ترمینولوژی مبانی و روش‏های تفسیر قرآن

محمد کاظم شاکر

نسخه متنی
نمايش فراداده

ترمينولوژي مباني و روش‏هاي تفسير قرآن

محمدكاظم شاكر

مقدمه

يكي از مباحث اساسي و مقدماتي تفسير قرآن كريم، مبحث مباني و روش‏هاي تفسيري است. در اين مبحث از اصطلاحاتي چون مباني، اصول، قواعد و نيز روش‏ها، گرايش‏ها و مكاتب تفسيري نام برده مي‏شود. واقعيت آن است كه بيشتر مفسّران در آغاز تفسير، مباني و روش‏هاي تفسيري خود را منقّح نساخته‏اند و حتي تعريفي از اين اصطلاحات عرضه نكرده‏اند. از آنجا كه اين مباحث، با اين عناوين، مباحثي نوظهوراست، چه‏بسا در يك مورد از اصطلاحات مختلفي استفاده شود. از اين‏رو گاهي به جاي روش‏هاي تفسيري از اصطلاحات گرايش‏هاي تفسيري، مذاهب يا مكاتب تفسيري استفاده مي‏شود. همچنين گاهي واژه‏هاي مباني، اصول و قواعد به جاي يكديگر به كار مي‏روند، موجب خلط مفاهيم و اصطلاحات مي‏شوند. البته مهم آن است كه فارغ از تنوع واژه‏ها، حوزه هر يك از اين مباحث از نظر ماهوي روشن شود و مرزهاي آنها از همديگر جدا گردد و حدود ماهوي اين مفاهيم از هم جدا شود تا بتوان تفاسير مختلف را در يك نظامِ طبقه‏بنديِ دقيق و جامع مورد ارزيابي قرار داد. تنوّع اصطلاحات مشكل چنداني پيش نخواهد آورد. مشكل آنجاست كه بدون تعريف مفاهيم و تعيين قلمرو هر يك از مباحث، از اصطلاحات مختلف استفاده شود.1

ياد كرد اين نكته ضروري است كه نگارنده در برشمردن مباني، اصول، قواعد، روش‏ها، گرايش‏ها و سبك‏هاي تفسيري، نمي‏خواهد آنها را به موارد ياد شده در اين مقاله محدود نمايد.

اين موارد به عنوان نمونه مطرح مي‏شوند.

الف - مباني تفسير قرآن

مباني تفسير قرآن به آن دسته از پيش‏فرض‏ها و باورهاي اعتقادي يا علمي گفته مي‏شود كه مفسّر با پذيرش و مبنا قراردادن آنها، به تفسير قرآن مي‏پردازد. به عبارت ديگر هر مفسّري ناگزير است مبناي خود را در مورد عناصر اساسي دخيل در فرآيند تفسير قرآن روشن سازد. برخي از صاحبنظران مباني تفسير را به دو دسته كلي مباني صدوري و مباني دلالي تقسيم كرده‏اند (هادوي تهراني، 31).

مباني صدوري به آن گروه از مباني گفته مي‏شود كه صدور قرآنِ موجود را به تمام و كمال از ناحيه ذات اقدس حق‏تعالي به اثبات مي‏رساند. ياد كرد اين نكته ضروري است كه عموم مفسّران قرآن كريم معتقد به وحياني بودن قرآن بوده، با اين مبناي اساسي به تفسير پرداخته‏اند. البته اين مبنا خود مستلزم پذيرش پيش فرض‏هاي فرعي ديگري است. موارد زير از جمله‏ي آنها به شمار مي‏آيد:

ـ الفاظ قرآن كلام خداست؛

ـ خطا در وحي به پيامبر راه نيافته است؛

ـ پيامبر در گرفتن وحي و نيز ابلاغ آن به مردم از هرگونه خطا و اشتباهي مصون بوده است؛

ـ قرآني كه توسط پيامبر به مردم ابلاغ شده از هر نوع تحريف مصون است.

