دیوارها برای همیشه خواهند بود

رسول مهربان

نسخه متنی
نمايش فراداده

ديوارها براي هميشه خواهند بود

يک ظهر خنک در دشت سبز و خرم..

چوپانان ، سر گرم کشيدن ديواري در دشت سبز هستند .

ديواري به بلندا و هيبت حصار . ديواري بسيار بلند تر از ترانه هاي شبانه ي گرگان.

تا براي هميشه ، گوسفندان را از دست گرگ هاي دشت رهايي بخشد...

چوپاني ،در حالي که براي گرگ ها دام ميسازد ، مي گويد : صداي زشت گرگ خواب گوسفندان را مي پراند ، مي گويد : گوسفندي که خواب نبيند ، گوسفند نيست.. مي گويد : گوسفند بايد خواب ببيند تا گوشت و پشم بدهد.

چوپاني ديگر ، « ني قديمي » اش را مي فشارد و مي گويد : گوسفندان را « ناله ي ني» خوش است ، نه « زوزه ي گرگ ».

ديگري که سخت کوشانه ديوار ميسازد، مي گويد : آري .. ديواري بايد کشيد ، ديواري بسته تر از هر « حصار » .

چوپانان ، در حالي که از رنج ها و درد هاي تاريخي که گرگ ها برشان تحميل کردند ، حکايت ها مي گويند .. ديوار را بالا مي برند..

آنچنان که ، به شب نرسيده ، ديوار را بلند تر از آنچه مي پنداشتند بنا مي کنند و به « ده »

بر مي گردند . چوپاني مي ماند تا براي گوسفندان خواب آلود دشت ، که اکنون در پناه ديوار ، آزاد و آرام هستند ..« ني » بزند و آنان را بخواباند..

شبا هنگام.. آن زمان که آرامش و سکوتي سنگين ، خواب مردم « ده » را خوش تروخوش تر مي کرد ، در آنسوي ديوارها ، آن دور ها...

گرگ ها غمگينانه دشت را ترک مي کردند .

گرگي ، غمزده مي گفت : ديگر هيچ بره اي ترانه هاي ما را نمي شنود ، ديگر هيچ گوسفندي را نخواهيم ديد و اين يعني « مرگ گرگ ».

ديگري در حالي که به آسمان نگاه مي کرد مي گفت : تمام زندگاني ما ، در اين دشت اين گوسفندان بودند ...

و گله مي کرد از چوپاناني که ديوار برويشان کشيده بودند.

گرگ هاي ديگر، از فرط خستگي حرفي نمي گفتند ، و نفس مي کشيدند ، از سر درماندگي.

در همين حال ها بود که يک گرگ گفت : بايد ماند . بايد ماند و براي عبور از ديوار راهي پيدا کرد.

اما هيچ کس متوجه حرف او نشد..و اين شد که گرگ ها آرام آرام از آن دشت سبز و خرم کوچ کردند و رفتند.

تنها، همان گرگ تنها ماند..

مدتها گذشت ...

چه شب هايي که چوپانان آسوده « خوابيدند » و گوسفندان آسوده « خواب ديدند » .

تا اينکه در شبي از شبها ، آن زمان که خنک ترين باد جهان از دشت گذر مي کرد ، اتفاقي افتاد .

در نيمه هاي شب .. زماني که همه..،حتي چوپاني که براي گله هاي « ني » ميزد،

خواب بودند..

آواز پر شور يک گرگ در تمام دشت پيچيد..

ديوار را لرزاند

گوسفندان را پريشان حال کرد

و چوپانان را که از خواب پريده بودند ، شتابان به دشت کشاند.

چوپانان ، در حالي که در صداي طنين انداز گرگ خيره مانده بودند ، گوسفندان را ديدند که ديوانه وار ، اين طرف و آن طرف مي دوند ..به ديوار مي خورند ...بهم مي خورند

و ديوار ، که خوار تر از هميشه ميلرزيد و..

گرگ را ، که چه غم انگيز دنيا را بر سر ديوار خراب ميکرد.

از آن شب به بعد .. ديوار ، سخت شروع به پوسيده شدن کرد

و گرگ..

هر شب ، غم انگيز تر و پريشان کننده تر از شب قبل ، ترانه خواند و ترانه خواند و ترانه خواند.

...

شما .. !

اگر در يک نيمه شب خنک ، در دشتي سر سبز ، به ديوار پوسيده برخورديد..!

يادي کنيد از گرگ غمناکي که زماني درين دشت ترانه مي خواند.