و بعضى از شما غيبت بعضى ديگر نكند، آيا احدى از شما هست كه دوست داشته باشد گوشت برادرش را كه مرده است بخورد؟ پس (همانگونه كه اين امر را خوش نداريد) غيبت را هم خوش نداريد.
و ببين كه خداى متعال غيبت را به خوردن گوشت مردار تشبيه نموده و همين كافى است كه هرگز گرد اين گناه نگردى و لب به غيبت نگشائى، و باز در مورد غيبت برادر مسلمان مسئلهاى است كه اگر در آن بينديشى مسلّماً غيبتِ كسى نخواهى نمود و آن اينكه بخود بنگرى و ببينى آيا در ظاهر و يا باطن تو عيبى هست و يا در پنهان و آشكار گناهى از تو سر زده است؟ پس اگر عيب و يا عيوبى در خويشتن مشاهده نمودى، پس بخود بگوى اين گناهى كه از اين برادر مسلمان ديدهام و اين عيبى كه از او مشاهده كردهام، مثل همان گناه و عيبى است كه در خود من است و چگونه است كه من نتوانستهام خود را از هر گناه و آلودگى و عيبى پاك و منزّه نمايم، او هم مثل من انسان است و جايز الخطا و بعد باين معنا توجه داشته باش كه همانگونه كه تو نميخواهى رسوا و مفتضح گردى و عيوبت را كسى بر زبان آورد او هم همين گونه نميخواهد عيوبش آشكار شود، و اگر تو پرده از عيب او برنداشتى خدا هم عيوب تو را پوشيده مى دارد، و اگر خير، او را رسوا ساختى خداى تبارك و تعالى هم زبانهاى برندهاى را بر تو مسلّط خواهد نمود تا در دنيا آبرويت را از بين ببرند و در آخرت رسوا و مفتضحت سازند و اگر بخود نگريستى و عيب و نقصى در دين و دنياى خود نديدى، بدان كه جهلت به عيوب خويشتن، زشتترين انواع حماقتها است، و عيبى بزرگتر از حماقت نيست، و اگر خدا خيرى دربارة تو اراده نموده بود تو را به عيوب خويش بينا ميساخت، پس اينكه تو خود را منزّه و مبرّا از هر عيب و نقص ميبينى نهايت مرتبة حماقت و نادانى تو است و اگر كه واقعاً خود را منزّه از گناهان ديدى خداى را بر اين نعمت سپاس گوى، و اين پاكدامنى و صلاح را با عيبجوئى از مردمان و دست اندازى به آبروى آنها، فاسد مساز، كه اين از بزرگترين عيبها است.
چهارم: مراء و جدال و مناقشه با مردم در كلام است، كه اين امر از يك طرف موجب آزار و اذيتِ مخاطب، و نادان شمردن او و طعن در او است و از طرف ديگر ثناء بر خويشتن، و خود را صاحب علم و فطانت و زيركى دانستن است گذشته از اين، جدال و درگيرى لفظى با مردمان موجب تشويش و پريشانى زندگى است زيرا اگر با شخص سفيه و نادانى بجدال برخيزى او درصدد آزار و اذيت تو برآيد و اگر به شخص حليم و بردبارى به ستيز پردازى او بر تو غالب خواهد آمد و كينة تو را در دل خواهد گرفت. و گفته شده كه هر كس جدال و درگيرى لقظى را ترك كند در حاليكه ميداند بر باطل است برايش در زمين بهشت خانهاى بنا شود، و هر كس كه با علم به اينكه برحق است از جدال و ستيزهجوئى دست بردارد در بالاى بهشت برايش خانهاى بنا شود. و مبادا كه شيطان تو را فريب دهد و بگويد حق را بايد اظهار كنى و از ميدان بدر نروى، چرا شيطان شيوهاش چنين است كه مردمان احمق را از راه خير و صلاح به شّر و فساد ميكشاند پس مسخرة دست شيطان مشو و بدان كه اظهارِ حق خوب است ولى در صورتيكه طرف از تو بپذيرد و اين بطريق نصيحت و از روى مدارا است نه از راه جدال و ستيزه جوئى با مردمان، و نصيحت نياز به لطف و مهربانى دارد والاّ كه به فضاحت منجر خواهد گشت و فسادش بيشتر از صلاحش خواهد بود، و هر كس كه با عالم نمايان اين عصر آمد و رفت داشته باشد، جدال بر طبع او غلبه خواهد نمود و سكوت برايش مشكل خواهد گشت زيرا اين عالم نمايان بد طينت چنين وانمود ميكنند كه جدال و ستيزه جوئى با مردمان، از فضائل بوده و توانائى بر اين امر كه با گفتار، انسان طرف را از ميدان بدر كند خود فضيلتى است كه موجب مدح انسان ميشود. پس از اينگونه افراد فرار نما همانگونه كه از شير درنده ميگريزى و بدان كه ستيزهجوئى سبب غضب خداى متعال و ناخشنودى خلقِ خداست.