ردّ هر يك از اين مباني يا پيش‏فرض‏ها مي‏تواند چهره تفسير قرآن را عوض كند. به عنوان مثال اگر كسي معتقد باشد كه الفاظ قرآن از خدا نيست، بلكه از آنِ پيامبر است به اين معنا كه پيامبر داراي يك تجربه دروني با عالم غيب بوده و پس از اين تجربه، آيات و سوره‏هاي قرآن را به زبان آورده است، در اين صورت قرآنِ موجود، خود تفسيري از تجربه وحياني پيامبر محسوب مي‏شود. بنابراين تفسير قرآن، تفسير كلام خدا محسوب نمي‏شود بلكه تفسيري بر كلام پيامبر خواهد بود.

نكته ديگر آن كه ممكن است برخي از مباني صدوري، مورد اختلاف مفسران باشد؛ به طور مثال، در مورد قراءات گوناگون از الفاظ قرآن، نظر واحدي وجود ندارد؛ برخي به تواتر قراءات سبع معتقدند كه نتيجه آن اثبات قرآنيت براي همه آن قراءات است؛ در مقابل عده ديگري چنين نظري را برنتابيده معتقدند قرآن بر حرف واحد نازل شده و همه اين اختلافات از ناحيه راويان و قاريان ايجاد شده است.2

مباني دلالي، به آن دسته از مباني اطلاق مي‏شود كه فرايند فهم مراد خداوند از متن را سامان مي‏دهند. مفسّران گذشته، نوعا اين مباني را از دانش‏هايي نظير منطق و اصول فقه مي‏گرفته‏اند. امروزه با توسعه و تعميق مسائل علم زبان‏شناسي و اصول و مباني هرمنوتيك جديد در غرب و راه يافتن برخي از اين مباحث به حوزه تفسير قرآن، ضرورت سامان بخشيدن به مباني زبان شناختي و دلالي قرآن بيش از پيش آشكار مي‏شود. مواردي نظير قابل فهم بودن قرآن، زبان مفاهمه در قرآن، اختصاصي بودن يا عمومي بودن فهم قرآن، استقلال دلالي قرآن، لايه‏ها و سطوح معاني در قرآن، نسبيت يا عدم نسبيت برداشت از قرآن و عصري بودن فهم قرآن از مهم‏ترينِ اين مباحث است.

ب ـ اصول تفسير

بعد از تنقيح مباني صدوري و دلالي تفسير، مفسّر بايد براي دستيابي به مدلول‏هاي واقعي يا نزديك به واقع از الفاظ و تركيب‏هاي قرآني، بر بنيان‏هاي استواري تكيه كند. اين بنيان‏ها را اصول تفسير مي‏گوييم. موارد زير را مي‏توان از جمله‏ي مهم‏ترين اصول و بنيان‏هاي تفسير قرآن برشمرد.

ـ در نظر گرفتن قرائت صحيح؛

ـ توجه به مفاهيم كلمات در زمان نزول؛

ـ در نظر گرفتن اصول و قواعد زبان عربي؛

ـ در نظر گرفتن قراين؛

ـ در نظر گرفتن انواع دلالت‏ها. (بابايي، 60).

به عنوان نمونه در جايي كه يكي از اركان جمله به طور غيرمعمول بر اركان ديگر مقدم شده باشد، مفسر بر تقديمُ مَا حَقُّهُ التَّأخِيرُ يُفِيدُ الْحَصْرَ تكيه مي‏كند. به عنوان مثال در مورد آيه اِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيَّاكَ نَسْتَعيِنُ (حمد، 5). مفسّران با استفاده از اين اصل ادبي - بلاغي مي‏گويند تقديم مفعول در اين آيه، مفيد حصر است يعني خدايا تنها ترا مي‏پرستيم و تنها از تو استعانت مي‏جوييم.

