ترجمه الغدیر

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

جلد 22 -صفحه : 227/ 144
نمايش فراداده

شرح حال شاعر

قاضى جمال الدين پسر محمد پسر حسن پسر دراز مكى، از مردان خوش گفتار و زبان گوياى فضيلت است. او از معاريف سخن و مشاهير شعر، و از بزرگان قضات بود.

سيد على خان در " سلافه العصر " ص 107، شرح حال او راآورده، و از وى به نيكى ياد كرده نوشته است:

او جمال دانش و معرفت، و مردى پرهيزگار بود. سايه علم و كمال را، با طراوت تمام گسترده، و ماه و خورشيد فضلش، همه جا را روشن كرده بود. دريايى از علم بود كه همواره موج مى زد. و آوزاه دانشش درهمه جا پيچيده، و در هر سرزمينى ياد و نامش گسترده بود.

اخبار علم وكمالش را سواران بهر سو مى بردند، وآوازه دانشش در هر مكان و سرزمينى طنين مى افكند. پايه ادب او را هيچ اديب ماهر نرسيده بود، و هيچ آگاه با فضلى به ژرفاى دانشش راه نيافته بود. زيورهاى بلاغت، از حصار استوارسخنش مى باريد. و در پيشانى براعت وبر ترى، نشان تفوق او اثر ميگذاشت. بهنگام نثر، مرواريد برشته كشيده شده، به پايگاه آن نمى رسيد، و گوهر بسلك كشيده، در برابر نظمش بى مقدار بود. حسن خطش، خد و عذار زيبايان را خوار مى داشت، و همه جوارح و اندامها بتماشاى جمالش حيران مى شدند. هنگامى كه به يمن كوچ كرد، رئيس يمن به احترام او كمربست، و او را به منصب قضاوت گماشت، و پرتو آمالش آنجا تابيدن گرفت، و چهره و ديدار آرزوهاى خوب مردم، همواره بسوى او خيره بود، و همگان از گلهاى محاسن و نكوئيهايش، گلچين و بهره گيرى مى كردند. و اين احوال ادامه داشت تا زمانى كه روزگار آن امير سپرى شد، و كار يمن به تباهى ونابودى كشيد، و شاعر ما هم به سوى زادگاه و خاندان خود بازگشت. و پس از دوران خوشى، دوره اندوه و درد فرا رسيد، چنانكه در بعضى از نوشته ها، به اين موضوع اشاره كرده است:

" هنگامى كه پس از مرگ مرحوم سنان پاشا، به يمن بازگشتم، بعد از تشرف به مجلس قضا در آن سر زمين، اقامت در زادگاه را برگزيدم. اما يادآورى انديشه ها كه در گنجينه خاطرم نقش بسته بود، مانع نشد از اين كه كارى اختيار نكنم. لذا كار تدريس را در اين شهر محترم پيش گرفتم، و دوباره پس از گذشت روزگارى در اين كار دست يازيدم. و لكن اين سر زمين، نمى توانست با اين كار. پاسخگوى همه نيازها و خواسته ها باشد".

از آن پس، همواره در شهر و زادگاه خود اقامت گزيد، و زره صبر وشكيبايى بر تن كرد، تا روزگار زندگانى اش بپايان رسيد، و بهره اش از حيات تمام شد.

پس از اين، از سخنان منثور او، حدود سيزده صفحه نقل كرده است، و از اشعار او در صدركتابى، اين ابيات است: - اين نظم تست، يا گوهرهايى است كه برشته كشيده شده يا اخترانى است كه در افق مى درخشند؟ - آيا اين كلام تو است، يا سحرى است كه خرد را واله و شيدا كرده؟ تو گويى كه سوره فلق مى خوانى.