى مشتمل بر اخبارتاريخى دست اول درباره امام حسين عليه السلام و نهضت عاشورا است. در بخش كتاب هاى عمومى بايد از كتاب بررسى تاريخ عاشورا از محمد ابراهيم ايتى، كتاب گوشه اى از سرگذشت و شهادت امام حسين عليه السلام از على غفورى، كتاب سالار شهيدان از حسين الاسلامى، كتاب زندگانى خامس آل عبا ابى عبدالله الحسين سيد الشهداء از ابولقاسم سحاب، كتاب نهضت حسينى از سيد على فرحى، كتاب مقتل الشمس از محمد جواد صاحبى، كتاب ادب الحسين و حماسته از احمد صابرى همدانى، كتاب مع الحسين فى نهضته از اسد حيدر و كتاب قصه كربلا از على نظرى منفرد ياد كرد.

در بخش تحليل، نخستين كتاب شهيد جاويد از صالحى نجف آبادى بود كه واكنشهاى زيادى را به دنبال داشت و چندين نقد از جمله كتاب هفت ساله از شيخ على پناه اشتهاردى، و كتاب شهيد آگاه از آية الله صافى گلپايگانى بر آن نوشته شد.برخى كتابهاى تحليلى ديگر عبارتند از: كتاب درسى از حسين عليه السلام بايد آموخت از شهيد عبدالكريم هاشمى نژاد، كتاب حسين به على با بهتر بشناسيم از آية الله محمد يزدى، كتاب عبد از پنجاه سال از استاد سيد جعفر شهيدى، كتاب الفبارى فكرى امام حسين عليه السلام از محمد رضا صالحى كرمانى، كتاب پژوهشى پيرامون زندگى امام حسين عليه السلام از محمد مهدى شمس الدين و با ترجمه مهدى پيشوايى.

در بخش سخنان امام حسين عليه السلام بايد از كتاب سخنان حسين بن على از محمد صادق نجمى و كتاب مفصل موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام از محمود شريفى و... ياد كرد. فرهنگ عاشروا ازآقاى جواد محدثى، عنوان دائرة المعارف مختصرى است درباره نهضت عاشورا. حماسه سازان عاشورا ترجمه كتاب ابصار العين از شخى محمد سماوى شرح حال شهداى كربلاست.

درباره زندگى امام سجاد عليه السلام چندين كتاب در دسترس است. كتاب امام سجاد جمال نيايشگران از گروه تاريخ بنياد پژوهشهاى اسلامى، كتاب زندگانى على بن الحسين عليه السلام از دكتر سيد جعفر شهيدى، كتاب الامام زين العابدين عليه السلام از عبدالرزاق مقرم و ترجمه فارسى آن با عنوان زندگانى امام زين العابدين از حبيب روحانى، كتاب النظرية السياسية لدى الامام زين العابدين از محمود البغدادى، كتاب جهاد الامام السجاد عليه السلام از سيد محمد رضا حسينى جلالى و كتاب تحليلى از زندگى امام سجاد عليه السلام كه در اصل ترجمه حياة الامام السجاد عليه السلام باقر شريف قرشى است.

درباره امام باقر عليه السلام عجالتا دو كتاب هست. نخست حياة الامام الباقر عليه السلام از باقر شريف قرشى و ديگر كتاب امام محمد باقر جلوه امامت در افق دانش از گروه تاريخ بنياد پژوهشهاى اسلامى.

در خصوص زندگى امام صادق عليه السلام مفصلترين اثر كتاب الامام الصادق والمذاهب الاربعه از اسد حيدر است. كتاب الامام الصادق از محمد حسين مظفر، كتاب حضرت صادق از فضل الله كمپانى، كتاب الامام الصادق از محمد جواد فضل الله، و كتاب موسوعة الامام الصادق عليه السلام از محمد كاظم قزوينى در چهار جلد آثار ديگر در اين زمينه اند. از سنيان ابوزهره و عبدالحليم الجندى، هر كدام يك كتاب تحت عنوان الامام الصادق نوشته اند.

درباره امام كاظم عليه السلام دو جلد كتاب تحليلى از زندگانى امام كاظم عليه السلام ترجمه كتاب حياة الامام الكاظم باقر شريف قرشى مفصل ترين اثر است. كتاب مسند الامام الكاظم عليه السلام ازآقاى عطاردى به تفصيل اطلاعات مربوط به آن امام را از منابع متعدد در سه مجلد فراهم آورده است.

درباره زندگى امام رضا عليه السلام مهمترين اثر كتاب الحياة السياسية للامام الرضا عليه السلام از استاد سيد جعفر مرتضى عاملى است كه تحت عنوان زندگانى سياسى امام رضا عليه السلام توسط پرويز اتابكى به فارسى درآمده و خلاصه فارسى شده آن تحت عنوان زندگى سياسى هشتمين امام توسط خليل خليليان ترجمه شده است. مجموعه مقالات منگره جهانى امام رضا عليه السلام در سه مجلد فارسى و سه مجلد عربى، حاوى تازه ترين پژوهش ها درباره آن امام است. كتاب الامام الرضا از محمد جواد فضل الله اثر خوب ديگرى است كه در اين زمينه تاءليف شده است.

درباره زندگى امام جواد عليه السلام كتاب مختصر الحياة السياسية للامام الجواد از استاد سيد جعفر مرتضى منتشر شده و به فارسى و به فارسى نيز ترجمه شده است. كتابهاى ديگر در اين زمينه عبارتند از: امام الجواد عليه السلام از محمد كاظم قزوينى، كتاب الامام محمد بن على الجواد از عبدالزهراء عثمان محمد، كتاب مسند الامام الجواد از آقاى عطاردى، و كتاب وفاة الامام الجواد از عبدالرزاق مقرم كه تحت عنوان زندگانى امام جواد توسط پرويز لولاور به فارسى درامده است.

در خصوص زندگى امام خادث عليه السلام كتاب حياة الامام الهادى عليه السلام باقر شريف قرشى تحت نام تحليلى از زندگى امام هادى توسط آقاى محمدرضا عطائى به فارسى درآمده است.كتاب امام هادى و نهضب علويان ازمحمد رسول درياى اثر ديگرى در اين زمينه است. كتاب الامام الهادى از محمدرضا سيبويه، كتاب منهاج التحرك عند الامام الهادى عليه السلام، و كتاب دهمين خورشيد امامت از على رفيعى آثارى ديگر در اين زمينه اند.

در خصوص زندگى امام عسكرى عليه السلام كتاب حياة الامام العسكرى از محمد جواد طبسى مفصل ترين كتابى است كه نوشته شده است. كتاب حياة الام العسكرى از استاد باقر شريف قرشى هم تحت عنوان زندگانى امام حسن عسكرى عليه السلام به فارسى ترجمه شده است. در كتاب مسند الامام العسكرى عليه السلام از استاد عطاردى هم اخبار مربوط به آن امام فراهم آمده است.

درباره زندگى امام مهدى عليه السلام كتابهاى بيشمارى تاءليف شده كه فهرست آنها در كتابنامه حضرت مهدى عليه السلام آمده است. برخى از اين كتابها عبارتند از: آشنايى با امام زمان عليه السلام از سيد محسن امين كه از اعيان الشيعة به فارسى درآمده است. من هوالمهدى از استاد ابوطالب تجليل تبريزى، كتاب مهدى انقلابى بزرگ از ناصر مكارم شيرازى، كتاب منتخب الاثر از آية الله صافى گلپايگانى، مصلح جهانى و مهدى موعود از ديدگاه اهل سنت از سيد هادى خسرو شاهى، كتاب آخرى تحول زير نظر محمد مهدى خلخالى، كتاب نور مهدى از جمعى از نويسندگان، كتاب آخرين اميد از داود الهامى، و كتاب تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم از استاد جاسم حسين كه اثرى است كه با ارزش در زندگى امامان آخر و مساءله غيبت. كتاب تاريخ الغيبه الصغرى نيز خواندنى است.

منابع شناخت فرقه هاى اسلامى

كتابهايى كه در اين بخش شناسانده ايم، آثارى است در فرق و مداهب و بعضا عقايد، مشروط برآنكه اطلاعات مربوط به فرق درآنها فراوان باشد. كتابهاى معرفى شده همگى مربوط به قبل از قرن دهم هجرى بوده و آثار پس از آن را نياورده ايم. روشن است كه اطلاعات فرقه اى را نبايد تنها در آثارى يافت كه مختص به فرقه شناسى است. بسيارى از آگاهيهاى فرقه اى، درآثار كلامى و نيز تاريخى است. به عنوان مثال، كتابهاى قاضى عبدالجبار مانند المغنى، تثبيت دلائل النبوة و تقريرات درس وى با نام شرح اصول الخمسة همگى مشتمل بر آگاهيهاى منحصر به فرد درباره فرق و حتى نقل برخى از كتابهايى است كه است ك از رهبران و پيروان فرقه هاى بده و از ميان رفته است. در شمار آثار تاريخى بايد، بايد به كتاب مهم اخبار الائمه الزيدية اشاره كرد كه استاد مادلونگ آن را تدوين و تصحيح كرده و حاوى مطالب مهمى درباره اين فرقه است. آثار ادبى مانند البيان والتبيين و... به طور پراكنده مطالب فرقه اى مهمى دارد.حتى كتابهايى مانندالانساب سمعانى آگاهيهاى جالبى درباره فرق دارد كه اخيرا ضمن كتابى مستقل چاپ شده است. (660) در خصوص سلف اهل سنت كه همان اهل حديث هستند، بايد به كتابهاى شبه حديثى كه بيشتر آنها به نوعى حاوى كمله السنة است، مانند السنة از عبدالله بن احمد بن حنبل، مراجعه كرد.

همه اينها در كنار آثار جديدى بايد مطالعهشود كه در روشنگرى نسبت به بسيارى از فرقه ها تلاش گسترده اى كرده اند. التبه نه آثارى كه از سر عنادهاى فرقه اى نگارش يافته وتعصب مذهبى مانع از واقع بينى مولفان آنها شده است. (661)

لازم به ياد آورى است كه كتابها به ترتيب الفبائى معرفى شده اند.

1 اعتقادات فرق المسلمين والمشركين

فخرالدين محمد بن عمر الخطيب (فخر رازى) متوفى 606، مكتبة الكليات الازهريه، 1398.

شرح و توضيح: طه عبدالرؤف سعد، مصطفى الهوارى: تحت عنوان المرشد الامين

فخر رازى از عالمان شافعى مذهب و از متكلمان اشعرى مسلك وسختكوش در تاءليف و تصنيف استو. با اين كه در مجموعه آثارش، گرايش آشكارى به اشعريگرى دارد، اما گرايشهاى عقلانى قابل توجهى نيز در لابلاى آثارش مىتوان يافت. كتاب ياد شده بسيار مختصر است و مؤلف، آن را در ابوابى سامان داده است.

باب اول شرح فرقه هاى معتزله سات در سه فصل كه در ضمن آن از مشتركات معتزله در صفات خداوند، مانند علم و قدرت و... ووجه تسميه معتزله سخن گفته است. باب دوم به گزارش فرقه هايى از خوارج مىپردازد، با ياد كرد بيست و يك فرقه و تبيين افتراق آنان از يكديگر وبه گونه اى گذرا. باب سوم به تعبير وى درباره روافض است وجه تسميه آنان به اين نام، و آنگاه اشاره به همان تقسيم مشهور زيديه و اماميه و كيسانيه شده است. بخر رازى در اين باب، سه فرقه از زيديه را ياد مىكند و آنگاه به گزارش فرقه اماميه مىپردازد و غلاة را به عنوان يكى از آنان بر مىشمارد. او در ضمن ياد كرد فرقه هاى ديگر اماميه از فرقه سيزدهم به عنوان اصحاب الانتظار ياد مىكند ودرادامه اين فصل مىنويسد: وهذا الذى ذكرناه فى الامامية قطرة من بحر... (ص 58) او در اين فصل كيسانيه، خطابيه، وسبائيه و... را از قرق غلاة شيعه اماميه شمرده است! در باب چهارم از مشبه سخن گفته است و مانند بسيارى بر اين پندار واهى تكيه كرده است كه هشام بن حكم از مشبه بوده است؛ و لذا از فرقه اول به نام الحكميه ياد كرده است. در ادامه آن سخن معتزله را در نسبت تشبيه به احمد بن حنبل رد كرده است. باب پنجم را ويژه كراميه ساخته است كه روزگارى در شرق ايران درعهد غزنويان نفوذى گسترده داشته اند. در باب ششم از جبريان سخن رانده و ضمن آن گفته است كه عقيده اشاعره اين نيست كه بندگان قادر بر افعال خود نيستند؛ در ادامه فصل از جهميه، نجاريه، ضراريه و بكريه سخن گفته است. باب هفتم درباره فرقه هاى مرجئه است، وباب هشتم در احوال صوفيه وياد كرد فرقه ها و جريان هاى آنان.

درباب نهم از فرق سخن مىگويد كه تظاهر به اسلام مىكردند و درآغاز از باطنيه سخن مىگويد كه در روزگار وى قدرت فراوانى داشتند. از اولين گروه آنان صبّاحيه را مىشمارد و ضمن نقل عقيده آنان درباره عدم امكان تكيه به عقل، باورهاى آنان رابه نقد مىكشد، از باب دهم به بعد، درباره فرقه هاى غير اسلامى است: مانند، يهود، نصارى، مجوس و...

اين كتاب فوق العاده مختصر ومطالب آن به جز اندكى در كتابهاى ديگر فرق وجود دارد؛ گويا فخر رازى آهنگ آن داشته است كه رساله اى كوتاه با گزينش از آثار ديگران در اين زمينه پديد آورد.

2 الافحام لافئدة الباطنية الطغام

يحيى بن حمزه العلوى (669 745) تحقيق: فيصل بدير عون دكتر على سامى النشار. مكتبة المعارف، اسكندريه.

از نام كتاب روشن است كه نقد و رد آراء و انديشه هاى اسماعيليه است. مؤلف از پيشوايان زيديه است كه در اثر تماس با برخى اس نوشته ها و افراد و عالمان اسماعيلى و مباحثاتى كه با آنان داشته، به نگاشتن اين اثر به عنوان نقد و رد آراء آنان پرداخته است. وى در مقدم كتاب آئين اسماعيليه را بسيار نكوهيده و در جاى جاى متن كتاب نيز اين نكته روشن غفلت نورزيده است. كتاب در هفت افحام (كسى را در پاسخگويى عاجز ساختن) سامان يافته سات.

