تاثير الميزان بر پژوهشهاى شيعى/ سيد حسين هاشمي
تاثير الميزان بر پژوهشهاى شيعى/ سيد حسين هاشمي
تـفـسـيـر الـمـيـزان، در پـرتـو جـامعيت و روح معنوى و تحقيقى نويسنده آن، به امتيازهايى دست يافت که کم تر تفسيرى در قرآن اخير، بدان دست يافته است.
در کـنـار ژرفکاويهاى تفسيرى و ارائه نظرگاههاى کلامى، اجتماعى، تاريخى، اخلاقى، سـياسى و فـلـسفى در مجالهاى مختلف، بدون در آميختن تفسيرى وحى با ساير آراى عـلـمـى، يکى از موفقيتهاى مهم «الميزان»، طرر عالمانه قرآن در محافل فکرى و علمى و حوزوى است.
سـک نـيست که پيش از آن نيز قرآن از کرامت و اهميت برخوردار بوده است، ولى گاه تـکـريـمى که از حد تبرک و تيمن و استشهاد فراتر نمى رفته است و نقل حديث، محور اصـلـى شناخت اصول و فروع به شمار مىآمده است، ولى علامه طباطبايى با اهتمام به شناخت وحى و باز شناسى معارف دين در پرتو آيات قرآن، نگاههاى بسيارى را متوجه اين منبع نورانى کرد، تا در تيرگى فتنه ها و نابسامانى انديشه ها و ابهام نقلها، بدان رو آورند.
اکـنـون بـا گـذشـت دهـهـا سال از تدوين «الميزان»، مى توان شاهد تحول رويکرد حـوزه هـاى عـلـمى به قرآن بود و البته علامه اين توفيق را ارزان به دست نياورد، بلکه پشتوانه او در اين راه، تلاش و جديت و صبر و شکيبايى بود.
مـهـم تـرين تاثيرهاي«الميزان» بر پژوهشهاى قرآنى
از مـهـم تـرين تاثيرهايى که «الميزان» بر پژوهشهاى قرآنى شيعه بر جاى گذاشته اسـت، مـى تـوان به موارد زير اشاره کرد:
1. سپردن نقش محورى و اصلى در تبيين و تفسير مفاهيم و آيات قرآن، به خود قرآن (تفسير قرآن با قرآن).
2. پايه گذارى تفسير موضوعى و جست و جوى نظر قرآن نسبت به رويدادها، موضوعات و دستاوردهاى فکرى جديد بشرى.
3. در آمـيـختن تفسير نقلى و عقلى و ارائه روشهاى ويژه براى کاربرد خرد در فهم معرفت دينى و تعيين قلمرو حضور عقل و نقل در تفسير.
4. جدا سازى بحثهاى تفسيرى سره از مباحث جنبى و پيرامونى در تفسير قرآن.
5. پـيرايش روايات تفسيرى صحير،از اخبار و روايات اسرائيلى که در تفاسير روايى پـيشينيان، کم تر به اين مهم توجه مى شد و همچنين محک زدن ارزش روايات با قرآن و عقل،و جرات يافتن پژوهشگران دوره بعد برجرر و تعديل روايات تفسيرى.
6. پرهيز از دخالت دادن گرايش عملى خاص مفسر در تفسير قرآن و بيش تر تکيه داشتن بر خود قرآن در فهم قرآن.
7. خـارج شـدن مـباحث تفسيرى از دايره فهم گروهى معين و کوشش در بيان مفاهيم و موضوعات قرآنى و دينى با روشن ترين و روان ترين بيان.
8. کشف نيازها و مقتضيات زمانى و برجسته نمودن بعد اجتماعى و سياسى قرآن.
9. دورى از تـفـصيل و زياده گويى در مبهمات قرآن و در پيش گرفتن روش خاموشى در برابر ناگفته هاى وحى (سکوت عما سکت الله عنه).
10. نماياندن توانايى قرآن در حل مسائل فکرى و عملى جوامع انسانى.
11. ارائه ديدگاهها و آرا تفسيرى نو، در زمينه مبانى ابزار و مفاهيم تفسيرى و عـلـوم قـرآنـى، مـانند مرزبندى ميان تفسير، تطبيق، تاويل،مفهوم، محکم، متشابه و... .
دانـشـهـاى ضرورى در قلمرو و تفسير وحى هر کسى که به منظور دريافت پيام وحى بر آسـتـانه قرآن مى نشيند، بايد پيشاپيش، به يک دسته آگاهيها آراسته باشد. چه اين کـه هر کس به فراخور دانش و يافته هاى علمى خويش به نکته هاى معرفتى قرآن دست مى يابد.
نظريه پردازانى چون محمد عبده و رشيد رضا به پيروى از پيشينيان، شمار دانشهايى را کـه دانـسـتـن آنـهـا براى مفسر قرآن ضرورى است، به سيزده علم رسانده اند که عـبـارت هـسـتند از: «علم لغت، صرف، اشتقاق، نحو و اعراب، اسلوب، قرات، کلام، اصـول فـقـه، اسـبـاب نـزول، نـاسخ و منسوخ، درايه، روايات تفسيرى و احوال بشر و...» ولـى عـلامـه طـبـاطبايى از اين پا را فراتر نهاده و افزون بر آنها، علم عرفان، کلام و فلسفه را نيز جزو مبادى تفسير قرار داده است.
بـديـن گونه است که تفسير الميزان، تراويده ذهنى است که عرصه هاى مختلف عرفانى، کـلام و فـلـسـفه و حديث را در نور ديده و با طى اين طريق، به آستانه قرآن عروج کرده است.
