محمدكاظم شاكر
يكي از مباحث اساسي و مقدماتي تفسير قرآن كريم، مبحث مباني و روشهاي تفسيري است. در اين مبحث از اصطلاحاتي چون مباني، اصول، قواعد و نيز روشها، گرايشها و مكاتب تفسيري نام برده ميشود. واقعيت آن است كه بيشتر مفسّران در آغاز تفسير، مباني و روشهاي تفسيري خود را منقّح نساختهاند و حتي تعريفي از اين اصطلاحات عرضه نكردهاند. از آنجا كه اين مباحث، با اين عناوين، مباحثي نوظهوراست، چهبسا در يك مورد از اصطلاحات مختلفي استفاده شود. از اينرو گاهي به جاي روشهاي تفسيري از اصطلاحات گرايشهاي تفسيري، مذاهب يا مكاتب تفسيري استفاده ميشود. همچنين گاهي واژههاي مباني، اصول و قواعد به جاي يكديگر به كار ميروند، موجب خلط مفاهيم و اصطلاحات ميشوند. البته مهم آن است كه فارغ از تنوع واژهها، حوزه هر يك از اين مباحث از نظر ماهوي روشن شود و مرزهاي آنها از همديگر جدا گردد و حدود ماهوي اين مفاهيم از هم جدا شود تا بتوان تفاسير مختلف را در يك نظامِ طبقهبنديِ دقيق و جامع مورد ارزيابي قرار داد. تنوّع اصطلاحات مشكل چنداني پيش نخواهد آورد. مشكل آنجاست كه بدون تعريف مفاهيم و تعيين قلمرو هر يك از مباحث، از اصطلاحات مختلف استفاده شود.1
ياد كرد اين نكته ضروري است كه نگارنده در برشمردن مباني، اصول، قواعد، روشها، گرايشها و سبكهاي تفسيري، نميخواهد آنها را به موارد ياد شده در اين مقاله محدود نمايد.
اين موارد به عنوان نمونه مطرح ميشوند.
مباني تفسير قرآن به آن دسته از پيشفرضها و باورهاي اعتقادي يا علمي گفته ميشود كه مفسّر با پذيرش و مبنا قراردادن آنها، به تفسير قرآن ميپردازد. به عبارت ديگر هر مفسّري ناگزير است مبناي خود را در مورد عناصر اساسي دخيل در فرآيند تفسير قرآن روشن سازد. برخي از صاحبنظران مباني تفسير را به دو دسته كلي مباني صدوري و مباني دلالي تقسيم كردهاند (هادوي تهراني، 31).
مباني صدوري به آن گروه از مباني گفته ميشود كه صدور قرآنِ موجود را به تمام و كمال از ناحيه ذات اقدس حقتعالي به اثبات ميرساند. ياد كرد اين نكته ضروري است كه عموم مفسّران قرآن كريم معتقد به وحياني بودن قرآن بوده، با اين مبناي اساسي به تفسير پرداختهاند. البته اين مبنا خود مستلزم پذيرش پيش فرضهاي فرعي ديگري است. موارد زير از جملهي آنها به شمار ميآيد:
ـ الفاظ قرآن كلام خداست؛
ـ خطا در وحي به پيامبر راه نيافته است؛
ـ پيامبر در گرفتن وحي و نيز ابلاغ آن به مردم از هرگونه خطا و اشتباهي مصون بوده است؛
ـ قرآني كه توسط پيامبر به مردم ابلاغ شده از هر نوع تحريف مصون است.
ردّ هر يك از اين مباني يا پيشفرضها ميتواند چهره تفسير قرآن را عوض كند. به عنوان مثال اگر كسي معتقد باشد كه الفاظ قرآن از خدا نيست، بلكه از آنِ پيامبر است به اين معنا كه پيامبر داراي يك تجربه دروني با عالم غيب بوده و پس از اين تجربه، آيات و سورههاي قرآن را به زبان آورده است، در اين صورت قرآنِ موجود، خود تفسيري از تجربه وحياني پيامبر محسوب ميشود. بنابراين تفسير قرآن، تفسير كلام خدا محسوب نميشود بلكه تفسيري بر كلام پيامبر خواهد بود.