1 در الهيات، ك مىگويد اسماعيليان بر اين باورند كه دو اله وجود دارد، يكى سابق وديگرى تالى، و اولى خالق دومى است. پس از توضيحاتى كه در اين زمينه مىآورد، به نقد و رد آن مىپردازد. نقض ورد وى در موارد برهانى و در قستمهايى به صورت جدل است.

2 در اين بخش به تفسير اسماعيليه از نبوّت پرداخته مىگويد آنان در اين مورد چون فلاسفه مىانديشند و معتقدند كه نبى كسى است كه از سابق بر اوبه واسطه تالى، قوه قدسيه اى اضافه شده كه بى نقش است و در جريان اتصال با نفس كلى برآن نقش بسته مىشود. آنگاه مولف با عباراتى آكنده از تحقير به نقر و ردآنان پرداخته است.

3 در اين قسمت ديدگاه آنان را درباره امامت آورده وگفته است كه آنان معتقدند در هر دوره بايد معصومى باشد كه قائم به حق بوده و در تاءويلات ظاهر به او مراجع شود. امام درعصمت و علم با پيامبر همانند است، ولى به او وحى نمى شود او مىگويد اسماعيليه بر اين باورند كه آيين پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم بعد از جعفر بن محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم نسخ ‌شده است. (ص 70)

4 در اين فصل به تاءويلات اسماعيليان از ظواهر قرآن پرداخته است؛ او مىگويد آنان چون پندارهاى خود را در تنافى با آيات ديده اند با تاءويلات آن دست يازيده اند؛ اين تاءويلات در جهاتى است: تاءويل در عبارات و امور شعرى كه به دگرگونى معانى تيمم واحتلام و... انجاميده است، وتاءويل در معانى فواحش وامور اخروى مانند قيامت و... كه در ضمن آن قيام محمدبن اسماعيل را ناسخ شريعت و به عنوان قيامت ياد كرده اند (ص 73)

5 در اين بخش به شيوه هاى استدلال و ابطال آنان پرداخته است و در حقيقت وجه تعليمى مكتب آنان را نمايانده است.

6 در اين قسمت به نقد رد تمسك آنان در حوزه فراگيرى علوم شرعى پرداخته است، كه گويند همه بايد از طريق امام باشد.

7 وبالاخره در بخش هفتم به نقد آراء آنان درباره قيامت ومسايل اخروى پرداخته كه يكى از جنجاليترين بحثهاى مربوط به اسماعيليه است. كتاب در 1216 صفحه سامان يافته ودر مجموع اثر است خواندنى. گرچه معلوم نيست آنچه كه به اسماعيليه نسبت داده شده چقدر مورد قبول خود آنهاست؛ چنانچه در ساير كتب فرق نيز همين اصل جارى است.

3 الانتصار، والرد على بن الراوندى الملحد

(نگاشت شده در نيمه قرن سوم) ابوالحسين بعدالرحيم بن محمد بن عثمان الخياط المعتزلى. تحقيق و تعليق: دكتر نيبرج، مصر 1344 ق، دارالكتاب المصريه.

اين كتاب ازآثار مهم معتزله است كه در گذرگاه زمان از دست حوادث مصون مانده و از نقطه نظر شناخت معتزله منبع بسيار قابل توجه است. سبب نگارش آن بدين گونه است ك جاحظ كتابى مىنگارد؛ با عنوان قضيلة المعتزلهخ سپس ابن راوندى كتابى مىنويسد به نام فضيحة المعتزله. كتاب مورد گفتگو در جهات يارى رسانى به آراء جاحظ و نقد ورد ابن راوندى است. ابن راوند بنابه آنچه در مقدمه انتصار آمده در، آغاز معتزلى بوده و پس ازآن متهم به الحاد شده است. گو اين كه وى را به رافضى بودن نيز نسبت داده اند. گفتنى است كه داورى هاى نقل شده درباره ابن راوندى عمدتا از مخالفان معتزلى اوست. خياط نيز كه از پيشوايان معتزله بوده، كتاب انتصار را در رد فضيحه المعتزله، ابن راوندى نگاشته است. اغلب مباحث كتاب در الهيات و طبيعيات بوده و در مواردى نيز بحثهاى جزئى تر اعتقادى و احيانا بحثهاى فقهى آمده است. ابن راوندى با احاطة شگفتى كه بر ديدگاه كلامى معتزله داشته است آن را نقل و نقد كرده است. اما خياط ابن راوندى را متهم مىكند كه از يك سو در نقل مطالب و عقايد جاحظ وسايرين صداقت را رعايت نمى كند4 واز سوى ديگر مطالب معتزله را نفهميده ويا با افراط و تندى برخورد كرده است. بحث درباره علم و قدرت خداوند، مباحث مربوط به عدل، نماز ظهر، استطاعت، امامت، جنگ على عليه السلام با معاويه، و... از نمونه بحثهاى كتاب است.

در موارد متعددى از كتاب چنين بر مىآيد كه ابن راوندى مىكوشد تا از تشيع امامى دفاع كند، اما در مواردى هم به مناسبت بحث از موضوع يك سنى اشكالات را مطرح كرده است. خياط در ابتداى كتاب آورده است كه ابن راوندى مىگويد بسيارى از حملات معتزله بر شيعه بر اساس گفتار غلاة بوده است؛ در حالى كه عقايد تشيع پيراسته از اين مطالب است و اين نكته بسيار مهم او جالب است. از اين روى مؤلف در پايان كتاب مىكوشد كه مطالبى راعليه رافضه بياورد؛ به ويژه آنچه را درباره هشام بن حكم آورده است مىتواند راهگشاى بسيار خوبى براى تحقيق در اين زمينه باشد. گويا تاءكيد مؤلف بر مسايل رافضه به دليل حمايت تقريبا آشكارى است كه ابن راوندى از ديدگاهاى شيعه دارد. ابن راوندى پس از نقد ورد كلمات معتزله مىگويد: اينك مىكوشم تا انچه را به عنوان تشيع ياد كردهاند رد كنم (ص 3).ابن راوندى با اشاره به آنچه در كتاب جاحظ آمده است، حملات معتزله عليه شيعه را نقد و رد مىكند؛ دفاع وى از هشام بن حكم و مقايسه آراء وى به معتزله و نشان دادن ارزش و والاى آراء او، از موارد آشكار گرايش او به دفاع از تشيع است. مؤلف در اين موارد مىكوشد تا گفته ها و نقدهاى ابن راوندى بر نظريات جاحظ را پاسخ دهد. اعتقاد به بداء از طرف شيه و نقل و نقدهاى درباره آن از موارد مهم كتاب است (ص 127). همچنين دربحث مربوط به رجعت (30). ابن راوندى اتهام شيعه در تكفير صحابه را رد مىكند. (ص 137) جانبدارى متعصبانه از معتزله باعث شده است تا كمتر حق را بپذيرد و بر اشكلات ابن راوندى معترف شود. از تاءكيدات جالب ابن راوندى، نفى عقيده شيعه از سوى شيعه است. او مىگويد: عالمان معتزله كلام آنها را نفهميده اند (144). تاءكيد ابن راوندى برجدا كردن عقايد غلاة از شيعه نيز قابل توجه است (صص 148، 156، 157، 163)

خياط يكسره به دفاع سرسختانه از انديشه معتزله پرداخته مىگويد: اصول خمسه (توحيد، عدل، وعده و وعيد، المنتزلة بن المنزلتين، امر به معروف و نهى از منكر) نز همه معتزله معتبر است و اگر كسى يكى از اين امور را نپذيرد خارج از اعتزال خواهد بود (صص 126، 127) متن اصلى كتاب 127 صفحه ودرادامه ان، تعليقات مصحح در معرفى اعلام كتاب و نكاتى ديگر آمده كه سودمند است. كتاب خياط از مصادر اصلى در شناخت عقايد معتزله، اختلاف نظر معتزله متشيعه و متعزله سنى مسلك و نيز درباره عقايد شيعه اماميه است. چاپ ديگرى از اين كتاب، همراه با ترجمه فرانسوى آن در مطبعة الكاثوليكيه در بيروت به سال 1957 انتشار يافته است.

4 الانصاف فيما يجب اعتقاده ولا يجوز الجهل به

القاضى ابى بكر بن الطيب الباقلانى البصرى، متوفاى سال 403 تحقيق: محمد زاهر بن الحسن الكوثرى، موسسة الخانجى، 1963

باقلانى از متكمان و نويسندگان پركار و سختكوش اشعرى در قرن چهارم است. او در اين كتاب، خلاصه اى گويا و سودمند از عقايد مذهب شيعه اشعرى را به دست آورده است. باقلانى در اين كتاب افزوده بر اين گزارش آراء و انديشه هاى اشعريان و استدلال براى اثبات آن، به نقل ديدگاه هاى مخالفان نيز پرداخته و در رد آنها سخن گفته است.

كتاب با بحث هايى مقدماتى درباره علومى كه در شناخت بارى تعالى مورد نياز است، آغاز شده و سپس با تقسيم بندى علم به علم الله و علم خلق ادامه يافته است. او علم دوم را استدلال دانسته با تقسيم بندى علم به علم الله و علم خلق ادامه يافته است. او علم دوم را استدلالى دانسته و آنگاه با اعتقاد به انحصار علم درموجود و معدوم، وموجود درحادث و قديم، وحادث در جسم و عرض و جوهر و... بحث را به اثبات حدوث عالم كشيده و در ادامه آن از صفات خداوند بحث كرده است.

باقلانى مىگويد: منابع شناخت حق پنج چيز است: كتاب، سنت، اجتماع امت، قياس، استدلال عقلانى، آنگاه به تبيين ماهيت ايمان مىپردازد (56 57) سپس به شرح و توضيح چگونگى نبوت و مباحث مربوط به آن و ارسال رسل مىپردازد (ص 61) پس از مباحث ياد شده بحث امامت آمده و در آن از خلافت خلفا، سخن گفته و در ضمن آن با تصريح به اينك ه اصحاب رسول الله خير الامه هستند به فضيلت اهل بيت نيز تصريح كرده است. (ص 68). شرايط امام كه باقلانى قرشى بودن و اجتهاد و كفايت و درايت و سياست را جزء آن آورده مبحث بعدى است (ص 69) پس از اين همه، به ياد كرد خوارج و معتزله پرداخته است. (ص 70)؛ واظهار مىكند كه بدترين آنان معتزله اند! او در اين بخش از كتاب، به قدمت كلام خدا مىپردازد واز آن به تفصيل سخن مىگويد (ص 143). بالاخره اثبات اراده خداوند در خلق همه افعال و اعمال؛ مساءله شفاعت و رؤيت خداوند، و نيز اثبات رؤيت در قيامت، كتاب را پايان مىدهد.

كتاب در 193 صفحه سامان يافته و براى اطلاع از چگونگى آن و انديشه هاى اشعرين منبعى سودمند و كارآمد است.

5 الحبر الزخّار

ج 1 (51 36) احمد بن يحيى بن المرتضى، متوفى 860، بيروت مؤسسة الرسالة.

نويسنده از پيشوايان و متفكران زيردى است و كتاب را مانند دايرة المعارفى از علوم اسلامى سامان داده است. اولين بخش كتاب در صفحات ياد شده درباره ملل و نحل است. اين بحث با گزارشى از فرق غير اسلامى آغاز شده و بابحث و بررسى از مذاهب اسلامى ادامه يافته است. او فرق اسلامى را شش گروه دانسته است: شيعه، معتزله، خوارج، مرجئه، عامه، حشويه (ص 39)

داورى او نسبت به اماميه همراه با انتقاد است، اما نسبت به زيديه جانبدارانه بحث كرده است و در اعتبار اخلاقى و علمى آنان سخن گفته و آنان را ستوده است. او باطنيه را خارج از اسلام شمرده و عقايدشان را نكوهيده است وبالاخره پس از توضيحاتى درباره فرقه ناجيه آورده، زيديه را فرقه ناجيه معرفى كرده (ص 51) و آن را فرقه اى نشان مىدهد كه متكى به آراء اهل بيت و به دور از جبر و تشبيه است.

6 بيان الاديان

(تاءليف 485) ابولمعانى محمد الحسينى العلوى، تصحيح عباس اقبال تهران انتشارات سينا، 1312

كتاب بر اساس آنچه مصحح آن آورده، كهنترين متن فارسى مربوط به ملل و نحل است و در چهار باب (ودر چاپ ديگر پنج باب) سامان يافته است: درباب اول عقايد مختلف را درباره خداوند آورده است؛درباب دوم به اختصار از مذاهب غير اسلامى سخن گفته است؛ درباب سوم كه اشاره اى به حديث پيامبر در باره اختلاف امت آغاز شده به بيان فرق اسلامى پرداخته است و در ذيل هر يك از عناوين به اسامى و انتشعابات فرق بسنده كرده و هيچگونه تعريفى از آن به دست نداده است.آنگاه درباب چهارم به تفصيل و تبيين فرق اسلامى پرداخته و بحث را از مذهب سنت و جماعت شروع كرده است. بيشترين بخش اين قسمت، توضيح مذهب اشعرى و اهل حديث است، با تعريفى كوتاه از آن ياد كرد فرقه ها و وجه تسميه آنها. پس ازآن از اهل راءى سخن مىگويد و از اين عنوان ابوحنيفه واصحابش را مراد مىكند. از معتزله نيز به عنوان فرقه اى در اين مجموعه ياد مىكند.

در قسمت بعدى درباره مذهب شيه بحث كرده و آغاز گزيده اى ازآراء و عقايد آنان را آورده و در ضمن آن فهرست گويا وجالبى از تفاوت هاى عقايدآنان با اهل سنت را ياد كرده است.