شـهـيـد دکتر بهشتى که از شاگردان علامه است و خود به کار تفسير و تدبر در قرآن تـوجـه ويژه داشته، از ثرم بخشى و درستى اين مبنا بدين گونه دفاع کرده و نوشته است: «در کتابهاى فلسفه و کلام معمولا از چهار گونه توحيد در باره خدا صحبت شده اسـت: (توحيد ذاتى، توحيد صفاتى، توحيد افعالى و توحيد عبادى) از اين چهار نوع تـوحـيـد، توحيد افعالى و توحيد عبادى مستقيما و به سادگى از آيات قرآن فهميده مـى شـود. تـوحيد ذاتى و صفاتى را به اين سادگى نمى توان به قرآن مربوط کرد. اگر بـدون آشـنـايـى با بحثهاى ظريف فلسفه و عرفان در قرآن بنگريم، شايد حتى به يک آيـه هـم بر نخوريم که مستقيما اين مفاهيم دقيق توحيدى را به ذهن آورد،ولى اگر پس از آشنايى با اين معانى بس ظريف فلسفه و عرفانى به آيات قرآن رو آوريم و در آنـهـا تـدبـر کـنـيـم، در مـى يابيم که قسمتى از آيات با اين معانى پيوند جالب دارنـد.» آثـار اسـتـادانى چون شهيد مطهرى، جوادى آملى، مصبار يزدى، حسن زاده آمـلـى، کـه جـملگى از شاگردان علامه به شمار مىآيند، پر است از تاملات در زمينه عـرفـان، کـلام، فـلـسـفـه و قرآن، بى آن که قرآن را در خدمت ديدگاههاى فلسفى و عـرفـانـى خـويـش گرفته باشند، چه اين که آنان همواره اين سخن استاد را به ياد داشـتـه انـد کـه مـى فـرمـود: «فيلسوفان به سان متکلمان در ورطه تطبيق و تاويل افـتـاده اند و آياتى از قرآن را که ظاهرشان با مسلمات فلسفه- به معناى عام آن- سـازگـار نبود تطبيق و تاويل کرده اند... .» شهيد بهشتى در تاييد اين که دخالت دادن پـيـش فـرضـهاى کلامى، عرفانى و فلسفى در تفسير قرآن، ناروا مى باشد، نوشته اسـت: «در بسيارى از کتابهاى فلسفه و عرفان اسلامى، اين آهنگ به چشم مى خورد که انـديشمندان مسلمان در مباحث مختلف فلسفى، کم يا بيش در صدد آن بوده اند که راى عـمومى فلاسفه يا احيانا راى خاصى را که خود در يک موضوع فلسفى دارند، با تعليم قـرآن هـمـاهنگ معرفى کنند، گويى مى خواسته اند به اين وسيله بر اعتبار مطلب خود بـيـفزايند، يا لااقل آن را از تهمت مخالفت با دين تبرئه کنند، ولى اين تطبيقها يـا اسـتـنـادهـا غالبا با معنى متعارف آيات قرآن سازگار نيست.» در نظر علامه، فـلـسفه و کلام، معارف بيرونى اند که در کار زايندگى و آرايندگى عقل و ذهن مفسر، نـقـش مـوثر دارند و نه فراتر از اين، بدين سبب علامه و پيروان او آموزه هاى اين عـلوم را نيز جز حوزه داورى و قضاوت قرآن دانسته و درستى يا نادرستى آن را با عـيـار قـرآنـى مـحـک زده اند که به نقل دو نمونه در اين مورد مى پردازيم:
1. در تـفـسير آيه:«الذين يومنون بالغيب...و بالاخره هم يوقنون» (بقره/ 3-4)، علامه، نـظـر پاره اى از فلاسفه غرب را، که ابزار شناخت را تنها حس و تجربه مى دانند، با پـنـج دلـيـل رد کـرده و سـپس ديدگاه قرآن را با استفاده از آيه ياد شده، چنين ابـراز داشـته است: «قرآن به پيروى از عقل سليم و خرد ناب، بر اين نکته ترغيب مـى کند و تاکيد دارد که به حسن تنها نبايد بسنده کرد.»
2. شهيد دکتر بهشتى در کـتـاب خـدا از ديـدگـاه قـرآن، پـس از نقل راههاى ارائه شده از سوى متکلمان و فـيلسوفان براى شناخت خدا، در جست و جوى نظر قرآن بر مىآيد، تا در پرتو آن سره و نـاسره اين آرا را محک بزند. او مى نويسد: « از راههايى که براى اثبات وجود صـانع در فلسفه ذکر کرديم، راه ارسطو و همفکران او، با راهى که از آن به عنوان راه قـرآن يـاد کـرديـم، هـم آهنگ است... .» وى سپس به بررسى ديدگاه ملا صدراى شـيـرازى مـى پردازد و استدلال او به پاره اى از آيات قرآن در اثبات برهان صديقين را نـادرسـت مـى شمارد، زيرا ملا صدراى شيرازى براى اثبات وجود خداوند به اين سه آيـه مـبـارکـه اسـتـدلال کرده است:
1. «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولـوا الـعـلـم قـائما بالقسط لا اله الا هو العزيزالحکيم» آل عمران/ 18 خدا و فـرشـتگانش و همه دانايان، عادلانه گواهى مى دهند که به جز او خدايى نيست، جز او که گرانقدر و کاردان است.
2. «الـلـه نـور الـسـمـوات و الارض...» نور/ 35 خداوند روشنى آسمانها و زمين است...
3. «سـنـريـهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يکف بـربـک انـه عـلى کل شى شهيد» فصلت/ 53 به زودى نشانه هاى خود را در کرانه هاى جـهـان و در خـود آنـان، بـه آنان نشان خواهيم داد، تا براى آنها آشکار شود که «او» حـق است. آيا همين اندازه کافى نيست که خداى تو بر هر چيز گواه است؟ وى پـس از بـيـان شيوه استدلال فيلسوف شيرازى به اين سه آيه، سومين آيه را به دليل سـياق آيات، براى استناد و ادعاى صدر المتالهين مناسب نمى داند و مى نويسد: «در آيـه 53 سـوره فصلت اصولا جاى اين سوال هست که آيا اين آيه مى تواند به مساله ما مـربـوطـ باشد، يا براى روشن شدن اين مطلب بايد به رديف آياتى که آيه مزبور در مـيـان آنها قرار دارد، توجه کنيم... با توجه به رديف آيات، اينک اين سوال هست کـه آيـا ضـمير در جمله «انه الحق» به قرآن بر مى گردد، يا به چيز ديگر؟ رديف آيات ايجاب مى کند که ضمير او به قرآن برگردد...
بـنـابر اين اصولا اين آيه در مورد حق بودن و از جانب خدا بودن قرآن است، نه در بـاره حق بودن خدا... به اين ترتيب، آيه مزبور، اصولا به مباحث ديگرى از تعاليم اسـلامـى مـربـوط مى شود و ديگر جاى آن نمى ماند که بگوييم، به کدام يک از راههاى مـبدا شناسى مربوط شود.» ايمان به غناى معرفتى قرآن يکى از مبانى قرآن شناختى عـلامـه طـبـاطبايى اين است که قرآن در فهم خود مستقل است، زيرا: «قرآن خود را تـبـيـان و بيانگر همه چيز معرفى کرده است:(انا انزلنا عليک الکتاب تبيانا لکل شـى)پـس نـشايد که قرآن تبيان و بيانگر همه چيز باشد،ولى بيانگر خويش نباشد و نـيـز قـرآن کتاب «هدايت»،«فرقان» (جدا کننده حق از باطل) و «نور» معرفى شـده اسـت: (هـدى لـلـناس و بينات من الهدى و الفرقان).(انا انزلنا اليکم نورا مـبـينا...) چگونه مى شود که قرآن هدايتگر، برهان،فرقان و نور روشنگر براى مردم باشد، ولى نياز مردم به فهم خودش را که مبرم ترين نيازهاست بر آورده نسازد.
