سيدعبدالحميد اميني
محبت از معاني وجداني است به معناي ادراك كمال از آن جهت كه تأثير در ويدارد و موجب ارتباط يك شي به چيز ديگري شود. محبت تنها وسيلهاي براي ارتباط هرطالب به مطلوب، هر مريد به مراد است. محب به محبوب گرايش و جذب پيدا ميكند تااو به واسطه وصول به محبوب كامل گردد و نقص خود را برطرف سازد.
حيات امام حسين (ع) سراسر محبت است امام (ع)
او راه محبت را پيش گرفته است، از خدا وصال او را ميطلبد تا به نور خود او را بهكوي وصال رهبري كند و به حقايق مقربان درگاهش بيارايد و به سلك و طريقه مجذوبانرهسپار سازد و به تدبير كاملش او را تدبير كند و به اختيار خود امور او را سامان دهد.
مقام فنا نهايت مقام معرفت و محبت است. در اين مقام، محب علاقهاش ازخودش هم كنده ميشود سالك را هم نميبيند.
سيدالشهداء در عبارت لطيفي اين مقام را تصوير ميكند، ميفرمايد: ايخداي من در وقت غنا فقير و به تو محتاجم پس چگونه به هنگام فقر و بينوائيم فقير ومحتاج نباشم و در حال داناييم نادانم، چگونه به وقت ناداني، نادان نباشم، اي خدا، كسيكه محاسن و خوبيهايش بدي است پس چگونه زشتي و بديهايش بد نباشد وحقيقتهايش بدي است چگونه ميشود دعويهايش باطل نباشد.
ثارالله خدا را هميشه حاضر و ناظر ميداند و خود را در پيشگاه حضرتشاحساس ميكند و به سبب همين حضور و پيدايي وجود خدا است كه احتياج به دليل وبرهان براي اثبات او ـ تبارك و تعالي ـ نيست و كسي كه او ـ تبارك تعالي ـ را مراقب وهمنشين خود نميبيند، كور است.
به علت اين عقيده و باور است كه شعار اصلي ثارالله در تمام كارها و قيامش،اين ميباشد كه رضاي خدا، رضاي ما اهل بيت است و بر اساس آن تمام ناملايمات ومصايب را تحمل ميكند و صبر مينمايد بلكه هر چه به هنگام شهادتش نزديك ميشد،چهره آن امام همام درخشندهتر ميشد و ميفرمود: همه اين رنجها و مصايب پيش منكوچك است چون پيش چشم خداست.
من احبّ لقاء الله احبّ الله لقاءه... انما ذلك عند المعانية اذا رأي ما يحبُّ فليسشيء احب اليه من ان يتقدم علي الله و الله تعالي يحب لقاءه و هو يحب لقاء الله
بيشتر عرفا محبت و عشق را خارج از حد و تعريف به شمار آوردهاند اما بعضي درتعريف و توصيف آن گفتهاند كه «حقيقت محبت رابطهاي است از روابط اتحاد، كه محبرا بر محبوب بندد و جذبهاي است از جذبات محبوب كه محب را بخواند.» «شعلهاي(است) در دل كه از جذب حق به سوي خود و انجذاب عبد به سوي او نشأت ميگيرد. اينشعله مبارك از همان اول ميخواهد فاصله بين محب و محبوب را از ميان بردارد و محبرا به محبوب برساند و فاني در او و باقي به بقاي او بگرداند، اين خصوصيت اين شعلهمبارك يعني حب است» لذا «حب حق عشق به حق، فناء في الحق و بقاء بالحق مراتبيك حقيقت است».
بعضي از اهل دل ميگويد: (محبت) عشق در حقيقت آن نيروي شورانگيز است كهدر نهاد هر انسان به طور فطري وجود دارد و انسان را به سوي خير و كمال و جمالميكشاند.»
خواجه عبدالله انصاري در باب العشق «رساله محبت نامه» ميگويد: عشق آتشيسوزان است و بحري بي پايان است هم جان است و هم جان را جانان است و قصه بيپايان است و درد بي درمان است و عقل در ادراك وي حيران است و دل از دريافت ويناتوان است نهان كننده عيان است و عيان كننده نهان است... عشق درد نيست ولي بهدرد آورد، بلا نيست وليكن بلا را بر سر مرد آورد چنانكه علت حيات است همچنانكهسبب ممات است هر چند مايه راحت است، پيرايه آفت محبت محب را سوزد نه محبوبرا، و عشق طالب را سوزد نه مطلوب را هجويري ميگويد: «محبت بنده خدا را صفتياست كه اندر دل مومن مطيع پديدار آيد به معني تعظيم و تكبير تا رضاي محبوب راطلب كند... و اندر آرزوي قربت وي بي قرار گردد و بدون وي با كس قرار نيابد و خود با ذكروي كند و از دون ذكر وي تبرّا كند و آرام بر وي حرام شود و قرار از وي نفور كند و از جملةمألوفات و مستأنسات منقطع گردد و از هواها اعراض كند به سلطان دوستي اقبال كند وحكم او را گردن نهد».