آنگاه به ياد كرد فرق شيعه مىپردازد واز گفتگو درباره زيديه مطلب را آغاز مىكند. سپس از كيسانيه و غاليه ياد مىكند و اهل فرق اخير را صريحا كافر مىشمارد. از فرقه چهارم با عنوان مشخصى ياد نمى كند، ولى از لابلاى بحث روشن است كه مراد اسماعيليه و قرامطه هستند؛ چه اينك دو فرقه ناصريه (پيروان ناصر خسرو) و صباحيه (پيروان حسن صباح) را از آنها مىشمارد (ص 37 39) شيعه اماميه را به عنوان پنجم آورده ومى گويد: در وقت تاءل يف كتاب، هيچ گروه تشيع به اندازه آنها نباشد. در اين مبحث ابتدا گزيده اى از عقايد فقهى آورده شده و به دنبال آن در جدولى، نام، كنيه، لقب، مولد، وفات، عمر، پدر، مادر و قاتلين امامان را به تفصيل آورده است. او در اين بخش به غيبت حضرت مهدى عج اشاره كرده و مىنويسد: در وقت تاءل يف كتاب، 230 سال از غيبت آن حضرت گذشته است. آنگاه نوبت به خوارج مىرسد كه ابتدا از سابقه تاريخى آنان سخن گفته و شكل گيرى آغازين آنها را به بحث گذاشته (ص 44 49؛ و سپس به تفصيل ديدگاه ها وانشعابات آنان را آورده است. كتاب با انصراف و بدون تعصب نگاشته شده است و مصحح تعليقات و توضيحات بر آن افزوده اند.

چاپ پيش گفته اين اثر بر اساس نسخه اى ناقشض بوده كه مرحوم عباس اقبال به آن دسترسى داشته و باب پنجم كتاب در آن نيامده است. آقاى هاشم رضى به چاپى ديگر ازآن همت گماشته وباب پنجم را بر اساس آنچه محمد تقى دانش پژوه در فرهنگ ايران زمين (ج 1، ص 283 318) آورده برآن افزوده است. اين باب گزارشى است از داعيه داران نبوت كه با بحث درباره مسيلمه شروع مىشود و با ياد كرد، طليحه، اسود عنسى و.. ادامه مىيابد. فصول ديگرى نيز در پى اين باب آمده است، مانند: در باب جمعى كه به نوع دعوى ها خروج كرده اند يا حكايت گروهى كه خشكى دماغ برآن داشته از اين جنس دعواها كرده اند و...

توضيحات و تعليقات آقاى هاشم رضى بسيار مفصل است. متن كتاب در اين چاپ 78 صفحه است و بقيه آن تا صفحه 558 تعليقات ايشان است بنابه اظهار خود ايشان دايرة المعارفى از مطالب مروقط به فرق و مذاهب است.

استاد دبيرسياقى، پنج باب بيان الاديان را يك جا در سال 1374 توسط انتشارات روزنه به چاپ رساندند.

7 بيان مذهب الباطنيه و بطلانه

محمد بن حسن ديلمى (تاءليف 707) تصحيح: ر. شتروطمان، الجمعية المستشرقين الالمانية، استانبول، مطبعة الدوله 1938

رساله اى است تند و آكنده از تعابير درشت درباره اسماعيليه و رد آنها. مؤلف در مقدمه كتاب، اسماعيليه را از غلاة شمرده و مىگويد: اينان با غلاة واماميه در بسيارى مسايل مشتركند واين است كه گفته اند: الاماميه دهليز الباطنيه (ص 2).آنگاه پس از مقدمه اى كوتاه درباره غلاة، ابتدا به گونه اى گذرا و در پانزد صفحه، درباره اسماعيليه سخن گفته، و بعد به تفصيل به آنها پرداخته است. او مىگويد: اسماعيليه را مجوس ويهود فلاسفه بنياد نهادند و ميمون قداح ثنوى ازآخرى دعوتگران آنان بوده است؛

اينان گو اينكه به ظاهر شيعى هستند ولى باطنهم كفر المحض.

مؤلف مطالبى در باره ميمون قداح آورده وآنگاه از قرامطه و عقايد آنان درباره توحيد، نبوت، امامت، شريعت ومعاد سخن گفته است. بحثى درباره حيله ها وترفندهاى آنان درجلب مردم آورده كه شيرين است وخواندنى؛ و مانند آن را عزالى در فضائح الباطنيه آورده است.

در فصل اول از فصول تفصيلى كتاب ازتاريخ پيدايش اسماعيليه و زمينه هايى آن، نوع مردمى كه به آنان جذب مىشدند، بحث درباره القاب آنان و وجه تسميه اين القاب سخن به ميان آورده است. در فصلهاى بعدى از حيله ها و ترفندها و عقايد و باورهاى آنان و نقد و رد آن و... بحث شده است. مؤلف در ضمن بررسى عقايد آنان ميگويد: اينان به نبوت پيامبر باور ندارند. فصل پنجم بيانگر چگونگى تاءويلات آنان از ظواهر است كه اينان به معاد نيز باودر ندارند. فصل پنجم چگونگى تاءويلات آنان از ظواهر آيات است. در فصل ششم، مولف به اثبات كفر آنهاپرداخته است و به بيش از بيست وجه استناد مىكند؛ كه برخى از اين دلايل و وجوه خواندنى است و نشانگر تاءثير و تعصب در داورى هاست. م ءلف براى نگاشتن اين اثر، به مصادر بسيارى مراجعه كرده است؛ مانند البلاغ كه گويا از مجموعه هاى اسماعيليه است، المبدء والمنتهى، الجامع العلم المكنون و... فصل هفتم درباره حكم شرعى انان بحث شده است.

پايان بخش كتاب فهرست هاى جامع وگوياى كتاب است. ماءخذ عمده كتاب گويا اثرى است به نام الحسام التابر فى الرد على القراطمة والكفّار كه مؤلف از آن بسيار مدد جسته است.

8 تبصرة العوام فى معرفة المقالات الانام

منصوب به سيد مرتضى بن داعى حسينى رازى، تصحيح عباس اقبال، مطبعه مجلس 1313، انتشار مجدد، اساطير، 1364 ش.

كتاب به زبان فارسى نگاشته شده و مؤلف آن به صورت قطعى مشخص نيست. مصحح كتاب در مقدمه به تفصيل درباره مؤلف احتمالى سخن گفته، اما راه به جايى نبرده است. محقق رجالى معاصر، جناب آقاى سيد موسى شيبرى زنجانى، سالها پيش سه مقاله در نقد مطالب مقدمه مرحوم اقبال و ابطال قطعى نسبت كتاب به سيد مرتضى بن داعى حسن رازى نوشته اند كه قابل توجه است (مكتب السلام، سال اول، شماره 8، ص 47؛ و شماره 9، ص 54؛ و شماره 10، ص 53) به هر حال اين كتاب را بايد پس از بيان الاديان كهنترين متن موجود فارسى در موضوع ملل ونحل دانست. مولف ابتدا در 27 صفحه از آراء وانديشه هاى فلاسفه، مجوسيان، يهوديان، صابئيان بحث كرده است. مولف در ضمن گزارش آراء و عقايد مختلف خود نيز اظهار نظر ميكند و تنها به نقل بسنده نمى كند. از باب چهارم به ياد كرد فرق اسلامى پرداخته و ازخوارج شروع كرده است. معزتله، جهم بن صفوان، مرجئه، نجاريه، كراميه، مشبهه، و... از ديگر فرقى است كه از آنهاسخن به ميان آمده است. او در ضمن بحث از عقايد و آراء كلامى فرقه ها، گاهى به بحث هاى فقهى نيز پرداخته است. چنين شيوه اى دركتاب هاى فرقه شناسى ديگر كمتر ديده مىشود.

صفحات پايانى كتاب (از ص 142 به بعد)، بيشتر به بحثهاى اهل سنت و اجماع، وشيعه اماميه وآراء و انديشه هاى اينان پرداخته و ضمن دفاع از شيعه، براى عقايد اهل سنت طعن زده است. نثر كتاب روان و مطالب تازه در آن فراوان است. و بايد از آن به عنوان يكى از متن اصلى شناخت فرقه ها و نحله هاى اسلامى ياد كرد.

9 التبصير فى الدين و تمييز الفرقة الناجية عن الفرق الهاكين.

ابوالمظفر الاسفراينى، متوفاى 471، تحقيق محمد زاهد بن الحسن الكوثرى، قاهره، مطبعة الانوارى، 1359 ق.

بانگاهى گذرا به فهرست و عناوين التبصير فى الدين، توان دريافت كه اين كتاب بالفرق بين الفرق بغدادى همگونى فراوانى و شباهتى گسترده دارد. مولف باب اول رابا بيان شروع اختلاف در امت اسلامى آغاز مىكند و در باب دوم به شمارش فرق مىپردازد و هفتاد وسه فرقه را كه همه از اهل سنت اند بر مىشمارد. در باب سوم از عقايد روافض سخن گفته است و از زيديه، اماميه، كيسانيه، طبق آنچه معمول مؤلفان اين كتابهاست، ياد كرده است. او در اين باب هيچ مطلبى بر آنچه بغدادى آورده نيفزوده است. مطالب وى در اين بخش آميخته با طعن و همراه حملات است. باب چهارم گزارشى است از آراء خوارج كه در ضمن آن اشاره اى به پيدايش خوارج نيز آمده است. (ص 27) درباب پنجم از معتزله قدريه سخن گفته سات وآنچه به پندارش نادرست بوده، با عنوان فضايح آنان ياد كرده است. در فصول بعدى از مرجئه و فرقه هاى مربوط به آن، نجاريه، (منتسب به حسين به محمد نجار)، ضراريه، جهميه، بكريه و كراميه بحث كرده است.

مؤلف درضمن كتاب، از مجادلاتى نيز سخن به ميان آورده است، و گاهى گزارش آن را به مطايبه اى آميخته كه برخى از آنها خواندنى است. از جمله اين كه وقتى يكى از همشهرى هاى اسفراينى وزير سلطان محمود غزنوى در محضر سلطان، با عالمى از كراميه بحث كرد و اورا مغلوب ساخت، سلطان محمدبه وزيرش كه تاز از راه رسيده بود گفت، كجا بودى، اين همشهرى تو خداى كراميان را بسر ايشان زد؛ كه اين جمله اخير در كتاب به فارسى نقل شده است (66). باب دوازدهم درباره مشبه است كه خود را منتسب به اسلام كرده اند و مولف آنان را كافر مىداند، مانند غلاة شيعه، الحمارية، معتزله، الميمونة، خوارج و...

درباب چهاردهم از فرقه هاى قبل از اسلام و درباب پانزدهم از عقايد اهل سنت و جماعت سخن گفته است. (صص 91 114) در بخشى از اين باب، اين آخرين را همان فرقه ناجيه تلقى كرده است و از تخصص آنان درعلوم اسلامى بحث كرده و مؤلفان آنان را ياد كرده است.كتاب در 121 صفحه و مطالب بنيادى و قابل توجه آن از الفرق بين الفرق گرفته شده است ولحن وى نيز مانند مولف كتاب پيش گفته تند ودرشت است.

10 التعرف لمذهب اهل التصوف

تاج الاسلام ابوبكر محمد الكلاباذى متوفاى 380، تحقيق الدكتور عبدالحليم محمود، طه عبدالباقى سرور، قاهره 1380 ق.

التعرف با همه گزيدگى و ايجازى كه دارد، از مهترين منابع شناخت تصوف به شمار مىرو؛ تا بدانجا كه برخى از مشايخ تصوف گفته اند: لولا التعرّف لما عرف التصوف.

مولف كتاب را به انگيزه زدودن برخى از ابهامات از عقايد وآراء صوفيان نگاشته است. كتاب در 75ب باب تدوين شده و در هر بابى عنوان خاص از عناوين مورد اختلاف بين فرق و مذاهب طرح شده و ديدگاه صوفيه در آن زمينه آمده است.

كتاب با تبيين وجه تسميه صوفيه مىآغازد و در باب دوم با ياد كرد رجال تصوف، بحث ادامه مىيابد و مولف، على، امام سجاد، امام باقر، امام صادق عليهم السلام و برخى از كبار صحابه و تابعين راجزء آنان به شمار مىآورد (ص 27) و در ضمن آن از مصنفان و مولفان صوفيان سخن گفته است.

انگاه ديدگاههاى صوفيان درباب عقايد آغاز مىشود، و ازتوحيد، صفات خداوند، قرآن وكلام خدا، مساءله رؤيت كه ديدگاهى مانند اشعريان دارند شفاعت، معرفة،...، و ملائكه و انبياء و... بحث شده است.

مؤلف در اين بحثها، گاه اجمع صوفيان را نقل مىكند و ديگر گاه اختلاف ديدگاه ها و آراء آنان را. او گاهى به گفتارى از معصومان استناد مىكند (از جمله در ص 93 97)؛ و در مسائل فقهى مىگويد: بايد به آنچه اوثق نزد فقيهان است باور داشت (ص 84) وبالاخره به تبيين وتوضيح عناوين اخلاقى و سلوكى كه صوفيان از آنها تعبير و تعليمى ويژه دارند پرداخته سات، مانند زهد، جبر، فقر، اتصال، محبت، تجرد، رضا، اخلاص، غيب و شهود، جمع و تفرق، انس وقرب و...

گزيده سخن آنكه كتاب مجموعه اى است از اقوال برگزديگان از عالمان تصوف، و يا به تعبيرى رساتر، اقوال كساين كه مؤلف آنان را صوفى مىپنداشته است. تصوفى كه در اين كتاب عرضه شده است، همراه با شرعيت و عقايد سازگار با آراء و انديشه هاى اهل سنت است. جالب توجه آنكه، در مجموع كتاب بحث از امامت ولو به گونه گذرا بحثى نيست.

التعرف از كتابهاى بلند آوازه تصوف است و از اين روى شرح هاى بسيارى دارد. از جمله شرح مهم و قابل توجه شرح التعرف لمذهب التصوف خواجه امام ابوابراهيم اسماعيل بن محمد بخارى.

11 التنبيه والردّ على اهل الاهواء والبدع

ابوالحسين محمدبن عبدالرحمن الملطى الشافعى (م 377) تحقيق محمد زاهد بن الحسن الكوثرى.

اثر مزبور از كتابهاى كهن فرق و مذاهب است و بر اساس آنچه محققان آن اظهار داشته اند مطالبى در آن آمده است كه در منابع ديگر، از جمله الفرق بين الفرق بغدادى نيامده است. مؤلف ابتدا از سختكوشى ها و رنج هاى پيامبر در راه ابلاغ دين سخن گفته است. (تا ص 10) و آنگا گزيده اى از آراء و عقايد اهل سنت را عرضه كرده است؛ ماند ايمان به قدر الهى و خير وشر آن مسح بن خفيّن، صبر بر سلطان عادل و ظالم. حرمت خروج با شمشير عليه حاكم و...