پـى آمـد اين مبنا پايه گذاارى روش تبيين قرآن با قرآن است که نمونه آن را فقط در اخبار خاندان رسالت مى توان سراغ گرفت.
عـلامـه خـود در بيان روشهاى تفسيرى و روش بايسته اى که خود از اين ميان برگزيده اسـت، چـنـيـن مـى نويسد: «تفسير واقعى قرآن، تفسيرى است که از تدبر در آيات و اسـتمداد در آيه به آيات مربوط ديگر به دست آيد. به عبارت ديگر، در تفسير آيات قـرآنـى يـکـى از دو راه را در پيش داريم: الف: تفسير آيه به تنهايى با مقدمات علمى و غير علمى که نزد خود داريم.
ب: تفسير آيه به يارى رواياتى که ذيل آيه از معصوم رسيده است.
ج: تـفـسـير آيه با استمداد از تدبر و استنباط معنى آيه از مجموع آيات مربوط و استفاده از روايات در حد امکان.
قرآن با قرآن تفسير مى شود، نه با راى تفسير کننده و من اين روش را از استادمان «قـاضـى» فـرا گـرفـتم...» پس از علامه، شاگردان و پيروان مکتب تفسيرى او با الهام از همين روش به تفسير قرآن تداوم بخشيدند.
اسـتـاد جـوادى آمـلـى عـلاوه بر اين که روش ياد شده را در کار تفسير قرآن مورد اسـتفاده قرار داده است، در تاييد آن مى نويسد: «قرآن کريم در تفسيرش روش خاصى را نـشـان مـى دهد که مى شود با آن روش خاص و ممتاز، محتواى قرآن را بررسى کرد و فـهـمـيـد و آن روش ايـن است که از خود قرآن پى به خود قرآن ببريم. او به خارج نـيـازى ندارد که امور ديگرى آن را روشن کند، به چيزى غير از خودش محتاج نيست، تـا آن چـيـز محتواى قرآن را آشکار کند. نه نيازى به چيز ديگر دارد و نه مى شود چيزى را بر او تحميل کرد....
اما سر اين که قرآن نيازى به چيز ديگرى در تفسير و روشن شدن ندارد، اين است که خـداى مـتـعال قرآن را به عنوان نور معرفى کرده است. فرمود: ما نور فرستاديم و اين کتاب، نور و روشن است...
هـمـچـنين خداى متعال قرآن را شفاى آنچه در دلها و افکار است، معرفى کرده است:
«و نـنـزل مـن القرآن ما هو شفا...» (اسرا/ 82) پس اگر چيزى خودش ذاتا شفا بـاشـد، يـعـنـى هم منزه از بيمارى است و هم بيمارى را درمان مى کند...» استاد مـصـبـار يـزدى، علامه را آغازگر راهى مى داند که به وسيله نگارش تفسير الميزان، فـرا روى قـرآن پـژوهان گشوده است و با الهام از همين روش علامه، پيشنهاد مى کند کـه تمام معارف قرآن بايد بر اساس علمى و به گونه اى موضوعى، سازواره منظم پيدا کـنـد و تمامى آيات مربوط به آن موضوع در يک جا گردآورى شود: «براى دسته بندى معارف قرآن بايد نظام خاصى را براى موضوعات در نظر بگيريم.
آن گـاه بـراى هر موضوعى آياتى را پيدا کنيم و در کنار يکديگر قرار دهيم و بعد در بـاره آنـهـا بينديشيم و از همديگر براى روشن شدن نقطه هاى ابهامى که احيانا وجـود دارد کـمـک بـگـريـم، يـعـنى (تفسير القرآن بالقرآن)، همان راهى که علامه بـزرگـوار طـبـاطبايى در تفسير الميزان نشان داده اند و عمل کرده اند.» از ديگر تـفـاسـيـرى که با الهام از روش علامه به کار تفسير پرداخته اند، تفسير «کاشف» اسـت که مى نويسد: «از آنجا که پاره اى از قرآن، پاره ديگر را تفسير مى کند، سعى مـا بر آن خواهد بود که قرآن را با قرآن تفسير کنيم و در پذيرش نظريه ها و آرا تـفـسـيـرى در مـعـانـى ظاهرى و باطنى، قرآن قرار دهيم، چرا که قرآن خود ميزان اسـت.» در تـفـسـير «الفرقان فى تفسير القرآن» نيز تاثير اين روش تفسيرى را شـاهـديم و نحوه استدلال تفسير فرقان براى اثبات بايستگى و درستى تفسير قرآن به قرآن، به قدرى نزديک به استدلال علامه در تفسير الميزان است که ما را از ياد کرد آن بى نياز مى کند.
نـمـونه هاى از تاثير الميزان بر تفاسير اکنون نمونه هايى از تاثير پذيرى مفسران را از روش تفسيرى علامه، مورد توجه قرار مى دهيم.
o شهيد مطهرى، ذيل آيه:«و قاتلوا الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الآخر...» کـه بـيـانگر حکم جهاد با اهل کتاب است، پرسشهايى را در مفهوم و تفسير اين آيه طـرر مـى کـنـد. از جـمله اين که: آيا منظور از جهاد، جهاد ابتدايى است يا جهاد دفـاعـى؟ وى براى پاسخ به پرسش ياد شده، از آيات قرآن مدد گرفته است، مانند: # «و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين» بـقـره/ 190 # «... و قـاتـلوا المشرکين کاف= کما يقاتلونکم کافه و اعلموا ان الـلـه مع المتقين» توبه/ 36 # «قل يا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سوا...» آل عمران/ 64 # «و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه و يکون الدين کله لله...» انفال/ 39 # «و مـا لـکـم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النسا و الـولـدان...» از اين آيات چنين نتيجه مى گيرد که اسلام تنها در چند مورد اجازه جـنـگ و جهاد داده است: 1. در صورتى که مسلمانان مورد حمله و تهاجم واقع شوند، «چون او با شما مى جنگد شما با او بجنگيد».
