مرحوم حاج غلامحسين ازغدى معروف به حاج آخوند كه از موثقين و دوستان بود بلاواسطه نقل كرد:
زنى از محارم من كه مؤمنه و بسيار فقيره و تهى دست بود حالش اين بود كه سالى يكمرتبه از ازغد كه چهارفرسخى شهر مشهد است با پاى پياده بزيارت حضرت رضا عليه السلام مىآمد. و چون برمى گشت براى هر يك از اطفال قبيله سوقات مىآورد مانند كفش و كلاه و سينه بند و امثال اينها. هر وقت ما باو مىگفتيم تو كه پياده و با دست خالى مىروى پس پول از كجا مىآورى كه اين چيزها را مىخرى.
مى گفت من وقتى بحرم مىروم حضرت رضا عليه السلام را ميان ضريح مىبينم و آن بزرگوار احوال مرا و اطفال را و عدد آنها را مىپرسد. و باندازه اى پول بمن مىدهد كه براى اطفال سوغاتى و تحفه بخرم و شما مگر وقتى بحرم مىرويد آنحضرت را نمى بينيد. و چون چنين جواب مىداد ما سكوت مىكرديم و گمان مىكرديم كه او چون فقيره است در مشهد گدائى و تكدى مىكند و پولى بدست مىآورد و سوغاتى مىخرد.
تا اينكه يك سفر چون روانه مشهد شد من پشت سرش آمدم تا بمشهد رسيد و ديدم بخانه يك نفر از غديها رفت و من بيرون آن خانه منتظر او شدم تا اينكه وضو ساخته بيرون آمد تا بحرم برود. من هم عقب سرش رفتم تا بحرم شريف رسيد و خود را بضريح مطهر چسبانيد. من در حرم ايستادم تا وقتى از حرم بيرون آمد.
خودم را باو رساندم و سلام كردم چشمش كه بمن افتاد از ملاقات من اظهار خوشحالى كرد سپس باو گفتم برابر ضريح چقدر طول دادى. گفت بلى حضرت رضا عليه السلام با من احوال پرسى كرد و احوال اطفال قبيله را پرسيد و پول بمن مرحمت فرمود كه براى اطفال سوغاتى بخرم آنگاه دستش را باز كرد ديدم چند قران ميان دست اوست. آنوقت فهميدم كه آنزن بواسطه اخلاص و صدق بچنين مقامى رسيده كه امام را مىبيند و با او سخن مىگويد و من هرچه كردم كه آن پولها را بگيرم و بجهتش سوغات بخرم قبول نكرد و گفت بايد خودم بخرم.(70)