ج‏ـ قواعد تفسير

مراد از قواعد تفسير، راهكارهاي كلي است كه در وضعيت‏هاي خاص مورد عمل قرار مي‏گيرد. به بيان روشن‏تر، در مواردي كه مفسّر در مراجعه به اصول تفسير، بر سر دو راهي يا چند راهي مي‏ماند و به صحت هيچ كدام يقين ندارد، قواعدي وجود دارد كه گزينش يكي از آن راهها را براي او معين مي‏سازد. مثلاً در جايي كه لفظ داراي دو معناي حقيقي و مجازي است و امكان تفسير متن به هر يك از آن دو وجود دارد، در صورتي كه قرينه‏اي در اثبات معناي مجازي وجود نداشته باشد، قاعده اصالة الحقيقة اجرا مي‏شود. البته يادكرد اين نكته ضروري است كه شايد نمي‏توان فرق دقيقي بين اصول و قواعد قائل شد،3 اما به نظر ما اصول از قطعيت بيشتري برخوردارند و مفسّر ناچار است در طريق استنباط از قرآن آنها را مدّ نظر قرار دهد، بلكه بدون توجه به آنها نمي‏تواند تفسيري از قرآن ارائه دهد، در حالي كه قواعد تنها در موارد ترديدآميز، و صرفا براي رفع ترديد به كار مي‏روند. در هر صورت، بايد گفت كه اصول و قواعد تفسير بايد خود از پشتوانه‏اي عقلي، شرعي يا عرفي برخوردار باشند. تا به حال چنين مرسوم بوده كه اصول و قواعد در علوم مقدماتيِ تفسير مانند لغت، صرف، بلاغت، منطق و اصول فقه مورد بحث واقع شوند، اما شايسته است كه تفسيرشناسان همه اصول و قواعد مرتبط با تفسير قرآن را به صورت مستقل و منسجم گردآورده، ميزان صحت و اطمينان بخشي آنها را در تفسير قرآن مورد بررسي قرار دهند. البته در سالهاي اخير برخي تك‏نگاري‏ها در اين زمينه پديد آمده است و اميد است كه در آينده تحقيقات بيشتر و پربارتري به عمل آيد.4

دـ روش‏ها، گرايش‏ها و سبك‏هاي تفسيري

در مورد كاربرد اين اصطلاحات و نيز معادل‏هاي عربي آنها نظير منهج، اتجاه و طريقه، شيوه واحدي وجود ندارد و بسيار ديده مي‏شود كه اين اصطلاحات به جاي يكديگر به كار مي‏رود. از اين رو تعريف دقيق هر يك از آنها و تفكيك آنها از يكديگر امري ضروري است. همه مواردي را كه با عناويني چون منهج، اتجاه، مدرسه، لون و صبغه تفسيري تعبير شده‏اند، مي‏توان با سه اصطلاح روش، گرايش و سبك بياني ضابطه‏مند كرد.

توضيح آنكه مفسّر قرآن علاوه بر صاحبنظر بودن در مباني، اصول و قواعد تفسير، با توجه به نظريات، فرضيات و سلايق خود دست به گزينش عوامل شكل دهنده تفسير مي‏زند. عمده‏ترين مواضع گزينش مفسّر به ترتيب اهميت عبارتند از: منابع، جهت‏گيري‏هاي عصري و سبك‏هاي پردازش موضوع.

اين گزينش‏ها به ترتيب تعيين كننده روش، گرايش و سبكِ تفسير است.

دـ 1ـ روش تفسيري

هر علمي داراي سه ركن عمده است: موضوع، هدف و روش. در اين ميان روش از جايگاه ويژه‏اي برخوردار است. در اين كه مفسّران از روش‏هاي گوناگوني در تفسير قرآن بهره برده‏اند ترديدي نيست، نكته‏اي كه هست اين است كه در تقسيم روش‏هاي تفسيري گاهي بين روش مفسر و گرايش‏هاي مذهبي و سليقه‏هاي شخصي او خلط شده است.5

به نظر ما روش تفسيري امري است فراگير كه مفسّر آن را در همه آيات قرآن به كار مي‏گيرد و اختلاف در آن، باعث اختلاف در كل تفسير مي‏شود و آن چيزي جز منابع و مستندات تفسير نيست.