نكته ديگر آن كه ممكن است برخي از مباني صدوري، مورد اختلاف مفسران باشد؛ به طور مثال، در مورد قراءات گوناگون از الفاظ قرآن، نظر واحدي وجود ندارد؛ برخي به تواتر قراءات سبع معتقدند كه نتيجه آن اثبات قرآنيت براي همه آن قراءات است؛ در مقابل عده ديگري چنين نظري را برنتابيده معتقدند قرآن بر حرف واحد نازل شده و همه اين اختلافات از ناحيه راويان و قاريان ايجاد شده است.2
مباني دلالي، به آن دسته از مباني اطلاق ميشود كه فرايند فهم مراد خداوند از متن را سامان ميدهند. مفسّران گذشته، نوعا اين مباني را از دانشهايي نظير منطق و اصول فقه ميگرفتهاند. امروزه با توسعه و تعميق مسائل علم زبانشناسي و اصول و مباني هرمنوتيك جديد در غرب و راه يافتن برخي از اين مباحث به حوزه تفسير قرآن، ضرورت سامان بخشيدن به مباني زبان شناختي و دلالي قرآن بيش از پيش آشكار ميشود. مواردي نظير قابل فهم بودن قرآن، زبان مفاهمه در قرآن، اختصاصي بودن يا عمومي بودن فهم قرآن، استقلال دلالي قرآن، لايهها و سطوح معاني در قرآن، نسبيت يا عدم نسبيت برداشت از قرآن و عصري بودن فهم قرآن از مهمترينِ اين مباحث است.
بعد از تنقيح مباني صدوري و دلالي تفسير، مفسّر بايد براي دستيابي به مدلولهاي واقعي يا نزديك به واقع از الفاظ و تركيبهاي قرآني، بر بنيانهاي استواري تكيه كند. اين بنيانها را اصول تفسير ميگوييم. موارد زير را ميتوان از جملهي مهمترين اصول و بنيانهاي تفسير قرآن برشمرد.
ـ در نظر گرفتن قرائت صحيح؛
ـ توجه به مفاهيم كلمات در زمان نزول؛
ـ در نظر گرفتن اصول و قواعد زبان عربي؛
ـ در نظر گرفتن قراين؛
ـ در نظر گرفتن انواع دلالتها. (بابايي، 60).
به عنوان نمونه در جايي كه يكي از اركان جمله به طور غيرمعمول بر اركان ديگر مقدم شده باشد، مفسر بر تقديمُ مَا حَقُّهُ التَّأخِيرُ يُفِيدُ الْحَصْرَ تكيه ميكند. به عنوان مثال در مورد آيه اِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيَّاكَ نَسْتَعيِنُ (حمد، 5). مفسّران با استفاده از اين اصل ادبي - بلاغي ميگويند تقديم مفعول در اين آيه، مفيد حصر است يعني خدايا تنها ترا ميپرستيم و تنها از تو استعانت ميجوييم.
مراد از قواعد تفسير، راهكارهاي كلي است كه در وضعيتهاي خاص مورد عمل قرار ميگيرد. به بيان روشنتر، در مواردي كه مفسّر در مراجعه به اصول تفسير، بر سر دو راهي يا چند راهي ميماند و به صحت هيچ كدام يقين ندارد، قواعدي وجود دارد كه گزينش يكي از آن راهها را براي او معين ميسازد. مثلاً در جايي كه لفظ داراي دو معناي حقيقي و مجازي است و امكان تفسير متن به هر يك از آن دو وجود دارد، در صورتي كه قرينهاي در اثبات معناي مجازي وجود نداشته باشد، قاعده اصالة الحقيقة اجرا ميشود. البته يادكرد اين نكته ضروري است كه شايد نميتوان فرق دقيقي بين اصول و قواعد قائل شد،3 اما به نظر ما اصول از قطعيت بيشتري برخوردارند و مفسّر ناچار است در طريق استنباط از قرآن آنها را مدّ نظر قرار دهد، بلكه بدون توجه به آنها نميتواند تفسيري از قرآن ارائه دهد، در حالي كه قواعد تنها در موارد ترديدآميز، و صرفا براي رفع ترديد به كار ميروند. در هر صورت، بايد گفت كه اصول و قواعد تفسير بايد خود از پشتوانهاي عقلي، شرعي يا عرفي برخوردار باشند. تا به حال چنين مرسوم بوده كه اصول و قواعد در علوم مقدماتيِ تفسير مانند لغت، صرف، بلاغت، منطق و اصول فقه مورد بحث واقع شوند، اما شايسته است كه تفسيرشناسان همه اصول و قواعد مرتبط با تفسير قرآن را به صورت مستقل و منسجم گردآورده، ميزان صحت و اطمينان بخشي آنها را در تفسير قرآن مورد بررسي قرار دهند. البته در سالهاي اخير برخي تكنگاريها در اين زمينه پديد آمده است و اميد است كه در آينده تحقيقات بيشتر و پربارتري به عمل آيد.4
در مورد كاربرد اين اصطلاحات و نيز معادلهاي عربي آنها نظير منهج، اتجاه و طريقه، شيوه واحدي وجود ندارد و بسيار ديده ميشود كه اين اصطلاحات به جاي يكديگر به كار ميرود. از اين رو تعريف دقيق هر يك از آنها و تفكيك آنها از يكديگر امري ضروري است. همه مواردي را كه با عناويني چون منهج، اتجاه، مدرسه، لون و صبغه تفسيري تعبير شدهاند، ميتوان با سه اصطلاح روش، گرايش و سبك بياني ضابطهمند كرد.
