حجتاللّه ايزدي
سيره و زندگاني ائمه (ع) چشمه گوارايي است كه از آن جويبارهاي شفاف و حياتبخش معرفت جاري ميشود. بر محققان مسلمان و بويژه شيعيان خاندان عصمت و طهارت است كه با مطالعه و تحقيق در زندگاني اين مشعلداران هدايت، امكان بهرهبرداري لازم را در جهت رشد و كمال خود و جامعه اسلامي فراهم سازند. ائمه اطهار (ع) اسوههاي هدايتي هستند كه در مسائل مختلف مبتلابه، در بُعد فردي و اجتماعي، مقتداي مسلمانان هستند.
حيات سياسي ـ اجتماعي آن بزرگواران به دليل دوران حدود 300 ساله امامت مستقيمشان از جلوههاي گوناگون زيادي برخوردار، و توان پاسخگويي به سؤالات سياسي اجتماعي بسيار زيادي را داراست.
در اين مقاله ضمن به بحث گذاشتن مسأله ولايتعهدي امام رضا(ع) سعي شده است ضمن تحليل اوضاع سياسي اجتماعي عصر امام و موضعگيريهاي آن حضرت در برابر مسائل بسيار پيچيده سياسي، كيفيت رهبري و امامت در يكي از برهههاي بحراني تاريخ اسلام به تصوير كشيده شود. در اين تحليل ضمن نقد و بررسي انديشههاي مختلف مورخان و صاحبنظران سعي شده است تا خواننده را به فكر و تأمل بيشتر وادارد زيرا هرچه بيشتر زمينه فكر در زندگاني ائمه معصومين (ع) فراهم شود، درسآموزي از آن بزرگواران، حلاوت بيشتري دربر خواهد داشت.
چكيده
تحليل مناسبات ائمه اطهار (ع) با دستگاه خلافت عباسيان از اهميت بسزايي برخوردار است كه براي درك آن، لازم است مقداري به عقب برگرديم و چگونگي بهرهجويي عباسيان را از حرمت اجتماعي «اهل بيت (ع) در به قدرت رسيدن بررسي كنيم.
عباسيان، نخست دعوت خود را با نام اهل بيت شروع، و در طول مبارزه حدود 50 ساله خود بر ضد بنياميه كمكم در شعارهاي خود به گونهاي تغيير ايجاد كردند كه سرانجام توانستند خلافت را به عنوان ميراثي كه از پيامبر اكرم (ص) به عباس عموي پيامبر و جد خلفاي عباسي منتقل شده تبليغ، و شايع كنند. به همين دليل آنها در دهههاي آغاز خلافت خود در پاسخگويي به تعارضات موجود در موضعگيريهايشان، تمهيدات سياسياي انديشيدند كه ائمه معصومين (ع) وظيفه خود ميدانستند كه با موضعگيري مناسب و بحق، اولاً جلو سوء استفاده بني عباس را بگيرند و ثانيا امام واقعي و بر حق را به مردم معرفي كنند. قبول ولايتعهدي مأمون از طرف امام رضا(ع) يكي از اين حوادث مهم تاريخ اسلام است كه در اين مقاله علل قبول اين موضوع و چگونگي آن با استناد به منابع اصلي تجزيه و تحليل شده است.
علي بن موسي ملقب به رضا و مكني به ابوالحسن، هشتمين امام شيعيان اثني عشري در شهر مدينه (به قولي) در روز 11 ذيالقعده1 به سال 148 ه·· متولد شد. مادر آن حضرت امّ ولد بود. نام وي را خيزران و نجمه ضبط كردهاند. او ملقب به شَقراء بوبيّه و مكنّي به امالبنين بود.
تعداد فرزندان آن حضرت در منابع به اختلاف از يك تا 6 فرزند ذكر شده است. شيخ مفيد، ابن شهرآشوب و طبرسي بجز امام محمد جواد (ع) فرزندي براي آن حضرت نقل نكردهاند.
آن بزرگوار در روز جمعه يا دوشنبه آخر ماه صفر در سال 230 ه·· در توس به شهادت رسيد.2
براي تبيين مناسبات ائمه اطهار (ع) و دستگاه خلافت عباسيان و سرانجام، تحليل مسأله ولايتعهدي امام رضا(ع) ضرورتا بايد مقداري به عقب باز گرديم و چگونگي به قدرت رسيدن عباسيان را، كه با بهرهبرداري كافي از شخصيت و حرمت اجتماعي «اهل بيت» ميسر شد، به اجمال ريشهيابي و بررسي كنيم.
بيشك اصليترين دليل پيروزي عباسيان بر بنياميه فعاليت سياسي با شعار طرفداري از اهل بيت (ع) بود.
