ترجمه تفسیر طبری

به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی

جلد 2 -صفحه : 252/ 103
نمايش فراداده

و دل تنگ همى بود كه از خواهران و برادران دور مانده بود، و نيز كارى چنان بر دست او رفته كه برادرى چنان كشته بود، و مى‏ترسيد كه بيرون آيد از قصاص، و همه روز آتش را دشنام همى دادى كه تو چرا قربان هابيل بسوختى و آن من نسوختى.

پس يك روز قابيل تنها بخانه‏اى در نشسته بود، و ابليس بر وزن خانه اندر آمد و پيش او بيستاد. قابيل وى را گفت كه تو كيستى؟ گفت كه من فريشته‏اى ام و از آسمان فرو آمده‏ام تا ترا نصيحت كنم. گفت چه نصيحت كنى؟ گفت نصيحت من بتو آنست كه ترا معلوم كنم كه چون بود كه آتش قربان هابيل را بسوخت و آن تو نسوخت. قابيل گفت كه من ندانم كه چرا بود. ابليس گفت از بهر آن بود كه هابيل برادر تو پنهان آتش پرستيدى، و آتش او را دوست گرفته بود و قربان او را بسوخت، تو نيز اگر خواهى كه آتش ترا دوست گيرد و فرمان بردار تو باشد اين آتش را سجده كن و او را هيچ دشنام مده.

پس قابيل فرمان ابليس برد و مر آتش را سجده كرد، و فرزندان او بدو نگرستند و هم چنان كه او، آتش پرستيدند. و اصل اين آتش پرستيدن بجهان دراز ايشان خاست كه در همه جهان مى‏پرستند. و اللَّه اعلم.

قصه اول كسى كه خمر خورد «1»

امّا اوّل كسى كه شراب مست كننده خورد هم قابيل بود. و سبب اين آن بود كه بدان وقت كه قابيل هابيل را بكشت و بگريخت و پنهان شد از آدم و متوارى همى گرديد، ابليس بدو راه يافت و بيامد نزديك او

(1) قصه اول من شرب الخمر. (صو. ن)