سؤال مزبور، پرسشى معرفت شناختى است، سؤال از حق و باطل و صدق و كذب مدعيات اديانِ مختلف است. هر چند روش بحث از تنوع اديان، از سنخ مسائل درون دينى و كلامى نيست و همان روش عقلى است كه از حوزه فلسفه دين خارج نمى شود، اما اين سخن بدين معنا نيست كه از حق و باطل و صدق و كذب سخنى به ميان نيايد; زيرا فيلسوف نيز همچون متكلّم دغدغه حقانيّت دارد. با اين حال، مى توان نظر دين خاصى را درباره ساير اديان جويا شد كه در اين صورت، بحث درون دينى مى شود و تنها براى پيروان همان دين حجّيت دارد، امّا از حوزه فلسفه خارج است، مگر اين كه به صورت استطرادى مطرح شود.
پرسش فوق از سرّ پيدايش كثرت مى پرسد، نه از حقّانيّت يا بطلان اديان; هر چند پاسخى كه به پرسش اوّل داده مى شود مى تواند تا حدودى تعيين كننده پاسخ به پرسش دوم نيز باشد. البته عكس اين جريان نيز صادق است; يعنى موضع گيرى ما در قبال سؤال دوم مى تواند تا حدودى بر سرنوشت سؤال اوّل نيز تأثير گذارد.
در پاسخ به سؤال اوّل كسى كه معتقد به بهره مندى همه اديان از حقيقت مى باشد، سؤال دوم را به گونه اى پاسخ مى دهد كه با پاسخ يك شخص انحصارگرا تفاوت دارد.
پرسش مزبور به اين مسأله مى پردازد كه چرا در روزگار ما، عدّه اى كثرت حقايق را مى پذيرند و در گذشته چنين نبوده است. به عبارت ديگر، چه حادثه و كدام تحوّلى پديد آمده است كه امروزه برخى عَلَم كثرت گرايى دينى و به طور عام تر، كثرت گرايى فرهنگى، را برداشته اند و از آن دفاع مى كنند.
اين پرسش نيز جنبه عملى دارد، نه نظرى و به اخلاق باز مى گردد، نه معرفت شناسى. اين كه دينداران با اهل اديان ديگر چگونه معامله كنند; آيا بايد تسامح ورزند و پيروان اديان ديگر را تحمّل كنند، يا با آن ها بر سر جنگ و نزاع درآيند، به نحوه سلوك آدميان نسبت به يكديگر مربوط مى شود.
منطق دينى در اين باره چه مى گويد؟ منطق انسانى در اين باره چه حكمى دارد؟
مجموعه مباحثى كه در ذيل عنوان كثرت گرايى دينى در جامعه ما مطرح شده و مى شود، در واقع پاسخ هايى هستند به يكى از چهار سؤال فوق كه خالى از خلط و ابهام نيستند.( )