محمد (پدر سفاح و منصور) اولين خليفه عباسي براي نشر دعوت خود، شعار «دعوت به اهل بيت» را برگزيد. اين شعار براي عباسيان حداقل دو سود داشت: نخست اينكه به دليل سوابق درخشان مبارزاتي آل علي (ع) مردم در ذهن خود اين شعار را با روش اين مدافعان اسلام محمّدي (ص) مطابق مييافتند و با طيب خاطر و علاقهمندي از اين نهضت و حكومت ضد اموي استقبال ميكردند. ديگر اينكه دستگاه جبار اموي نيز به دليل جهتگيري خاصي كه اين شعار داشت، بيشتر توجه خود را به كنترل و سركوب علويها مبذول ميداشتند3 و عباسيان بهتر ميتوانستند كار خويش را در رهبري و سازماندهي قيام پيش ببرند. مردم خراسان در طول حكومت بنياميه، ظلم و جنايت طاقت فرسايي را تحمل كرده، و به اهل بيت علاقهمند بودند. از اين رو اين شعار توانست خراسان را به مستحكمترين پايگاه و كانون انقلاب تبديل كند.
عباسيان در حالي كه مخفيانه در حال سازماندهي كار خود در خراسان بودند در جلسات تجديد بيعت با محمد نفس زكيه (علوي) به عنوان مهدي امت شركت ميجستند. به همين جهت در نخستين مراحل كار خويش دقيقا حركت خود را تحت پوشش علويها سرو سامان ميدادند. ابو جعفر (منصور دوانقي) در جلسهاي كه در ابواء با شركت بني هاشم تشكيل شده بود، گفت: «چرا خود را فريب ميدهيد؟ به خدا سوگند كه خود ميدانيد مردم از همه بيشتر به اين جوان [محمد نفس زكيه] تمايل دارند و از همه سريعتر دعوتش را ميپذيرند.»4 حاضران، اعم از علوي و عباسي (به جز امام جعفر صادق (ع) گفته او را تأييد كردند و با او دست بيعت دادند.
آنها نخست از كلمه بيعت استفاده، و قلوب مسلمين را تسخير كردند و عدّه بيشماري را زير پرچم خويش گرد آوردند. در اين هنگام بود كه در شعار خويش استحالهاي ايجاد كردند و آن را به «الرضا من آل محمد» تغيير دادند. اگر چه به ظاهر اين دو شعار با هم تفاوتي نداشت ولي به هر حال شعار جديد، چهره علويها را در پردهاي از ابهام فرو ميبرد.
هنگامي كه قيام در آستانه پيروزي قار گرفت، آنها خلافت را ميراثي تلقي كردند كه پس از پيامبر اكرم (ص) از طريق جدشان عباس به آنها منتقل شده است؛ اما به اين دليل كه سوابق مبارزاتي درخشاني نداشتند شعار خونخواهي علويها را مطرح كردند و گفتند قيام ما براي گرفتن انتقام اولاد علي (ع) از بنياميه است. به هر حال سفاح در نخستين خطبه خود در مسجد كوفه مدعي شد كه «ولايت و وراثت، راه خود را گشودند و سرانجام به او رسيدند.»5 از آن به بعد تمام خلفاي عباسي و مبلغين آنها خلافت را ارث بني عباس تلقي و تبليغ ميكردند.
اگر چه بني عباس با سياست و فرصت طلبي بر مسند جانشيني پيامبر اكرم تكيه زدند، امّا از ناحيه علويها كاملاً احساس خطر كردند؛ به گونهاي كه آنها را به عنوان دشمنان شماره يك خود ميشمردند. آنها براي تثبيت و تداوم حكومت خود به تهديد، كنترل، دستگيري و شهادت اولاد حضرت علي (ع) پرداختند. در قيام محمد بن عبد الله (نفس زكيه) و برادرش ابراهيم بن عبدالله (قتيل با خمرا) عده بيشماري از سادات و علما و زاهدان طرفدار آنها را به قتل رسانيدند.6 اذيت و آزارهايي كه امام صادق (ع) از جانب منصور دوانقي و امام موسي كاظم (ع) از جانب هارون الرشيد ديدند و در نهايت به شهادت آن دو بزرگوار منجر شد، اوج جنايت بني عباس را تا دوره مأمون به نمايش گذاشت.
در دوره حكومت مأمون «198 ـ 218 ه··.ق» براي مدتي كوتاه شكل جديدي از روابط بين سادات علوي و دستگاه خلافت ايجاد شد. در اوايل حكومت مأمون «201 ـ 203 ه·· ق» مسأله ولايتعهدي حضرت امام رضا(ع) مطرح شد و لباسهاي سياه، كه علامت حكومت بني عباس بود به رنگ سبز كه شعار علويها بود، تبديل شد.
همان سؤال صلح امام حسن (ع) اينجا هم مطرح ميشود؛ اما اين دو حادثه با يكديگر متفاوت است؛ يعني در صلح امام حسن (ع) مسأله كنارهگيري از قدرت مطرح است و بر عكس اينجا مسأله روي آوردن به قدرت. ايراد كنندگان ميگويند: ميان آن واگذار كردن قدرت به بنياميه و اين قبول كردن شركت در قدرت، يك وجه مشترك وجود دارد و آن نوعي سازش است. منتقدان ميگويند آنجا امام حسن (ع) نميبايست تسليم ميشد بلكه بايست ميجنگيد تا به شهادت برسد و اينجا نيز امام رضا(ع) ميبايست در مقابل پيشنهاد مأمون مقاومت ميكرد تا به شهادت برسد. در اينجا براي روشن شدن مسأله ولايتعهدي امام رضا(ع) چند مطلب بايد به شكل تاريخي بررسي و تجزيه و تحليل شود.