گروههاى مختلف فكرى و سياسى چون شيعيان، عباسيان و خوارج با امويان مخالف بودند و مخالفت گروههايى چون شيعه اماميه به سالهاى آغازين عصر خلافت مىرسيد. به شهادت رساندن امامان شيعه موج خشم و نفرت را در ميان شيعيان به حركت درآورده بود و گاه اين حركتها به صورت قيامهايى عليه خاندان اموى خودنمايى مىكرد.
عباسيان كه به صورت خزنده حيات سياسى خود را در دوره خلافت امويان شروع كرده بودند با دو پشتوانه دينى و دنيايى حكومت را به دست گرفته و احزاب مدعى را يكى پس از ديگرى بركنار كردند. سابقه دنيايى آنها، اتكاء به سابقه اشرافيت قريشى بود كه ريشه در پيمان سياسى و تجارى يك قرن گذشته اعراب داشت و سابقه دينى آنها، اتصال به خاندان نبوت و وراثت فاطمى و علوى بود كه در دل مردم مؤمن حجاز و عراق و يمن و ايران ريشه دوانده بود.(نقشه 5)
عباسيان از خاندان عموى پيامبر، «عباس» بودند و از خاندان مكى «هاشم» محسوب مىشدند، همين سبب ادعاى حقانيتخود را بر خلافت در چشم مؤمنان مىآراستند، حال آنكه بنىاميه از اين امتياز محروم بودند. با اين همه پس از استقرار حكومتشان با علويان همان رفتارى را نمودند كه پيش از آنها خاندان اموى كرده بود.
حضرت فاطمه معصومه(س)، دخت گرامى امام موسى كاظم(ع) در سال173 هجرى تولد يافت و دولت عباسى از سال 132 هجرى با به خلافت رسيدن ابوالعباس سفاح بوجود آمد و تا سال656 هجرى ادامه داشت. از اين رو تمامى حيات حضرت معصومه(س) در دوره خلافت عباسيان بوده، بر خلاف امام كاظم(ع) كه زوال حكومت اموى را شاهد بوده است. خلفاى عباسى از آغاز حكومت تا انجام حيات حضرت معصومه(س) به قرار زير است:
1 - سفاح 132 هجرى2 - منصور136 هجرى3 - مهدى 158 ه.ق4 - هادى169 ه.ق5 - هارون الرشيد 170 ه.ق6 - امين193 ه.ق7 - مامون 128 - 198 ه.ق(نقشه6)
علامه سيد جعفر مرتضى عاملى گويد: «عباسيان ناگزير بودند كه ميان انقلاب خود و اهل بيتخط رابطى ترسيم كنند به چند دليل:
نخست: آنكه بدين وسيله توجه فرمانروايان را از خويشتن به جاى ديگر منصرف مىساختند.
دوم: آنكه مردم بيشتر به آنان اعتماد مىكردند و از پشتيبانيشان برخوردار مىگرديدند.
سوم: آنكه دعوت خود را بدين وسيله از ابتذال و برانگيختن شگفتى مردم مىرهانيدند.
چه اينان در سرزمينهاى اسلامى آنچنان از شهرت كافى برخوردار نبودند و مردم نيز براى هيچيك از آنان، بر خلاف علويان حق دعوت و حكومت را نمىشناختند. از اين رو با وجود علويان، دعوت عباسيان اگر به سود خودشان آغاز مىشد امرى فريبآميز و باور نكردنى مىنمود.
چهارم: آنكه مىخواستند اعتماد علويان را نيز به خود جلب كنند و اين از همه برايشان مهمتر بود. چه مىخواستند، بدين وسيله رقيبى در ميدان تبليغ و دعوت نداشته باشند و نمايش اينكه دارند، به نفع علويان تبليغ مىكنند، خود آنان را از تحرك باز دارند».
ليكن امام صادق(ع) مخالفتخود را با دستگاه عباسى اعلام كرد، رشته سياست را از دستخليفه وقتخارج ساخته، خشم وى را به جان خريد. امام صادق(ع) پس از استوارى حكومت منصور در جواب سؤال وى كه چرا به دربار عباسى رفت و آمد نمىكند فرمود:
«ما كارى نكردهايم كه به جهت آن از تو بترسيم و از امر آخرت پيش تو چيزى نيست كه بدان اميدوار باشيم و اين مقام تو در واقع نعمتى نيست كه آن را به تو تبريك بگوييم و تو آن را مصيبتى براى خود نمىدانى كه تو را دلدارى بدهيم، پس پيش تو چكار داريم؟»
حكومتبر سرزمين پهناور اسلامى چنان منصور را مغرور كرده بود كه مبانى سياسى خلافت عباسى را به فراموشى سپرد و پيشواى علويان و امام شيعيان را به شهادت رساند.