2. اگـر کـسانى نسبت به گروه و افرادى از انسانها ظلم کنند، مسلمانان مى توانند از آن سـتم جلوگيرى کنند و افراد را از زير سلطه و ستم آزاد کنند که اگر اقدام به آزادى آنها نکنند، کمک به ظالم به شمار مىآيد.
3. براى جلوگيرى از فتنه و نيرنگهاى دشمنان در درون مسلمانان.
o اسـتـاد مـصـبار يزدى در تفسير آيه مبارکه: «و ما خلقنا السما و الارض و ما بـيـنـهـمـا لاعـبين. ما خلقناهما الا بالحق» (دخان/ 38 و 39) مى نويسد: «اکنون بـبينيم منظور از اين که جهان به حق آفريده شده و آفرينش آن باطل نيست چيست؟» سـپـس مـوارد کاربرد واژه حق را بررسى مى کند و مى نويسد: «در ميان معانى«حق» آنـچه متناسب با اين جا هست و شواهدى هم از آيات دارد، اين است که آفرينش جهان کـارى اسـت که داراى هدف شايسته، در مقابل کار لعب و لهو و باطل که هدف شايسته ندارد.
دلـيل اين مـطلب چيست؟ اولا، معانى مختلف کلمه حق را يکى پس از ديگرى بررسى کـرديـم، ديـديـم هيچ کدام با مورد آيه تناسب ندارد و فقط اين معناست که تناسب دارد، ولـى دليل بالاتر آن، اين است که خود آيه، حق را در مقابل لهو و لعب قرار داده، مـى گـويـد: «از روى بـازيچه نيافريديم، بلکه از روى حق خلق کرديم.» آن گـاه بـراى اثبات اين مطلب که دو واژه «لهو و لعب» به معناى کار بيهوده و بى هـدف اسـت، از آيه مبارکه: «و ما خلقنا السما و الارض و ما بينهما لا عبين. لو اردنـا ان نـتـخـذ لهوا لا تخذناه من لدنا ان کنا فاعلين» (انبيا/ 16 و 17) و آيـه مـبـارکـه:«انما الحيوه الدنيا لعب و لهو...» (محمد/ 36) و آيه: «و ما الـحـيـوه الـدنيا الا لعب و لهو...» (انعام/ 32) سود مى جويد و در فرجام نتيجه مـى گـيـرد: «بـنابر اين منظور از اين که آفرينش جهان حق است، نه باطل و لهو و لـعـب و عـبث، اين است که داراى هدف شايسته اى مى باشد که بر آن مترتب مى شود، نه ايـن کـه خـداى متعال، جهان را بى هدف و از سربازى و سرگرمى آفريده باشد، زيرا در بحث از معجزات پيامبر و موضوع «شق القمر» از ميان دو نظر، احتمال وقوع چنين استاد ناصر مکارم شيرازى،چنين کارى در شان حکيم على الاطلاق نيست.» حـادثـه اى را بـه عنوان يکى از معجزات پيامبر، موافق ديدگاه قرآن مى داند و اين سـخـن را از طـريـق تـفـسير قرآن به قرآن اثبات مى کند و مى نويسد: «در خود اين آيـات، قـرايـن روشـن بر اين معنا وجود دارد، از جمله: 1. «و انشق القمر» به صورت ماضى ذکر شدذه است که دليلى بر وقوع چنين کارى است.
2. آيـه دوم کـه مـى گويد: «و ان يروا آيه يعرضوا و يقولوا سحر مستمر» بهترين گـواه ايـن مـعناست، زيرا مشاهده آيه و اعراض کردن از آن و نسبت سحر به پيامبر دادن، همه اينها نشان مى دهد که معجزه اى در کار بوده است.
3. از جـمـلـه:«و کذبوا و اتبعوا اهوا هم» که در آيه سوم بود، خبر از تکذيب آنـهـا نـسبت به پيامبر اسلام حتى بعد از مشاهده اين معجزه مى دهد که اگر اعجازى در کار نبوده، اين تعبيرها به هيچ وجه درست نبود...
تـنها چيزى که در اينجا ممکن است به عنوان قرينه اى بر وقوع اين حادثه در آينده ذکر شود، قرار گرفتن نزديکى قيامت در کنار شق القمر است که مى فرمايد: «اقتربت الـسـاعـه و انشق القمر» به خصوص اين که هر دو به صورت فعل ماضى ذکر شده است، ولـى هـمـان گـونه که جمعى از مفسران گفته اند، نزديک شدن قيامت با ظهور پيامبر اسلام حاصل شد...
و لـذا در آغـاز سـوره انـبـيـا مى خوانيم: «اقترب للناس حسابهم و هم فى غفله مـعـرضـون» حساب مردم نزديک شده است در حالى که آنها در غفلتند و روى گردان» عـبـد العلى بازرگان در کتاب «نظم قرآن» در بحث مفهوم حروف مقطعه قرآن و سيد على اکبر قرشى در کتاب «نگاهى به قرآن» و مبحث مفهوم عالم«خلق» و «امر»، از ديـگـر پـژوهندگانى هستند که به صراحت، آرا تفسيرى علامه را نقل و به عنوان نظر برتر انتخاب کرده اند.
روى آورى به قرآن در مطالعات علمى-اجتماعى از فراگيرترين آثارى که الميزان، بر حـوزه قـرآن پـژوهى شيعى بر جاى نهاد، رهيافت قرآن به درون اجتماع و متن داد و ستدهاى فرهنگى حوزه هاى معرفت دينى بود.
هـر چـند نهضت جديد تفسيرى که ويژگى آشکار آن وارد کردن قرآن در عرصه زندگى و عـينيت جامعه و اثبات توانايى دين در ارائه راهکارهاى زندگى و نظام دنيوى بود، در حـوزه هـاى ديگر آغاز شده بود، اما پيش از ورود الميزان در عرصه فرهنگ شيعى، اقـبـال چـنـدانـى بـه دستاوردهاى اين نهضت صورت نگرفته بود. از اين رو، تفسير الميزان، نردبانى براى آمدن بر بام نهضت جديد تفسيرى به شمار مىآيد.
بـحثهايى چون:اسباب رويکرد انسان به زندگى اجتماعى، ماهيت اجتماع، اثر اخلاق در هـنجارها و نابهنجاريهاى اجتماعى، اصالت فرد يا جامعه، نقش اصلى عقيده دينى در تـکـون مـلت و امت، حقوق زن در گذر زمان و در اسلام، آزادى اسلامى و آزادى غربى، عـوارض نـفى دموکراسى غربى و... از جمله بحثهايى است که در تفسير الميزان مطرر گرديده و پس از آن به وسيله پيروان مکتب تفسيرى علامه، به صورت موضوعات و مباحث جداگانه دنبال شد.