توضيح آنكه مفسّر قرآن علاوه بر صاحبنظر بودن در مباني، اصول و قواعد تفسير، با توجه به نظريات، فرضيات و سلايق خود دست به گزينش عوامل شكل دهنده تفسير ميزند. عمدهترين مواضع گزينش مفسّر به ترتيب اهميت عبارتند از: منابع، جهتگيريهاي عصري و سبكهاي پردازش موضوع.
اين گزينشها به ترتيب تعيين كننده روش، گرايش و سبكِ تفسير است.
هر علمي داراي سه ركن عمده است: موضوع، هدف و روش. در اين ميان روش از جايگاه ويژهاي برخوردار است. در اين كه مفسّران از روشهاي گوناگوني در تفسير قرآن بهره بردهاند ترديدي نيست، نكتهاي كه هست اين است كه در تقسيم روشهاي تفسيري گاهي بين روش مفسر و گرايشهاي مذهبي و سليقههاي شخصي او خلط شده است.5
به نظر ما روش تفسيري امري است فراگير كه مفسّر آن را در همه آيات قرآن به كار ميگيرد و اختلاف در آن، باعث اختلاف در كل تفسير ميشود و آن چيزي جز منابع و مستندات تفسير نيست.
منابع تفسير در نظر مفسّران متفاوت است؛ يكي معتقد است كه تنها منبع معتبر در تفسير، روايات پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) است؛ ديگري بر اين باور است كه در تفسير بايد تنها بر قرآن و روايات تكيه كرد؛ سومي براي عقل در كنار قرآن و روايات نقشي بسزا قايل است. ديگري قرآن را سراسر رمز دانسته، كشف و شهود را تنها كليد گشايش اين رمز ميپندارد.
اختلاف در منابع تفسير منحصر به اختلاف در منابع اصلي نيست. ممكن است مفسّراني در منابع اصلي با هم اتفاق نظر داشته باشند، امّا در فروع يا قواعد متخذ از منابع اصلي و يا نحوه اجراي آنها نظري متفاوت از يكديگر داشته باشند. به عنوان مثال، در ميان مفسّراني كه اثر را به عنوان يكي از منابع تفسير پذيرفتهاند، عدهاي خبر واحد را نيز حجت ميدانند و گروهي حجيت آن را منحصر به احكام فقهي ميپندارند،6 يا يكي با اسرائيلي دانستن برخي روايات، استناد به آنها را جايز نميشمارد و ديگري چنين ديدگاهي ندارد. همينطور مفسّراني كه اجمالاً عقل را به عنوان منبع در تفسير پذيرفتهاند، ممكن است در برخي از قواعد عقلي اختلاف نظر داشته باشند؛ مثلاً يكي تكليف بمالا يطاق را قبيح ميداند و ديگري اين نوع تكليف را از سوي خداوند جايز ميشمرد.
به هر حال، اختلاف در منابع تفسيري، كم و بيش در تفسير همه آيات و سور تأثير ميگذارد. ما اين گونه اختلافات در واقع مناهج يا روشهاي تفسيري است و تقسيم تفاسير به مأثور، قرآن به قرآن، شهودي، ظاهري، باطني، عقلي و اجتهادي در اين چهارچوب قابل ارزيابي است.
