سيد نورالدين شريعتمدار جزائري
از باورهاي پرسشانگيز شيعه، علم امام حسين(ع) به شهادت خود و يارانشاست. اين پرسش در بارة علم ديگر امامان به شهادتشان نيز گفته ميشود؛ چرااميرالمؤمنين(ع) كه ميدانست به شهادت ميرسد به مسجد رفت و به نماز ايستاد؟ وامامحسن(ع) چرا آب زهرآلود را نوشيد؟ و گاهي فراتر از موضوع شهادت، از علم پردامنةپيامبر و امامان به گذشته و آينده و امور پنهان پرسش ميشود كه گسترة اين علم تا چهمقدار است و اين كه آيا پيامبر و امام همه چيز را در هر حال و در هر زمان ميدانند و ياعلم آنان شروط و قيودي دارد و بخشي از امور از آنان پوشيده مانده است؟
در اين نوشتار، تلاش بر اين است با نگاهي گذرا در آغاز، علم پيامبر و امام رابررسي نماييم. سپس پرسش دربارة با علم به شهادت را پاسخ گوييم.
در باور شيعيان دربارة علم پيامبر و امام اختلافي نيست. از مناصبي كه پيامبر وامام در آن با هم مشترك هستند، ميتوان بر شمرد: فضيلت در علم است، و عقيده به اينكه پيامبر و امام بايد از ديگران در علم برتري داشته باشند، و امامت استمرار منصب نبوتبودن، و بايستگي هر ويژگي پيامبر براي رهبري امت، در امام.
بنابراين، آنچه در اين بخش بررسي ميشود، دربارة پيامبر و امام است و اگر برايپيامبر رتبهاي بالا از علم ثابت شد، براي امام نيز همان رتبه ثابت است، و امام در تمامصفات رهبري با پيامبر همانند است جز در برخي از صفات كه ويژة مقام نبوت است،مانند؛ وحي و...
بررسي گسترة علم پيامبر و امام در اين بخش در دو محور انجام ميپذيرد، محوراوّل از ديدگاه عقل و محور دوم از ديدگاه قرآن و روايات.
در آغاز بايد از ديدگاه عقل اين موضوع بررسي شود كه آيا مانعي در علم گستردةامام وجود دارد؟ و عقل چه مانعي را در وجود اين علم درك ميكند؟ ـ و چرا امام نميتواندبه هر چيزي آگاه باشد و با وسايل ارتباطي، مانند؛ تلفن، راديو، تلويزيون و رسانههايديگر از شهرها و روستاها و جاهاي دوردست خبر دهد و از باطن افراد كه هيچگونه راهعادي براي رسيدن به آن نيست، اطلاع داشته باشد؟
عقل اين گونه علم و خبررساني را محال نميداند و مانعي را در دارا بودن آن تصوّرنميكند. پس از امكان دريافت علم غيب براي پيامبر و امام، نوبت ميرسد به بررسيلزوم آن و باور داشتن علم گستردهاي را براي پيامبر و امام كه تمام امور مسلمانان را فراميگيرد، تا توانايي ادارة جامعه اسلامي و گسترش عدالت را در تمام ابعاد زندگي آنانداشته باشد.
اگر اين علم گسترده و فراگير نبود، ادعاي رهبري امّت اثر نداشت و چگونه كسيكه آگاهي به حال مردم ندارد، ميتواند سعادت دنيا و آخرت آنان را تأمين و تضمين نمايد.اين موضوع با چند دليل به اثبات ميرسد.
نبوت و امامت، منصب الهي است و مردم هيچ گونه مداخلهاي در آن نميكنند.امام بايد از ديگران در كمالات افضل باشد. در حقيقت ملاك گزينش امام، برتر بودن او ازديگران در تمام صفات است. و اگر در افراد جامعهاي كه امام در آن زندگي ميكند، كسييافت شود كه از امام فضيلت بيشتري دارد، او سزاوار امامت است.
افضلبودن امام در يك چيز و در يك مورد نيست، بلكه در تمام صفات و جهاتاست؛ يكي از فضيلتها كه امام بايد رتبة بالاي آن را داشته باشد، دانش و آگاهي است.امام بايد از تمام افراد بشر داناتر و دانشمندتر باشد، چنان كه همانند او در افراد جامعهيافت نشود. اگر كسي در ميان مردم همسان در دانش با امام پيدا شود، رسيدن منصبامامت به هر كدام از آنان مساوي است و محروم شدن يكي از آنان از اين منصب ستم درحق اوست.
در هيچ زماني براي امام همتايي نخواهد بود كه دانش گسترده و فراگيري چون اوداشته باشد. آن دانش نه با وسايل عادي، بلكه از راه غيرعادي و الهي يافت ميشود، وچون از دانش بي انتهاي خدا سرچشمه ميگيرد و فيضي از درياي ژرف فيض بخشاوست، گسترده است و به هرچيزي تعلق ميگيرد، زيرا خداوند فياض مطلق است وبخشش او پايان ندارد. پس دانش را كه خداوند به پيامبر و امام ميبخشد، به زمان و ياحالتي اختصاص ندارد.