منابع تفسير در نظر مفسّران متفاوت است؛ يكي معتقد است كه تنها منبع معتبر در تفسير، روايات پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) است؛ ديگري بر اين باور است كه در تفسير بايد تنها بر قرآن و روايات تكيه كرد؛ سومي براي عقل در كنار قرآن و روايات نقشي بسزا قايل است. ديگري قرآن را سراسر رمز دانسته، كشف و شهود را تنها كليد گشايش اين رمز مي‏پندارد.

اختلاف در منابع تفسير منحصر به اختلاف در منابع اصلي نيست. ممكن است مفسّراني در منابع اصلي با هم اتفاق نظر داشته باشند، امّا در فروع يا قواعد متخذ از منابع اصلي و يا نحوه اجراي آنها نظري متفاوت از يكديگر داشته باشند. به عنوان مثال، در ميان مفسّراني كه اثر را به عنوان يكي از منابع تفسير پذيرفته‏اند، عده‏اي خبر واحد را نيز حجت مي‏دانند و گروهي حجيت آن را منحصر به احكام فقهي مي‏پندارند،6 يا يكي با اسرائيلي دانستن برخي روايات، استناد به آنها را جايز نمي‏شمارد و ديگري چنين ديدگاهي ندارد. همينطور مفسّراني كه اجمالاً عقل را به عنوان منبع در تفسير پذيرفته‏اند، ممكن است در برخي از قواعد عقلي اختلاف نظر داشته باشند؛ مثلاً يكي تكليف بمالا يطاق را قبيح مي‏داند و ديگري اين نوع تكليف را از سوي خداوند جايز مي‏شمرد.

به هر حال، اختلاف در منابع تفسيري، كم و بيش در تفسير همه آيات و سور تأثير مي‏گذارد. ما اين گونه اختلافات در واقع مناهج يا روش‏هاي تفسيري است و تقسيم تفاسير به مأثور، قرآن به قرآن، شهودي، ظاهري، باطني، عقلي و اجتهادي در اين چهارچوب قابل ارزيابي است.

دـ2ـ گرايش تفسيري

مراد از گرايش تفسيري، صبغه‏ها و لون‏هاي مختلف تفسير قرآن است كه گاهي با عناويني چون تفسير كلامي، تفسير تربيتي، تفسير اخلاقي و غيره معرفي مي‏شوند. اين گونه امور با تمايلات ذهني و رواني مفسّران ارتباط مستقيم و تنگاتنگ دارد. همان‏طور كه قبلاً اشاره شد، مهم‏ترين عامل پديد آورنده گرايش‏هاي مختلف تفسيري، جهت‏گيري‏هاي عصريِ مفسّران است. اين موضوع خود معلول سه عامل ديگر است، اين عوامل عبارتند از: دانش‏هايي كه مفسّر در آنها تخصص دارد؛ روحيّات و ذوقّيات مفسّر؛ دغدغه‏هاي مفسّر نسبت به مسائل مختلف بيروني.

بنابراين مي‏توان گفت مراد از گرايش تفسيري، سمت و سوهايي است كه ذهن و روان مفسّر، در تعامل با شرايط و مسائل عصر خود، بدانها تمايل دارد. به طور مثال، در حالي كه مهم‏ترين دغدغه‏هاي فكري مفسّري، تربيت معنوي افراد است، بزرگترين دل‏مشغولي مفسّر ديگري مبارزه با حكومت جور و ايجاد يك اجتماع اسلامي با حكومتِ ديني است. به طور قطع، تفسيرِ اين دو مفسّر در عين دارا بودن نقاط مشترك فراوان، هر يك داراي جهت‏گيري خاصّ خود است، حتي اگر منابع معتبر در تفسير نزد آن دو يكسان باشد. همينطور تبحّر يك مفسّر در علم كلام و دغدغه او نسبت به امور اعتقادي سبب مي‏شود تا او به هر مناسبتي باب مباحث كلامي را بگشايد و درباره آن داد سخن دهد. بنابراين روحيات مفسّر، ميزان بهره‏مندي او از دانش‏هاي مختلف، دغدغه‏هاي او نسبت به دين، انسان، مسايل اجتماعي و تحولات زمان از اهمّ اموري است كه در شكل‏گيري انواع تفسير عصري مؤثّر است. به طور مثال، در عصري كه تحولات شگرف علمي، افكار را مسحور و مسخّر خويش ساخته بود، مفسّراني چون طنطاوي با عرضه تفسير قرآن با جهت‏گيري علمي، تلاش كردند تا هم گامي و بلكه پيش‏قدميِ قرآن و وحي را با علم و دانش نشان دهند.