از اين انظار در مييابيم كه دل محب و عاشق سراسر مملو از محبت محبوب استبه قول حافظ:
عاشق با دوختن ديدة دل به خدا، غير را از دل بيرون رانده است و توجه به آنانندارد.
بر دوختهام ديده، چو باز از همه عالم تا ديده من بر رخ زيباي تو باز است
بر ذكر محبوب مولع و مشعوف است.
و محبوب را در جميع اوامر و نواهي اطاعت كند و هرگز قصد مخالفت حكم او رانميكند.
چو خامه در ره فرمان او سپر طاعت نهادهايم مگر او به تيغ بر دارد
هر چه اختيار ميكند نظر محبوب را در آن ميطلبد، عرض و مقصود او جز رضايمحبوب نيست.
هيچگاه وصال او در شوق عاشق نقصان نياورد بلكه وصال براي سالك آغازحركت ميشود.
مرحوم علامه طباطبائي ميفرمايد: «حب از معاني وجداني است، مصاديقمتعددي دارد و بر همه آنها به اشتراك معنوي حمل ميشود. و مقصود از آن، متعلقوجودي است، رابطهاي است كه اثر آن در فاعل عبارت از حركت و كشش آن به سوي فعلاست. همه قواي انسان - ادراكي و عامله - اين صفت را دارد چون همه آنها فعلشان رادوست دارد و به سوي آن انجذاب پيدا ميكند زيرا افعال آنها، كمالات آنهاست كه نقص وحاجت آنها را برطرف ميكند. نتيجه اينكه «حب» تعلق جذب و انجذاب خاص بينانسان و كمالش ميباشد. به عبارت ديگر «حب» وابستگي و تعلق وجودي بين محب ومحبوب است، رابطهاي است كه بين آن دو قائم است. (به طور كلي) هر تعلق وجودي بينعلت تامه (برطرف كننده نقص و حوائج موجودات) و معلول كه ميخواهد به كمال برسد،محبت ناميده ميشود و قابل شدت و ضعف است.
حب ميشود به خدا تعلق گيرد، مطابق آيه 165 سوره بقره حب به معناي حقيقيخود به خدا تعلق گرفته است، و اطاعت اثر آن است. شواهدي كه «حبي» كه تعلق بهخداوند تبارك و تعالي گرفته، معناي حقيقي خود دارد اين است كه:
1) حب در آيه به صيغه افعل تفضيل آمده است كه اين صيغه اقتضاي اشتراكبين مفضّل و مفضّل عليه را دارد.
2) حب قابل اشتداد و ضعف است و در آيه حب متصف به «اشد» شده است، اگرمراد از «حب» اطاعت باشد لازم ميآيد آنجا كه «احب» آمده است به معناي اطوع باشددر حاليكه، مطيع و مطيعتر در فرهنگ واژهها نداريم، چون اطاعت و فرمانبرداري قابلاشتداد نيست».
3) اينكه در آيه مباركه بين محبت خدا و محبت غير خدا مقابله انداخته شدهاست، فهميده ميشود كه حب در هر دو طرف به يك معنا است.
در عرف قرآن، كسي كه خدا را دوست دارد، هر چه را كه تعلق به او است هم دوستدارد، شريعت او را هم دوست دارد، حرام او را حرام ميداند، كسي را به ناحق نميكشد، بهسوي گناه و معصيت نميروند، ميزان را به قسط و داد به پاي دارد.... اينها صراط مستقيمخداست، در اين راه گام مينهند. آنان كه خدا را دوست دارند پيامبر اسلام 6
خداوند تبارك و تعالي متقين، توكل كنندگان، پاكان (متطهرين) نيكوكاران(محسنين)، اهل قسط و داد، شكيبا پيشگان، و كساني در راه او جهاد ميكنند،دوست دارد. محب خداوند ـ تبارك و تعالي ـ محب اين امور هم هست و از آنچه خداوندتبارك و تعالي بيزار است، بيزاري ميجويد.
منشاء محبت، معرفت است پايه اول سير و سلوك معرفت است پايه دوم محبتاست، و سوم پايه عشق، عالم عشق بالاي همه است. عالم عشق منتهاي عالم معرفت ومحبت است.