پيامبر و امام براي راهنمايي تمام افراد بشر با وجود اختلاف زبان، طبيعت، رنگ،گسترش زمين، پراكنده بودن مردم از يكديگر و بسياري از جهتهاي مختلف كه مردمرا از هم دور ميكند، بايد سخن تمامي آنان را بشنود و با آنان سخن بگويد، آن گاه تماميافراد را در اجراي عدالت و احكام خدا برابر بداند و از حال آنان با خبر باشد؛ اين گونه اطلاعو خبر داشتن از مردم را، انسان عادي نميتواند و فقط انساني اين ويژگي را دارست كه ازدانش گستردة خدادادي بهره ميبرد.
امام بايد از دورترين جاهاي زمين كه مردم در آن زندگاني ميكنند با خبر باشد تادرد و رنج آنان را دريابد و اگر نمايندهاي را به آن جاها گسيل كرد، در هر زمان از او با خبرباشد تا مبادا او در مقام خود بر مردم ستم كند.
اگر امام مانند ديگر افراد عادي در زمان قديم، پس از گذشت ماهها و سالها ازاخبار دور دست خبرگيري كند و يا با وسايل متعارف آن زمان با فاصلههاي زماني بسيار ازحال ديگران با خبر گردد، ستم زمين را فرا ميگيرد و فساد بر جامعه استيلا مييابد وهدف و غرضي كه در فرستادن پيامبر و انتخاب امام از راهنمايي و هدايت مردم است، بهدست نخواهد آمد و نيكبختي دنيا و آخرت مردم بر رغم وجود امام تأمين نخواهد شد.
پيامبر و امام، خليفه و جانشين خدا در زمين هستند:
(واءذ قال ربك للملائكة اءني جاعل في الارض خليفه)؛ زماني كه پروردگارت بهفرشتگان گفت: من در زمين جانشين قرار ميدهم.
و جانشين او حضرت آدم(ع) بود كه پيامبر خداست و تمام پيامبران جانشينانخدايند. جانشيني پيامبر واسطه بودن اوست ميان مردم و خدا و فيض رساني از طرف خدااوست. چون پس از آفرينش جهان، خداوند خواست جهانيان او را بشناسند تا با او ارتباطبرقرار كنند ـ و با چشم ديدن او ممكن نبود ـ و نميشد كه ذات خود را آشكار كند تا او راببينند، افرادي از بشر را برگزيد و آنان را مظهر صفات خويش قرار داد تا صفات او رابنمايانند و نقش واسطه را ايفا كنند.
يكي از صفات خدا علم او به هر چيز و در هر حال است، و چون پيامبر مظهرصفات خداست بايد در دانش و آگاهي وسيع نيز مظهر خدا باشد. بر مظهر نبودن پيامبردر علم دليلي وجود ندارد، بلكه همان دليل بر خلافت و جانشيني كه مظهر بودن پيامبر درتمام صفات است، علم خدايي را نيز براي او ثابت ميكند.
روشن است كه مقصود از مظهر صفات بودن، همانندي پيامبر و خدا در تمامصفات از جهت چگونگي و مقدار نيست؛ زيرا اين باور شرك است، بلكه مقصود اين استكه خداوند بهرة سرشاري از علم و دانش خود را به پيامبران داده، كه ديگر مردم از آن بيبهره هستند و علمي را كه خداوند به پيامبران داده، افراد عادي بشر به آن دسترس ندارند.
پس از ثبوت اين دانش خدايي براي پيامبران، همين علم براي امام نيز ثابتميشود؛ زيرا امامت، خلافت نبوت و امام جانشين پيامبر است و تمام ويژگيهاي رهبريپيامبر را امام نيز دارد ـ به جز صفات ويژة پيامبر، مانند؛ وحي.
از باورهاي شيعيان دربارة پيامبر و امام، عصمت و محفوظ بودن از گناه، اشتباه،سهو، نسيان و غفلت است كه در تمام مدت عمر خود در يك لحظه و در يك بار نيز خطا،اشتباه و گناه از او سر نميزند.
معصوم بودن از گناه و خطا، در تمام لحظههاي عمر و برخوردهاي زندگاني، زمانيتحقق مييابد كه دانش و آگاهي فراگير شود و به هر چيزي در هر حال علم داشته باشد واگر يك مورد را نداند، مقام عصمت را به نمييابد، زيرا آن چه با عصمت سازگار نيستگناه و اشتباه و ... از ناداني و جهل است و كسي كه از مصالح و مفاسد واقعي باخبر است،گناه و اشتباه نميكند.
پس معصوم بودن پيامبر و امام، دانش و آگاهي ا و را به تمام مصالح و مفاسد وحقايق اشياء در هر حالي نياز دارد.
