اين بخش مشتمل است بر بيان حقيقت خوف، درجات آن، اقسام آنچه مايه خوف است، فضيلت خوف، اين كه از خوف و رجا كدام افضل است، داروى خوف، معناى بدى عاقبت، احوال خائفان اعمّ از پيامبران و صالحان.
بدان خوف عبارت است از تألّم و سوزش دل به سبب امر مكروهى كه انتظار وقوع آن در آينده مىرود و اين مطلب ضمن بيان حقيقت رجا روشن شده است. بلى كسى كه با خدا انس گرفته و حقّ بر سرزمين دل او حكومت يافته و ابن الوقت گرديده و پيوسته شاهد جمال حقّ است براى او توجّهى به آينده باقى نمىماند و در نتيجه براى او خوف و رجايى نيست بلكه حال وى برتر از خوف و رجاست چه اين دو به منزله دو افسارند كه نفس را از گرايش به نابخرديهايش باز مىدارد. واسطى به همين مطلب اشاره كرده است در آن جا كه مىگويد: خوف حجابى ميان خدا و بنده است و نيز گفته است: چون حقّ در باطن ظهور يابد براى خوف و رجا فضيلتى باقى نمىماند.
خلاصه هر گاه دل محبّ در مشاهده محبوب به خوف فراق مشغول شود آن نقصانى در شهود اوست، و دوام شهود مقصود همه مقامات است، ليكن ما اكنون درباره اوايل مقامات گفتگو مىكنيم و مىگوييم:
حالت خوف نيز از علم و حال و عمل تشكيل مىيابد. امّا علم همان آگاهى به سببى است كه موجب رسيدن به مكروه است مانند آن كه كسى خيانتى نسبت به پادشاه مرتكب و سپس دستگير شود. در اين حال هم بيم كشته شدن دارد و هم عفو و رهايى را ممكن مىشمارد ليكن خوفى كه دل او را به درد آورده به اندازه آگاهى او به اسبابى است كه منجر به كشته شدن او مىشود. از جمله اين اسباب زشتى خيانت او، و اين كه پادشاه سخت كينهتوز و خشمگين و انتقامجوست، و ديگر آن كه اطرافيان او كسانى هستند كه او را به انتقامگيرى وادار مىكنند، و كسى برگرد او نيست كه درباره وى شفاعت كند، و از هر وسيله و عمل نيكى كه اثر جنايت او را نزد پادشاه محو كند محروم و دستش تهى