ولایتعهدی علی بن موسی الرضا (ع)، علل پذیرش و چگونگی

حجت اللّه ‏ ایزدی

نسخه متنی -صفحه : 7/ 2
نمايش فراداده

ولايتعهدي علي بن موسي الرضا(ع) علل پذيرش و چگونگي

حجت‏اللّه‏ ايزدي

سيره و زندگاني ائمه (ع) چشمه گوارايي است كه از آن جويبارهاي شفاف و حياتبخش معرفت جاري مي‏شود. بر محققان مسلمان و بويژه شيعيان خاندان عصمت و طهارت است كه با مطالعه و تحقيق در زندگاني اين مشعلداران هدايت، امكان بهره‏برداري لازم را در جهت رشد و كمال خود و جامعه اسلامي فراهم سازند. ائمه اطهار (ع) اسوه‏هاي هدايتي هستند كه در مسائل مختلف مبتلابه، در بُعد فردي و اجتماعي، مقتداي مسلمانان هستند.

حيات سياسي ـ اجتماعي آن بزرگواران به دليل دوران حدود 300 ساله امامت مستقيمشان از جلوه‏هاي گوناگون زيادي برخوردار، و توان پاسخگويي به سؤالات سياسي اجتماعي بسيار زيادي را داراست.

در اين مقاله ضمن به بحث گذاشتن مسأله ولايتعهدي امام رضا(ع) سعي شده است ضمن تحليل اوضاع سياسي اجتماعي عصر امام و موضعگيريهاي آن حضرت در برابر مسائل بسيار پيچيده سياسي، كيفيت رهبري و امامت در يكي از برهه‏هاي بحراني تاريخ اسلام به تصوير كشيده شود. در اين تحليل ضمن نقد و بررسي انديشه‏هاي مختلف مورخان و صاحبنظران سعي شده است تا خواننده را به فكر و تأمل بيشتر وادارد زيرا هرچه بيشتر زمينه فكر در زندگاني ائمه معصومين (ع) فراهم شود، درس‏آموزي از آن بزرگواران، حلاوت بيشتري دربر خواهد داشت.

چكيده

تحليل مناسبات ائمه اطهار (ع) با دستگاه خلافت عباسيان از اهميت بسزايي برخوردار است كه براي درك آن، لازم است مقداري به عقب برگرديم و چگونگي بهره‏جويي عباسيان را از حرمت اجتماعي «اهل بيت (ع) در به قدرت رسيدن بررسي كنيم.

عباسيان، نخست دعوت خود را با نام اهل بيت شروع، و در طول مبارزه حدود 50 ساله خود بر ضد بني‏اميه كم‏كم در شعارهاي خود به گونه‏اي تغيير ايجاد كردند كه سرانجام توانستند خلافت را به عنوان ميراثي كه از پيامبر اكرم (ص) به عباس عموي پيامبر و جد خلفاي عباسي منتقل شده تبليغ، و شايع كنند. به همين دليل آنها در دهه‏هاي آغاز خلافت خود در پاسخگويي به تعارضات موجود در موضعگيريهايشان، تمهيدات سياسي‏اي انديشيدند كه ائمه معصومين (ع) وظيفه خود مي‏دانستند كه با موضعگيري مناسب و بحق، اولاً جلو سوء استفاده بني عباس را بگيرند و ثانيا امام واقعي و بر حق را به مردم معرفي كنند. قبول ولايتعهدي مأمون از طرف امام رضا(ع) يكي از اين حوادث مهم تاريخ اسلام است كه در اين مقاله علل قبول اين موضوع و چگونگي آن با استناد به منابع اصلي تجزيه و تحليل شده است.

ولادت و شهادت امام (ع)

علي بن موسي ملقب به رضا و مكني به ابوالحسن، هشتمين امام شيعيان اثني عشري در شهر مدينه (به قولي) در روز 11 ذي‏القعده1 به سال 148 ه·· متولد شد. مادر آن حضرت امّ ولد بود. نام وي را خيزران و نجمه ضبط كرده‏اند. او ملقب به شَقراء بوبيّه و مكنّي به ام‏البنين بود.

تعداد فرزندان آن حضرت در منابع به اختلاف از يك تا 6 فرزند ذكر شده است. شيخ مفيد، ابن شهرآشوب و طبرسي بجز امام محمد جواد (ع) فرزندي براي آن حضرت نقل نكرده‏اند.

آن بزرگوار در روز جمعه يا دوشنبه آخر ماه صفر در سال 230 ه·· در توس به شهادت رسيد.2

دعوت به نام اهل بيت (ع) و شكل‏گيري قدرت عباسيان

براي تبيين مناسبات ائمه اطهار (ع) و دستگاه خلافت عباسيان و سرانجام، تحليل مسأله ولايتعهدي امام رضا(ع) ضرورتا بايد مقداري به عقب باز گرديم و چگونگي به قدرت رسيدن عباسيان را، كه با بهره‏برداري كافي از شخصيت و حرمت اجتماعي «اهل بيت» ميسر شد، به اجمال ريشه‏يابي و بررسي كنيم.

بي‏شك اصلي‏ترين دليل پيروزي عباسيان بر بني‏اميه فعاليت سياسي با شعار طرفداري از اهل بيت (ع) بود.