پيامبر گرامي اسلام 6 (ع) «احب الله من احبحسينا» خدايا هر كس كه حسين را دوست دارد خدا را دوست دارد. اين سخن نشانميدهد كه امام حسين (ع)
«حسينٌ منّي و أنا من حسين» «حسين از من است و من از حسين (ع)
اين سخن تأييد آن مطلب است چه اينكه ميشود استنباط كرد كه اباعبدالله مثال پيامبر است. با توجه به اينكه پيامبر اسلام صادر نخستين، عقل اول و مظهراسم اعظم است، حديث شريف يك نحو تجلي و ظهور ديگري پيدا ميكند يعني اينكهامام حسين (ع)
رسول اكرم (ص)
«او به خدا ميشنود و به خدا ميبيند و به او حرف ميزند و به او غضب ميكند و بهاو راه ميرود، چيزي را انجام ميدهد كه خدا دوست دارد، چيزي را اختيار ميكند كه او بهآن سفارش كرده و رضايت دارد و به او غضب ميكند و در او سكون مييابد، از او ميآموزدو در او فكر ميكند و با او نفس ميكشد».
امام حسين (ع)
«اللهم ان هذا قبر نبيّك محمّد و أنا ابن بنت نبيّك... اللهم اني احب المعروف وانكر المنكر.»
پروردگارا اين مزار پيامبر توست و من فرزند دختر پيامبر تو هستم، نيكيها رادوست دارم و از بديها و زشتيها بيزارم.
در اين عبارت تأمل كنيد كه چگونه سخن گفته است؟ سخني از روي عاطفه واحساس كه از مهر و محبت بر ميخيزد حضرت در اين سخن و همه مناجاتها و كارهايخود حرمت خدا را محترم ميشمارد. هنگام خروج امام از مكه ابن زبير به ملاقات او آمدخواست از علت خروج امام (ع) جويا شود امام (ع)
خود را داراي نيت حق و باطل و سريره با تقوا معرفي ميكند و در تحليل آنميفرمايد:
اگر قضاء و قدر موافق آنچه كه ما دوست داريم، باشد او را بر نعمتهايش سپاسميگوييم و در اداء شكرش از او طلب ياري ميكنيم و اگر قضاء و قدر بين آرزوهاي ما و مافاصله انداخت، تعدي و تجاوز نميكنيم.
دعا و استغفار، مناجات و تضرع، نماز و تلاوت قرآن را بسيار دوست ميدارد.
خداوندا تو را ثنا ميگويم كه خانوادهمان را به نبوت گرامي داشتي، قرآن را به ماآموختي، در دين دانا و فقيهمان ساختي، گوش شنوا، ديده بينا و دل روشن به ما دادي.
سبط اصغر پيامبر گرامي اسلام (ص) مناجات و حالاتي دارد كه آن مناجاتها ودعاها نشان ميدهد كه امام حسين (ع)
«اني لارجو ان يُعطي الله اخي علي نيّته في حبّه الكف و ان يعطيني علي نيتي فيحبي جهاد الظالمين»
اميدوارم خدا به برادرم طبق نيتش (علاقهمنديش) به صلح و ]نيز[ به من به خاطرتصميم بر نبرد با ستمگران پاداش نيك عطا فرمايد
ملاحظه كنيد نيتش چيست؟ نيتش جهاد، حركت، نبرد با ظالمين است. اينجهاد و نبرد به خاطر چيست؟ اين جهاد از سر سوزش و اشتياق ديدار محبوب است. اينجهاد به جهت تنفر از وضع است كه به موجب آن، نورالهي به خاموشي ميگرايد. فضايمحبت و مهر و رحمت در سايه نورالهي، رونق دارد.
«اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة و انت ولي في كل امر...
انزلته بك و شكوته اليك رغبة منّي اليك عمن سواك فكشفته و فرجته فانتولي كل نعمة و منتهي كل رغبة»
«خدايا پناه مني در مشكلها و اميد مني در سختيها، ملجاء و ياورم هستي در آنچهكه بر من نازل ميشود.»
با تو، من فرود آوردم آن را (گرفتاريها را) و به تو شكايت ميكنم كه اميد به تو بينيازي از دل دادن به ديگري است پس بگشاي درهاي بسته را و بنماي روزنههاي اميد راكه تو را است تمام نعمتها و از آن توست همه خوبيها و تويي تنها مقصود آرزوها»
اين تعبيرات و نظاير آن - بعد از اين، بعضي از آنها خواهد آمد - اشاره بهخصيصهها و ويژگيهاي محبت دارد.