مؤلف بحث درباره فرق را از فرقه هاى رافضه مىآغازد و هيجده فرقه را در اين بخش ياد مىكند. سبئيه، قرامطه، اصحاب تناسخ و... او با عنوان فرقه دوازدهم از شيعه اماميه ياد مىكند و در ضمن آن از آراء ابن هشام بن حكم سخن گفته و به نقد ورد آن پرداخته است. از اسماعليه قم (كه به گفته او در ديدگاهيها شبيه اسماعيليه اند!) قطيعه كبرى و صغرى، زيديه كه خود فرقه هايى دارد نيز به عنوا فرقه هاى شيعه ياد شده است. طرفه آنكه معتزله بغداد به عنوان گروه چهارم زيديه معرفى شده اند.

گروه بعدى معتزله اند. مؤلف در اين بخش از وجه تسميه آن به اعتزال، فرقه هاى مختلف آن، واصول پنجگانه اعتزال سخن گفته (ص 36)؛ و برخى از عالمان معتزلى آن ديار ياد كرده است. اين مطالب از نظر تاريخى داراى اهميت ويژه اى است. مولف در اين موارد يادآورى مىكند كه اين كتاب جاى طرح اختلاف ها نيست (ص 42)؛و از اين قسمت هاى به اجمال مىتوان فهميد كه كتاب در پاسخ كسى نگاشته شده است كه مىخواسته بر مذهب اهل سنت و جماعت راه يابد وارشاد شود.

در بخش بعدى از مرجئه سخن به ميان آمده است و آراء و عقائدشان مورد بحث قرار گرفت است. خوارج جريان ديگرى است كه مورد گفتگو قرار گرتفه (ص 47) و در ضمن بحث از گروهاهاى مختلف آن، از محكّمه بحث را آغاز كرده است و با ازاراقه ادامه داده است و بعد ازآن از اصحاب شيب خارجى ياد كرده است.

در بخش نامهايى به عنوان گروه هاى خوارج آمده است كه برخى از آنها در منابع ديگر ياد نشده اند.

پس از آنچه ياد شد، مؤلف در صفحات 54 91، به تفسير آياتى مىپردازد كه به گفته او زنادقه را ناقض يكديگر پنداشته اند. سپس به بحث ونقد و رد آراء فرقه هايى مىپردازد كه ظاهرا برخى مطالب آن تكرارى است، اما در ادامه، عقايد و آراء مفصلتر از بخشهاى پيشين است. او در اين بخش از معلطله، مانويه مزدكيه و... سخن به ميان آوره و در رد و نقد آراء جهم به صفوان به حرف هاى كعب الاحبار و وهب بن منبه استشهاد مىكند (صص 101، 102، 133، 142، 145)؛ واين نمونه از ده ها نمونه تاءثير اسرائيليات در انديشه دانشوران است. پس از آن از دوازده فرقه مرجئه بحث شده وبار ديگر به روافض و قدريه پرداخته و به نقد ردّ آراء و ديدگاه هاى فرقه اخير پرداخته است. (ص 156)

به هر حال، اين كتاب از جمله آثار مهم و كار آمد شناخت فرقه هاى اسلامى است.

12 الحور العين (صص 36 215)

ابوسعيد بن نشوان الحميرى، متوفاى 573 تحقيق كامل مصطفى.

در آغاز اين اثر، رساله اى تحت عنوان الحور العين (ص 29 50) آمده و سپس در سراسر متن كتاب به شرح وتوضيح رساله ياد شده پرداخته شده است. بخش مهمى از اين كتاب به ملل و نحل اختصاص يافته و در صفحات ديگر آن ينز به گونه پراكنده و بدون نظم و ترتيب، مطالب سودمندى در اين موضوع مىتوان يافت. تا صفحه 141 كتاب ياد شده به معرفى فرق غير اسلامى پرداخته شده و آنگاه به شناسايى فرق اسلامى پرداخته شده است. مولف در يك تقسيم بندى كلى از شش فرقه ياد مىكند: معتزله، مرجئه، شيعه، خوارج، حشويه، وعامه. وى در موارد خوارج با تفصيل سخن گفته است. مؤلف زيدى مذهب است و از اين روى درباره زيديه مطالب فراوانى آورده است (صص 184 189) اطلاعات او در زمينه زيديه نكات جالبى نيز در بردارد، وياد كردش از تاريخچه اسماعيليه در يمن از آن روى كه مؤلف يمنى است. مطالبى خواندى و سودمند به دست مىدهد. در بيان وجه تسميه فرقه ها نيز نكاتى سودمند دارد و در مجموعه اين بخش از كتاب اطلاعات ارزشمندى دارد؛ اما بدون ترتيب خاص و با درهم ريختگى و آشفتگى؛ از اين روى خواننده جستجو گر بايد تمام صفحات را به دقت بنگرد و ازآگاهى هاى آن سود جويد.

13 الخطط المقريزيه (المواعظ والاعتبار بذكر الخطط والاثار)

ج 2، ص 344 362 تقى الدين ابوالعباس احمد بن على المقريزى، متوفاى 845 بيروت دار صادر.

اين كتاب ا منابع مهم شناخت مصر و چگونگى گذر آن در طول تاريخ است. دركنار بحث و گزارش مطالب مروبط به مصر، مسائل و مباحث فراوانى درباره فرق اسلامى مورد بحث قرار گرفته است. در حقيقت خطط مقريزى دايرة المعارفى از فرهنگ اسلامى در شكل تاريخ. صفحاتى از اين كتاب در بررسى و گزارش فرقه هاى اسلامى است. او ابتدا از حديث پيامبر در اختلاف فرق اسلامى و رسيدن عدد آنها به هفتاد و سه فرقه و اصل حديث بحث كرده و پس از آن به بيان فرقه ها پرداخته است.

مقريزى در يك جمع بندى جديد پيروان برخى از فرق را در شمار هلاك شوندگان شمرده و تعداد آنها را به ده رسانده است. در اين بخش، ابتداء از معتزله سخن مىگويد و پيدايش آن و يادى از سران اين جريان و انشعابهايش. پس از آن از مشبه سخن ميگويد كه هفت فرقه اند. مقريزى تحت تاءثير تبليغات برخى از متكلمان، اماميه را مانند هشام بن حكم از اين گروه مىشمارد كه كذبى صريح و اتهامى بى بنياد است. آنگاه از قدريه سخن به ميان آورده است ك معمولا اشاعره از اين فرقه، معتزله را مراد مىكنند.

فرقه چهارم مجبّره و پنجم مرجئه هستند كه در ضمن آن، شرحى درباره ارجاء و گروه هاى مختلف مرجئه آمده است. فرقه ششم حروريه هستند كه همان خوارجند و در حرورا بر على عليه السلام شوريدند؛ آنها بر وعيد تاءكيد دارند. فرقه هفتم نجاريه هستند. و فرقه هشتم روافض كه مولف آنهارا به اماميه، كيسانيه، خطابيه، زيديه، و... تقسيم مىكند. مولف فرق شيعه را سيصد عدد مىشمارد و مىافزايد كه مشهور آنها بيست فرقه است. گويا اين تكثير فرقه با نام اماميه، از ابتداى قرن دوم ايجاد شده و انگيزه اش ايجاد فرقه هاى مختلف در شعيه است. ديده شده كه به نام بسيارى از صحابه امام صادق عليه السلام فرقه ساخته اند. در بيان گزارش مقريزى، فرقه هايى را نيز مىتوان يافت كه ساخته و پرداخته متاءخرانند، مانند شريكيه، شاعيه، و... (ص 354) فرقه دهم خوارج است و انشعابات آن كه براى هر كدام از اينها سطورى نوشته است. پس از آنچه ياد شد، مقريزى به بحث تاريخ پيدايش اين فرقه ها مىپردازد كه قابل توجه است. در همين بخش در حقيقت مذهب اشعرى آمده كه مذهبى است بين اعتزال وتجسيم. (ص 358) در صفحات بعد گسترش مذهب اشعرى و حمايت حاكمان ازآن به عنوان دليل گسترش آن مورد ارزيابى مولف قرار گرفته است و سپس گزارشى از زوال و از بين رفتن بعضى فرقه هاى آمده است.

شرحى از زندگانى اشعرى و گزيده اى ازآراء او درآخرى قسمت آمده است.

آنچه در پايان اين معرفى كوتاه است اينكه مقريزى با دشنام و اتهام به تشيع و ساير فرق مخالف خود، در عمل از ارزش علمى كتاب خود كاسته است.

14 باب ذكر المعتزله (چاپ شده دركتاب: فضل الاعتزال و طبقات معتزله)

ابولقاسم عبدالله البلخى. متوفاى 319، تحقيق فؤاد سيد، تونس 1974 ام.

كتاب فضل الاعتزال حاوى سه اثر: 1) باب ذكر معتزله 2) طبقات معتزله از قاضى عبدالجبار (م 415 ق) 3) طبقه يازده و دوازده از كتاب شرح عيون المسائل از حاكم حبشى (م 494)

آنچه اينك در پى معرفى آن هستيم، يك باب از كتاب بلخى، با عنوان مقالات الاسلاميين است كه محقق نسخه اى ازآن را در يمن يافته و اقدام به نشر آن كرده است.

اثر مزبور با ياد كرد عقايدى آغاز مىشود كه معتزله در اعتقاد به آنها توافق دارند؛ آنگاه با ياد كرد رجال معتزله، با دقت تمام آراء و عقايد اختصاصى آنان را نيز ارائه مىدهد.نخست از واصل بن عطاء وعمرو بن عبيد، و بنيادگذارى آنان سخن مىگويد: و آنگاه به شرح حال ديگران مىپردازد.

درگزارش شرح حال عالمان، مولف سعى كرده است كه تا عالمان يك شهر را به ترتيب زمانى ياد كند. همچنين اسامى شهرهايى كه معتزله در آن فراوان بوده اند آورده است؛ مانند خوزستان و كرمان (113). ازآنجا كه مولف اين اثر معتزل است، كوشيده تا بسيارى از محدثان قرن اول ودوم را معتزلى معرفى كند. بيشتر اين افراد كسانى هستند كه رجاليان اهل سنت (اهل حديث) آنان را متهم به قدريه كرده اند. (كان يرى القدر).صص 101 108و...

بحث درباره وجه تسميه معتزله وياد كرد نمونه هايى از خروج معتزله عليه حاكمان زمان وهمراهى آنان با ابراهيم بن عبدالله الحسن برادر نفس زكيه از مطالب ديگر كتاب است. اثر حاضر به روى خواندنى است و اطلاعات سودمندى از معتزله را فراديد خواننده مىنهد.

15 الرد على الجهميه

ابوسعيد عثمان بن سعيد الدرامى (م 282)، تحقيق، مقدمه و فهارس از witeotau yoota ليدن 1960.

كتاب يادشده از كهنترين منابع رد جهميه مولف با اشاره به گفته ابن مبارك كه نقل كلمات يهود ونصارا سزاوراتر از نقل گفتار جهميه است؛ ازياد كرد عقايد آنان سرباز زده وتنها به گزارش اعتقاد آنان به تعطيل بسنده كرده است.

مولف پس از اين با شتاب به اثبات صفات خداوند پرداخته و باعرضه رواياتى به اجمال اعتقاد درباره ايمان به عرض (ص 81) است و مولف ضمن آن كوشيده است تا وجود عرش را كه در قرآن به آن اشاره شده با استناد به روايات ثابت كند. او از اين نظريه جهميه نگران است كه عرش را مجموع آسمانها وزمين و ميان آنها دانسته انى (ص 9). استوارى رحمان بر عرش باب بعدى است كه در ضمن آن با عرضه رواياتى به نقد آراى جهميه پرداخته گو اين كه مولف به مادى بودن عرش تصريح نمى كند، ولى به روشنى پيداست كه مطالب را در آن جهت مىنگارد. مولف درباب بعدى از اين اثر تحت عنوان باب الاحتجاب وباب النزول، به عصابة الملحده! حمله مىكند كه معتقدند خداوند هميشه با ملائكه است. آنگاه تلاش مىكند كه ضمن مكانى جلوه دادن احتجاب، مكان ويژه اى براى خداوند دست وپا كند! وى پس از ذكر روايات نزول خداوند، عناوينى چون نزول در نيمه شعبان و... به دست داده است. در باب عبدى كه باب الرؤيه است، با آوردن احاديث رؤيت نشان مىدهد كه وى اينگونه بحثها بر ماءثور تكيه مىكند و بحثهاى عقلانى را بر نمى تابد (ص 56)

درباب ذكر علم الله تعلاى نگرانى خود را از معتقدان به تعطيل ابراز مىكند واز اينكه آنان به علم سابق خداوند باور ندارند و صرفا به علم خداوند پس از خلق اعتراف دارند، انتقاد مىكند (ص 65) درباب بعدى، كلام الله را با عرضه آيات و رواياتى مطرح كرده است؛ و آنگاه به ارائه مطالبى مىپردازد كه به پندارش استدلالى است عليه جهميه.

در ادامه اين بحث در ضمن بابى مستقل به اثبات قدمت قرآن مىگرايد و آنگاه از واقفه سخن مىگويد كه در مقابل مخلوق بودن و حادث بودن آن توقف كرده اند. ابواب پاياين كتاب در اثبات كفر جهميه، و وجوب توبه دادن آنان است. مصحح كتاب موخره اى مفصل به زبان آلمانى آورده وشرح حال مؤلف را از تاريخ دمشق نقل كرده است.

16 رسائل التوحيد والعدل

الامام الحسن البصرى، الامام القاسم الرسى، القاضى عبدالجبار بن احمد، على بن حسين الشريف المرتضى. دراسة و تحقيق محمد عماره. جلد اول.