در بسياري از آيات قرآن آمده است كه پيامبر شاهد و گواه بر امت است و چونشاهد بودن و گواهي دادن، دانش و آگاهي را در هر حالي لازم دارد، پس پيامبر بايد بهتمام احوال امت از ظاهر و باطن و افعال آنان آگاه باشد تا بتواند در روز قيامت شاهد وگواهيشان باشد، زيرا اگر چنين دانشي را نداشت، نميتواند شهادت و گواهي را دربارة آنانادا كند. نمونهاي از آيات قرآن كه شاهد و گواه بودن پيامبر را بر امت بيان كرده، چنيناست:
(و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا)؛ و تو را ميآوريم تا بر آنان شاهد و گواه باشي .
(و يوم القيامه يكون عليهم شهيدا)؛ و روز قيامت پيامبر بر آنان گواه خواهد بود.
(و كنت عليهم شهيداً مادمت فيهم)؛ و تا زماني كه در ميان آنان هستي برايشان گواه خواهي بود.
(ليكون الرسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء علي الناس)؛ تا پيامبر گواه برشما باشد و شما گواه بر مردم باشيد.
چنان كه پنج دليل بر لزوم علم غيب پيامبر و امام آورده شد، عقل نه فقط مانعي درامكان اين علم ندارد بلكه وجود آن را در پيامبر و امام لازم ميداند. بزرگي و عظمت ايندانش سبب نپذيرفتن آن نميشود و چنين باوري غلو و زياده روي نيست، زيرا اگر امامداراي اين ويژگي نباشد و گستره دانش او همانند ديگر افراد عادي باشد، سزاوار امامت ورهبري نخواهد بود و گزينش وي براي امامت و بي بهره كردن ديگران از آن، ستم در حقديگران خواهد بود.
اگر امامت را منصب خدايي بدانيم و آن را خلافت و جانشيني از طرف خدابپنداريم و امام را بيانكننده و مظهر صفات الهي بدانيم، باور دانش وسيع او را زياده رويو غلوّ نميپنداريم و آن را از لوازم مقام امامت ميشمريم.
دانش گسترده و آگاهي پيامبر و امام به همه چيز و در هر حال، در قرآن و رواياتآمده است كه نمونهاي از آيات قرآن را ذكر ميكنيم، سپس به نمونهاي از روايات اشارهمينماييم.
1ـ (قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون و ستردون اءلي عالمالغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعلمون)؛
بگو عمل كنيد پس خدا و پيامبر و مؤمنان عمل شما را ميبينند و برگشت دادهميشويد به داناي نهان و آشكار و شما را به آنچه عمل ميكرديد، خبر ميدهد.
در اين آية به خدا رؤيت و ديدن نسبت داده شده كه مقصود ديدن به چشم نيست،زيرا خداوند چشم ندارد بلكه مقصود علم و ادراك مينمايد، پس مقصود اين است كهخداوند و پيامبر و مؤمنان اعمال شما را ميدانند.
مقصود از مؤمنان، امامان معصوم هستند، زيرا تمام مؤمنان اراده نشدهاند بلكهگروه خاصي اراده شده است و آن گروه خاص امامان هستند زيرا آنان سزاوار اين مقامهستند، نه غير آنان. از راهي ديگر نيز اين علم و ادراك براي امامان ثابت ميشود، و آنجانشين بودن امام براي پيامبر است و چون آيه به روشني اين علم را براي پيامبر ثابتميكند پس براي خليفه و جانشين پيامبر نيز ثابت ميشود. علم پيامبر و امام نيز چونانعلم خدا حضوري است، زيرا تمام اين علوم يعني علم خدا و پيامبر و مؤمنان در يكجمله و به يك سياق آمده است. اين كه علم خدا حضوري است و به چيزي وابسته نيست،اما روشن است براي اثبات دلالت آيه بر علم حضوري پيامبر و امام بايد به چند موضوعاشاره كنيم:
اوّل: حرف «سين» در جملة «سيري الله» حرف استقبال نيست، زيرا معنا ندارد كهبگوييم خداوند در آينده خواهد دانست بلكه آگاهي خدا در حال حاضر است، پس حرف«سين» براي تأكيد است، نه استقبال.
دوم: علم خدا حضوري است نه حصولي و بر چيزي توقف ندارد، زيرا علم او عينذات اوست.
سوم: عمل انسان فرع وجود انسان است و خدايي كه به اعمال بندگان آگاهي دارد،به خود آنان نيز آگاه است و كسي كه عمل را ميبيند، عامل آن را نيز ميبيند.
چهارم: رؤيت كه به خدا نسبت داده شده، ديدن به چشم نيست، زيرا خداوند جسمنيست و چشم ندارد تا بوسيلة آن ببيند، پس رؤيت به معناي علم و آگاهي است.