عرضه مسايل و شبهات جديد به قرآن خود از مسايلي است كه در ايجاد تنوّع و برجسته ساختن گرايش‏هاي مختلف تفسيري مؤثر بوده است. بدون ترديد، قرآن كريم در هنگام نزول، در مقام بيان همه مسايل نبوده است، ولي مسلمانان هميشه خواسته‏اند با مراجعه به قرآن كريم، درستي يا نادرستي مسايل زمان خود را دريابند. از آن جا كه بسياري از مسايل جديد داراي جوانب و لايه‏هاي مختلف است، هر مفسّري با مهم ديدن لايه يا جنبه‏اي از موضوع، به سراغ ظواهر، اطلاقات و عموميات قرآن كريم رفته است و در نتيجه پاسخ‏هاي مختلف از قرآن دريافت كرده‏است.

در هر صورت، بسياري از اوصافي كه براي تفسير ذكر مي‏شود نشانگر گرايش خاصّ مفسّران است. اوصافي چون: كلامي، تاريخي، اخلاقي، تربيتي، هدايتي، ارشادي، روحاني، علمي، اجتماعي، سياسي، تقريبي از اين دست است. از گرايش‏هاي تفسيري به عنوان اتجاهات تفسيري نيز ياد مي‏شود.

گاهي عنواني به صورت مشترك به كار گرفته مي‏شود. به طور مثال، گاهي مراد از تفسير عرفاني تفسيري است كه در آن از كشف و شهود به عنوان يك منبع و منهج در رسيدن به مراد خداوند استفاده شده است كه در اين صورت جزو روش‏هاي تفسيري به شمار مي‏آيد، و گاهي اين عنوان به تفسيري اطلاق مي‏شود كه در آن جهت‏گيري معنوي و اخلاقي و تربيتي وجود دارد در اين صورت، اين عنوان در زيرمجموعه گرايش‏هاي تفسيري قرار مي‏گيرد.

دـ3ـ سبك‏هاي بياني در تفاسير

مفسّران علاوه بر اختلاف در روش‏ها و گرايش‏هاي تفسيري، در نحوه بيان و تنظيم مطالب نيز از شيوه‏هاي گوناگوني بهره مي‏برند. دو چيز را مي‏توان به عنوان مهم‏ترين عوامل تعيين كننده سبك تفسيري بر شمرد. اين دو عامل عبارتند از: درك شرايط مخاطب و ذوق و سليقه شخصي.

در اينجا براي هر يك از موارد ياد شده، مثالي مي‏زنيم.

مثال اول: مفسّري كه مي‏خواهد براي نوجوانان و جوانان تفسير قرآن بنويسد، طبيعي است كه با توجه به ظرفيت علمي مخاطبانِ خود از سبك ساده نويسي استفاده كند، از اين رو تا آن جا كه ممكن است از به كار بردن اصطلاحات مشكل و مباحث پيچيده علمي پرهيز مي‏كند و به عكس با به كاربردن واژه‏هاي آسان و بيان ساده و لطيف، تفسير خود را شكل مي‏دهد.

مثال دوم: مفسري كه داراي ذوق شعري است، ممكن است تفسير خود را به شكل منظوم عرضه كند.7 يا مفسّري كه داراي مهارت ادبي است تفسير خود را با تركيبِ شرحو متن آيات عرضه مي‏كند كه به آن تفسير مزجي مي‏گويند.8

بايد توجه داشت كه اختلاف در شيوه‏هاي تنظيم و بيان مطالب با روشها و گرايش‏هاي تفسيري ارتباطي ندارد. ما اين نوع اختلافات در تفسير را سبك‏هاي بياني در تفسير مي‏ناميم.