مجموعه رسائلى كه در ضمن اين كتاب آمده است، گو اينكه مستقيما درباره فرق و مذاهب نيست اما بحثهاى اعتقادى دقيقى ازباورها وانديشه هاى فرقه ها دارد كه در شناخت برخى از آن ها سودمند است. رساله اول نگاشته حسن بصرى است كه خطاب به عبدالملك بن مروان درباره قدر نوشته است و به رسالة فى القدريه موسوم است. حسن بصرى اين رساله را در پاسخ به كسانى نگاشته است كه اورا به قدرى بودن متهم مىساختند. وى كوشيده است تا اعتقادش را بر اساس آياتى به اثبات برساند.

رساله بعدى كه بسيار كوتاه سات، با عنوان اصول العدل والتوحيد، به تبيين نقش عقل در شناخت معارف الهى و ردّ مشبهه پرداخته است. رساله سوم با عنوان العدل والتوحيد و نفى التشبيه عن الله الواحد الحميد، به رد مشبهه پرداخته است. مؤلف آياتى را كه ظاهرا نشانگر تشبيه اند آورده وبه تفسير و تاويل آنها پرداخته است.

بخش ديگر آن ردّ بر مجبره است. مولف تفسير معتزله از قدريگرى مجبره را تلقى به قبول كرده و در نقد آن سخن رانده است. اين بحث نيز بيشتر جنبه تفسيرى دارد. در بخشهاى ديگر رساله، در رد مرجئه، تبيين منزلة بين المنزلتين، توبه، ماهيت ايمان و... بحث شده است. سپس در رساله ديگرى مشتمل بر يك صفحه، به توضيح مختصرى از اصول خمسه (توحيد، عدل و...) پرداخته است. در رسال ديگرى با عنوان الرد على المجبره به تفصيل آياتى را كه ظاهرا نشانگر جبر هستند، مورد تفسير و تاءويل قرار داده است. (اين سه رساله از قاسم رسى است).در رساله ششم و در ضمن دو صفحه، درباره توحيد سخن گفته شده است.

رساله هفتم از قاضى عبدالجبار وتحت عنوان المختصر فى اصول الدين عهده دار بحثى مختصر از اصول عقايد معتزله است و پس از بيان اصول، به نقد انديشه كلابيه پرداخته است. بحث از رويت واراده، از مباحث ديگر اين رساله است. اين مجلد با رساله سيد مرتضى ره و با عنوان النقاذ البشر من الجبر والقدر پايان مىيابد. اين رساله مستقلا به بحث مهم قضا وقدر پرداخته و ابعاد مختلف جبر و اختيار را تبيين كرده است. آراء و انديشه هاى فرقه هاى ديگر نيز در اين رساله به طور پراكنده آمده است. رساله شريفى مرتضى در شصت صفحه، در ضمنن اين اثر آمده است. اين رساله ضمن مجموعه رسائل شريف مرتضى نيز چاپ شده است. (رسائل الشريف المرتضى.قم دارالقرآن. ج 2 ص 178)

17 رسائلالعدل والتوحيد

الامام يحيى بن الحسن دراسة و تحقيق، محمد عمار، جلد دوم. دارالهلال.

نويسنده از عالمان و نويسندگان زيديه است كه به سال 245 متولد شده در سال 298 در گذشته است. اين مجموعه، حاوى رساله هايى است در موضوعات مختلف. رساله اول با عنوان الرد على المجبرة القدريه است كه در بخش اول آن به پاسخگويى از آيات مورد استناد مجبره پرداخته و در بخش دوم، ادله قرآنى ديدگاه عدليه را ارائه داده است.آنگاه به بحث عقلانى در تاءييد اهل العدل پرداخته است.

رساله دوم به بحث از مقولاتى چون توحيد، عدل، وعده و وعيد، ايمان به پيامبر، امات على عليه السلام و جانشيانن وى پرداخته و اشاراتى به پيدايش روافض كرده است. امر به معروف و نه ياز منكر، هدايت، ضلال و... از ديگر مباحث اين رساله است.رساله بعدى (كه صفحات زيادى از كتاب را گرفته است) نقد و ردّى است بركتاب حسن بن محمد بن حنيفه در اثبات جبر و به عنوان الرّد والاحتجاج على الحسن بن محمد بن حنيفه، در اين رساله به چهل و سه مشكل طرح شده از سوى حسن بن محممد پاسخ داده شده است. مسائل مطرح شده در اين كتاب، در شناخت تلقى معتزله از ديدگاه قدريان و برخى آراء ديگر سودمند است. مىدانيم كه رساله حسن بن محمد بن حنفيه ضمن عنوان آيات علم الكلام عند المسلمين توسط فان اس آمانى چاپ شده است.

رساله بعدى با نام الجمله مختصرى است در شناخت دين واصول آن، پاين بخشاى مجلد رساله اى است در رد مشبه.

18 كتاب الزينه

القسم الثالث (صص 229 312) ابوحاتم احمد بن حمدان رازى (م 322) تحقيق عبدالله سلوم السامرائى

نويسنده از عالمان برجسته مذهب اسماعيليه و از داعيان بزرگ مرام مزبور است. كتاب اعلام النبوة او چاپ شده و دو بخش كتاب الزينه او نيز به چاپ رسيده و در بخش سوم در شناخت فرقه هاى اسلامى است. روش كتاب كاملا بى طرفانه و صادقانه بوده و از نظر ارائه اطلاعات مختلف لغوى، ادبى و تاريخى، و شناساندن وجه نامگذارى فرقه ها، متنى ممتاز به شمار مىآيد. بحث وى در تعريف اهوا وبدعت در آغاز آمده است. در ادامه از معناى سنت و جماعت ياد كرده و پس از ان به شرح معناى (مناصب) پرداخته است.درادامه، در بيان القاب فرقه هاى اسلامى، از شيعه آغاز كرده، بحث مرجئه پس از آن آمده و پس از مروى بر برخى از فرقه ها، بارديگر از رافضه بحث كرده است. بحث از معتزله كوتاه اما بعد از خوارج و فرقه هاى مختلف آن طولانى است. بار ديگر در ص 286 به بحث از فرقه هاى شيعه پرداخته و درآنجاست كه اسماعيلى بودن خود را نشان داده است. فرقه هاى مختلف شيعه از غالى وغير غالى در ادامه، با تفصيل بحث شده است. آخرين بحث از اصحاب تناسخ و اصحاب رجعت است.

هر بخش كتاب محتوى آگاهيهاى نو بوده و بدون آن امكان رسيدن به تحقيقى درست درباره فرقه هاى اسلام وجودندارد.

19 الصواعق المحرقة فى الرد على اهل البدع والزندقه

احمد بن حجر الهيثمى (م 97ب 4): تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، مكتبة القاهرة. 1965

اثر حاضر به انگيزه نقد و رد آراء و انديشه هاى شيعه، و فراتر از آن، در اثبات خلافت خليفه اول نگاشته شده است. از اين رو، كتاب حاضر درباره فرق نيست؛ اما بدان جهت كه آراء و افكار شيعه (و به تعبير وى روافض) را مىآورد واز نحله هاى مختلف درباره خلافت ياد مىكند، در شناخت فرق سودمند تواند بود. وى بخشى از كتاب را به حيات خلاف ء وبخش ديگر را به حيات ائمه عليه السلام اختصاص داده است.نكته جالب اين بخش در اين است كه مولف حديث پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم را در مورد اينكه جانشينانش دوازده نفرند مىپذيرد؛ ولى مىكوشد تا آن را توجيه كند (ص 26). و بر خلافت ديگر اهل سنت كه معتقد به انتخاب هستند؛ مولف تلاش عبثى كرده است تا خلافت ابوبكر را منصوص جلوه دهد. (ص 29) اين عقيده بكريه بوده است.

آنچه در اين كتاب جلوه مىكند، از باب هشتم به بعد است كه به بيان فضايل اهل بيت عليهم السلام پرداخته است. مؤلف مىخواهد نشان دهد كه فضايل را مىپذيرد؛ ولى اين فضايل براى اثبات امامت مفيد نتواند بود. از اين روى، بخشهاى مزبور اين اثر، دسمايه ومصدرى براى طالبان اهل بيت درآمده است. عالمان و محققان شيعه، عليه اثر ياد شده كتابهاى متعددى نوشته اند كه مهمترين آنها الصوارم المهرقه، اثر مرحوم قاضى نورالله شوشترى است.چاپ ياد شده گويا نسبت به چاپ پيشين آن كه به قطع نيمه رحلى صورت گرفته بود كاستيهايى دارد.

20 الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف

رضى الدين على نب موسى بن طاووس الحسنى (م 664)، تحقيق السيد مهدى الرجائى، قم مطبعة خيام.

كتاب ياد شده ازآثار قابل توجه و ارزشمند قرن هفتم هجرى است و به قلم يكى از عالمان مشهور شيعه نگاشته شده است. اين كتاب نيز مستقلا درباه فرق و مذاهب نيست؛ اما اطلاعات سودمندى در اين زمينه دارد. مؤلف در بخش اول اين اثرو با اسناد دقيق به منابع كهن عامه و به تفصيل از فضايل على عليه السلام بحث كرده ودر ضمن آن به نقد و بررسى ديدگاه عامه در امامت پرداخته است. در بخش دوم عقايد اهل سنت گفتگو كرده است. وى اصحاب مالك، شافعى واحمد بن حنبل را از مجبره ميداند؛ از اين روى ديدگاه هاى مشتمل بر جبر رانقل ونقد كرده است (صص 308 344)

پس آن به شرح عقايد مجسمه مىپردازد و روايات متعدد حنابله را درباره تجسيم نقل مىكند. بحث از عصمت انبيا از ديدگاه اهل سنت، امامان، و وصايت، عدم صلاحيت امت براى انتخاب خليفه و... از مباحث ديگر كتاب است. پايان بخش كتاب فصلى است مفصل از انتقاداتى كه شيعه بر اعمال و كردار خلفاى ثلاثه دارند. محقق در پانوشتها، غالبا منابع روايات را نشان داده و گاهى نسخه بدلها را نيز ضبط كرده است.

21 المعثمانية

ابوعثمان عمروبن بحر الجاحظ (صص 150 255) تحقيق عبدالسلام محمد هارون. مصر.1374

جاحظ كتاب حاضر را به انگيزه رد بر شيعيان نگاشته و محتواى آن نيز تكيه بر فضايل عثمان وبرترى وى بر على عليه السلام است. مىدانى كه نخستين اصطلاحات مذهبى و فرقه اى دو اصطلاح شيعى و عثمانى بوده كه در جنگ جمل پديد آمد. نام عثمانى براى مذهب اهل سنت تا دو قرن باقى ماند. كتاب جاحظ شاهدى بر اين مطالب است. وى از عقائد عامه اهل سنت دفاع مىكند.

جاحظ از واقع از معتزله بصره بوده است و نه بغداد. گروه اول متمايل به عثمان و گروه دوم متمايل به تشيع بودند. به هر حال مولف بحث را با پندار تقدم ابوبكر بر على عليه السلام مىآغازد و در ضمن آن به عرضه آراء روافض ورد آنان مىپردازد.

كتاب درميان از سالهاى 240 تا 250 نگاشته شده (زمان امام حسن عسكرى عليه السلام ) است واز لابلاى صفحات آن كثرت شيعيان را به خوبى مىتوان يافت. در صفحات ديگر كتاب به بحث از اسلام على عليه السلام و سن او، فضايل خلفا و على، و نقش آنان در حوادث صدر اسلام پرداخته است. ابوجعفر اسكافى (م 240) درزمان جاحظ ردى بر العثمانيه نگاشته كه اينك اصل آن در دست نيست، ولى بخشهاى مهمى از آن در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است. محقق اين كتاب اين موارد را در صفحات 281 تا 343 نقل كرده است. بر كتاب جاحظ نقد ديگرى نيز با عنوان بناء المقالة العلوية فى نقض الرساله العثمانية به قلم ابولفضائل احمدبن موسى بن طاووس حسنى (م 673) نگاشته شده كه توسط موسسه آل البيت چاپ شده است. افزوت بر اينها، عالمان ديگر نيز به نقد و رد آن پرداخته اند. نك: تراثنا، شماره 6، صص 36 34.

22 عيون الاخبار

ابن قتيبه (213 276). بيروت دار الكتاب العربى ج 2، صص 140 155

عيون الاخبار از جمله آثار ادبى و كشكول مانندى است؛ اكنده از مطالب گونه گون و در موضوعات مختلف؛ مانند عقد الفريد بن عبدربه اندلسى، ربيع الابرار زمخشرى و...

در جلد دوم اين كتاب با عنوان الاهواء والكلام فى الدين اشاره به برخى از مطالب درباره فرقه هاى مختلف كرده است. اغلب اين مطالب مربوط به شيعه است. ابتدا مناظره اى از امام رضا عليه السلام با ماءمون آورده است و پس از آن سخن معروف ابويوسف را مىآورد كه من طلب الدين بالكلام تزندق (ص 141) اشاره اى به مذهب جبر، اشعارى از كثير وسير حميرى در مذهب كيسانى، شهرى درباره غلاة الشيعه، مناظره اى از هشام بن حكم، و شعرى از ابوهريرة عجمى درباره امام باقر عليه السلام از مطالب ديگر اين باب است. باب ديگر نيز دارد با عنوان الرد على الملحدين كه در آن مناظراتى از هشام بن حكم با موبد زرتشتيان نيزآمده است.

محققان كتاب با مراجعه به كتابهاى ملل ونحل و نگاشتن پانوشتهاى توضيحى، بر سودمندى اين اثر افزوده اند.

23 الفرق بين الفرق

عبدالقاهرين طاهين محمد (م 429) تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد، مصر. 366 ص.