پنجم خويشتن را ثنا گفتن و خود را خوب دانستن است: قرآن ميگويد:
فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ.(1)
بيكى از حكماء گفته شد كه چه سخن راستى است كه گفتنش زشت است او گفت ثناء مرد بر خويشتن. پس بپرهيز از اين كه به اين عادت زشت خو كنى و بدان كه خويشتن را ستودن موجب كم شدن قدر و ارزش تو نزد مردم ميشود و خشم و غضب خداوندى را متوجهت ميسازد، و اگر چنين ميپندارى كه مدح و ستايشت از خويشتن موجب قدر و ارزش تو نزد غير ميگردد به هم رديفانِ خود بنگر كه اگر مدح خود گويند و فضل خويش بر زبان آورند و مال و جاه خود را برخ ديگران كشند چگونه قلباً از اين امر متنفّر ميشوى. و چگونه چون از آنها جدا شوى زبان به مذمت آنها ميگشائى. پس بدان كه آنها هم نسبت به تو همينگونه هستند، و گرچه در ظاهر چيزى بر زبان نميآورند ولى در دل تو را بر اين خودستائى مذمّت نموده و چون از تو جدا شوند اين مذمت را بر زبان آورند.
ششم از اينكه در حق احدى از مردم زبان به لعن و نفرين بگشائى هر چند كه آن فرد بر تو ستم روا داشته باشد بپرهيز و اگر كسى ظلمى بتو نمود كارش را بخدا واگذار زيرا در حديث آمده است كه: مظلوم آنقدر زبان به نفرين ظالم ميگشايد تا با او برابر ميگردد. كه در اين صورت اين ظالم است كه در قيامت از او مطالبة حق خود ميكند.
هفتم مزاح و مسخره و استهزاء مردم است، پس زبان خود را از اين امر حفظ نما چرا كه اين كار آبروى تو را مى برد، و هيبتت را زايل ميسازد و تنهايت مينمايد، و باعث آزاد دلها ميگردد، و اين عمل منشأ لجاج و دشمنى بوده و نهال كينه و عداوت را در دلها مينشاند، پس مواظب باش كه هرگز با كسى شوخى و مزاح نكنى و اگر كسى چنين نمود تو از جواب خوددارى نمائى، و از جمعى كه به مسخره و استهزاء مشغول هستند اعراض نما تا به سخن ديگرى مشغول شوند و از آنان باش كه بقول قرآن چون به لغو و بيهودهاى بگذرند بزرگوارانه از آن درگذرند.
اين مجموعهاى بود از آفات زبان، و اگر تو خواستى كه از اين آفات در امان بمانى چارهاى ندارى جز اين يا عزلت و تنهائى اختيار نمائى، و يا اگر در جمع بودى سكوت را برگزينى و جز بقدر ضرورت سخن نگوئى و بعضى از صخابه سنگ ريزه در دهان ميگرفت تا مانعِ سخن بيهوده گفتن او شود و به زبانش اشاره مينمود و ميگفت اين است كه انسان را بورطة هلاكت ميافكند. پس از زبان پيوسته برحذر باش كه آن قويترين سبب از اسباب هلاكتِ تو در دنيا و آخرت است.