رويـکرد مفسران به تفسير موضوعى چنان که گذشت، نوانديشى، جست و جوى نيازهاى اجـتـمـاع در پـرتـو قرآن، دفاع از دين و اثبات کارآيى آن در اداره نظام زندگى بـشرى و هدايت جامعه انسانى به سوى کمال و سعادت، از خطوط برجسته و روشن تفسير الميزان است.
گذشته از اين که اصل تفسير قرآن به قرآن را تفسير موضوعى بدانيم يا نه، در جاى جـاى تـفـسير الميزان مباحث و موضوعات مستقلى به چشم مى خورد که به تناسب مفهوم آيات، در جهت حل پيچيدگيهاى فکرى، فرهنگى و اجتماعى عنوان شده است و تفسير موضوعى با هدف عرضه پرسشهاى بيرونى به قرآن، صورت گرفته است.
ايـن روش تفسيرى در الميزان، رويکرد به تفسير موضوعى قرآن را رونق بخشيد و سبب شـد تـا پـژوهـشـهاى قرآنى پسينى، از تفسير تجزيه اى و ترتيبى، به تفسير موضوعى تـمـايـل يـابـد اقبال پژوهندگان، بويژه پارسى نويسان، به تفسير موضوعى به طور دقيق، پس از نگارش الميزان در نيمه دوم قرن چهاردهم صورت گرفته است.
نـمـونـه هـايـى از ايـن رويکرد: 1. کتاب «خدا از ديدگاه قرآن» که پژوهشى است مـوضـوعـى در بـاره خداوند و صفات و نامهاى او، دربحث از نامها و صفات اليه به صـفـت سـلـبـى «مـکـان نداشتن خدا» مى پردازد و در آغاز به پاره اى از آيات که دستاويز اهل باطل قرار گرفته، اشاره کرده است.
ويـژگـى عـمده اين تحقيق، تکيه بر آيات متعدد قرآن براى شناخت ذات و صفات الهى است.
2. کـتـاب «آيـات اصـول اعـتـقادى» نوشته شهيد دکتر مفتر که خود يکى از آثار مـوضـوعـى در قـرآن پـژوهـى است، در تحقيق اين مساله از ديدگاه قرآن، که چگونه حاکمـيت حق جانشين حاکميت باطل مى گردد و در اين رهگذر چه مراحلى بايد پيموده شـود، بـه بـررسى پرداخته است: نويسنده با توجه به ديدگاه قرآن، سپرى شدن چهار مـرحـلـه را بايسته مى داند و مى نويسد: «از ديدگاه قرآن، تغيير نظام طاغوتى به نـظـام توحيدى، ضمن چهار مرحله انجام مى گردد: 1. ظلم. 2. ارسال رسل. 3. نابودى نـظـام (بـاطـل). 4. اسـتخلاف قوم ديگر (صالحان) و نظام جديد.» نويسنده در اين تحقيق، با تکيه بر آيات گوناگون به تبيين موضوع پرداخته است.
3. آثـارى هـمـچون: تفسير موضوعى قرآن مجيد، نگاشته عبدالله جوادى آملى، باد و بـاران از مـهـدى بـازرگـان، مفاهيم قرآن، تاليف آية الله جعفر سبحانى، معارف قرآن، اثر مـحـمـد تقى مصبار يزدى، پيام قرآن، نوشته ناصر مکارم شيرازى و کتابهايى مانند مـقـدمـه اى بـر جـهان بينى اسلامى، فطرت، جهاد، سيره نبوى، خاتميت و... از شهيد مطهرى، از جمله اين کاوشهاى موضوعى در قرآن هستند.
مفسران و ديدگاههاى تفسيرى الميزان
هـر مـفسرى که به تفسير قرآن مى پردازد، مى کوشد تا روزنه جديدى بگشايد و راهکار تـازه اى بـا اسـتـفاده از قرآن عرضه بدارد و تنها به نقل گفته هاى ديگران بسنده نـکند، مگر در مواردى که راى و نظرى را چنان محکم بيابد، که جز پذيرش آن گريزى نداشته باشد.
بـه هـر حـال، قـرآن پـژوهان پس از علامه طباطبايى، تحت تاثير آرا و ديدگاههاى تـفـسـيـرى الـمـيـزان در بـسـيارى از موارد، نظرى فراتر ارائه نکرده اند، زيرا ديـدگـاهـهـاى تـفسيرى الميزان بر گرفته از خود آيات است، تا آن جا که به سختى مى توان آن را ناديده گرفت.
نمونه ها:
1. پـژوهـشگر معاصر، استاد جعفر مرتضى عاملى در کتاب «الصحير من سيره النبى» بـه تـناسب بحث از جنگ احد و اين که افرادى از کفار قريش، خبر تهاجم کفار قريش را بـه پـيـامـبـر رسـانـيـدند و در مسير بازگشت از مدينه به مکه، مورد سو ظن ابـوسـفـيـان قـرار گرفتند، اين سوال را پيش مى کشد که چرا کافران و منافقان به يـکديگر اعتماد و صميميت ندارند، ولى در بين مومنان، پيوستگى، مهربانى، صميميت و وثوق، حاکم است.
پـس از بـيـان روايتى امام صادق(ع) که مويد همين واقعيت است، چکيده اى از گفتار عـلامه را در بيان سر اين مطلب مىآورد و مى نويسد: «فشرده سخن در سر اين تفاوت، هـمـان است که علامه طباطبايى به آن پرداخته و ما چکيده آن را مىآوريم... کوتاه سـخن آن که چون امور مادى را نزد مومنان ارزشى نيست، اسباب کينه و عقده از بين مـى رود و در پرتو نعمت خداوند، چونان برادران يکديگر و با دلهاى خالى از حسد و کـينه و زنگار به سر مى برند.» 2. استاد شهيد مرتضى مطهرى در داستان قضاوت داود که در آيات 23 تا 26 سوره صاد، مطرر شده است، قصه عشق داود به زن اوريا» را ساخته يهود و از دسـيـسه هاى اين قوم مى داند و در پاسخ اين که افرادى که نزد داود براى قضاوت آمـدنـد، فـرشـته بودند يا انسان؟ اگر فرشته بودند، چگونه براى امتحان داود به صحنه سازى متوسل شدند؟مى نويسد: «اين جا من همان مطلبى را عرض مى کنم که علامه طـبـاطـبايى در تفسير الميزان فرموده اند (اگر چه بيان ايشان را چون در سطر بالا اسـت، نـمـى تـوان بـه سادگى گفت) ايشان مى گويند: «اولا قضيه مسلم نيست که آنها فـرشـتـه بـوده انـد، بـر فرض اين که فرشته بوده اند، تمثل فرشته بوده اند و تمثل فـرشـتـه غـيـر از ايـن است که در عالم مادى افرادى بر داود وارد شوند؟»ايشان مـى فـرمايند: «اين مساله که ما وظيفه داريم راست بگوييم و دروغ نگوييم، مربوط به اين است که در عالم مادى و عينى، دو موجود، در مقابل داود مىآمدند و سخنشان را مى گفتند و دروغ مى گفتند، ولى مساله تمثل، مساله ديگرى است.
