بلاذرى در الانساب 33/5 از راه محمد پسر سعد از زبان ابو اسحاق همدانى آورده است كه وليد پسر عقبه باده گسارى كرد و مست شد پس بامدادان بر مردم پيشنمازى كرده دو ركعت نماز گزارد آن گاه روى به ايشان كرد و گفت: برايتان بيشتر بخوانم؟ گفتند نه! به راستى كه ما نمازمان را بگزارديم، پس از اين ها ابو زينب با جندب پسرزهير ازدى بر وى درآمدند و ديدند مست است پس انگشترى او را از دستش به در كردند و او از بس مست بود چگونگى را درنيافت...
ابو اسحاق گفت: مسروق به من گزارش داد كه او چون به نماز ايستاد از جايش دور نشد تا آن چه را نوشيده بود بالا آورد پس چهار تن- ابو زينب، جندب پسر زهير، ابو حبيبه غفارى، صعب پسر جثامه- براى گفتگو درباره او با عثمان بيرون شدند و عثمان را از آن چه وى كرده بود آگاه ساختند پس عبد الرحمن پسر عوف گفت: او را چه شده؟ آيا ديوانه گرديده؟ گفتند نه، مست كرده. گزارشگر گفت: پس عثمان ايشان را بيم داد و در هراس افكند و به جندب گفت: تو ديدى كه برادرم باده گسارى مى كرد؟ گفت نه- پناه به خدا- من گواهى مى دهم كه او را ديدم مست بود و آن چه را خورده بود از درون برمى گرداند و من انگشترى او را از دستش برگرفتم و او از بس مست بود چگونگى را درنيافت.
ابو اسحاق گفت: پس گواهان به نزد عايشه شدند و او را از آن چه ميان ايشان و عثمان گذشته بود آگاه كردند- و هم از اين كه عثمان ايشان را رانده- پس عايشه آواز در داد. راستى كه عثمان آئين هاى كيفرى را پايمال كرده و گواهان را بيم داده است.
واقدى گويد: برخى گفته اند كه عثمان كسانى از گواهان را تازيانه زد پس ايشان به نزد على شده از اين رفتار گله مندى نمودند پس او به نزديك عثمان رفت و گفت: آئين هاى كيفرى را پايمال گردانيدى و گروهى راكه به زيان برادرت گواهى دادند كتك زدى و فرمان را زير و رو نمودى با آن كه عمر گفت: امويان و به ويژه خاندان ابو معيط را بر گردن مردم سوار مكن. پرسيد مى گوئى چه كنم گفت چنان چه من مى بينم بايد او را از كار بركنار نمائى و سرپرستى هيچ يك از كارهاى مسلمانان را به او نسپارى وگواهان را بازجوئى كنى اگر كسانى نيستند كه گمان بد به ايشان رود و ازسر كينه توزى دروغ بگويند برادرت را به كيفرى كه بايسته است مى رسانى