مراد از گرايش تفسيري، صبغهها و لونهاي مختلف تفسير قرآن است كه گاهي با عناويني چون تفسير كلامي، تفسير تربيتي، تفسير اخلاقي و غيره معرفي ميشوند. اين گونه امور با تمايلات ذهني و رواني مفسّران ارتباط مستقيم و تنگاتنگ دارد. همانطور كه قبلاً اشاره شد، مهمترين عامل پديد آورنده گرايشهاي مختلف تفسيري، جهتگيريهاي عصريِ مفسّران است. اين موضوع خود معلول سه عامل ديگر است، اين عوامل عبارتند از: دانشهايي كه مفسّر در آنها تخصص دارد؛ روحيّات و ذوقّيات مفسّر؛ دغدغههاي مفسّر نسبت به مسائل مختلف بيروني.
بنابراين ميتوان گفت مراد از گرايش تفسيري، سمت و سوهايي است كه ذهن و روان مفسّر، در تعامل با شرايط و مسائل عصر خود، بدانها تمايل دارد. به طور مثال، در حالي كه مهمترين دغدغههاي فكري مفسّري، تربيت معنوي افراد است، بزرگترين دلمشغولي مفسّر ديگري مبارزه با حكومت جور و ايجاد يك اجتماع اسلامي با حكومتِ ديني است. به طور قطع، تفسيرِ اين دو مفسّر در عين دارا بودن نقاط مشترك فراوان، هر يك داراي جهتگيري خاصّ خود است، حتي اگر منابع معتبر در تفسير نزد آن دو يكسان باشد. همينطور تبحّر يك مفسّر در علم كلام و دغدغه او نسبت به امور اعتقادي سبب ميشود تا او به هر مناسبتي باب مباحث كلامي را بگشايد و درباره آن داد سخن دهد. بنابراين روحيات مفسّر، ميزان بهرهمندي او از دانشهاي مختلف، دغدغههاي او نسبت به دين، انسان، مسايل اجتماعي و تحولات زمان از اهمّ اموري است كه در شكلگيري انواع تفسير عصري مؤثّر است. به طور مثال، در عصري كه تحولات شگرف علمي، افكار را مسحور و مسخّر خويش ساخته بود، مفسّراني چون طنطاوي با عرضه تفسير قرآن با جهتگيري علمي، تلاش كردند تا هم گامي و بلكه پيشقدميِ قرآن و وحي را با علم و دانش نشان دهند.
عرضه مسايل و شبهات جديد به قرآن خود از مسايلي است كه در ايجاد تنوّع و برجسته ساختن گرايشهاي مختلف تفسيري مؤثر بوده است. بدون ترديد، قرآن كريم در هنگام نزول، در مقام بيان همه مسايل نبوده است، ولي مسلمانان هميشه خواستهاند با مراجعه به قرآن كريم، درستي يا نادرستي مسايل زمان خود را دريابند. از آن جا كه بسياري از مسايل جديد داراي جوانب و لايههاي مختلف است، هر مفسّري با مهم ديدن لايه يا جنبهاي از موضوع، به سراغ ظواهر، اطلاقات و عموميات قرآن كريم رفته است و در نتيجه پاسخهاي مختلف از قرآن دريافت كردهاست.
در هر صورت، بسياري از اوصافي كه براي تفسير ذكر ميشود نشانگر گرايش خاصّ مفسّران است. اوصافي چون: كلامي، تاريخي، اخلاقي، تربيتي، هدايتي، ارشادي، روحاني، علمي، اجتماعي، سياسي، تقريبي از اين دست است. از گرايشهاي تفسيري به عنوان اتجاهات تفسيري نيز ياد ميشود.
گاهي عنواني به صورت مشترك به كار گرفته ميشود. به طور مثال، گاهي مراد از تفسير عرفاني تفسيري است كه در آن از كشف و شهود به عنوان يك منبع و منهج در رسيدن به مراد خداوند استفاده شده است كه در اين صورت جزو روشهاي تفسيري به شمار ميآيد، و گاهي اين عنوان به تفسيري اطلاق ميشود كه در آن جهتگيري معنوي و اخلاقي و تربيتي وجود دارد در اين صورت، اين عنوان در زيرمجموعه گرايشهاي تفسيري قرار ميگيرد.