عبدالقاهر از نويسندگان سنى قرن پنجم هجرى و مولف اثارى چون فضائح المعتزله، فضائح الكراميه و كتاب الملل والنحل است كه بعد از انى معرفى خوهيم كرد. كتاب حاضر ويژه بحث از فرقه هاى اسلامى است. وى بحث ها را بر پنج باب تبويب كرده است: باب اول درباره حديث پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم درباره افتراق امت اسلامى. باب دوم درباره چگونگى و تقسيم فرق مسلمين به هفتاد ودو فرقه. باب سوم دربيان تفصيل عقايد فرقه واهل اهواء است. در اين باب به تفصيل از فرق سخن گفته شده است. او ابتدا از روافض آغاز مىكند كه احتمالا در زمان وى از اهميت وى قابل توجهى برخوردار بوده اند (صص 28 72) پس ازآن از خوارج، معتزله و مرجئه بحث كرده است. فرقه هاى نجاريه و جهميه و بكريه، از فرقه هايى هستند كه به اختصار به آنها اشاره شده است. باب چهارم ويژه فرقه هايى است كه منسوب به اسلامند؛ ولى از ديدگاه مولف خارج از اسلامند. اين كتاب با شهرتى كه دارد، با توجه به آميختگى آن به تعصب ويكسونگرى، فاقد اعتبار علمى است. علامه امينى مطالب اين كتاب را درباره شيعه به نقد كشيده و بى اعتبارى آن را برملا ساخته است (الغدير، ج 3، ص 91) گويا روى كار امدن آل بويه و گسترش نفوذ شيعه و نيز معتزله در بغداد، در نگارش كتاب بى تاءثير نبوده سات، چراكه صفحات كتاب روشنگر آن است كه مولف در بى اعتبار كردن شيع از هيچ كوششى دريغ نمى ورزد. محمد جواد مشكور كتاب را ترجمه كرده وبا مقدمه وتعليقات به سال 1330 به چاپ رسانده است. گزيده آن نيز به قلم عبدالرزاق دسعنى و تصحيح فليپ حتى به سال 1924 ميلادى در مصر نشر يافته است.

24 الفرق المتفرقة بين اهل الزيغ النزدقة

ابومحمد عثمان بن عبدالله بن الحسن العراقى الحنفى، تحقيق الدكتور يشار قوتلواى، آنكارا، 1961.

مولف پس از مقدمه كتاب به اشاره به حديث معروف پيامبر درباره تفرق مسلمانان؛ فرقه ها را به شش فرقه اصلى تقسيم مىكند: ناصبيه، رافضه، جبريه، مشبهه، ومعطلله. آنگاه هركى از فرقه ها را به دوازده فرقه تقسيم مىكند و سپس با افزودن فرقه اى به عنوان فقه ناجيه، هفتاد و سه فرقه را در پى هم مىآورد.

مولف چون اساس كتاب را به وجود هفتاد و سه فرقه نهاده، وكوشيده است كه اين مجموعه را از شش فرقه ياد شده بيرون كشد، در تكميل فرق به تنگنا افتاده و به جعل فرق و پرداخت اسامى گونه گون دست يازيده است.

مثلا براى ناصبيه كه به تعبير وى خوارج هستند، كوزيه و شمراخيه نيز تراشيده است. شيوه مولف آن است كه ابتدا عقايد و آراء فرقه ها را مىآورد و آن گاه به نقد وردّ آن مىپردازد. از اين رو در اين كتاب، مىتوان تفصيلى در باب عقايد گروه ها، به ويژه در زمينه هاى فقهى پيدا كرد. پس از گروه خوارج از روافض سخن رفته است و از آنان به عنوان اماميه وغلاة و زيديه ياد كرده است.وى پس از طرح دوازده فرقه از روافض و افزون سازى دو فرقه ديگر براين مجموعه، اين بخش را پايان مىبرد. (ص 43) سخن از قدريه و معنا و مصداق آن و فرقه هاى گونه گون كه به طور عمده از فرقه هاى اعتزالى اند. مبحث بعدى كتاب است. پس از قدريه از جبريه گفتگو كرده كه بيشتر نامها تازه است: الخوفيه، الفكريه، الكسليه و... وى در اين بحث، فرقه المفروغيه از جبريه رابه يهود منتسب كرده است (ص 65) فرقه بعد مشبه است كه ابتدا از عقايدشان سخن رفته و سپس از فرقه هاى سارقيه، تاركيه، لحديه، و... ياد شده است (ص 85). معطلله آخرين فرقه اى است كه بدان پرداخته شده است و در ضمن آن از جهميه و زنادقه و قرامطه نيز سخن رفته است. پايان بخش كتاب، فصلى است تحت عنوان فى ذكر الكفرة واصنافهم، كه بيانگر برخى مذاهب غير اسلامى است. مولف به ندرت بحث تاريخى دارد؛ اما گاهى به وجه تسميه فرقه هاى مىپردازد.

25 الفصل فى الملل والاهواء والنحل

ابى محمد على بن احمد بن حزم الظاهرى، بيروت، دارالمعرفة، 1975

كتاب حاضر از مشهورترين آثار در شناخت فرقه ها و نحله هاست. ابن حزم در اين اثر تنها به گزارش بدون نقد بسنده نمى كند، ودر جاى جاى آن درباره افكار و آرائى كه عرضه مىكند، داورى نيز مىنمايد. كتاب را با رد و نقد ديگاه كسانى كه معتقد به قدم عالم هستند مىآغازد.سپس عقايد يهوديان را آورده و به نقد مىكشد؛ آنگاه به بحث از نصارا و تناقضات انجيل موجود پرداخته و سرانجام به بحث درباره فرق اسلامى نشسته است.

ابن حزم فرق اسلامى را به پنج گروه تقسيم مىكند: اهل النسه، معتزله، مرجئه، شيعه، خوارج، پس از اين، كلياتى در وجه افتراق كلى اين فرقه ها با اهل سنت بيان مىكند و به تبيين عقايد مختلف درباب توحيد وتشبيه مىپردازد. گواينكه كتاب حاضر بيشتر بر محور عقايد شكل يافته است؛ اما از ياد كرد فرق وتوضيحاتى درباره نحله ها نيز خالى نيست. مولف در صفحه 116 (جزء دوم) اشاره مىكند كه تقسيم بندى فرقه اى در كتابى با عنوان النصايح المنجيه من الفضائح المخزيه آورده است.

آن چه مولف از ان ياد كرده سات، در جزء چهارم كتاب حاضر (صص 179 تا 227) نيز آمده است. اين بخش از كتاب شامل بحثهايى است از شيع، معتزله، خوارج، مرجئه و... بحثهايى درباره قضا و قدر، اعجاز، وعد و وعيد، عصمت انبياء، امامت از ديگر مباحث كتاب است. ابن حزم با جزم انديشى ظاهر گرايانه بسيارى از جريانها و نحله هايى را كه چون او نمى انديشند به چوپ تكفير مىراند. انديشه ها و آراء او از ديدگاه نقادانه متفكران بعد به دور نمانده است.

ارزش اين كتاب در نقل از بسيارى از مآخذ است كه در ارتباط با اديان و فرق بوده و در حال حاضر مفقود شده است. چاپ پنج جلدى آن را دارالجليل به چاپ رسانده است.

26 الفصول المختارة من العيون والمحاسن

محمد بن محمد بن نعمان الشيخ المفيد (413)، مجموعه آثار شيخ مفيد، 2ج، قم، كنگره بزرگداشت هزاره شيخ مفيد.

اثر حاضر گزيده اى از كتاب مفصلتر شيخ مفيد با عنوان العيون والمحاسن است. عمده مباحث اين اثر مشتمل بر مناظرات شيخ مفيد با مخالفان فرقه اى خود درباره خلافت مباحث وامامت است. درلابلاى كتاب مطالب، سودمندى درباره برخى از فرقه ها و عقائد ويژه آنها توان يافت. بحث در معنى كلام و متكلم (ص 45) نقل كلامى از ابن خياط در ابطال ديدگاه مرجئه در شفاعت (ص 47)، مناظره اى در مساله غيبت و ديدگاه شيعه درباره آن معناى رجعت و مناظره اى درباره آن؛ از جمله مباحث كتاب است. آنچه در كتاب ضمن آن بسيارى از افكار وانديشه هاى فرقه هاى مختلف نيز آمده است، آنچه در كتاب ارتباط مستقيم با موضوع ما دارد مطالبى است كه در صفحات 239 226 آمده است. در اين صفحات نخست تعريفى از اماميه به دست داده شده وآنگاه اشاره اى به مذهب كيسانيه وسردى بازار آن در عصر مؤلف شده است. اختلافات پس از امام صادق عليه السلام و ظهور و بروز فرقه هاى مختلف، و نيز آنچه پس از امام هفتم وهشتم عليه السلام به وجود آمده است، از ديگر مباحث كتاب است. مرحوم شيخ مفيد در تمام مباحث، از جايگگاه متكلمى سترگ وارد آوردگاه مىشود و استوار و راست قامت بيرون مىآيد. وى از جمله عالمان بزرگ شيعى است كه در شناخت فرقه ها ونحله ها يد طولايى داشه و آثار ژرفى نگاشته است كه متاءسفانه بسيارى ازآنهادر دست نيست. بيشترين همت وى در اين بحثها شناساندن مذهب شيعه بوده است.

27 فضايح الباطنيه

ابوحامد محمد الغزالى (م 505) تحقيق عبدالرحمن بدوى مصر، 1964.

كتاب حاضر در روزگارى نوشته شده كه باطنيه حزبى مقتدر بود و در ايران و مصر وسوريه با توانمندى خلافت عباسى را تهديد مىكرد. باطنيه عنوان ديگر اسماعيليان است كه يكى از شعب شيعه به شمار آيند. غزالى در موارد بسيارى ازآثار خود عليه باطنيه سخن گفته است؛ ولى اثر حاضر با ديدگاه ويژه و لحنى گزنده، يكسره عليه باطنيه است. غزالى در مقدمه كتاب اشاره مىكند كه كتابهاى فرق غالبا به تاريخ و پيدايش فرق مىپردازند. او اين كار را وظيفه اهل تاريخ مىداند و معتقد است كه عالمان شرع اشاره به امثال خودش بايد تنها به عقايد رسيدگى كنند (ص 9). از اين روى، وى به ريشه تاريخى اسماعيليه نمى پردازد؛ بلكه يكسره به سراغ آراء و انديشه هاى آنان مىرود. غزالى در آغاز سخن،

ابن حزم را آورده است كه عقايد اينان ريشه در ثنويت دارد. سپس بحث را ادامه مىدهد و در فصل اول عهده دار بحث از وجه تسميه اين فرقه ها شده كه بسيارى مانند بالكيه خرّمدينيه و... از سوى دشمنان آنها، به آنان نسبت داده شده است. باب سوم كه مباحثى جالب و خواندى دارد، شيوه ها وحيله هاى باطنيه را در جذب افراد بيان مىكند، باب چهارم ويژه عقايد آنان است كه در چهار بخش آمده است: الهيات، نبوت، حشر و نشر (ص 37). در فصلهاى بعدى، برخى از آراء فقهى و تاءويلات باطنى گرايانه آنان از ظواهر كتاب و سنت واستدلال به امور عددى آمده است. باب ششم نقل و نقد مثالهاى مختلفى است كه اسماعيليان در ابطان نظر عقلى و اثبات تعليم از معصوم آورده اند (ص 73). در ادامه آن، بحث نصّ بر امامت امت باتكيه بر جنبه هاى تاريخى و عقلانى آن آمده است (ص 132) درباب هشتم مولف كوشيده است تا حكم شرعى تكفير آنان را به ثبوت رساند. وآنگاه درباب نهم به اثبات امامت خليفه وقت پرداخته و در باب دهم وظيفه مسلمانان را در مقابل امامت و حفظ آن بحث كرده است.

غزالى در اين كتاب از الفرق بين الفرق بغدادى بسيار سود جسته است كه پيشتر به آميختگى آن به تعصب اشاره كرديم، بدوى در مقدمه به اين تاءثير گسترده اشاره كرده سات (صفحه د) همچنين تاءثير وى را از شهرستانى روشن ساخته است.

28 فضلالاعتدال وطبقات المعتزله ومباينتهم لسائر المخالفين

قاضى عبدالجبار (م 415) تحقيق فواد سيد، تونس

نويسنده از مشهورترين عالمان معتزله است كه در اوج شكوفايى علوم اسلامى نويسنده مىزيسته است. نگارش چنين اثر بوده كه يكى از حاكمان خوارزم، ابوالعباس ماءمون بن ماءمون (م 407) مذهب اعتزال را مىپذيرد. از اين روى، شيخى از آن ديار از مؤلف مىخواهد تا كتابى دراين زمينه بنگارد واو در پاسخ وى اين كتاب را مىنويسد. اولين بحث وى حجيت استدلالهاى عقلانى است و فصل بعد نشانگر آن كه عقل مويدانديشه آنان است. او عقايد اعتزال را در باب توحيد مىآورد و از صفت عدل نيز بحث مىكند. مولف بحث را با ريشه هاى اختلاف مسلمانان ادامه مىدهد و ضمن ياد كرد نمونه هاى تاريخى آن، آغاز خلافت را درباره عثمان دانسته است.

دومين عامل اختلاف را پيدايش پديده جبر در زمان معاويه مىداند و سپس از مفاسدى كه بنى اميه با اعتقاد به جبر بوجود آورده اند، سخن مىگويد. آنگاه با استناد به روايات، به نقد انديشه جبريگرى مىپردازد. (صص 141 145) از نكات قابل توجه كتاب عبدالجبار توجه به ريشه هاى پيدايش انحرافها و نحله هايى كه غالبا مىكوشند مدعاى خود را با رواياتى تثبيت كنند. پيدايش مرجئه و چگونگى گرايشهاى انان و تبيين عقايد افراطيشان از فصول ديگر كتاب است. سپس به مساءله خلق قرآن بر اساس انديشه معتزله مىپردازد وقائلين به عدم خلق قرآن را مشبهه مىخواند. در پايان مباحث ياد شده به پيدايش اشاعره و گزارش از ديدگاه آنان درباره رويت پرداخته شده است. (صص 149 158) به دنبال آن از طبقات معتزله ياد شده كه در برگيرنده شرحى است از عالمان بنام معتزلى در قرون نخستين اسلام ى.

29 القرامطه

عبدالرحمن ابن الجوزى (م 597). تحقيق محمد الصباغ. بيروت، منشورات المكتب الاسلامى، 1390، 72 ص.

اين كتاب گزينشى است از تاريخ بزگر ابن جوزى با عنوان المنتظم. قرامطه اصطلاح ديگرى است از گروهى از اسماعيليان كه ابتدا در اواسط و سپس در بحرين قدرت را فرا چنگ آوردند و در قرن چهارم شهرت زيادى يافتند. مستشرقان درباره ارتباط آنان با اسماعيليه، فراوان بحث كرده اند. اين كتاب مجموعه اظهار نظرهايى است كه ابن جوزى در ضمن بيان حوادث مختلف به آن اشاره كرده است. مولف از مستعصبان اهل سنت است. از روى اسماعيليان را يكسره با مجوسيان ومزدكيان يكسان شمرده است و هويت اصلى قرامطه را دين مجوس مىداند. بحثى در وجه تسميه هاى مختلف كه اسماعيليان بدآنهاشهرت داشته اند، چگونگى دعوت آنان از مردم به مذهب خود، و گزيده اى از عقايد آنان، از جمله مطالب ديگر كتاب است.