اول: اولين خصيصه محبت آن است كه محب به اموري ميپردازد كه او را بهمحبوب (خدا) نزديك كند، علاقه به دنيا را از دل كندهاند و از خوشيها و لذتهاي دنيا چشمميپوشد، در راه محبوب با مال و جان مجاهدت مينمايد تا انقطاع كامل حاصل ميشودآنگاه فقط خلوت با محبوب و خدمت به او، دل او را خوش ميكند، به جز او آرام نميگيرد وجز او اعتماد نميكند.
دوم: از دنيا به واسطه زهد ورزيدن، از نفس به واسطه انتخاب حق و از عمل بهواسطه رها كردن ثواب و مزد، به سوي محبوب خارج ميشوند.
سوم: دل را با حضور محبوب زنده و آباد ميسازند و كسي جز او را در قلب جانميدهد، دائماً به ياد اوست، هرگز او را با ياد توأم با غفلت ياد نميكند.
به اين جملهها دقت كنيد كه چگونه امام (ع)
«سبحان الرفيع الاعلي، سبحان العظيم الاعظم، سبحان من هو هكذا و لايكونهكذا غيره... سبحان من اوّله علم لايوصف، و آخره علم لايبيد، سبحان من علا فوقالبريات بالالهية».
پاك و منزه است آن بلند مرتبهاي كه برترين است، پاك و منزه است آن بزرگي كهبزرگترين است پاك و منزه است كسي كه اين گونه است و ديگري چنان نيست، پاك ومنزه است كسي كه اول او علمي است كه در وصف نايد و آخر او علمي است كه پايان نيابد،پاك و منزه است كسي كه از راه الهيت خود بر همه خلايق غالب گشته است.
«الهي وصَفْتَ نفسك باللطف و الرأفة لي قبل وجود ضعفي، افتمنعني منهما بعدوجود ضعفي»
بار الها پيش از ناتوانيم، به لطف و مهر، خودت را به من معرفي كردي (ستودي)...
«الهي ترددي في الاثار يوجب بُعد المزار فاجمعني عليك بخدمة تو صلنياليك كيف يستَدَل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك أيكون لغيرك من الظهور ماليس لك حتي يكون هو المظهر لك، متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متيبعدتَ حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك عميت عين لاتراك عليها رقيباً و خسرتصفقة عبد لم تجعل من حبك نصيباً، الهي امرت بالرجوع الي الاثار، فارجعني اليكبكسوة الانوار و هداية الاستبصار حتي ارجع اليك منها كما دخلت اليك منها مصونالسر عن النظر اليها و مرفوع الهمّة عن الاعتماد عليها».
بار الها، تفكر من در آثار تو مايه دوري من از ديدار تو است، پس مرا به خدمتيبگمار كه به تو رساندم.
چگونه براي اثبات وجودت دليل آورند چيزيكه خودش (يعني دليل) به تو نيازمنداست. آيا براي غير تو ظهور و روشنايي هست كه در تو نباشد تا آن چيز تو را آشكار سازد.چه وقت نهان غايب گرديدي تا به دليل و برهاني كه بر تو دلالت و راهنمايي كند، نيازمندباشي. كي دور بودي تا آثار تو، ما را به تو برساند، كور است چشمي كه تو را رقيب و ديدهبان خود نميبيند.
و معامله بنده اي كه بهرهاي از دوستي تو ندارد، با زيان همراه است.
معبودا فرمان دادي تا به آثار تو مراجعه كنيم اما مرا به جاي آثارت، به خودت، دركسوت از تجلي نور و راهنمايي بينش دل، جلب كن چنانكه به درگاهت بار يافتم بدوننگاه بدانها و اعتماد بر آنها...
آيا بهتر از اين ميشود مقام محبت و لقاء الله و خصايص آن را توصيف كرد.امام (ع) آني را نميتواند فرض كند كه خدا در آن لحظه غايب باشد، حضور نداشته باشد. اوحضور محبوب را در سرتاسر هستي ميبيند، به قول حافظ
تعبير حافظ گرچه شباهتي با بيان امام (ع) دارد اما در بيان امام (ع) نكتهها و اشارههايي است كه قابل تأمل و تعمق است و دقت نظر بسياري را ميطلبد. امام (ع)
دوم اينكه امام (ع)
سوم اينكه امام (ع)
چهارم: كساني كه از راه آثار خدا را ميجويند، آنان براي آن آثار نحوه ظهور وروشنايي مستقل از خدا و براي خدا نحوه غيبتي معتقد است.