مفسّران علاوه بر اختلاف در روشها و گرايشهاي تفسيري، در نحوه بيان و تنظيم مطالب نيز از شيوههاي گوناگوني بهره ميبرند. دو چيز را ميتوان به عنوان مهمترين عوامل تعيين كننده سبك تفسيري بر شمرد. اين دو عامل عبارتند از: درك شرايط مخاطب و ذوق و سليقه شخصي.
در اينجا براي هر يك از موارد ياد شده، مثالي ميزنيم.
مثال اول: مفسّري كه ميخواهد براي نوجوانان و جوانان تفسير قرآن بنويسد، طبيعي است كه با توجه به ظرفيت علمي مخاطبانِ خود از سبك ساده نويسي استفاده كند، از اين رو تا آن جا كه ممكن است از به كار بردن اصطلاحات مشكل و مباحث پيچيده علمي پرهيز ميكند و به عكس با به كاربردن واژههاي آسان و بيان ساده و لطيف، تفسير خود را شكل ميدهد.
مثال دوم: مفسري كه داراي ذوق شعري است، ممكن است تفسير خود را به شكل منظوم عرضه كند.7 يا مفسّري كه داراي مهارت ادبي است تفسير خود را با تركيبِ شرحو متن آيات عرضه ميكند كه به آن تفسير مزجي ميگويند.8
بايد توجه داشت كه اختلاف در شيوههاي تنظيم و بيان مطالب با روشها و گرايشهاي تفسيري ارتباطي ندارد. ما اين نوع اختلافات در تفسير را سبكهاي بياني در تفسير ميناميم.
سبكهاي بياني در تفسير را نيز ميتوان به دو قسم كلي و جزيي تقسيم كرد؛ سبكهايي چون تفسير منظوم، تفسير منثور، تفسير مزجي، تفسير مختصر، تفسير مفصّل، تفسير ترتيبي (اعم از ترتيب نزول يا ترتيب موجود در مصحف) و تفسير موضوعي، سبكهاي كلي هستند كه هر يك از مفسّران با توجه به دو عامل ذوق و مخاطبشناسي به عنوان سبك بيان در تفسير خود بر ميگزينند. بقيه امور از موارد جزيي است كه ذوق و سليقه شخصي مفسّران در پديد آوردن آن دخالت تامّ دارد. از اين رو شايد بتوان گفت تنوع و تعدد سبكهاي بياني در تفسير به تعداد تفاسير و مفسران است (نك: رومي، 66).
گاهي از اصطلاح «مذاهب تفسيري» يا «مكاتب تفسيري» براي شناساندن تفاسير و تقسيمبندي آنها استفاده ميشود. به طور مثال، كتابِ معروف گلدزيهر، خاورشناس مجاريالاصل، با عنوان «مذاهب التفسير الاسلامي» به عربي برگردان شده است. بايد توجه داشت كه اين اصطلاح صرفاً اختصاص به مذاهب اعتقادي و كلامي ندارد، بلكه معناي جامعتري داشته، شاملِ روشها، گرايشها و حتي مباني مختلف تفسيري نيز ميشود. به نظر ميرسد كه اين عنوان، كلي و مجمل بوده، بهتر است به جاي آن از اصطلاحات پيش گفته استفاده شود. شايد به همين جهت تفسيرپژوهان نيز اين اصطلاح يا معادلهاي آن را كمتر به كار بردهاند.
اما نكتهاي كه حايز اهميت است، آن است كه گاهي در كتابهاي مربوط به روشهاي تفسيري، تفسير قرآن به مذاهبِ اسلامي نسبت داده شده و اصطلاحاتي نظير تفسير شيعي، تفسير معتزلي، تفسير اشعري، تفسير خوارج، تفسير اسماعيلي و غير آنها به كار رفته است (گلدزيهر). مبناي اين طبقهبندي در تفاسير، نوعِ مذهب و باورهاي اعتقادي مفسّران است.