سبك‏هاي بياني در تفسير را نيز مي‏توان به دو قسم كلي و جزيي تقسيم كرد؛ سبك‏هايي چون تفسير منظوم، تفسير منثور، تفسير مزجي، تفسير مختصر، تفسير مفصّل، تفسير ترتيبي (اعم از ترتيب نزول يا ترتيب موجود در مصحف) و تفسير موضوعي، سبك‏هاي كلي هستند كه هر يك از مفسّران با توجه به دو عامل ذوق و مخاطب‏شناسي به عنوان سبك بيان در تفسير خود بر مي‏گزينند. بقيه امور از موارد جزيي است كه ذوق و سليقه شخصي مفسّران در پديد آوردن آن دخالت تامّ دارد. از اين رو شايد بتوان گفت تنوع و تعدد سبك‏هاي بياني در تفسير به تعداد تفاسير و مفسران است (نك: رومي، 66).

دـ 4ـ از «مذاهب تفسيري» تا «تفاسير مذهبي»

گاهي از اصطلاح «مذاهب تفسيري» يا «مكاتب تفسيري» براي شناساندن تفاسير و تقسيم‏بندي آنها استفاده مي‏شود. به طور مثال، كتابِ معروف گلدزيهر، خاورشناس مجاري‏الاصل، با عنوان «مذاهب التفسير الاسلامي» به عربي برگردان شده است. بايد توجه داشت كه اين اصطلاح صرفاً اختصاص به مذاهب اعتقادي و كلامي ندارد، بلكه معناي جامع‏تري داشته، شاملِ روش‏ها، گرايش‏ها و حتي مباني مختلف تفسيري نيز مي‏شود. به نظر مي‏رسد كه اين عنوان، كلي و مجمل بوده، بهتر است به جاي آن از اصطلاحات پيش گفته استفاده شود. شايد به همين جهت تفسيرپژوهان نيز اين اصطلاح يا معادل‏هاي آن را كمتر به كار برده‏اند.

اما نكته‏اي كه حايز اهميت است، آن است كه گاهي در كتاب‏هاي مربوط به روش‏هاي تفسيري، تفسير قرآن به مذاهبِ اسلامي نسبت داده شده و اصطلاحاتي نظير تفسير شيعي، تفسير معتزلي، تفسير اشعري، تفسير خوارج، تفسير اسماعيلي و غير آنها به كار رفته است (گلدزيهر). مبناي اين طبقه‏بندي در تفاسير، نوعِ مذهب و باورهاي اعتقادي مفسّران است.

ترديدي نيست كه اختلافات مذهبي و كلامي مفسّران سبب تمايز تفاسير در تبيين پاره‏اي از آيات قرآن كريم شده است. به عنوان مثال، نحله‏هاي كلامي چون شيعه، معتزله، اشاعره و ما تريديه در آيات مربوط به صفات، اسماء و افعال خداوند، عصمت پيامبران و نيز در برخي از آيات احكام، تفسيري متفاوت از يكديگر عرضه كرده‏اند. اما بايد توجه داشت كه اين گونه اختلاف‏ها در حقيقت به اختلاف در يكي از موارد پيش گفته بر مي‏گردد. يعني اين مفسّران به واقع، در انتخاب مباني، اصول، قواعد و منابع تفسير، گزينه‏هاي متفاوتي را برگزيده‏اند. به عنوان مثال، عموم اهل سنت، اقوال صحابه را به عنوان منبعي معتبر در تفسير پذيرفته‏اند در حالي كه مفسّران اماميه، آن را به عنوان منبع مستقل در تفسير قبول ندارند و به عكس، مفسّران اهل سنت به روايات تفسيريِ منتهي به ائمه اهل بيت به عنوان منبع تفسير اعتقادي ندارند. يا برخي مفسّران اشعري به دليل عدم پاي‏بندي به اصل توجه به قراين آيات مربوط به صفات و افعال الهي را حمل بر ظاهر و معناي حقيقي كرده‏اند، در حالي كه مفسّران معتزلي و شيعي اينگونه آيات را با توجه به آيات ديگر و قراين لفظي و لُبّي از معاني ظاهري‏شان منصرف كرده، به معناي ديگري تأويل برده‏اند.