پنجم: در اين آيه وحدت سياق ميان علم خدا و علم پيامبر و مؤمنان، سه موضوعرا ميرساند:
ـ موضوع اوّل اين كه علم پيامبر و امام بر گذشتن زمان و بر چيزي متوقف نيست.
ـ موضوع دوّم علم آنان حضوري است، نه حصولي، زيرا توقف بر شرطي ندارد.
ـ موضوع سوم خدا و پيامبر و مؤمنان آگاهند، به اعمال و عمل كنندگان و آن چهعمل وابسته به آن است، پس تمام جهان هستي كه به گونهاي دربارة عمل انسان است،مورد آگاهي و اطلاع خدا و پيامبر و امام است.
2ـ (فلا يظهر علي غيبه احداً * الا من ارتضي من رسول)؛
و آگاه نميكند بر دانشهاي پنهان خود كسي را جز آن كه پسنديده شده ازپيامبران.
اين آيه دو جمله دارد؛ جملة اوّل: نفي و جملة دوم اثبات. در جملة اوّل ميگويد كهخداوند بر دانشهاي پنهان خود كسي را آگاه نميكند، و در جملة دوم، اين دانشهايپنهان را به پيامبري كه پسنديده شده، آشكار ميكند. ترديدي نيست كه پيامبر خاتمپسنديده خداست و خداوند او را از دانشهاي پنهان خود آگاه كرده و چون امام جانشينپيامبر بوده، او هم از اين دانشها آگاه است.
3ـ (و ما ينطق عن الهوي * اءن هو اءلا وحي يوحي * علّمه شديد القوي)؛
پيامبر سخن نميگويد از روي خواستههاي خود و هر چه ميگويد وحي الهي استكه دانا كرده او را بالاترين نيروها.
اين آيه دلالت دارد بر اين كه هرچه پيامبر ميگويد، از وحي خداست و بالاتريننيروها (كه نيروي الهي است) او را دانا كرده، پس علم پيامبر از خداست و هيچگونه دليليبر محدود بودن علم پيامبر نداريم، به ويژه آن كه علم پيامبر از خدا به او افاضه ميشودوعلم خدا محدوديتي ندارد و اين علم با علوم بشري تفاوت دارد و اين همان علم گستردهاست كه پيامبر آن را از خدا ميگيرد و به امام كه خليفه اوست منتقل ميكند.
4ـ (و ما يعلم تأويله اءلا الله و الراسخون في العلم)؛
و نميدانند تأويل قرآن را مگر خدا و راسخان در علم.
مقصود از راسخان در علم به يقين پيامبر است، زيرا كسي جز او سزاوار اين مقامنيست و علم او با علم خدا در اين آيه در يك سياق آمده است. اين آيه همتا بودن علمپيامبر با علم خدا را بيان ميكند و چون علم خدا حضوري است نه حصولي پس علمپيامبر نيز حضوري است و به جهت آن كه علم به تأويل قرآن از علوم پنهاني و غيب بودهو امام جانشين پيامبر است پس پيامبر و امام بر علوم پنهاني و غيب آگاهي دارند.
5ـ (و كل شيءٍ أحصيناه في امام مبين)؛ و تمام چيزها را در پيشوايي روشنكننده شماره كردهايم.
اين آيه با قطع نظر از روايات كه در تفسير آن آمده، دلالت دارد بر اين كه خداوندتمام چيزها را در قلب امام قرار داده است. با اين تعبير علم گستردة امام به همه چيز ثابتميشود، چنان كه با روايات نيز اين موضوع به اثبات ميرسد، زيرا در كتاب «تفسيربرهان» در ذيل اين آيه، چند روايت آمده كه مقصود از «امام مبين» علي بن ابي طالب وامامان ديگر است. در برخي از روايات آمده كه مقصود از «امام مبين» لوح محفوظ استو چنانچه تفسير آيه همين باشد، لوح محفوظ در نزد امام است، پس امام با داشتن لوحمحفوظ همه چيز را ميداند.
آيات ديگري نيز با كمك رواياتي كه در تفسير آنها آمده، بر علم امام دلالتميكند و (اما رواياتي كه دلالت بر علم وسيع حضوري امام دارد در يك بخش و يا يككتاب نميگنجد) در اين جا ما به برخي از عنوانها و ابوابي كه در علم امامان آمده، اشارهميكنيم:
1ـ رواياتي كه ميگويد، امامان معدن علم هستند. «معدن» به معناي منبع وسرچشمه است. «علم» در اين روايات محدود نشده و به موضوع ويژهاي تعلق نگرفته ودانش و آگاهي به هر چيز را در هر حالي شامل ميشود - و هم چنان كه جواهر گران بها درمعدن وجود دارد، علم در سينة امامان است ـ و علم آنان حضوري است و بر چيزي متوقفنيست.
2ـ امامان به تمام علومي كه پيامبران و فرشتگان ميدانند، آگاه هستند. و چنانكه پيامبران و فرشتگان از علوم پنهاني و غيب آگاه هستند، امامان نيز به آنان آگاهند.