ترديدي نيست كه اختلافات مذهبي و كلامي مفسّران سبب تمايز تفاسير در تبيين پارهاي از آيات قرآن كريم شده است. به عنوان مثال، نحلههاي كلامي چون شيعه، معتزله، اشاعره و ما تريديه در آيات مربوط به صفات، اسماء و افعال خداوند، عصمت پيامبران و نيز در برخي از آيات احكام، تفسيري متفاوت از يكديگر عرضه كردهاند. اما بايد توجه داشت كه اين گونه اختلافها در حقيقت به اختلاف در يكي از موارد پيش گفته بر ميگردد. يعني اين مفسّران به واقع، در انتخاب مباني، اصول، قواعد و منابع تفسير، گزينههاي متفاوتي را برگزيدهاند. به عنوان مثال، عموم اهل سنت، اقوال صحابه را به عنوان منبعي معتبر در تفسير پذيرفتهاند در حالي كه مفسّران اماميه، آن را به عنوان منبع مستقل در تفسير قبول ندارند و به عكس، مفسّران اهل سنت به روايات تفسيريِ منتهي به ائمه اهل بيت به عنوان منبع تفسير اعتقادي ندارند. يا برخي مفسّران اشعري به دليل عدم پايبندي به اصل توجه به قراين آيات مربوط به صفات و افعال الهي را حمل بر ظاهر و معناي حقيقي كردهاند، در حالي كه مفسّران معتزلي و شيعي اينگونه آيات را با توجه به آيات ديگر و قراين لفظي و لُبّي از معاني ظاهريشان منصرف كرده، به معناي ديگري تأويل بردهاند.
بنابراين طبقهبندي تفاسير قرآن بر مبناي مذاهب مفسّران، يك نوع طبقهبندي اوّلاً و بالذات نيست، بلكه از نوع ثانيا و بالعرض است. در نتيجه ممكن است مفسّري در عين حفظ مذهب خود، در يك مورد تغيير مبنا داده، يكي از مباني مورد پذيرش عموم مفسّران اهل سنت را بپذيرد، يا مفسّري در عين حال كه اشعري است، يكي از مباني معتزله را قبول كرده، بر پايه آن به تفسير قرآن بپردازد. يا مفسّري در حالي كه بر مذهب اهل سنت است، اقوال ائمه اهل بيت را ـ به عنوان اينكه، آنها راوي صادقاند و آنچه ميگويند از پيامبر نقل كردهاند ـ بپذيرد و به عنوان منبع معتبر در تفسير به كار گيرد.
از آنچه گفته شد نتايج زير حاصل ميشود.
ـ فرآيند تفسير متكي به مسائل گوناگوني است كه شفافسازي هر يك از آنها راه را براي شناخت تفاسير و طبقهبندي و ارزيابي آنها هموار ميسازد. اهم اين موارد عبارتاند از: مباني، اصول، قواعد، روشها، گرايشها و سبكهاي بياني.
ـ بهتر است در كاربرد اصطلاحات از شيوه يكسان استفاده شود و يا حداقل نويسندگان و تفسير پژوهان تعريف دقيق خود را از اصطلاحات ارائه كنند و قلمروها را از هم تفكيك نمايند. اين امر خود كم كم به همسانسازي اصطلاحات كمك ميكند.
ـ ديدگاه نگارنده در مورد اصطلاحات در حوزهي مباني و روشهاي تفسيري عبارتند از:
الف) مباني به ديدگاهها و پيشفرضهاي بنيادي در تفسير اطلاق ميشود كه پذيرش يا رد آنها در تفسير مؤثر است. اين مباني به دو دسته مباني صدوري و مباني دلاليِ قابل تقسيم است.
ب) به بنيانهاي استواري كه علماي لغت، صرف، نحو، بلاغت، منطق، اصول فقه و زبان شناسان توجه به آنها را براي فهم متن ضروري ميدانند، اصول تفسير گفته ميشود كه نوعا از عرفِ اهل زبان اخذ ميشود.
ج) قواعد به راهكارهاي كلي گفته ميشود كه در وضعيتهاي ترديدآميز مورد استفاده مفسّر واقع ميشود.
د) روش تفسيري يا منهج مربوط به پذيرش نوع و نحوه استناد به منابع است.
ه··) گرايش تفسيري، يا اتجاه حاكي از جهتگيريهاي خاص مفسّر است كه نوعا در تعامل مستقيم با زمان و مكان است.
و) سبكهاي بياني در تفسير، حاكي از نحوه پردازش و پرورش موضوع و تنظيم مطالب براي مخاطبان است.