30 الكافيه فى الرد على الهارونى

(چاپ شده در مجموعه رسائل الكرمانى). احمد حميد الدين الكرمانى (م 411) تحقيق وتقديم: الدوكتور مصطفى غالب.

يكى از عالمان زيدى به نام هارونى حسنى در نقد ديدگاه اسماعيليان گفتارى داشته كه حميد الدين كرمانى به نقد و رد آن پرداخته است. اين رساله يازدهمين رساله از مجموعه اى است كه مولف در موضوعات مختلف نگاشته است. (فهرست الكتب و الرسائل... 148 144)

تنظيم رساله بدين صورت است كه ابتدا با عناوين عين المساءله، اصل اشكال آمده و آنگاه نقد هارونى و سپس جواب حميدالدين از وى آورده شده است.اولين مساءله اين است كه چرا اسماعيليه براى عناوين ظاهرى شرع، نظير صلاة و زكات.. باطن متقدند. كرمانى مىكوشد تا اعتقاد اسماعيليان را بر ظواهر به اثبات رسانده و كتاب ها وآثارى نيز در اين زمينه ياد مىكند (صص 151 165). در صفحات بعدى كتاب، امامت مورد بحث قرار گرفت است و با توجه با اين كه هارونى زيدى است، نص بر امامت را تنها درباره سه امام اول پذيرفته است. كرمانى جواب مىدهد كه چون امامى بر امام بعدى تصريح كند اين در واقع نص النبى است. آنگاه مساءله غيبت مطرح شده است و سوال از الحاكم بامرسالله كه از جنجالى ترين امامان اسماعيليه است بعد ازآن آمده است و پس از اينها عقيده اسماعيليان نسبت به خلفا آمده است. اثر حاضر مشتمل بر مباحث ديگرى درباره معاد و مسائل دينى ديگر دارد؛ و درمجموع اثرى است خواندنى. در اين مجموعه رساله هاى ديگرى نيز درباره اسماعيليه آمده است.

31 الكامل فى اللغة والادب

ابوالعباس محمد بن زيد المبرد. تحقيق محمد ابولفضل ابراهيم. مصر ج 3 صص 163 366

الكامل از جمله آثار بسيار سودمند است كه مولف بخش اعظم جلد سوم آن را به بحث درباره خوارج اختصاص داده است. خوارج گروهى هستند كه به جهاتى دورى از مراكز فرهنگى و علمى، سهمى قابل توجه در فرهنگ وادب اسلامى ندارند و بقاياى آنها نيز هنوز به هنى وضع گرفتارند. مبرد نويسنده چيره دست قرن چهارم هجرى به دلايلى كه بر ما معلوم نيست، به تفصيل شناسايى و شناساندن خوارج پرداخته است.

مطالب مبرد گو اينكه بيشتر جنبه تاريخى دارد، اما مطالب فراوانى نيز در لابلاى صفحات ياد شده درباره عقايده آنان آورده است، روشن است كه در شناخت نحله ها و جريانهاى فرهنگى و فكرى وسياسى، بررسى تاريخ نقش مهمى دربازشناسى دقيق ماهيت آنان خواهد داشت؛ وكتاب مبرّد از اين لحاظ و با توجه به اينكه متنى است كهن و باقى مانده از قرن سوم بسيار سودمند تواند بود.

كمتر كتابى به تفصيل الكامل در ميان آثار كهن درباره خوارج توان يافت كتاب از آغاز پيدايش خوارج مطلب را مىآغازد و باياد كرد اخبار رويارويى آنان با على عليه السلام و ماجراى نهروان ادامه مىدهد، و در ضمن اين مباحث به بسيارى از عقايد آنان و داوريهاى فقها نسبت به خوارج اشاره مىكند. سپس به تفصيل از نافع بن ارزق از چهره هاى برجسته خوارج، سخن مىگويد و معمولا ضمن يادكرد شخصيتهاى اشعارى از آنان مىرود كه افزون بر ارزش ادبى، در شناخت عقايد و روحيات آنان سودمنداست.

همچنين برخورد بنى اميّه و حجّاج بن يوسف با خوارج از جمله مطالبى است كه به تفصيل آمده است. مولف در مواردى بر اساس منابع خوارج، مطالبى آورده و برخى نامه هاى آنان را به يكديگر نقل كرده كه به لحاظ تاريخى و فكرى شايان توجه است. در صفحات ديگر از درگيريهاى خوارج با واليان بصره سخن رفته و از جنگهاى مهلب نيز با خوارج به تفصيل ياد شده است.

32 كشف اسرار الباطنيّه

محمد بن مالك بن ابى الفضائل الحمادى اليمانى (اواسط قرن پنجم هجرى) تحقيق و تقديم محمد بن زاهد الحسن الكوثرى، مص، 1995

رساله اى مختصر در رد اسماعيليه كه در پايان كتاب التبصير فى الدين اسفراينى، در چهل صفحه به چاپ رسيده است. وى با اشاره به عقيده معروف اسماعيليان هر مفهومى از مفاهيم دينى ظاهرى دارد و باطنى (ومثالهايى براى آنان نيز آورده است)، آنان را به متهم به اباحيگرى مىكند كه اين تاءويلات را ساخته و پرداخته است.

شيوه داعيان براى جلب و جذب مردم كه خواندى و جالب است از مطالب بعدى كتاب است. سپس مولف با پرداختن به منشاء تاريخى دعات كوشيده است تا خطر آنها را روشن كند كه طبعا محوربحث عبدالل بن ميمون قداح است كه خلفاى اسماعيلى را از نسل وى مىدانند وتلاشهاى اورا براى ترويج اين مرام ياد مىكند و از چهره هاى ديگر نيز مانند ابوسعيد جنابى (رئيس قرامطه)، حسن همدانى، محمد بن زكريا، على بن فضل الجدنى و... ياد مىكند. اتصال فرد اخير به اسماعيليان و برخحوردها وتلاش هاى وى در اين راه به تفصيل آمده است.همچنين نامه اى از ابوسعيد قرمطى به خليفه بغداد در اين رساله آمده است كه نكات جالبى دارد و از بخشهاى خواندنى رساله است. تاريخ پيدايش اسماعيليه و تشكيل دولت آنان در مغرب، از مطالب ديگر كتاب است، و پيوند قرامطه با اسماعيليه از نكات تازه و شايان توجه آن مىباشد.

33 الكشف عن مناهج اصناف الخوارج

صاحب ابن عباد، (چاپ شده در نثر الدر، ابوسعيد الابى، ج 5، مصر 1987، ص 237 229)

نثر الدر از جمله كتابهاى ادبى و كشكولى به شمار مىآيد، در جلد پنجم كتاب فصلهايى را به نقل قصه ها ونكات ادبى مربوط به دو فرقه اسلامى اختصاص داده، يكى شيعه وديگرى خوارج.

در ضمن مطالب مربوط به خوارج، رساله كوتاهى از صاحب بن عباد درباره خوارج آورده است. صاحب، در آغاز مطلب متفق عليه خوارج را در تكفير عثمان وامام على عليه السلام آورده و پس از آن فرق خوارج را برشمرده است. در ذيل نام هرفرقه از بنيانگذار آن و نيز در مواردى اشاره به برخى ازمعتقدات ويژه آنهاكرده است. وى مجموعا از سى وپنج فرقه نام برده است. پس از آن وجه نامگذارى آنها را به خوارج و شراة بيان نموده و با اظهر برائت ازآنها درخواست درود بر خدا بر رسول وابن عم او و اهل بيت آن حضرت كه اذهب الله عنهما الرجس وطهر هم تطهيرا رساله كوتاه خود را پايان داده است.و اين رساله به لحاظ اشتمال آن بر اسامى مقدار زيادى از رؤساى خوارج ونيز محل سكونت برخى از خوارج جالب توجه مىباشد. همچنين آراء خاص برخى از فرق خوارج با دقت بيان شده و در شناخت كلى اين فرق حائز اهميت است.

34 لمع الادلة فى قواعد عقايد اهل السّنة والجماعة

امام الحرمين عبدالملك جوينى (419 478) تقديم و تحقيق دكتور فوقية حسين محمود، مصر، 1385 قمرى.

كتاب حاضر با مقدمه اى پژوهشگرانه از محقق كتاب درباره زندگانى امام الحرمين و توضيح ابواب كتاب كه بسيار سودمند و كارآمد است مىآغازد. متن كتاب نيز كه مختصرى است از عقايد اهل سنت واز يكى از پيشوايان بزرگ آن،

با بحث از حدوث عالم آغاز مىشود. قسمت دوم با عنوان الله و صفاته، ضمن توضيح مطلب، به اقوال اعتزاليان و ديگر مخالفان پرداخته و عقيده آنان را به نقد كشيده است. در ادامه اين بخش بحثى، تحت عنوان ذكر ما يستحيل فى اوصاف البارى آمده است ك بحثى است از صفات سلبى خداوند. قسمت سوم مشتمل بر فصلى است با عنوان ارادة الله وارادة العبد در قسمت چهارم با عنوان رؤية الله، بر امكان رويت خداوند با چشم سر استدالال عقلانى مىكند (صص 97 101) در قسمت پنجم با عنوان الرب والخلق، به بحث توحيد در خاليقيت پرداخته و با اشاره به اكتسابى بودن افعال بشر، به اثبات نبوت پرداخته سات. معجزه و چگونگى ان بحث بعدى است. و پايان بخش كتاب،

بحث از امامت است. مولف دراين بحث به توجيه كردارهاى معاويه مىپردازد و افضليت هاى خلفاى اربعه رابه همان ترتيب كه به خلافت رسيده اند مىداند! و سپس از شرايط امامت بحث مىكند.

35 مسائل الامامة

منسوب به ناشى ء الاكبر (قرن سوم)، تحقيق فان اس، بيروت، 1971

نام اصلى كتاب مسائل الامامه و مقتطفات من الاكتاب الاوسط فى المقالات است كه به ناشى ء اكبر نسبت داده شده است. در اين انتساب ترديد شده و مادلونگ كتاب را از ان جعفر بن حرب دانسته است. به هر روى كتابى است مهم و شايد كهن ترين متن برجاى مانده در باب خلافت در مبحث امامت و باورهاى فرقه ها مختلف درباره آن. بحث كتاب بسيار منطقى و طبيعى پيش رفته است. نخست از اولين اختلاف سخن گفته شده كه مسلمانان سه فرقه شدند. انصار مهاجران و شيعيان، پس از آن مسير خلافت پيش رفت تا آن كه شورش بر عثمان پيش آمد و مسلمانان به عثمانيه وشيعه معتزله و حليسيه تقسيم شدند. بعد از خلافت امام على عليه السلام دوفرقه حشويه و خوارج و مرجئه نيز افزوده شدند. از صفحه بيست و دو به بعد، وارد بحث انشعابهاى داخلى شيع با توجه به بحث امامت شده است. كتاب مملو از آگاهيهاى نو، تحليلهاى جديد و مآخذ بسيار مهمى براى شناخت فرقه هاى شيعى است. در ادامه از عقائد خوارج، مرجئه و معتزله درباب امامت بحث شده است. اين كتاب نه تنها يك كتاب فرقه شناسى بلكه كتابى است در شناخت آراء سياسى مسلمانان.

36 مقالات الاسلاميين واختلاف المصلين

ابولحسن على بن اسماعيل الاشعرى (متوفاى 330) تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد، مصر 1369 ق.

اين كتاب از منابع كهن ملل و نحل است و از آن جهت كه نويسنده آن پيشواى مذهب اشعرى است، بسيار قابل توجه است. اشعرى بحث را با اختلاف در امامت آغاز كرده است كه از اولين بحثهاى مفصل وى درباره فرق شيه است. او شيعه راب ه سه گروه غلاة ورافضه و زيديه تقسيم كرده و با يادكرد فرقه هاى آنان در مورد مسائل اختلافى، از عقايدآن سخن گفته است. او غلاة را از رافضه جدا مىداند؛ اما برخى از فرق غلاة مانند بيانيه و حربيه را در ذيل رافضه نيز ياد ميكند. مولف با اينكه اتهام معروف وبى بنياد تجسيم را به هشام نسبت داده است (ص 104) تصريح مىكند كه رافضه كعتق به تجسيم نبوده اند. اشعرى در تبيين عقايد فرق، بسيار متعادل تر ازبغدادى و امثال او بوده و درارائه ديدگاه ها كمتر تعصب به خرج داده است. بحث از خوارج و مرجئه در صفحات بعدى آمده است و آنگاه به معتزله اشاره كرده است. مولف تا صفحه 320 تبيين عقايد مختلف پرداخته و پس ازآن به تفصيل از عقايد خود كه سازنده و پردازنده مذهب اشعرى است سخن گفته است. مجلد دوم كتاب نقل اقوال عالمان فرقه هاى مختلف است درباره مسائل فلسفى؛ از جمله مباحث: معرفت شناسى، حركت، ماهيت، جسم، انسان شناسى و... مباحث فراوان فرقه اى ديگرى نيز مانند امامت ملائكه صفات خداوندى، اجتهاد و تقليد، و مقولاتى ديگر از اين دست، ازجمله مباحث اين بخش از كتاب است.

37 - المقالات والفرق (فرق الشيعة)

سعد بن عبدالله ابى خلف الاشعرى القمى، تصحيح و تقديم و تعليق محمد جواد مشكور، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361 ش.