3ـ امامان ميدانند «چه زماني ميميرند و مگر با اختيار خودشان نميميرند. اينروايات، همچنان كه در پايان اين مقاله ميآيد، دربارة اين پرسش كه آيا امام به شهادتخود آگاهي دارد، پاسخي مناسب است ـ زماني كه امام به زمان مرگ خود دانا باشد،چيزهاي ديگر را نيز ميداند، زيرا، علم به زمان مرگ از علوم ويژهاي است كه به خدااختصاص دارد و چون خداوند امامان را از آن آگاه ميكند، پس ديگر علوم را نيز امامانميدانند.
4ـ امامان آگاهي دارند به آنچه بوده و آنچه خواهد بود و هيچ چيز بر آنان پوشيدهنيست.
5ـ خداوند هر علمي را به پيامبر آموزش داده، همان را نيز به اميرالمؤمنين(ع)آموخته است و در تمام علوم پيامبر و اميرالمؤمنين8 با هم اشتراك داشتهاند.
6ـ اگر مردم ميتوانستند زبان خود را نگه دارند، امامان آنان را آگاه ميكردند بهتمام چيزهايي كه به زيان و سودشان است.
7ـ رواياتي كه ميگويد، همه چيز بر امامان روشن است و از آنان هيچ چيز پوشيدهنيست و آنچه را كه هست به آن آگاه هستند.
8ـ رواياتي كه ميگويد، علوم آسمان ها و زمين از امامان پوشيده نيست.
9ـ رواياتي كه ميگويد، امامان آنچه را در آسمانها و زمين و بهشت و جهنم است،ميدانند و هرچه را كه بوده و در آينده اتفاق ميافتد، به آن آگاهي دارند.
10ـ امامان آنچه را كه گذشته و آنچه را كه تا روز قيامت اتفاق ميافتد، ميدانند.
آنچه بيان شد نمونهاي اندك از روايات بسيار است كه بر علم گستردة پيامبر و امامدلالت دارد و بسيار در تاريخ و روايات نقل شده، كه پيامبر و امام از آينده و يا امور پنهانيخبر ميدادهاند، (در نهج البلاغه از اميرالمؤمنين(ع) در علوم و فنون گوناگون و خبرهايي ازغيب و آينده آمده است.) گواهي بر وجود علم وسيع امامان است. ليكن در برابر اين آياتو روايات كه بيان شد آيات و رواياتي است كه ميگويد: علم غيب مخصوص به خداست:
(و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو)؛ در نزد خداست كليدهاي غيب و جز اوكسي آنها را نميداند.
(ولا يحيطون بشي من علمه الا بما شاء)؛ و بندگان خدا به علم او احاطه ندارندمگر آنچه را بخواهد.
(سنقرئك فلا تنسي)؛ بر تو خواهيم خواند تا فراموش نكني.
پاسخ آن است كه اين آيات علم ذاتي خدا را بيان ميكند كه مخصوص اوست و باآيات و روايات گذشته منافات ندارد؛ زيرا، موهبتي از خداست و ذاتي آنان نيست و مجموعآيات و روايات ميگويد كه علم ذاتي از آن خداست و خداوند پيامبر و امامان را از آن آگاهميكند.
اما رواياتي كه ميگويد برخي از امامان ميگفتهاند ما فلان چيز را نميدانيم ازروي تقيّه و براي حفظ جان خود و يا حفظ جان شيعيان بوده است. رواياتي نيز كه ميگويدامام هرگاه بخواهد، ميداند، در برابر رواياتي است كه علم ذاتي را مخصوص خدا ميدانندو اين روايات مردود است؛ زيرا، چه دليلي است بر اين كه امام هميشه خواهان دانش نبودهو چه كسي است كه نميخواهد بداند و در بالاترين مراتب علم نباشد. امام نيز كه رهبرجامعههاي انساني در دنيا و آخرت است، چرا نخواهد كه تمام حالات و برخوردهاي افرادجامعه را بداند تا آنان را به صلاح و شايستگي در دنيا و آخرت برساند.
به پاسخ اين پرسش ميپردازيم كه امام حسين كه از هرچيزي آگاهي دارد و بهشهادت خود نيز آگاه بوده و شهادت جوانان بني هاشم و ديگر ياران را ميدانسته است،چرا خود و ياران خود را به شهادت نزديك كرد و مقدمات آن را فراهم آورد؟
اين پرسش را ميتوان از چند طريق پاسخ گفت:
امام در اطاعت فرمان خدا و فرمانبري از امر الهي به علم باطني خويش عملنميكند و همانند ديگر افراد عادي رفتار ميكند، و در عبادت و معامله و قراردادها با مردمو در تمام احكام شرع همسان با ديگر افراد عادي است؛ زيرا، خداوند تمام دستورهاي خودرا از تمام بندگان يكسان خواسته و بر اين اساس، پيامبر در حكم و قضاوت ميان مردمبه علم باطني خود عمل نميكرد و قضاوت خود را در ميان مردم بر علم عادي قرار دادهبود، چنان كه ميفرمايد:
«انما اقضي بينكم بالبينات و الايمان و بعضكم ألحن بحجته من بعض فأيما رجلقطعت له من مال أخيه شيئاً فاءنما قطعت له به قطعة من النار»؛
همانا من قضاوت ميكنم ميان شما به شاهد و يمين و برخي از شما در اثباتادعاي خود زيركتر است پس هر مردي كه از مال برادرش چيزي را به سود او گرفتم و بهاو دادم، آن مال همانند پارهاي از آتش است.