ز) اختلافات مذهبي در تفسير، در واقع به اختلاف مفسّران در مباني، اصول، قواعد و روشهاي تفسيري بر ميگردد. بنابراين طبقهبندي تفاسير بر مبناي مذهب مفسران، يك نوع طبقهبندي ثانوي است.
متولي، صبري، منهج اهل السنة في تفسير القرآن الكريم، قاهره، 1986.
مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، 1365.
كليني، محمدبن يعقوب، الكافي، تصحيح علياكبر غفاري، بي تا، بيجا.
مصطفي، مسلم، مناهج المفسرين، رياض، 1415ق.
شريف، محمدابراهيم، اتجاهات التجديد في تفسير القرآن الكريم في مصر، قاهره، 1420ق.
ايازي، محمدعلي، المفسرون حياتهم و منهجهم، تهران، 1414ق.
العك، خالدبن صالح، اصول التفسير و قواعده، بيروت، 1406ق.
آل جعفر، مساعد مسلم و السرحان، محي هلال، مناهج المفسرين،قاهره، 1980.
بابايي، علياكبر و همكاران، روششناسي تفسير، تهران، 1379.
خويي، ابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، بي جا، 1401ق.
الرّومي، فهدبن عبدالرحمن بن سليمان، اتجاهات التفسير في القرن الرابع عشر، عربستان سعودي، 1407ق.
گلدزيهر، اغناطوس، مذاهب التفسير الاسلامي، ترجمه عبدالحليم نجار، قاهره، 1374ق.
محمودالنقراشي، السيدعلي، مناهج المفسرين من العصرالاول الي العصرالحديث، قاهره، 1407ق.
هادوي تهراني، مباني كلامي اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، قم، 1377.
محتسب، عبدالحميد عبدالسلام، اتجاهات التفسير في العصر الحديث، بيروت،1973.
السَّبت، خالدبن عثمان، قواعد التفسير، قاهره، 1421ق.
طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، 1391ق.
طباطبايي، محمدحسين، قرآن در اسلام، تهران، 1353.
1. برخي از محققان، كوشيدهاند براي اصطلاحاتي نظير «منهج»، «اتجاه» و «لون» تعاريفي متمايز از يكديگر عرضه كنند، برخي عليرغم ارائه تعريف از اين واژهها، خود به كاربرد آنها مقيد نبودهاند. بعضي نيز بين معاني اصطلاحي و لغوي اين واژهها خلط كردهاند و نيز در برخي از موارد تعريف ها كلي و مبهم است. (نك: محتسب، 38؛ ايازي، 31-32؛ مصطفي مسلم، 14؛ محمود النقراشي، 13).
2. اين مضمون در روايات شيعه از ائمه اطهار نقل شده است (نك: كليني، 2/630).
3. برخي كوشيدهاند تفاوت بين اصول، قواعد و ضوابط را بيان كنند امّا به نظر ميرسد كه در اين زمينه توفيقي نداشتهاند. (نك: خالدبن عثمان، 30/1). در مقابل، برخي هم اصطلاحات قاعده، قضيه، اصل، ضابطه و قانون را به يك معنا گرفتهاند (نك: همان، ج 32/1، به نقل از حاشيهؤ رهاوي).
5. بهطور مثال نويسندهاي در بيان طبقهبندي تفاسير از نظر روش، آنها را اينگونه تفسير كرده است: «منهج التفسير الفقهي، منهج التفسير بالمأثور و منهج التفسير العلمي التجريبي» (نك: الرّومي، 41/1). ديگري آنها را با استفاده از اصطلاح اتجاه چنين طبقهبندي كرده است: «الاتجاه النقلي في التفسير، الاتجاه العقلي في التفسير والاتجاه الصوفي في التفسير» (نك: المتولي؛ 9). ديگري با همين اصطلاح ميگويد: تفاسير داراي يكي از اين دو اتجاه هستند: اتجاه تفسير اثري و اتجاه تفسير به رأي (نك: شريف، 63).
6. به طور مثال آيتالله خويي (ص398) سخت از حجيّت خبر واحد در تفسير دفاع كرده است. در حالي كه علامه طباطبايي (قرآن در اسلام،101 ؛ الميزان،10/351) حجيت خبر واحد را مخصوص مسائل فقهي ميداند.
7. نمونهي اين تفاسير، تفسير صفي عليشاه است.
8. از نمونههاي اين تفاسير، تفسير جلالين و تفسير شبّر است.
>