تـمثل يعنى حقيقتى به صورت ديگر ظهور پيدا کند، نظير روياى صادقانه،در رويا که تـمثل است، صدق و فسق به اين معنا راه ندارد.» 3. نگارنده «انوار العرفان فى تـفـسير القرآن» در تفسير سوره محمد(ص)،موارد کاربرد واژه «صراط» در قرآن و مـعـنـاى آن را از تفسير الميزان، به عنوان نظر برگزيده خود مىآورد و مى نويسد:
«مـرحـوم علامه در الميزان در معناى صراط گفته است: صراط، سبيل و طريق، معنايى نـزديک به هم دارند، چنانکه «صحار» و ديگران، آن را مطلق طريق گرفته اند، لکن در ضمن آيات قرآن به دو معنى آمده است:
- صـراطـ بـه معناى «راه»، چنانکه در آيه 23 سوره صافات مى فرمايد: «فاهدوهم الى صراط الجحيم»،يعنى الى طريق الجحيم.
- صراط به معنى «دين»، چنانکه خداوند متعال در آيه 126 سوره انعام مى فرمايد:
«و هـذا صـراطـ ربک مستقيما»،يعنى دين ربک.» 4. استاد مصبار يزدى ضمن بررسى آراى ديـگـر مـفـسران، نظريه اى در تفسير اين آيه را بر مى گزيند که به گفته خود وى، اصل آن نظر از علامه طباطبايى است.
وى مى نويسد: «اين نظر که «تقرير برهان» نام دارد، اين است که از يک سو تمام اجـزا عالم به هم پيوستگى و ارتباط ارگانيک دارد، چه اين که اجزا عالم را به صـورت اجزا يک کل فرض کنيم و يا اين که عالم را متشکل از چندين سيستم بدانيم، زيـرا اگـر بـراى هـر سـيستمى خداى جداگانه قائل شويم، مفهوم آن اين است که هر سـيـسـتـمى بايد به تنهايى بتواند دوام بياورد و اين بر خلاف آن نظم و ارتباط و هماهنگى است که در خارج خداى واحد وجود داشته باشد.
اگر هر کدام از سيستمهايى که در اين جهان موجود است، يک خدايى مى داشت، بايست خود آن خدا اين سيستم را به وجود بياورد، بدون احتياج به چيز ديگرى. اين سيستمى که در دست اين خداست، سيستمى است که در داخل خودش مکتفى بالذات است، به ماوراى اين سيستم و به ماوراى خداى خودش، احتياجى ندارد.
... امـا عالم اين طورى نيست، مى بينيم هيچ موجودى و هيچ سيستمى بدون ارتباط با مـوجودات ديگر، تحقق پيدا نمى کند و اگر هم تحقق پيدا کند، دوام پيدا نمى کند...
«لو کان فيهما الهه الا الله لفسدتا» اگر فرض مى کرديم که اين عالم، سيستمهايى اسـت کـه هر کدام را خدايى اداره مى کند، نظام اين عالم از هم مى پاشيد و از بين مـى رفـت و دوام نمىآورد...» 5. همان گونه که پيش تر نيز گذشت، آقاى بازرگان در کـتـاب «نظم قرآن» در بحث از مفهوم حروف مقطعه قرآن و سيد على اکبر قريشى در کـتـاب «نـگـاهـى به قرآن» در بحث مفهوم «خلق»و«امر» از ديگر پژوهندگانى هـسـتـنـد کـه آرا و ديدگاههاى تفسيرى علامه طباطبايى(ره) را به عنوان نظر برتر برگزيده اند.
قـرآن پـژوهـان و آراى الميزان در علوم قرآن علامه طباطبايى در پاره اى از مباحث مـربوط به علوم قرآن، آراى ويژه اى ابراز داشته است که مفسران و قرآن پژوهان پس از وى، نظر او را بر ساير نظريه ها ترجير داده اند.
از جمله اين موارد، مفهوم «تاويل» و نيز شيوه و مراحل نزول قرآن است که علامه بـا اسـتـفـاده از کـاربـردهاى قرآنى دو واژه «انزال» و «تنزيل» به دو نوع نـزول: (نـزول دفـعـى و نزول تدريجى) قرآن قائل شده است و پس از وى مورد پذيرش بـسـيارى از پژوهندگان واقع شده است که به دو نمونه از آن اشاره مى کنيم: 1. در کتاب «انوار الفرقان فى تفسير القرآن» نظر علامه را در بيان حقيقت تاويل بدين شـرر آورده اسـت: «در نـظر علامه تاويل،عبارت از حقيقت واقعى است که تکيه گاه و سـنـد همه آيات قرآن است که از حد افهام عمومى بالاتر و غير مفاهيم و الفاظ است و آيات قرآن نسبت به آن حقيقت متعاليه، جنبه مثال دارد و آن حقيقت بزرگ معنوى، بـالاتـر از آن اسـت که در قالب الفاظ در آيد، چنانکه آيه 3 سوره زخرف و آيه 22 بـروج کـه مـى فـرمـايـد: «انـا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون. و انه فى ام الـکـتاب لدينا لعلى حکيم» و«بل هو قرآن مجيد. فى لور محفوظ» به همين حقيقت بزرگ اشاره دارد.
پـس تـاويل آيه عبارت از آن امر خارجى و عينى است که نسبتش به مدلول آيه، نسبت مـمـثـل به مثل مى باشد و همان حقيقت مسلم، موجب تشريع احکام و بيان معارف اصلى گـرديده است.» استاد سبحانى در فروغ ابديت، در بحث چگونگى نزول قرآن از تعارض ابـتدايى که ميان دسته اى از آيات قرآن، مبنى بر «نزول قرآن» در شب قدر و ماه رمـضـان و روايـات نـزول قرآن در 27 ماه رجب ديده مى شود، چندين پاسخ گفته و سر انـجـام نـظـر عـلامه را به عنوان متين ترين پاسخى که تاکنون از سوى دانش پژوهان ابراز شده، آورده است.