بنابراين طبقه‏بندي تفاسير قرآن بر مبناي مذاهب مفسّران، يك نوع طبقه‏بندي اوّلاً و بالذات نيست، بلكه از نوع ثانيا و بالعرض است. در نتيجه ممكن است مفسّري در عين حفظ مذهب خود، در يك مورد تغيير مبنا داده، يكي از مباني مورد پذيرش عموم مفسّران اهل سنت را بپذيرد، يا مفسّري در عين حال كه اشعري است، يكي از مباني معتزله را قبول كرده، بر پايه آن به تفسير قرآن بپردازد. يا مفسّري در حالي كه بر مذهب اهل سنت است، اقوال ائمه اهل بيت را ـ به عنوان اينكه، آنها راوي صادق‏اند و آنچه مي‏گويند از پيامبر نقل كرده‏اند ـ بپذيرد و به عنوان منبع معتبر در تفسير به كار گيرد.

ه·· ـ نتيجه

از آنچه گفته شد نتايج زير حاصل مي‏شود.

ـ فرآيند تفسير متكي به مسائل گوناگوني است كه شفاف‏سازي هر يك از آنها راه را براي شناخت تفاسير و طبقه‏بندي و ارزيابي آنها هموار مي‏سازد. اهم اين موارد عبارت‏اند از: مباني، اصول، قواعد، روش‏ها، گرايش‏ها و سبك‏هاي بياني.

ـ بهتر است در كاربرد اصطلاحات از شيوه يكسان استفاده شود و يا حداقل نويسندگان و تفسير پژوهان تعريف دقيق خود را از اصطلاحات ارائه كنند و قلمروها را از هم تفكيك نمايند. اين امر خود كم كم به همسان‏سازي اصطلاحات كمك مي‏كند.

ـ ديدگاه نگارنده در مورد اصطلاحات در حوزه‏ي مباني و روش‏هاي تفسيري عبارتند از:

الف) مباني به ديدگاهها و پيش‏فرض‏هاي بنيادي در تفسير اطلاق مي‏شود كه پذيرش يا رد آنها در تفسير مؤثر است. اين مباني به دو دسته مباني صدوري و مباني دلاليِ قابل تقسيم است.

ب) به بنيان‏هاي استواري كه علماي لغت، صرف، نحو، بلاغت، منطق، اصول فقه و زبان شناسان توجه به آنها را براي فهم متن ضروري مي‏دانند، اصول تفسير گفته مي‏شود كه نوعا از عرفِ اهل زبان اخذ مي‏شود.

ج) قواعد به راهكارهاي كلي گفته مي‏شود كه در وضعيت‏هاي ترديدآميز مورد استفاده مفسّر واقع مي‏شود.

د) روش تفسيري يا منهج مربوط به پذيرش نوع و نحوه استناد به منابع است.

ه··) گرايش تفسيري، يا اتجاه حاكي از جهت‏گيري‏هاي خاص مفسّر است كه نوعا در تعامل مستقيم با زمان و مكان است.

و) سبك‏هاي بياني در تفسير، حاكي از نحوه پردازش و پرورش موضوع و تنظيم مطالب براي مخاطبان است.

ز) اختلافات مذهبي در تفسير، در واقع به اختلاف مفسّران در مباني، اصول، قواعد و روش‏هاي تفسيري بر مي‏گردد. بنابراين طبقه‏بندي تفاسير بر مبناي مذهب مفسران، يك نوع طبقه‏بندي ثانوي است.

متولي، صبري، منهج اهل السنة في تفسير القرآن الكريم، قاهره، 1986.

مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، 1365.

كليني، محمدبن يعقوب، الكافي، تصحيح علي‏اكبر غفاري، بي تا، بي‏جا.