پنجم: امام (ع)
ششم: از ابتداي دعا تا انتهاي آن بر خلاف زعم گمشدگان، امام (ع) خدا را حاضرميداند و او را با كلمه «الهي و خداي من و معبود من» خطاب ميكند و از او در همه چيزحتي در خدمت گماردن او كه موجب ديدار او ميشود، از او استعانت ميجويد. اينهااعتراف و اقرار امام (ع)
امام (ع)
«اللهم اني ارغب اليك و اشهد بالربوبية لك مقراً بانك ربي و ان اليك مردّيابتدأتني بنعمتك قبل ان اكون شيئاً مذكوراً... لم تخرجني لرأفتك بي و لطفك لي واحسانك اليّ في دولة ائمة الكفر الذين نقضوا عهدك و كذّبوا رسلك لكنّك اخرجتنيللذي سبق لي من الهدي الذي له يسّرتني و فيه انشأتني و من قبل ذلك رؤفت بيبجميل صنعك و سوابغ نعمك».
معبودا! من مشتاق تو هستم و به ربوبيت تو گواهي ميدهم با اينكه اقرار دارم توپروردگار مني و بازگشت من به سوي تو است. پيش از آنكه من چيزي قابل ذكر و يادشدني به حساب بيايم (يعني وجود خارجي داشته باشم)
آفرينش مرا آغاز كردي. به خاطر مهرباني و لطف و احساني كه به من داشتي مرادر عصر حاكميت كافراني كه پيمان تو را شكستند و پيامبرانت را تكذيب نمودند به دنيانياوردي بلكه از آنجا كه به من دلسوز و مهربان بودي، مرا براي هدايت كه در آن رو براهمفرمودهاي و در آن پروراندي و پيش از من توسط خاتم پيامبرانت برايم فراهم گشت، بهدنيا آوردي و از پيش هم كارهاي نيك و زيبايت و نعمتهاي سرشارت را به مهرباني نمودهبودي.
در اين عبارت سه بار كلمه رأفت، لطف و احسان خدا را نسبت به خودش ذكر كردهاست.
دو بار آن را دربارة نعمت ولادت و يكي از آن، نسبت به كارهاي نيك و نعمتهايسرشار خدا به قبل از نعمت ولادت او، در ايام و عصر اسلام است؛ اين نشان دهنده آناست كه اسلام دين رأفت، لطف و احسان است به علت آنكه خدا را به صفت رحمت ورأفت ميستايد و همين اوصاف را با اسلام پيوند ميدهد. تاييد اين مطلب، آيه مباركهنود سوره نحل است، در اين آيه مباركه خداوند سفارش به عدل و احسان ميكند يعنيپايههاي مدنيت، اسلام عدل و احسان و... است و بينش ديني او بر اساس مشاهده ومحبت خدا است.
«و فهّمتني ما جاءت به رسلك و يسرْتَ لي تقبّل مرضاتك و مننتَ عَلَيّ فيجميع ذلك بعونك و لطفك ثم اذ خلقتني من خير الثري لم ترض لي يا الهي نعمة دونأخري».
و آنچه پيامبرانت آوردهاند به من فهماندي و پذيرش خشنودي خود را برايم آسانكردي و در تمام اين امور با كمك و لطف خود بر من منت نهادي سپس آنگاه كه مرا ازبهترين خاك بيافريدي، براي آسايش من - اي معبود به حق من - به يك نعمت نهنعمت ديگري راضي نشدي.
شمارش نعمتهاي الهي - كه غير قابل شمارش است - جهت تعظيم و تكبيراوست تا رضاي او را جلب كند. ديگر اينكه ياد اوست و با زياد، ياد كردن محبوب به واسطهنعمتها و جوهرهاي مهرش، دل صيقلي ميگردد.
«ثم ما صرفتَ و درأت عني اللهم من الضرّ و الضرّاء اكثر مما ظهرلي من العافيةوالسرّاء و انا اشهد يا الهي بحقيقة ايماني و عقد عزمات يقيني و خالص صريح توحيديو باطن مكنون ضميري و علايق مجاري نور بصري و اسارير صفحة جبيني و خرقمسارب نفسي و خذاريف مارن عرنيني... و جميع جوارحي و ما انتسج علي ذلك ايامرضاعي و ما اقلّت الارض منيّ... اَن لوحاولت و اجتهدتُ مدي الاعصار و الاحقاب لوعمّرِتها اَن اوديّ شكر واحدة من انعمُك ما استطعت ذلك الا بمنّك الموجبُ عليَّ بهشكرك ابداً جديداً».