از ديـگـر کـسـانـى که در علوم قرآن، ديدگاههاى علامه را پذيرفته اند، مى توان از افـراد زيـر يـاد کرد: آقاى جلال الدين فارسى، در کتاب «پيامبر و انقلاب»،دکتر سـيد محمد باقر حجتى و بى آزار شيرازى در «ميثاق در قرآن»، استاد جعفر مرتضى عـامـلـى در کـتـاب «الـصحير من سيره النبى»، استاد آيةالله محمد هادى معرفت در کتاب «التمهيد فى علوم القرآن» بحث محکم و متشابه و...
پـژوهـشـيـان و ديدگاههاى روايى الميزان علامه طباطبايى در عين قبول نقش سنت در تـفـسـير قرآن، کوشيده است تا از ورود اسرائيليات در تفسير قرآن جلوگيرى کند و تقديس عنوان سنت، سبب نشده است تا هر روايتى را مفسر قرآن بداند.
و بـه گـفـتـه استاد آية الله جعفر سبحانى: «يکى از ارزشمندترين خدمات استاد در تفسير، داورى پـيـرامون اين نوع احاديث (اسرائيليات) است که به صورت محققانه، صحيح را از بـاطـل جـدا کرده و حقايق را در اختيار خوانندگان قرار داده است.» اين رور نـقـادانـه و اطـلاع گسترده علامه طباطبايى بر روايت و رجال حديث،سبب شده است که پـژوهـنـدگـان بـسيارى نظر علامه را در درستى و نادرستى روايات، ملاک قرار دهند.
گـويـى سـنـجش الميزان را معيار اطمينان آور تلقى کرده اند: استاد شهيد مرتضى مطهرى در کتاب سـيـره نبوى، به تناسب رد اعتقاد به نحس بودن برخى روزها و سعد بودن برخى ديگر مـى گـويد،رواياتى در اين زمينه وجود دارد که علامه طباطبايى آنها را در الميزان آورده و مـردود شـمرده است: «على رغم يک سلسله روايت که در اين زمينه هست، يک سـلـسـلـه روايـات ديگرى داريم که در تفسير الميزان ذيل آيه:«فى ايام نحسات» سـوره(فصلت)ذکر شده است، از مجموع رواياتى که از اهل بيت اطهار رسيده است، اين مـطـلـب استنباط مى شود که اين امور يا اساسا اثر ندارد و يا هم اگر دارد، توسل بـه پيغمبر(ص) و اهل بيت(ع)، اثر آنها را از بين مى برد...» پاره اى از مفسران، مـورخـان و سـيره نويسان همچون سيوطى در «الدر المنثور»، حلبى، ترمذى، نسائى و... در سـبـب نـزول آيـه مبارکه:«ليس لک من الامر شى و يتوب عليهم او يعذبهم فـانهم ظالمون»(آل عمران/ 4) چند روايت نقل کرده اند از جمله اين که: «انس از پيامبر(ص) روايت کرده است که (وقتى پيشانى پيامبر(ص) در جنگ احد مجرور شد،آن حضرت خون ازصورت خود مى گرفت ومى فرمود: چگونه رستگار خواهند شد آن گروه که صـورت پـيـامـبـرى کـه ايـشـان را بـه سـوى پروردگارشان مى خواند، به خون رنگين مى کنند.» پس اين آيه مبارکه نازل شد:
«لـيس لک من الامر شى...» در روايت ديگرى آمده است که در آن هنگام که پيامبر بـه طـور مشخص، ابوسفيان، صفوان بن اميه، سهيل بن عمرو و حرث بن هشام را نفرين مى کرد، اين آيه مبارکه نازل شده و او را از اين عمل بازداشت.
اسـتاد جعفر مرتضى، ضمن نقل اين روايات، آنها را به چهار دليل، نادرست مى داند.
چـهـارمـيـن دلـيـل او، بر گرفته از علامه طباطبايى در تفسير الميزان است که با اسـتـدلال بـه سـيـاق آيات، اين گونه روايات و گفته هاى تفسيرى متکى به آن را رد کـرده است: «اگر اين آيه مبارکه براى اعتراض ورد نفرين پيامبر نازل شده باشد، هـيچ مناسبتى ميان آن و آيات پيش از آن و پس از آن باقى نمى ماند و تفسير معقول و پـذيـرفـتنى پيدا نمى کند، بويژه با اين سخن خداوند:«اويتوب عليهم»،زيرا که اين جمله عطف به آيه پيشين است...
(بر اساس سياق) معناى درست آيه اين است: يارى خداوند به شما مسلمانان در جنگ بـدر و مدد رساندن به وسيله فرشتگان، براى اين بود که دست و پاى مشرکان را قطع کـنـد و از شمار کافران با کشته شدن و اسير شدن آنان بکاهد، يا آنها را خوار و ذلـيل کند و يا توبه کنندگان شان را بپذيرد و يا ايشان را گرفتار عذاب کند (اگر توبه نکردند)، اما قطع دست و پا و کوبيدن مشرکان با خداست، نه با تو اى پيامبر تا مردمان تو را بر اين کار نکوهش يا ستايش کنند.
چنانکه توبه و عذاب کافران نيز با خداست، زيرا او مالک و فرمانرواى حقيقى است.
هر که را بخواهد، مى بخشد يا عذاب مى کند.
بـنـابـر ايـن، آيـه مبارکه هيچ ارتباطى با نفرين پيامبر ندارد.» بازتاب آراى اجـتـماعى الميزان ديدگاههاى اجتماعى علامه طباطبايى در تفسير الميزان، از ديگر مواردى است که مورد توجه محققان و قرآن پژوهان واقع شده است ودر تحقيقات شان از آن سود جسته اند.
