حق على را بود.
و گروهى از مردمان گويند وليد بن عقبه را بر كوفه خليفت كرده بود، و وليد بكوفه ستم همى كرد. و اين عبد اللَّه بن سبا گفت مردمان را كه عثمان ستم كار است، و خليفتان عثمان چون وليد بن عقبه و عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح و معاوية بن ابى سفيان اين همه ستم كاراناند. و مردمان را بدين راست بنهاد.
پس اندك اندك همه خلق را بر عثمان و بر نايبان و خليفتان او «1» بيرون آورد، و گفت كه ايشان همه ستم كارهاند، تا ايشان ازين عمّالان هيچ سخن نمىپذيرفتند. و از هر شهرى مردم همى آمدند بنزديك «2» عثمان و گله همى كردند ازان عمّالان شهرها، و عثمان رضى اللَّه عنه هيچ كس را باز نمىماليد و معزول نكرد تا كار بآنجا رسيد كه از شهرى «3» غوغا گرد آمدند، و بيامدند، و آهنگ كشتن عثمان رضى اللَّه عنه كردند، و گفتند كه يكى آنست كه عثمان بباطل بخليفتى نشسته است، و ديگر آن كه خليفتان را بر ما گماشته است و بر ما «4» ستم همى كنند بشهرهاى ما.
پس اوّل بار كه بمدينه آمدند على و طلحه و زبير رضى اللَّه عنهم آنجا بودند، ايشان را باز گردانيدند، و برفتند. و ديگر باره باز آمدند و عثمان رضى اللَّه عنه اندر سراى بيافتند، و سراى بر وى حصار كردند، و غوغا گرد سراى اندر آمدند. و على رضى اللَّه عنه بيامد و بدين غوغا حرب كرد، و ايشان گفتند كه عثمان كار داران ستم كاره بر ما گماشته است. على رضى
(1) بر عثمان و بر كارداران وى. (بو)- بر عثمان و بر كاررانان. (صو) (2) آمدند بمدينه بنزديك. (بو) (3) كه از هر شهرى گروهى. (بو. صو) (4) خليفتان بدرا بر ما گماشته است تا. (بو)