مقصود اين است كه هركس بر ادعاي خود شاهد داشت و يا سوگند يادكرد، من بهسود او قضاوت ميكنم، چه راست بگويد و چه دروغ و اگر به دروغ چيزي را گفت، همانندپارهاي از آتش است.
بنابراين، هرچند به علم خدايي، امام شهادت خود را بداند، بايد به وظيفهعادياش عمل كند و شروط و ظروف متعارف را در نظر بگيرد و رفتار خود را بر آنها تطبيقكند، و اگر امام بخواهد در برخورد با مردم با علم خود عمل كند؛ حدود را جاري كند، ازبسيار خوراكيها و پوشاكها و نوشيدنيها بپرهيزد و ديگران را نيز از آنها دور كند. وازباطن پليد و گناهان پنهاني مردم بايد خبر دهد كه در اين صورت نظم اجتماعي به همميخورد.
شهادت در راه خدا آرزوي بزرگ مردان خداست و بالاترين عبادتها وسعادتهاست و بسياري از شهداي اسلام، از جنگ بدر كه نخستين جنگ كفر با اسلاماست تا امروز، از شهادت خود با قراين و شواهدي كه بوده آگاهي داشتند و با اين علم وآگاهي به استقبال آن رفتند و اين آرزو و پيشوازي شهادت، مورد تحسين و تقدير پيامبر وامامان و تمام عقلاي بشر بوده است.
اشتراك در احكام دين در فقه به ضرورت ثابت است و يكي از قواعد ثابت در فقه،قاعدة اشتراك در احكام شرع است؛ بدين معنا كه مردان و زنان از صدر اسلام تا پايانجهان در عمل كردن به احكام دين و پيروي از قوانين شرع مشترك بوده و يكساناند وهمان وظيفهاي را كه مسلمانان مخاطب قرآن و روايات در زمان پيامبر داشتهاند، مردم تاروز قيامت دارند.
روشن است كه آگاهي به حكم خدا و توجه به آن ركن اصلي و اساسي در عملكردن به احكام دين است و مسلماني كه بخواهد با ديگر مسلمانان در پيروي احكام خداشريك باشد بايد از آن احكام آگاهي داشته باشد.
آگاه كردن مردم و ارشاد آنان به احكام دين، وظيفة پيامبر است كه مبلّغ دين وپيام آور از سوي خداست، و پس از پيامبر امام معصوم، در تمام مناصب به جز مناصبي كهويژة پيامبر است، مانند وحي، جانشين وخليفه اوست.
انحراف از مسير دين و دورشدن از احكام الهي كه پس از رحلت رسول خدا(ص)پايهگزاري شد و در زمان يزيد به نهايت خود رسيد، بر امام حسين(ع) كه خليفة رسولخدا در تبليغ دين بود ايجاب ميكرد كه مردم را از اين انحراف و دوري بازدارد و آنان را درمسير واقعي اسلام قرار دهد و به پيروي از قرآن و سنت وادارد.
انحراف و دوري از دين خدا با تظاهر به فسق، گناه، مي گساري و قمار از سويدولت مردان، به ويژه يزيد در جاي گاه حاكم مطلق اسلام و جانشين مقام رسالت،حكومت ديني را در قبضه خود گرفته بود، سبب شد كه امام حسين(ع) براي روشنساختن حقيقت دين و ارشاد مردم قيام كند و اين موضوع، از سخنان امام برميآيد كهميفرمايد:
«اي مردم، همانا پيامبر خدا(ص) فرمود، هركس سلطان ستمگري را ببيند كه حرامخدا را حلال دانسته و عهد خدا را شكسته و با سنت پيامبرش مخالفت كرده و گناه وعدوان را دربارة بندگان خدا به كار گرفته است و در برابر او واكنش نكند و با گفتار و يا كردارخود بر او اعتراض ننمايد بر خداست كه او را با آن سلطان ستمگر در جهنم همراه سازد.اي مردم، بدانيد كه اينان (يزيد و دولتمردان) پيروي از شيطان را برگردن نهاده و پيروياز خداي رحمان را رها ساختهاند و تباهي را آشكار نموده و حدود خدا را تعطيل و بيتالمال را ملك شخصي خود دانسته و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساختهاند».