موضعگيرى امام صادق(ع) و عكس العمل منصور، علويان را با فتنه سياستبازان عباسى آشنا ساخت و پرده از پنهانكارى آنها برداشت. از اين رو قيام علويان در مصر موسوى رو به اوج نهاد و مخالفتبا خلافت عباسى فراگير شد. برخى از قيامهاى عصر عباسى به قرار زير است:
1 - قيام محمد بنعبدالله محض (عصر امام صادق - 145 ه)2 - قيام ابراهيم بنعبدالله محض (عصر امام صادق - اول رمضان 145 ه)3 - فراخوانى علىبنعباس بنحسن (عصر موسوى)4 - قيام فخ به رهبرى حسين بنعلى بنحسن مثلث(عصر موسوى،169 ه)
در قيام فخ برخى از شخصيتهاى هاشمى و غير هاشمى به شهادت رسيدند و بعضى چون «يحيى بنعبدالله بنحسن» و «ادريس بنعبدالله بنحسن» به ايران و مصر رفتند تا به خونخواهى رهبر قيام فخ قيامهاى ديگرى برپا دارند. هر چند يحيى در كار خود توفيق نيافت و پس از هجرت به منطقه «ديلم» به بغداد فراخوانده شد و به شهادت رسيد، ولى ادريس از مصر به مراكش رفت و حكومت ادريسيان را بنا نهاد كه تا دو قرن دوام آورد. حكومتى كه به قول محمد جواد مغنيه نخستين حكومتشيعه شناخته شد.
عموم رهبران قيام در عصر موسوى و برخى از پيروان آنها از شاگردان مكتب امام صادق(ع) و شخصيتهاى برجسته علمى مذهبى عصر خود بودند كه به پارسايى زندگى مىگذراندند.
فهرستشمارى از شخصيتهاى انقلابى مكتب جعفرى به ترتيب زير است:
1 - ابراهيم بنعبدالله محض
2 - محمد بنعبدالله محض
3 - حسين على، رهبر قيام فخ
4 - سليمان بنعبدالله
5 - يحيى بنعبدالله بنحسن، صاحب ديلم و مرد شماره 2 قيام فخ
6 - ادريس بنعبدالله بنحسن، پايهگذار حكومن ادريسيان
با توجه به اين نكته كه قيامكنندگان عصر موسوى خود از عالمان دينى محسوب مىشدند كه مكتب امام معصوم (ع) را درك كرده، از آن بهره برده و آنگاه اقدام به قيام عليه عباسيان نموده بودند و تاييد آنها چون قيام فخ و گسترش آيين وكالت و پذيرش هداياى خلفاى جور از سوى امام كاظم(ع)، ما را به اين نكته هدايت مىكند كه منابع مالى قيامكنندگان علاوه بر غنايم جنگى، كمكهاى مالى امام(ع) بوده است.
شيخ صدوق نقل مىكند زمانى كه امام كاظم(ع) نزد هارون الرشيد حاضر شده هارون غضب خود را پنهان كرد و به دلجويى امام پرداخت و پرسيد: چرا به ديدار ما نمىآيى؟ امام فرمود: پهناورى كشورت و دنيا دوستى تو مانع از آن مىشود.
پس از آن هارونالرشيد هدايايى به آن حضرت داد و امام در رابطه با قبول هدايا فرمود: «به خدا قسم، اگر من در فكر تزويج افراد مجرد خاندان ابوطالب نبودم كه تا نسل او براى هميشه قطع نشود، هرگز اين هدايا را نمىپذيرفتم».
از طرفى وقتى ائمه طاهرين(ع) مىخواهند اصحاب خود را توثيق نمايند از عبارت «حزب آبائى» و «من حزبنا» استفاده مىكنند. چنانكه امام رضا(ع) در توثيق اسماعيل بن خطاب و صفوان بنيحيى فرمايند: «رحم الله اسماعيل بنالخطاب، رحم الله صفوان، فانهما من حزب آبائى و من كان من حزبنا ادخله الله الجنة».
به سبب اينكه قيامكنندگان ولايت ائمه طاهرين(ع) را پذيرفته و ائمه پيروى آنها را تاييد كردهاند، در رديف افراد حزب آنها، كه همان حزب الله است داخل شدهاند. پيشوايان دينى نيز سرپرستى آنها را پذيرفته و منابع مالى آنها را هم تامين مىكنند. از اين رو امام كاظم(ع) حتى هداياى خلفاى جور را مىپذيرد تا به خاندان ابوطالب رساند، خاندان پرشور شيعهاى كه قيامهاى عصر موسوى را برپا مىنمايند.