بارالها، آن همه زيان و بدحالي را كه از من گرداندي و براندي بيش از اين عافيت وشادكامي است كه بر من آشكار گشته است. معبودا، من گواهي ميدهم به حقيقت ايمانخود و پيمان اراده هاي آهنين يقين خود، با زلال صراحت توحيد خود و باطن پنهان رازنهفته در دل خود و نيز با رشتههاي گذرگاههاي نور ديدهام و خطوط اسرارآميز رويپيشانيم، با شكاف گذرگاههاي نفسم وارونه مخروطيهاي نرمه بيني ام و همه اعضايوجودم و آنچه برآن روييده در دوران شيرخوارگيام
و آنچه زمين از بر من برداشته (با همه اينها) گواهي ميدهم كه اگر درصد بر آيم وتلاش كنم به درازاي همه اعصار و عمرهاي بلند تنها شكر يكي از نعمتهايت را به جاآورم، جز با منت و فضل تو نميتوانم كه آن نيز بر من شكر پيوسته ديگري را واجبميگرداند.
به عنوان نتيجه، در نهايت خشوع و خضوع و ادب ميفرمايد:
«الهي انا الفقير في غناي فكيف لا اكون فقيراً في فقري، الهي انا الجاهل فيعلمي فكيف لا اكون جهولاً في جهلي... الهي من كانت محاسنه مساوي فكيف لايكونمساويه مساوي و من كانت حقائقه دعاوي فكيف لاتكون دعاويه دعاوي».
خدايا من در توانگريم نيازمندم چگونه ميشود كه در نيازمندي و بيچاره گيامنيازمند نباشم، معبودا، من در داناييام، نادانم چگونه ميشود كه در ناآگاهيم نادان نباشم.معبودا، كسيكه خوبيهايش بد است چگونه ميشود كه بديهاي او زشت نباشد و كسيكهراستيهاي او صرف ادعاست چگونه ميشود كه حقيقت نگوييهاي او صرف ادعا نباشد.
عبارتهاي بالا اوج مقام محبت را ميرساند. امام (ع) تا قبل از اين عبارتها از خدانام ميبرد. از خودش نام برد و از نعمتهاي كه خدا به او عنايت كرده است ياد كرد ولي بهاينجا كه رسيد، لحن امام (ع)
سلب اراده از نفس با تجليات ذاتي، صفاتي و افعالي حق با اسم اعظم صورتميگيرد، بعد از تجليات سه گانه اين حالت به نفس - سلب اراده از سالك - دستميدهد. خواست محبوب خواست سالك ميشود، سالك ديگر خواستي ندارد.
حضرت هنگام خروج از مدينه بر سر مزار جدش ميفرمايد:
و أسالك يا ذي الجلال و الاكرام بحق القبر و من فيه الا اخترت لي ما هو لكرضي و لرسولك رضي
پروردگارا، اي خداي بزرگ و بزرگوار به حق اين قبر مقدس و به حق صاحب اينقبر يعني خاتم الانبياء، از تو ميخواهم كه براي من راهي را پيش آوري كه هم تو از منخشنود باشي و هم پيغمبرت از من راضي باشد.
دقت كن به كلمه «الا اخترت لي» تو براي من راهي را اختيار كن، اين تفسير مقامفنا است، اين نشان دهنده آن است كه حماسه عاشورا طرح و برنامه ريزيش الهي بودهاست. شاهدي ديگر بر اينكه خواست خدا، خواست سالك است، اين است كه:
«يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل
من صاحب و طالب قتيل و الدهر لايقنع بالبديل
و انما الامر الي الجليل و كل حي سالك سبيلي»
دو شاهد در اين ابيات هست. يكي اينكه ميفرمايد: «روزگار به بدل قناعتنميكند» معناي عرفاني اين كلمه اين است كه محبوب فقط محب را ميطلبد.
دوم اينكه فرموده «امر و فرمان به دست خداي بزرگوار است» اين همان تفسيرفناست.
امام (ع)
«ان الله يحب معالي الامور و يبغض سفسافها»
خداوند كارهاي بلند و گرامي را دوست دارد و كارهاي پست و زبون را دشمن دارد.
«الا ترون ان الحق لايعمل به وان الباطل لايتناهي عنه ليرغب المومن في لقاءالله فاني لا اري الموت الاسعادة و الحياة مع الظالمين الابرما».
نميبينيد كه به حق عمل نميشود و باطل را رها نميكنند، بايد در چنين وضعيمرد با ايمان آرزومند لقاء الله باشد زيرا من مرگ را (در اين وضع) جز سعادت نميدانم ]كهبه وسيله شهادت[ حيات با ستمگران را بر باد دهم. امام ميفرمايد: اوضاع و چرخامامت و پيشواي و رهبري مسلمانان بر مدار خلافت و جانشيني و تأسي بر رسول خدانميچرخد و از مسير طبيعي خود كه ميبايست بر مبناي محبت و تاسي از رسول خدا وطرفداري از حق و عدالت استوار باشد، منحرف گشته است. زندگي در چنين وضعيناخوشايند و ننگ است. چرا ننگ است؟ زيرا زندگي در چنين شرايط و احوال بر مبنايدين محبوب ـ خدا ـ نيست كه خدا آن را نميپسندد و آن را دشمن ميدارد.