امام حسين(ع) با اينگونه سخنان در كار يزيد و پيروان او روشنگري ميكند وميخواهد غبار جهل و ناداني را از ذهن مردم بزدايد و آنان را به دين خدا آگاه سازد.
اين جهل و انحراف كه ساليان درازي پي ريزي شده بود، تمامي امت اسلام رافراگرفته بود تا جايي كه شخصيتهايي را مانند برخي از بني هاشم و سياستمداران واداركرد كه امام حسين(ع) را از سفر بازدارند و او را از رفتن به عراق منع نمايند.
همين جهل سبب بي وفايي اهل كوفه شد كه دست از ياري امام برداشتند و او را بهدشمن بسپارند. امام حسين(ع) با قيام خود خواست، دلهاي مرده را زنده كند و ضماير راآگاهي بخشد و دين خدا را روشن سازد، تا مردم به آن آشنا شوند و به آن عمل كنند و آن رابراي نسلهاي پس از خويش به ارث گذارند. امام حسين(ع) ميدانست كه اين جهل وناداني عذري براي مردم نيست و نميتواند آنان را در محضر حكومت خدا تبرئه نمايد.
عمق اين ناداني تا جايي رسيده بود كه مردم از روشنترين مسائل اسلام نيزغافل مانده بودند و موضوعي را همانند حكومت اسلامي و جانشيني پيامبر كه از اركاناسلام و واضحترين موضوعهاي آن است، فراموش كردند و آن را به نااهل سپردند.
امام با روشن ساختن آن، مردم را به وظيفه خود آشنا مينمايد و ميگويد:
«اي مردم اگر شما پرهيزگار و خداترس باشيد و حقيقت را بدانيد براي شماپسنديدهتر است در حالي كه دربارة سرپرستي اين امر، ما اهل بيت محمد(ص) سزاوارترهستيم از اين گروهي كه ادعا كردهاند؛ چيزي را كه براي آنان نيست؛ گروهي كه با ستم وعدوان با مردم رفتار ميكنند.
در نامهاي كه به اهل بصره مينويسد، ميفرمايد:
همانا خدا، محمد(ص) را برگزيد و او را با پيامبري گرامي داشت و براي رسانيدنپيام خود اختيارش نمود، سپس او را به سوي خود برگرفت و پيامبر بندگان خدا را نصيحتكرد و پيام خدا را به آنان رسانيد و ما اهل بيت او و اوليا و اوصيا و ورثة او و سزاوارترينمردم به مقام او هستيم، ليكن مردم ديگران را پيش انداختند و ما براي اتحاد مسلمانان وايجاد نكردن شكاف ميان صفوف آنان چيزي نگفتيم و به آن راضي شديم، در حالي كهما سزاوار اين حق هستيم، نه آناني كه به آن رسيدهاند».
امام(ع) با اين سخنان روشن ميسازد كه بني اميه شايستگي حكومت را ندارند وبايد برضد آنها قيام نمود: او با قيام عاشورا، مردم را ارشاد و هدايت كرد و اين تبليغ وروشنگري در قيام عاشورا با تمام جزئيات آن تحقق پذيرفت و همانند جدش رسول خداكه در آغاز بعثت تنها بود، اندك بودن ياران، او را از تبليغ دين جدا نكرد.
امام عقيده دارد كه اگر در راه تبليغ دين و ارشاد مردم جان خود را از دست بدهدسزاوار است:
«آيا نميبينيد كه به حق عمل نميشود و از باطل دوري نميشود. در اين زمانبايد مؤمن به ملاقات پروردگار و مرگ تن دهد».
و ميفرمايد:
«شگفتا، زنازاده فرزند زنازاده، مرا ميان دو چيز مجبور كرده است، ميان مرگ وذلت. هيهات كه ما ذلت و خواري را بپذيريم. خداوند پذيرش ذلت و خواري را بر ما و برپيامبر و مؤمنان روا نداشته است. دامنهاي پاك، اصالت و شرافت خاندان، همت والا وعزت نفس ما هرگز اجازه نميدهد كه اطاعت فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجيحدهيم».
و ميفرمايد:
«مرگ در راه رسيدن به عزت و شرف و زنده ساختن حق چه آسان است، مرگ درراه عزت، جز زندگي جاويد نيست و زندگي با ذلت مرگي است كه حيات پس از وي نيست،مرا با مرگ ميترساني! هيهات تيرت به خطا رفته و كمانت به پوچي رسيده، آفرين بهمرگ در راه خدا».
پشتوانة اجرايي ديگر احكام شرع، دو فرع از فروع دين: امر به معروف و نهي ازمنكر است. نظارت عمومي افراد مسلمان بر يكديگر جامعة اسلامي را به سوي سعادت وكمال سوق ميدهد.