و امّا شكم، پس سعى نما كه از تناول طعامِ حرام و يا شبهه ناك برحذر باشى، و پيوسته در طلب غذاى حلال كوشا باش، و چون طعام حلالى يافتى سعى كن كه پيش از اينكه سير شوى دست از طعام باز دارى زيرا پرخورى قلب را قسى ميكند. و ذهن را فاسد ميسازد، و حفظ را از بين ميبرد، و اعضاء را در انجام عبادت و تحصيل علم، سنگين ميسازد و شهوت را زياد مينمايد و سپاه شيطان را كمك ميكند. و سير شدنِ از غذاى حلال مبدأ و منشأ شر و بدى است تا چه رسد به غذاى حرام.
و طلبِ غذاى حلال بر هر مسلمانى واجب است، و عبادت و علم با خوردن غذاى حرام مثل بناء بر سرگين است پس اگر تو در سال به جامهاى قناعت نمودى و در روز به دو قرص نان اكتفا كردى، و از غذاهاى رنگارنگ چشم پوشيدى طلبِ حلال برايت دشوار نخواهد بود، و مال حلال بسيار است و لازم نيست كه تو به باطن امور بپردازى، بلكه همين مقدار كه از آنچه كه ميدانى حرام است، و يا گمانِ حرام بودن آن را ميدهى پرهيز كنى كافى است، امّا آنچه كه حرمتش معلوم است كه ظاهر است، و امّا آنچه كه احتمالش ميرود مثل مالِ سلطان و كارگزاران او، و مال كسى كه كسبى جز نوحهگرى و فروش خمر، و ربا، و نوازندگى ندارد بگونهاى كه علم پيدا كنى كه اكثر مالش قطعاً حرام است، پس آنچه كه تو از چنين كسى بگيرى گرچه ممكن است حلال باشد ولى احتمال حرمتش بيشتر است و لذا ميبايست از آن اجتناب شود، و باز از جملة اموال حرام، آنچه از موقوفاتى است كه در راهى غير آنچه واقف شرط نموده صرف شود مثل استفاده كسى كه اشتغال به تحصيل فقه ندارد از موقوفات مدارس. پس بر تو باد كه در پى شناخت حلال و حرام باشى كه اين امر همچون نمازهاى پنجگانه بر تو واجب ميباشد.
و امّا فرج، پس غريزة جنسى خود را از هر آنچه كه خدا حرام نموده حفظ نما و چنان باش كه خداى تبارك و تعالى در قرآن ميفرمايد:
وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ* إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ.(2)
و آنانكه حافظانِ فروج خويش هستند. مگر بر همسرانشان.
و نميتوانى غريزة جنسى را كنترل كنى مگر اينكه چشمت را از نگاه به نامحرم، و قلب را از فكر، و شكم را از پرخورى و يا مال شبههناك بازدارى چرا كه اينها همه از محركات شهوت و بمنزلة بذر اين نهال ميباشد.
و امّا دستها: پس سعى نما كه با اين دست بر سر مسلمانى نزنى، و مال حرامى را تصّرف ننمائى، و احدى از خلق را اذيت و آزار ننمائى، و يا در امانتى خيانت نكنى، و آنچه را كه گفتنش جايز نيست بر صفحة كاغذ نياورى، چرا كه قلم يكى از دو زبان است و لذا ميبايست كه قلم را از آنچه كه بايد زبان را از آن حفظ نمود حفظ كنى.
و امّا پاها: پس برحذر باش از اينكه با اين پا به سوى حرامى قدم نهى، و يا به پيشگاه سلطان راه يابى، چرا كه رفتن بنزد سلاطين ستمگر بدون ضرورت و ترس از جان، معصيت است، زيرا بخدمت سلطان رسيدن در حكم اكرام و تواضع براى او است و حال آنكه خداى تبارك و تعالى به اعراض و كنارهگيرى از آنها امر نموده است.
(1). سوره نجم، آيه 32. (2). سوره معارج، آيه 29.