«اني لا اعطي الدنية من نفسي ابداً»
هرگز تن به ذلت نميدهم.
جوانمردان را از مردن با سرفرازي ننگ نيست. جوانمرد كيست؟ «جوانمردكسي است كه داراي حسن نيت باشد و در راه جهاد روح اسلام را از دست ندهد و جان خودرا در راه ياري و همراهي با مردان نيك دريغ ندارد و از فرومايگان كنارهگيري كند و بانابكاران به يك راه نرود.» فرومايگي و زبوني آن است كه انسان زنده باشد و خواريبكشد.
«الا ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلةيأبي الله لنا ذلك و رسوله و المومنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوف حمية و نفوسابية من ان نؤثر اللئام علي مصارع الكرام».
«بدانيد حرام زاده (عبيدالله) فرزند حرام زاده (ابن زياد) مرا از اختيار يكي از دو راهناگزير ساخته است يا آنكه شمشيرها از نيام كشيده شود (جنگ به راه افتد و كار به شهادتكشد) يا تن به خواري و زبوني دهم (تسليم او شوم) اما خواري و زبوني از ما به دور استخدا راضي نيست كه ما خوار و زبون باشيم.
پيامبر و مومنين و دامنهاي پاك مادران كه در آنها تربيت يافتهايم و جوانمردان باغيرت و رادمردان زور نشو، آن را براي ما نميپسندد كه راه فرومايگان را بر مرگ وشهادت در راه خدا ترجيح دهيم.»
اين بزرگواري و بزرگي روح امام حسين (ع)
«لا والله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد عبادالله اني عذت بربيو ربكم ان ترجمون اعوذ بربي و ربكم من كل متكبر لايومن بيوم الحساب»
نه به خدا، دست به سوي شما دراز نميكنم و مانند برده از پيش شما نميگريزم.من به پروردگار خود و شما پناه ميبرم از آنكه مرا سنگسار كنيد و من به پروردگار خود وشما پناه برم از هر متكبري كه ايمان به روز قيامت ندارد.
«اما والله لا اجيبهم الي شيء مما يرون حتي القي الله و انا مخضب بدمي ثم صاحاما من مغيث يغيثنا اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله»
به خدا قسم به خواستههايشان پاسخ مثبت نميدهم تا اينكه خدا را ملاقات كنمدر حاليكه به خون خود خضاب شده باشم.
اين روح حماسي و بزرگوار را مشاهده كنيد، ميفرمايد« خروج من بر يزيد بنمعاويه براي ايجاد فتنه و فساد و يا براي سرگرمي و خودنمائي نيست بلكه خروج من براياصلاح امورامت جدم رسول خدا است.» «و مرگ براي فرزندان آدم همانند گردنبند،بر گردن دختر بسته است و من آروزي ملاقات نياكان خود را دارم همانطور كه يعقوبمشتاق ديدار يوسف بود و براي من، از قبل، زميني كه بايد شهادتگاه من باشد و پيكر مرادر خود جاي دهد، انتخاب شده است.
«لا محيص عن يوم خطَّ بالقلم، رضي الله رضانا اهل البيت نصبرُ علي بلائه ويوفّينا جور الصابرين، لن تشذّ عن رسول الله لحمته و هي مجموعة له في خطيرة القدستقرُّ بهم عينه و ينجزبهم وعده»
براي آدمي گريز از تقديري كه قلم قضاي الهي رقم زده، مقدور نيست، هر چهرضاي خداست، رضاي ما اهل بيت در آن است، بر بلاي الهي صبر ميكنم و اجر صابرانبا خداوند كريم است. آنانكه كه با رسول خدا خويشاوندي دارند از او جدا نگردند و دربهشت در محض او خواهند بود و چشم پيامبر عظيم الشان اسلام به ديدار آنها روشنميشود.
اينكه محبان خدا، مرگ را دوست دارد به جهت آنكه خواسته خداوند و نشانهصداقت آنان است. قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انّكم اولياء الله من دون الناسفتمنّوا الموت ان كنتم صادقين )
اي قوم يهود اگر گمان داريد كه شما اولياء الله از ميان مردم هستيد تمنا و آروزيمرگ كنيد اگر راستگو ميباشيد.