مصطفي، مسلم، مناهج المفسرين، رياض، 1415ق.

شريف، محمدابراهيم، اتجاهات التجديد في تفسير القرآن الكريم في مصر، قاهره، 1420ق.

ايازي، محمدعلي، المفسرون حياتهم و منهجهم، تهران، 1414ق.

العك، خالدبن صالح، اصول التفسير و قواعده، بيروت، 1406ق.

آل جعفر، مساعد مسلم و السرحان، محي هلال، مناهج المفسرين،قاهره، 1980.

بابايي، علي‏اكبر و همكاران، روش‏شناسي تفسير، تهران، 1379.

خويي، ابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، بي جا، 1401ق.

الرّومي، فهدبن عبدالرحمن بن سليمان، اتجاهات التفسير في القرن الرابع عشر، عربستان سعودي، 1407ق.

گلدزيهر، اغناطوس، مذاهب التفسير الاسلامي، ترجمه عبدالحليم نجار، قاهره، 1374ق.

محمودالنقراشي، السيدعلي، مناهج المفسرين من العصرالاول الي العصرالحديث، قاهره، 1407ق.

هادوي تهراني، مباني كلامي اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، قم، 1377.

محتسب، عبدالحميد عبدالسلام، اتجاهات التفسير في العصر الحديث، بيروت،1973.

السَّبت، خالدبن عثمان، قواعد التفسير، قاهره، 1421ق.

طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، 1391ق.

طباطبايي، محمدحسين، قرآن در اسلام، تهران، 1353.

1. برخي از محققان، كوشيده‏اند براي اصطلاحاتي نظير «منهج»، «اتجاه» و «لون» تعاريفي متمايز از يكديگر عرضه كنند، برخي علي‏رغم ارائه تعريف از اين واژه‏ها، خود به كاربرد آنها مقيد نبوده‏اند. بعضي نيز بين معاني اصطلاحي و لغوي اين واژه‏ها خلط كرده‏اند و نيز در برخي از موارد تعريف ها كلي و مبهم است. (نك: محتسب، 38؛ ايازي، 31-32؛ مصطفي مسلم، 14؛ محمود النقراشي، 13).

2. اين مضمون در روايات شيعه از ائمه اطهار نقل شده است (نك: كليني، 2/630).

3. برخي كوشيده‏اند تفاوت بين اصول، قواعد و ضوابط را بيان كنند امّا به نظر مي‏رسد كه در اين زمينه توفيقي نداشته‏اند. (نك: خالدبن عثمان، 30/1). در مقابل، برخي هم اصطلاحات قاعده، قضيه، اصل، ضابطه و قانون را به يك معنا گرفته‏اند (نك: همان، ج 32/1، به نقل از حاشيه‏ؤ رهاوي).

5. به‏طور مثال نويسنده‏اي در بيان طبقه‏بندي تفاسير از نظر روش، آنها را اينگونه تفسير كرده است: «منهج التفسير الفقهي، منهج التفسير بالمأثور و منهج التفسير العلمي التجريبي» (نك: الرّومي، 41/1). ديگري آنها را با استفاده از اصطلاح اتجاه چنين طبقه‏بندي كرده است: «الاتجاه النقلي في التفسير، الاتجاه العقلي في التفسير والاتجاه الصوفي في التفسير» (نك: المتولي؛ 9). ديگري با همين اصطلاح مي‏گويد: تفاسير داراي يكي از اين دو اتجاه هستند: اتجاه تفسير اثري و اتجاه تفسير به رأي (نك: شريف، 63).

6. به طور مثال آيت‏الله خويي (ص398) سخت از حجيّت خبر واحد در تفسير دفاع كرده است. در حالي كه علامه طباطبايي (قرآن در اسلام،101 ؛ الميزان،10/351) حجيت خبر واحد را مخصوص مسائل فقهي مي‏داند.

7. نمونه‏ي اين تفاسير، تفسير صفي عليشاه است.

8. از نمونه‏هاي اين تفاسير، تفسير جلالين و تفسير شبّر است. >