قيام عاشوراي حسيني در برابر يزيد و كارگزارانش، براي امر به معروف و نهي ازمنكر بوده است. هر چند در اين راه جان خود را از دست داد و به آن آگاه بود، زيرا زماني كهاصل اسلام در خطر باشد و احكام اصولي همانند امامت بازيچة دست ستمگران گردد وجامعة اسلام با شتاب به سوي بي ديني و فساد حركت كند، بايد براي بازداشتن مردم ازاين حركت، قيامي صورت گيرد تا در دورترين جاهاي جهان مردم را آگاه كند و از حركتزشت جلوگيري كنند.
امام حسين(ع) در توجيه قيام كربلا و حركت خود از امر به معروف ونهي از منكرياد كرده است؛ چنان كه ميفرمايد: «ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و برروش جدم و پدرم حركت كنم.» و دربارة به خطر افتادن دين و نابودي آن در زمان يزيد،چنين فرموده است:
«و علي الاءسلام السلام اءذ بليت الامه براع مثل يزيد؛ زماني كه سرپرستي اسلامبه دست يزيد باشد بايد اسلام خداحافظي كرد و از آن چشم پوشيد».
اعتراض و اشكالي ميشود كه علم به شهادت با حرمت ضرر رساندن به نفسسازگار نيست، زيرا از يك سو، ميدانيم كه زيان رساني به جان و خود را در جاي گاه كشتهشدن، قراردادن خودكشي است و در شرع حرام است و از سوي ديگر امام كه ميداند كشتهخواهد شد اگر با پاي خود به سوي مكاني كه در آن كشته ميشود برود، خودكشي كرده وحرام است؛ چون امام معصوم است و كار حرام نميكند پس بايد بگوييم كه امام از شهادتخود خبر نداشته است.
پاسخ اين است كه جنگ در راه خدا براي تبليغ دين و ارشاد مردم و براي امر بهمعروف و نهي از منكر و حفظ اسلام از نابودي و ديگر اهداف والا، خودكشي و زيان رسانيبه جان نيست وگرنه بايد باب جهاد بسته شود و به بهانة حرمت اضرار به نفس هيچحركتي بر ضد دشمنان دين نشود و آن همه فداكاري از جان گذشتگي و ايثارگري كه ازآغاز اسلام تا امروز براي احياي دين انجام شده، همه حرام و مبغوض خدا باشد.
مفسران اهل سنت در ذيل آية شريفة (و لا تلقوا بايديكم اءلي التهلكه)؛ خود رابا دستهايتان در هلاكت نيفكنيد، رواياتي را آوردهاند كه شهادت در راه خدا، از مدلولاين آيه بيرون است و حرام نيست.
زمخشري از ابو ايوب انصاري نقل ميكند كه ميگفت ما معناي اين آيه راميدانيم، زيرا همراه پيامبر بوديم و او را ياري ميداديم و در جنگها با او شركتميكرديم و خانواده و اموال خود را رها كرده بوديم و چون اسلام پيشرفت كرد و مسلمانانبسيار شدند و جنگ با كفار پايان يافت، ما به خانواده و فرزندان و اموال خود برگشتيم و بهاصلاح آنها اشتغال يافتيم. پس «هلاكت» رها كردن جهاد بود كه در آن افتاديم و ازفيض جهاد محروم شديم.
فخر رازي روايتي آورده كه زماني پيامبر در اوصاف بهشت سخن ميگفت، مردياز انصار به او گفت:
اجازه ميدهي در جنگ خود را به كشتن دهم. فرمود: بهشت براي تو خواهد بودپس برخاست و خود را به قلب دشمن زد و حمله برد تا در برابر رسول خدا(ص) كشته شد.
و مردي ديگر پس از آن كه پيامبر بهشت را توصيف كرد، زره خود را بيرون آورد ودور انداخت و خود را در انبوه دشمن انداخت و به آنان حمله برد تا كشته شد.
از ديدگاه عقل هيچگونه مانعي نيست، كه پيامبر و امام داراي علمي وسيع و دانشيگسترده باشند و هر چيز را بدانند و چيزي بر آنان پوشيده نباشد.
آيات قرآن و روايات بر علم غيب پيامبر و امام تأكيد و دلالت دارند، و مراد از آيات ورواياتي كه علم را به خدا نسبت ميدهند و آن را براي خدا ميدانند، علم ذاتي است، نهعلم موهبتي كه از خدا افاضه ميشود.
رواياتي كه از برخي امامان در مواردي مخصوص آمده كه ما علم به فلان چيزنداريم از باب تقيه و حفظ جان خود و شيعيان است.
علم به شهادت براي هر امام و به ويژه براي امام حسين(ع) زيان رساني به جان وانداختن نفس در هلاكت نبوده، زيرا شهادت در راه خدا بالاترين سعادت و رستگارياست و كشته شدن در راه احياي اسلام و امر به معروف و نهي از منكر و ارشاد مردم وظيفةهر مسلمان است، پس حركت براي انجام اين وظايف با علم به شهادت خودكشي نيست.