محمد (پدر سفاح و منصور) اولين خليفه عباسي براي نشر دعوت خود، شعار «دعوت به اهل بيت» را برگزيد. اين شعار براي عباسيان حداقل دو سود داشت: نخست اينكه به دليل سوابق درخشان مبارزاتي آل علي (ع) مردم در ذهن خود اين شعار را با روش اين مدافعان اسلام محمّدي (ص) مطابق مي‏يافتند و با طيب خاطر و علاقه‏مندي از اين نهضت و حكومت ضد اموي استقبال مي‏كردند. ديگر اينكه دستگاه جبار اموي نيز به دليل جهت‏گيري خاصي كه اين شعار داشت، بيشتر توجه خود را به كنترل و سركوب علويها مبذول مي‏داشتند3 و عباسيان بهتر مي‏توانستند كار خويش را در رهبري و سازماندهي قيام پيش ببرند. مردم خراسان در طول حكومت بني‏اميه، ظلم و جنايت طاقت فرسايي را تحمل كرده، و به اهل بيت علاقه‏مند بودند. از اين رو اين شعار توانست خراسان را به مستحكمترين پايگاه و كانون انقلاب تبديل كند.

عباسيان در حالي كه مخفيانه در حال سازماندهي كار خود در خراسان بودند در جلسات تجديد بيعت با محمد نفس زكيه (علوي) به عنوان مهدي امت شركت مي‏جستند. به همين جهت در نخستين مراحل كار خويش دقيقا حركت خود را تحت پوشش علويها سرو سامان مي‏دادند. ابو جعفر (منصور دوانقي) در جلسه‏اي كه در ابواء با شركت بني هاشم تشكيل شده بود، گفت: «چرا خود را فريب مي‏دهيد؟ به خدا سوگند كه خود مي‏دانيد مردم از همه بيشتر به اين جوان [محمد نفس زكيه] تمايل دارند و از همه سريعتر دعوتش را مي‏پذيرند.»4 حاضران، اعم از علوي و عباسي (به جز امام جعفر صادق (ع) گفته او را تأييد كردند و با او دست بيعت دادند.

آنها نخست از كلمه بيعت استفاده، و قلوب مسلمين را تسخير كردند و عدّه بيشماري را زير پرچم خويش گرد آوردند. در اين هنگام بود كه در شعار خويش استحاله‏اي ايجاد كردند و آن را به «الرضا من آل محمد» تغيير دادند. اگر چه به ظاهر اين دو شعار با هم تفاوتي نداشت ولي به هر حال شعار جديد، چهره علويها را در پرده‏اي از ابهام فرو مي‏برد.

هنگامي كه قيام در آستانه پيروزي قار گرفت، آنها خلافت را ميراثي تلقي كردند كه پس از پيامبر اكرم (ص) از طريق جدشان عباس به آنها منتقل شده است؛ اما به اين دليل كه سوابق مبارزاتي درخشاني نداشتند شعار خونخواهي علويها را مطرح كردند و گفتند قيام ما براي گرفتن انتقام اولاد علي (ع) از بني‏اميه است. به هر حال سفاح در نخستين خطبه خود در مسجد كوفه مدعي شد كه «ولايت و وراثت، راه خود را گشودند و سرانجام به او رسيدند.»5 از آن به بعد تمام خلفاي عباسي و مبلغين آنها خلافت را ارث بني عباس تلقي و تبليغ مي‏كردند.

اگر چه بني عباس با سياست و فرصت طلبي بر مسند جانشيني پيامبر اكرم تكيه زدند، امّا از ناحيه علويها كاملاً احساس خطر كردند؛ به گونه‏اي كه آنها را به عنوان دشمنان شماره يك خود مي‏شمردند. آنها براي تثبيت و تداوم حكومت خود به تهديد، كنترل، دستگيري و شهادت اولاد حضرت علي (ع) پرداختند. در قيام محمد بن عبد الله (نفس زكيه) و برادرش ابراهيم بن عبدالله (قتيل با خمرا) عده بي‏شماري از سادات و علما و زاهدان طرفدار آنها را به قتل رسانيدند.6 اذيت و آزارهايي كه امام صادق (ع) از جانب منصور دوانقي و امام موسي كاظم (ع) از جانب هارون الرشيد ديدند و در نهايت به شهادت آن دو بزرگوار منجر شد، اوج جنايت بني عباس را تا دوره مأمون به نمايش گذاشت.

در دوره حكومت مأمون «198 ـ 218 ه··.ق» براي مدتي كوتاه شكل جديدي از روابط بين سادات علوي و دستگاه خلافت ايجاد شد. در اوايل حكومت مأمون «201 ـ 203 ه·· ق» مسأله ولايتعهدي حضرت امام رضا(ع) مطرح شد و لباسهاي سياه، كه علامت حكومت بني عباس بود به رنگ سبز كه شعار علويها بود، تبديل شد.

همان سؤال صلح امام حسن (ع) اينجا هم مطرح مي‏شود؛ اما اين دو حادثه با يكديگر متفاوت است؛ يعني در صلح امام حسن (ع) مسأله كناره‏گيري از قدرت مطرح است و بر عكس اينجا مسأله روي آوردن به قدرت. ايراد كنندگان مي‏گويند: ميان آن واگذار كردن قدرت به بني‏اميه و اين قبول كردن شركت در قدرت، يك وجه مشترك وجود دارد و آن نوعي سازش است. منتقدان مي‏گويند آنجا امام حسن (ع) نمي‏بايست تسليم مي‏شد بلكه بايست مي‏جنگيد تا به شهادت برسد و اينجا نيز امام رضا(ع) مي‏بايست در مقابل پيشنهاد مأمون مقاومت مي‏كرد تا به شهادت برسد. در اينجا براي روشن شدن مسأله ولايتعهدي امام رضا(ع) چند مطلب بايد به شكل تاريخي بررسي و تجزيه و تحليل شود.