اثر حاضر از جمله منابع كهن و بسيار قابل توجه در زمينه شناخته فرقه ها و نحله هاى شيعه است. كتاب ياد شده اينك سالهاست كه مورد گفتگو است و هنوز محققان درباره چگونگى ارتباط ان با كتاب فرق الشيعه از حسن بن موسى نوبختى وحدت نظر ندارند. برخى مانند عباس اقبال بر اين بارند كه فرق الشيعه نوبختى و كتاب حاضر هردو يك كتاب اند و مالآ كتاب معروف فرق الشيعه از نوبختى نيست؛ ولى كسانى مانند شيخ فضل الله زنجانى معتقدند فرق الشيع از نوبختى است. نكته محل بحث، تشابه فراوان اين دو كتاب است. گواينكه شيوه نقل و اقتباس در ميان پيشينيان بسيار معمول بوده است؛ اما تشابه و تقارن به اين گستردگى نمى تواند با توجيه نقل واقتباس موجه باشد. استاد محمد رضا حسينى جلالى ضمن مقاله پژوهشگرانه اى (تراثنا، سال اول شماره اول، مقاله فرق الشيعه او المقالات الامامية للنوبختى ام للاشعرى ص 27) به اين نتيجه رسيده است كه فرق الشيعه از نوبختى نبوده و نسخه اى ناقص از همان كتاب المقالات والفرق است. گفتنى است كه نوبختى در اين زمنيه كتابى داشته كه شيخ مفيد مطالبى از آن را در العيون والمحاسن آورده وآن مطالب شباهتى با فرق الشيعه موجود ندارد. اين خود دليلى گرفته شده بر اينكه فرق الشيعه موجود از نوبختى نيست.

افزون برآن، ابن نديم كتابى با عنوان الآراء والديانات از نوبختى ياد مىكند. ولى اضافه مىكند كه وى به اتمام آن موفق نشده است. درصورتى كه كتاب چاپ شده، فرق الشيعه را تا پايان آن، يعنى بعد از امام عسكرى عليه السلام دارد. ممكن است كتاب الآراء والديانات كتاب ديگرى از وى باشد. به هر روى، كتاب نوبختى در دسترس بوده است. اشعرى احتمالا كتاب را بين سالهاى 265 تا 289 نگاشته است، زيرا در يك مورد مسائل بعد از امام حسن عسكرى عليه السلام را آورده و در موردى ديگر به عدم شوكت قرامطه تصريح كرده است. كه با حمله سال 289 قرامطه و بستن راه ها و گرفتن مكه سازگارى ندارد. فرق الشيعه نخست در استانبول به تحقيق دكتر رويتر و با مقدمه مرحوم علامه سيد هبة الدين شهرستانى چاپ شد و پس از آن بارها افست ويا با حروف چينى جديد نشر شده است. اما المقالات والفرق اولين بار بر اساس دو نسخه موجود آن به تحقيق و تعليق محمد جواد مشكور به سال 1341 منتشر شد. محقق، مقدمه اى مفصل بر كتاب نوشت و در ضمن آن افزون بر زندگانى مولف، راجع به كتاب نيز توضيحاتى آورد.پس از مقدمه، متن كتاب از اختلاف امت بر سر امامت آغاز مىشود و با نقل ديدگاه هاى مختلف معتزله ومرجئه وديگران در اين باره، تمامى فرق را درچهار فرقه شيعه، مرجئه و معتزله و خوارج خلاصه مىكند. پس ازآنچه ياد شد، كتاب يكسره درباره زيديه و اماميه و... در اين باب بررسى شده است. انشعاب در تشيع پس از على عليه السلام از جمله، موارد سودمند كتاب، اطلاعات گرانقدرى است كه نسبت به موضع ائمه شيع دربرابر عقايد غلاة شيعه امده است. درباره منشاء اسماعيليه نيز در لابلاى صفحات آن آگاهيهاى مهمى مىتوان يافت.

مقدمه وتعليقات ارزشمند محقق كه در تكميل و يا توضيح متن نگاشته اند، بر سودمندى كتاب افزوده است. به هر حال كتاب ياد شده از جمله متونى است كه در شيعه شناسى كارآمد است و هيچ پژوهشگر وشيعه شناسى از درنگريستن و بهره گرفتن از آن بى نياز نيست.

استاد مشكور، كتاب فرق الشيعه نوبختى را هم به فارسى ترجمه و نشر كرده اند. (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1361)

38 المنيه والامل فى شرح كتاب الملل والنحل

احمد بن يحيى بن مرتضى، تحقيق توماس ارنلد، هند، 1316 ق.

پيشتر از اين نويسنده، در ضمن شناسايى كتاب البحر الزخار وى ياد كرديم. بر اساس آنچه محقق كتاب درموخره آن آورده است. مولف آهنگ آن داشته است كه كتابى بنگارد با عنوان غايات الافكار و نهايات الانظار المحيطة بعجائب البحر الزخّار، در شرح باب اول از البحر الزخار كه ويژه ملل و نحل است. مولف زيدى مذهب است و مآلا چونان اعتزاليان مىانديشد؛ از اين روى در اين كتاب در اثبات انديشه ها و آراء معتزله به جد مىكوشد و سعى بليغى به كار مىبندد كه رجال و شخصيتهاى برجسته قرن اول را معتزلى جلوه دهد. اثر حاضر مشتمل بر موخره اى به زبان انگليسى است كه گزارشى از احوال نويسنده و كتاب را به دست داده است واگر ترجمه مىشد؛ به سودمندى كتاب افزوده مىشد.

يادآورى اين نكته نيز سودمند خواهد بود كه مولف اين كتاب ازكتاب بلخى و عبدالجبار كه پيشتر ياد كرديم فراوان بهره برده است. محقق كتاب فضل الاعتزال در مقدمه آن اشاره كرده اند كه شرح هاى ديگر احمد بن يحيى بر مطالبب خويش، تحت عنوان كلى غايات الافكار در كتابخانه صنعاء در يمن موجود است. به هر حال كتاب حاضر از مصادرمهم در باب شناخت معتزله است و برخى اطلاعات منحصر به فرد دارد.

39 كتاب الملل والنحل

ابو منصور عبدالقاهر بن طاهر بن محمد تميمى بغدادى (م 429) تحقيق البير نصرى نادر، بيروت، دارالمشرق، 1986

نويسنده كتاب، همان نويسنده كتاب معروف الفرق بين الفرق است. مصحح در مقدمه اى از تفاتهاى اين دو كتاب سخن گفته وبا استناد به متن الفرق بين الفرق گفته است كه عبدالقاهر، كتاب الملل والنحل خود را پيش از كتاب ديگرش تاءليف كرده است. به همين دليل كتاب المل، تلخيص كتاب الفرق نيست.

نخستين بخش كتاب از كيسانيه بحث شده بلا فاصله به بحث خوارج و فرقه هاى آن پرداخته شده است. گويا از بخش نخست كتاب كه درباره فرقه شيعه بوده از بين رفته است. پس از خوارج معتزله و بعد آن از مرجئه و در نهايت از نجاريه و جهميه بحث شده است. باب پايانى كتابى در باره اهل سنت به عنوان فرقه ناجيه است.

40 الملل والنحل

محمد بن عبدالكريم شهرستانى (م 548) تحقيق محمد بن فتح الله بدران، قاهره، افست قم، منشورات رضى.

نويسنده از عالمان مشهور قرن ششم هجرى است و كتاب ياد شده از مهمترين و مشهورترين اثر اوست. كتاب شهرستانى اطلاعات فرانى در زمينه ملل و نحل به دست مىدهد. وى در تشريح عقائد فرق كوشيده و گرچه ممكن است درمواردى اطلاعات نادرستى از مصادرى كه در دست داشته نقل كند، خود كمتر موضعگيرى رسمى دارد. گزارش وى دربيان نخستين اختلاف ها در ميان مسلماننان، گرايشى شيعى را نشان مىدهد. مانند ياد كرد او از ماجراى يوم الخميس، حسبنا كتاب الله و سپاه اسامه و... و شهرستانى كتاب را با بحث از معتزله مىآغازد و با نحله هاى معتزله و گزارشى از نكات برجسته عقايد آنان ادامه مىدهد، سپس از جبريه ياد مىكند و همچنين از جهمهيّه و نجاريه و ضراريه به عنوان فرق آن (ص 83) عنوان سوم صفاتيه است كه با آن توضيحى درباره مذهب اشعرى بحث ازآن را مىآغازد و با تبيين عقايد سران آن به گونه اى تطبيقى، به مشبه به عنوان دومين فرقه اشعرى مىرسد. او در ضمن اين بحث، هشام بن حكم را از مشبّهه مىداند كه ما بارها ضمن اين معرفى ياد كرده ايم كه اين اتهام به كلى بى اساس است (نك: تراثنا، شماره 19، ص 7. مقاله: مقولة جسم لاكالاجسام..). گرچه بايد اين تذكر را بدهيم كه برخى از آراى هشام زمينه چنين اتهامى را فرامهم كرده است.

شهرستانى كراميه را به عنوان گروه سوم مشبه آورده است. بحث بعدى درباب خوارج و فرقه هاى مختلف آن است كه به سير تاريخى آن از محكّمة الاولى، ازارقه وشعبهاى ديگر توجه شده است. باب ديگر دراباره مرجئه است ك با شرحى معناى رجاء مىآغازد و نكات قابل توجهى دارد. باب ششم درباره شيعه و قرقه هاى مختلف آن است كه بيشترين صفحات كتاب را به خود اختصاص اده است. او كيسانيه را مانند ديگر عالمان اهل سنت از فرقه هاى شيعى شمرده است. دراين باب، تمجيدهاى فوق العاده وى از محمد بن حنفيه قابل توجه است (ص 133) و در ادامه بحث اباطيل ساخته و پرداخته ابن حزم را درارتباط با شيعه آورده است (علامه امين ياين مطلب شهرستانى را موارى ديگر، عالمانه پژوهشگرانه به نقد كشيده است نك: الغدير، ج 3، ص 142).بحث بعدى درباره زيديه است و آنگاه اماميه. او در شمارش فرق اماميه به روشنى از ديگر ملل ونحل نگاران متاءثر است. از اين روى، فرقه هايى را رديف مىكند كه هرگز وجود خارجى نداشته اند.وى در باب غلاة به تفصيل سخن راند و تمام نسبتهاى گفته شده را درباره آنهاآورده است كه برخى ازآنان مورد ترديد است. بحث از اسماعيليه از نكات تازه اى برخوردار است واين به دليل قوت اسماعيليه دردوره اوست. كار تازه مولف تقسيم بندى فرق بر اساس فروعات و نيز اصناف مجتهدين اهل حديث و راءى و اجتهاد و منابع آن است.

ترجمه ملل و نحل با عنوان توضيح الملل، از مصطفى خالقداد هاشمى و به تصحيح و تحقيق آقاى سيد محمد رضا جلالى نائينى، در دو مجلد نشر شده است. همچننى رساله اى با عنوان تذكرة العقائد در دست است كه به گفته محقق آن، آقاى دكتر مشكور گزيده اى است مفيد از ملل و نحل شهرستانى. اين رساله دركتاب هفتاد و سه ملت كه ازآن ياد خواهيم كرد آمده است.

41 هفتاد و سه ملت يا اعتقادات مذاهب

(نوشته شده در قرن هشتم يا نهم). مجهول المولف. تحقيق دكتر محمد جواد مشكور، تهران، مطبوعاتى عطايى، 1355.

رساله اى است مختصر در فرق اسلاامى كه بر اساس اظهار نظر محقق كتاب احتمالا نويسنده آن از عالمان قرن هشتم يا نهم است. نويسنده صوفى مسلك است و كمتر در تكفير ديگران سخن رانده است. اسامى بسيار از فرق در اين كتاب (بر اساس آنچه محقق كتاب گفته است) تازه است. نثركتاب بسيار شيرين، عالمانه و عارفان و بسيار خواندنى است. در ميان ياد كرد ملتها و نحله هاى گاه جريانى غير اسلامى، چون سوفسطايه نيز آمده است. (ص 83)

همچنين برخى از اصطلاحات وى نيز خودساختگى است. مانند سابقيه، براى كسانى كه به سرنوشت از پيش تعيين شده باور دارند و نيكى كردن و يا گناه نمودن را در آن مؤثر نمى دانند. به هر حال، در اين اثر از هفتاد و سه فرقه ياد شده است. مولف خود را از اهل سنت و جماعت مىداند و لذا پس از ياد كرد از هر فرقه، داورى آنان را در درستى و نادرستى فرقه هاى مىآورد. او در آخرين صفحه كتاب از فرقه اى به نام سنيّه ياد مىكند و به اعتدال و دورى آنان از افراط و تفريط تصريح مىكند! و بدين سان حقانيت آنان را القا مىنمايد. كتاب حاوى جملاتى عربى است از قول تابعان و يا برخى از عالمان فرق ونيز آيات و اخبار. همراه اين كتاب چنانكه پيشتر آورديم تذكرد العقائد نيز چاپ شده است.

درآمد

مسلمانان وتاريخ نگارى

ميراث تاريخى اعراب در جاهليت

تاءثير مباحث قرآن

لزوم بهره گيرى از سنت رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم

توجه حاكمان به تاريخ

تاءثير نوشته هاى تاريخى ساير اقوام بر اعراب

گونه هاى مختلف تاريخنگارى مسلمانان

سيره نگارى و شرح حال نويسى

تك نگارى در مسائل و وقايع مهم

تاريخ نويسى عمومى وتقويمى

تاريخ نگارى بر اساس نسب شناسى

سبك خبرى و پيوسته

تاريخ نگارى محلى

تاريخ نگارى فرهنگى و اجتماعى

سيره نويسى وسيره نگارن

سيره نويسى پيش از ابن اسحاق

تدوين سيره نبوى در مدينه

موسى بن عقبه (م 141)

محمد بن اسحاق (81 15085/ 151)

ابان بن عثمان بجلى (م ح 170)

كتاب مغازى اءبان

موارد كتاب المبتداء درآثار بعدى از اين قرار است:

محمد بن عمر واقدى (130 207) محمد بن سعد (168 230)

ابوسعد خرگوشى (م 407)

بيهقى (384 458)

سيره نويسى پس از قرن پنجم

تحريف درسيره

دشمنى با انصار و تحريف سيره

نقش سيره نگاران در تحريف

تصويرهاى قصصى در سيره

تحول در سيره نويسى

شيعيان و سيره نويسى

تاريخ نويسى و تاريخ نويسانازآغاز تا قرن پنجم

ابومخنف (ح 90157)

نصر بن مزاحم منقرى (م 212)

هشام بن محمد كلبى (204 206)

هيثم بن عدى (م 207)

ابوعبيده معمر بن مثنى (110 209 يا 211 يا213)