امام كاظم(ع) براى سامان بخشى به نظام فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى جامعه شيعه و انسجام امت اسلامى، وكلا و كارگزارانى را در مناطق مختلف كشور پهناور اسلامى قرار داده بود تا جهان تشيع در زير لواى سازماندهى واحد با امام عليه السلام در ارتباط باشند. اين ارتباط موجب مىشد تا امام بتواند به سؤالات مستحدثه پاسخ گويد، مسائل مالى چون پرداخت وجوهات از طريق وكلا به آسانى صورت پذيرد و نظام اقتصادى شيعيان سامان يابد. برخى از اين وكلا كه از اصحاب خاص امام كاظم(ع) شمرده مىشوند، به قرار زير هستند:
1 - اسامة بن حفص
2 - ايوب بن نوح
3 - نضر بن قابوس
4 - عبدالرحمن بن حجاج
5 - عبدالله بن جندب بجلى
6 - على بن مهزيار
7 - على بن يقطين
با توجه به توسعه سازمان وكلا در عصر موسوى و قيامهاى مورد تاييد مقام ولايت، هارون الرشيد و دستگاه لافتبيمناك شدند. آنها مىدانستند كه امام هارون را غاصب خلافت پيامبر و زمامدارى جهان اسلام مىداند و اگر توان براندازى حكومت عباسى را داشته باشد، در آن تامل نخواهد كرد و با براندازى دولت عباسى، حكومت اسلاى بر مبناى اصول تعيين شده در فلسفه سياسى اسلام را بنا خواهد نهاد.
قيامهاى پىدرپى علويان نظام پوشالى عباسى و شعارهاى دروغين رژيم سفاك هارونى را بر ملا ساخته بود و سازمان وكلا اين فرصت را مىداد تا امام براى آينده جهان اسلام انديشه كند و در صدد مقابله با عباسيان برآيد.
هارون در طى جلسات متعدد مسائلى را با امام كاظم(ع) در ميان نهاد تا از انديشه سياسى امام آگاهى يابد. روزى به آن حضرت گفت: حاضر است «فدك» را به او برگرداند. امام فرمود: در صورتى حاضرم فدك را تحويل بگيرم كه آن را با تمام حدود و مرزهايش پس بدهى!
هارون پرسيد: حدود و مرزهاى آن كدام است؟
امام فرمود: اگر حدود آن را بگويم هرگز پس نخواهى داد.
هارون اصرار كرد و سوگند ياد نمود كه اين كار را انجام خواهد داد.
امام در تعيين حدود آن فرمود: حد اولش: عدن، حد دوم آن: سمرقند، حد سوم: افريقا و حد چهارم آن نيز مناطق ارمنيه و بحر خزر است.
هارون كه با شنيدن هر يك از اين حدود، تغيير رنگ مىداد و به شدت ناراحت مىشد، نتوانستخود را كنترل كند و با خشم و ناراحتى گفت: با اين ترتيب چيزى براى ما باقى نمىماند!
امام كاظم(ع) فرمود: مىدانستم كه نخواهى پذيرفت و به همين سبب از گفتن آن امتناع داشتم.
امام مجموع قلمرو اسلامى را حدود فدك معرفى كرد و با اين بيان مشروعيت امامت و رهبرى اهل بيت عصمت(ع) و تصاحب غاصبانه آن از سوى خلفا را بر ملا ساخت.
روزى ديگر هارون، امام موسى كاظم(ع) را كنار كعبه ديد، رو به امام كرده و گفت: «تو هستى كه مردم پنهانى با تو بيعت كرده، تو را به پيشوايى برمىگزينند؟»امام فرمود: «انا امام القلوب و انت امام الجسوم».
«من امام دلها هستم و تو پيشواى تنهايى».
امام كاظم(ع) در زمان خلافت هارون دو بار زندانى شد. مدت زندانى شدن آن حضرت در مرتبه اول مشخص نيست ولى در مرتبه دوم از سال179 تا183 هجرى قمرى يعنى مدت چهار سال در زندان بود كه به شهادت ايشان منجر شده است.
تاكيد رسول اكرم(ص) بر اينكه امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرزندان اويند، موجب شكوه و عظمت اهل بيت در ميان مسلمانان شد. چنانكه روايات زيادى در باره نهادى شدن بزرگداشت اهل بيت(ع) در جوامع روايى شيعيان و اهل سنت آمده است. از جمله حديث ثقلين و حديثسفينه كه از طريق دهها راوى نقل شده است.