چـنانکه در کتاب «برداشتى از جامعه و سنن اجتماعى در قرآن» نگاشته محمد جعفر نـجـفى علمى، در ادامه بحث از اين که فرجام تاريخ به نفع صالحان مومن است، نظر عـلامـه را در ذيل آيه:«و عد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات...»(نور/ 55) آورده اسـت و مـى نـويسد: «ذيل اين آيه در تفسير الميزان (/15 167) علامه اظهار داشـتـه اسـت که «مراد به جانشينى مومنان در زمين، شکل گيرى جامعه مومن و صالر اسـت کـه زمين را به ارث مى برند و «استخلاف» به جامعه صالر ايستادگى دارد، نه اين که مختص به اشخاص باشد و مراد از تبديل خوف ايشان به امن، گسترش دين اسلام اسـت، آن چـنـانـکـه ديگر از دشمن نهراسند، نه در داخل و نه در خارج سرزمينهاى خـود.» 2. همو در بيان اين مطلب که اعمال و کردار جوامع،در فرود آمدن خيرات و بـرکـات و حـادثه هاى طبيعى اثر دارد، نظر الميزان ذيل تفسير آيه مبارکه:«و يا قـوم اسـتـغـفروا ربکم ثم توبوا اليه...»(هود/ 52) را چنين مىآورد: «در صفحه 311 جـلـد دخک تفسير الميزان ذيل اين آيه آمده است: «...در آيه، اولا اشعار يا دلالـت است بر اين که ايشان قبلا گرفتار قحطى بوده اند و ثانيا اين که ارتباط تام بين اعمال انسـانـى و حوادث طبيعى است، پس اعمال صالحه، موجب فيضان خير و نـعـمتهاى طبيعى است و اعمال زشت، در پى دارنده بلاها و محنتهاست.» دانشوران و ديـدگاههاى تاريخى الميزان از عرصه هايى که تفسير الميزان مورد استناد دانشوران قـرار گـرفته است، آراى وى در زمينه مباحث تاريخى است و دليل آن را شايد بتوان در حساسيت و احـتياط پيشگى علامه نسبت به قصص و آيات تاريخى قرآن دانست، به گـونـه اى کـه در نـقـل تـاريخ، بيش از آنچه در قرآن آمده نپرداخته است. مگر در مواردى که به صحت و درستى آن به طور کامل اطمينان داشته است.
نـمـونه ها:
1. در داستان حضرت ابراهيم(ع) در قرآن، يکى از مسائل جنجال برانگيز مـيـان مـفسران، نسبت خويشاوندى «آزر» با ابراهيم است که آيا او پدر ابراهيم بوده است يا خير.
علامه طباطبايى از کسانى است که مى گويد، آزر پدر ابراهيم نبوده است.
اسـتـاد جـعـفر سبحانى نيز بر همين نظر است. وى در فروغ ابديت در اين زمينه از اسـتـدلال و نـظـر عـلامه که در تفسير الميزان(/71 170) آورده، سود جسته و نوشته اسـت: «ابـراهيم در پايان عمر خود، عده اى را که از آن جمله پدر و مادر خود او بـودند، از صميم دل دعا کرد، و در موقع دعا چنين گفت: «رب اغفرلى و لو الدى و لـلمومنين يوم يقوم الحساب» پروردگارا مرا، و پدر و مادرم را بيامرز، در روزى که حساب بر پا شود.
اين آيات با صراحت مى رساند که مراسم دعا، پس از اتمام بناى کعبه که ابراهيم در آن روزهـا دوران پـيـرى را مـى گذراند، به وقوع پيوسته است، اگر فردى که در اين آيـه، مـورد مـهـر و علاقه ابراهيم قرار گرفته و با دعاى خير ياد شده است، همان «آزر» بـاشـد، معلوم مى شود که ابراهيم تا دم مرگ و تا آخرين ساعات زندگى، با آزر قـطع رابطه نکرده و گاهى براى او طلب مغفرت مى کرده است: در صورتى که آيه اى کـه در پـاسـخ تـقـاضـاى مـشـرکان وارد شده است: (ما ان للنبى و الذين آمنوا ن يـسـتـغـفـروا لـلـمشرکين و لو کانوا اولى قربى من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الـجـحيم. و ما کان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعده وعدها اياه فلما تبين له انـه عـدولـلـه تـبـر مـنه ان ابراهيم لاواه حليم) توبه/ 113-114 روشن نمود که ابـراهيم پس از چندى در همان دوران جوانى روابط خود را با آزر قطع کرد و از او دورى جـست و مراد از دورى و بـى اعتنايى، ترک طلب آمرزش است.» 2. علامه جعفر مـرتـضى عاملى در «الصحير من سيره النبى» در تاريخ کعبه و بيان قداست تاريخى آن، نـظـر علامه را مىآورد. هر چند در پايان، نسبت به بعضى مواد آن تامل دارد و پـذيـرش آن را بـه شواهد تاريخى بيشترى نيازمند مى داند. ايشان مى نويسد: «کعبه نـزد تمام امتها از قداست و عظمت برخوردار بوده است، آن گونه که علامه طباطبايى مـى گـويـد: هندوان، بر اين باورند که رور «شيفا» به هنگام سفر او و همسرش به سرزمين حجاز، در حجر الاسود حلول کرده است.
صـابئان و کلدانيان نيز، کعبه را يکى از خانه هاى هفتگانه داراى عظمت مى انگارند و گـاهى گفته مى شود که آنها کعبه را به دليل پيشينه طولانى و عمر دراز آن، خانه «زحل» مى دانند.
يـهـود نيز کعبه را بزرگ مى شمارند و مدعى هستند که آنها در کعبه خدا را به روش آيـيـن ابـراهـيـم مى پرستيده اند و مى گويند: تمثالهايى از ابراهيم و اسماعيل در کـعـبـه وجـود داشته است و نيز تمثال مريم عذرا و عيسى مسير، شايد به همين جهت است که نصارا، همچون يهود به عظمت کعبه معتقدند.
اقـوام عـرب نـيـز هـمـاره تـاريـخ کـعـبـه را بزرگ داشته و آن را خانه خداوند مـى دانـسـتـه انـد.» استاد شهيد مرتضى مطهرى در بيان سيره رسول اکرم(ص) در موارد بسيارى از ديدگاههاى الميزان سود جسته است و خوانندگان را به اين تفسير ارجاع داده است.
از جـمـلـه در پاسخ اين پرسش که آيا پيامبران و رسول اکرم براى رسيدن به اهداف خـود از ابـزار و وسـائل نامقدس استفاده مى کرده اند يا خير، مى نويسد: «آيا اين کـارهـا درست است که انسان براى هدف مقدس از وسائل نامقدس استفاده بکند؟ نه، ايـن کـار غـلط است... تفسير الميزان را در همين زمينه مطالعه مى کردم، ديدم...
از جـمـله همين مطلب را ذکر کرده اند که هرگز انبيا در سيره و روش خودشان براى رسـيـدن به حق از باطل استفاده نمى کنند و براى رسيدن به حق، از خود حق استفاده مى کنند.»
پژوهشهاى قرآنى شماره10 -9ص 243 - 224