غرض اصلي از بيان اين شواهد سخن امام (ع) «رضا الله، رضانااهل بيت» ادب را بنگر، رضاي خدا را مقدم بر رضاي خودشان نمودهاند هم در بيان و همدر عمل. اين عبارت ربط به بحث ما دارد يعني اينكه محرك امام (ع)
از مدينه تا كربلا كه حركت را آغاز ميكند، سخن از لقاء الله و مرگ است. از مكه كهميخواهد خارج شود عدهاي را دعوت ميكند كه او را هم ياري و همراهي كنند. دعوتش رابا ياد مرگ و تشبيه آن به گردن بند در گردن دختران جوان شروع مينمايد سپس در انتهاميفرمايد:
«من كان باذلاً فينا مهجته و موطناً علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا»
هر كس ميخواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و خود را براي لقا پروردگار خودآماده ميبيند، با ما همسفر شود.
دعوت به لقاء الله ميكند، دعوت به جهادو جانبازي در راه دوست ميكند» قل كلّيعمل علي شاكلته )
بگو هر كس به روش خود كار ميكند.
امام (ع)
«و بك استدلّ عليك فاهدني بنورك اليك... الهي حققني بحقائق اهل القرب واسلك بي مسلك اهل الجذب، اللهم اغنني بتدبيرك لي عن تدبيري و باختيارك عناختياري»
خدايا از تو ميخواهم كه مرا (توفيق دهي) به تو بر تو استدلال كنم و معبودا حقايقنزديكان خود را در من محقق بدار و به راه اهل جذبه بكش الهي به تدبير خودت از تدبيرخودم بي نيازم كنم و به خير جوييت، از خيرجوييم.
از ديگران هم ميخواهد كه اين راه طي كند. براي آنكه توهم نشود و پيروانشگمان نبرند كه امام حسين (ع) (ص)
و پيامبر اسلام از ديدار من چشمهايش خنك ميشود، اين نهايت محبتپيامبر را به ايشان ميرساند، كسي كه چنين محبوب پيامبر باشد، قطعاً محبوب خداهم هست و مسلماً راه پيامبر كه همان راه محبت و رحمت است ميپيمايد.
اصحاب و يارانش، او را در اين سخن تصديق كردند يكي به ان جهت كه اعتراضنكردند كه به چه حق به ما ميگويي كه خونمان را به پاي تو بريزيم، ديگر اينكه در شبعاشورا بعضي از آنها گفت كه ديگران هم تصديق كرد اي امام اگر ما را هفتاد بار بكشند وزنده كنند، ما از تو دست نميكشيمو سپاس ميگوييم خدا را كه به ما توفيق داد در ركابتو كشته شويم. امام (ع)
«فاني لا اعلم اصحاباً اولي و لاخيراً من اصحابي و لا اهل بيت ابر و لا اوصل مناهل بيتي فجزاكم الله عني جميعاً»
در ميان اصحاب و ياران جهان با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نميدانم و در ميانخانوادهها مهربانتر، گرمتر و بهتر از افراد خانواده خود نميشناسم، خداوند همه شما را ازطرف من جزاي خير بدهد».
از خدا ميخواهد، از آن جام محبت كه به كام ياران سيدالشهداء ريخت به كامهمه شيعيان و مواليان حقيقي او هم بريزد، و ما را از كساني قرار دهد كه در راه اسلامجانفشاني و جانبازي كنيم و اسلام را ياري نماييم.
آمين يا رب العالمين
1- موسوعة كلمات الامام الحسين معهد تحقيقات باقر العلوم قم، منظمة الاعلامالاسلامي 1373.
2- مقتل الحسين، عبدالرزاق المقرم، قم مكتبه بصيرتي.
3- شرح منازل السائرين، عفيف الدين سليمان التلمساني، قم، انتشارات بيدار.
4- شرح منازل السائرين، كمال الدين عبد الرزاق الكاشاني، كتابخانه حامدي.
5- الميزان في تفسير القرآن، محمد حسين الطباطبائي، بيروت، مؤسسة الاعلميللمطبوعات.
6- بررسي تاريخ عاشورا، محمد ابراهيم آيتي، كتابخانه صدوق 1344
7- حماسه حسيني، مرتضي مطهري .
8- رياض السالكين(دعاء 6)، ابن معصوم سيد علي خان مدني، افست كتابخانه مرعشينجفي.
9- دفتر عقل و آيت عشق، غلامحسين ابراهيمي ديناني، تهران، طرح نو. 1380.
10- رسالة عشق و عقل يا معيار الصدق في مصداق العشق، شيخ نجم الدين رازي(كبري)، تصحيح تقي تفضلي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.
11- بحار الانوار، محمد باقر مجلسي، تهران، مكتبه الاسلاميه.
12- منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، قم، هجرت .
13- نفس المهموم، شيخ عباس قمي، ترجمه كمرهاي، تهران، انتشارات اسلاميه.
14- قصه كربلا، علي نظري منفرد، قم، انتشارات سرور 1378.
15- قيام حسين (ع)