عباسيان در مقابل اين مقام الهى اهل بيت(ع) كه شايستگى آنها را براى امامت و خلافتبه اثبات مىرساند، خود را بنى اعمام رسول خدا(ص) دانسته و اينگونه استدلال مىكردند، زمان رحلت پيامبر(ص)، عباس عموى او زنده بود و با وجود او حقى براى فرزندان عموهاى ديگر رسول خدا(ص) باقى نمىماند. حال آنكه شيعه براى اثبات امامت هرگز به قانون وراثت توجهى نداشت. بلكه نصوص وارده از پيامبر و امام سابق در رابطه با تعيين امام بعدى را شرط امامت ائمه اثنىعشر مىدانست. دولت عباسى سعى داشتحسنين و فرزندان آنها را، فرزندان علىبنابيطالب(ع) قلمداد نمايند و اذهان مردم را از اهل بيتبه خود متوجه سازند.
ابناثير سبب زندانى شدن امام كاظم(ع) را اينگونه نقل مىكند:
هارون الرشيد در رمضان179 ه.ق به مقصد حج عمره به مكه مىرفت كه در سر راه خود به مدينه آمده و وارد روضه رسول خدا(ص) شد پس از زيارت مرقد مطهر براى جلب توجه مردم در رابطه با نسب خويش به رسول خدا(ص) اين چنين سلام داد: «السلام عليك يا رسول الله يابن عم» «سلام بر تو اى رسول خدا، اى پسر عمو». در اين هنگام موسى بنجعفر(ع) كه در آن مجلس حاضر بود، پيش آمده و خطاب به رسول خدا(ص) فرمود: «السلام عليك يا ابة» «سلام بر تو اى پدرم». با شنيدن اين سخن رنگ از رخسار هارون پريده و خطاب به امام كاظم(ع) گفت: «هذا الفخر، يا اباالحسن جدا» به واقع اين مايه افتخار استيا اباالحسن، و سپس دستور توقيف آن حضرت را صادر كرد.
امام از زندانى به زندان ديگر انتقال يافت و به سبب فضايل اخلاقى زندانبانان را تحت تاثير قرار داد تا در بيست و پنجم رجب سال183 هجرى قمرى در زندان سندى بنشاهك به شهادت رسيد.
و در باب التين بغداد مقبره قريشىها به خاك سپرده شد.
حضرت فاطمه معصومه(س) در سال173 هجرى قمرى به دنيا آمد و حضرت امام موسى كاظم(ع)183 هجرى به شهادت رسيد، از اين رو حضرت معصومه(س) در عصر شهادت پدر بزرگوارش ده سال و برادر ارجمندش حضرت امام رضا(ع) سىوپنجسال داشتند. در ميان خاندان طهارت و امامت فرزندان توسط بزرگان خانواده آموزش داده مىشدند و علوم الهى را از پدر، مادر و برادر فرا مىگرفتند. در عصر موسوى نيز اين سيره حسنه ادامه داشت و حضرت معصومه(س) از همان دوران كودكى به آموزش علوم دينى مىپرداخت. استعداد ذاتى، طهارت روح و برخوردارى از استادان معصوم كه از علوم الهى بهره وافى دارند، وى را به مرحلهاى از كمال علمى رساند كه روزى جمعى از شيعيان وارد مدينه شدند و تعدادى پرسش در نامهاى نوشته و به خاندان امامتبردند. حضرت موسى بنجعفر(ع) در سفر بود و امام رضا(ع) در مدينه تشريف نداشت. هنگامى كه آن گروه از مدينه قصد عزيمت داشتند، از اينكه خدمت امام رضا(ع) نرسيده بودند و دستخالى بدون پاسخ به سؤالات علمى و دينى خويش به وطن برمىگشتند، بسيار اندوهگين بودند.
حضرت فاطمه معصومه(س) كه در آن ايام هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، از مشاهده غم و اندوه آنان متاثر شده و پاسخ پرسشهاى آنان را نوشت و به آنها عنايت فرمود. شيعيان مدينه را با سرور و شادى ترك كردند، در بيرون مدينه با امام كاظم(ع) مواجه شده و واقعه را به اطلاع حضرت رساند و دستخط حضرت معصومه(س) را به امام ارائه دادند. حضرت امام كاظم(ع) پس از مطالعه جواب سؤالات، شادى و ابتهاج خود را با اين جمله بيان فرمودند: «فداها ابوها; پدرش به فدايش».
از اين رو حضرت معصومه(س) در عصر رضوى علاوه بر اينكه از خاندان امام كاظم(ع) شناخته مىشد، از بانوان دانشمند، محدثه و پارساى عصر خويش محسوب مىگشت و با وجود ناآرامىها و ناملايمات فراوان چهار روايت از آن بانوى مكرمه به دست ما رسيده كه در محور اصول اعتقادى شيعه و تاكيد به وصايتحضرت اميرالمؤمنين و تثبيت جايگاه غدير در فرهنگ تشيع است.