مسجد ـ شماره 19، فروردين و ارديبهشت 1374
محمد تقي رهبر
مقاله حاضر به کنفرانس بينالمللي عاشورا و امام خميني (قدسسره) تقديم شده است و اينک به مناسبت ايام سوگواري سرور شهيدان، حضرت ابا عبدالله(ع)، به چاپ آن در مجله مسجد مبادرت ميشود.
شالوده حاکميت تکويني و تشريعي آفريدگار جهان، برآمده از هستي شناسي الهي است، که پيامآوران، امامان و صالحان زمين، مناديان آن قلمداد شدهاند: «يا داود انا جعلناک خليفةً في الارض فاحکم بين الناس بالحق...»
اهتمام بليغ شرايع الهي و گواهي رسالتمداران آسماني، خود بهترين شاهد اين ادعاست که همواره پيامآوران الهي با خصلت «عدل» و «علم»، در صدد تحقق حاکميت خداوند بوده و با حکومت جهل و جور به ستيز بر خاستهاند. همچنين، قرآن درباره قسط به عنوان يکي از فلسفههاي رسالت پيامبران الهي ميفرمايد: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باسٌ شديدٌ و منافع للناس» (ما پيامبرانمان را با دليل روشن فرستاديم و با آنان کتاب و ميزان نازل کرديم تا مردم به قسط قيام کنند. و آهن را فرو فرستاديم که بيم دهنده است و به مردم سود ميرساند). ذيل آيه به اين مطلب اشاره دارد که سلاح و تجهيزاتي که معمولاً از آهن پديد ميآيد، پشتوانه مناسبي براي استقرار دادگري و مبارزه با بيدادگري است.
از ديگر سو و بنا بر نص قرآن، کساني که در مقابل ستم و بيداد مهر سکوت بر لبزده يا با سردمداران کفر و ظلم همراهي کردهاند، افرادي نکوهيده، لعنت شده و کافر پيشه قلمداد شدهاند. نظر قرآن درباره برخي از اهل کتاب چنين است: «لعن الذين کفروا من بني اسرائيل علي لسان داود و عيسيبن مريم ذلک بما عصوا و کانوا يعتدون. کانوا لا يتناهون عن منکر فعلوه لبئس ماکانوا يفعلون» (آنانکه از بني اسرائيل کافر گشتند، به زبان داود(ع) و عيسي بن مريم(ع) لعنت شدند، زيرا نافرماني و تجاوز روا داشتند و از اعمال منکري که مرتکب ميشدند نهي نکردند. هرآينه آنچه ميکردند، بد بود).
بيشک، مصداق آيه فوق آمده به اهل کتاب محدود نميشود. از اين رو حضرت امام حسين(ع) با استناد به اين آيه کريمه، در خطبه مشهور خود، با نکوهش راويان و عالمان مسلمان خاطر نشان ميسازد که اين دسته از اهل کتاب منکر و فساد ستمکاران را ميديدند ولي نهي نميکردند، زيرا به چشم طمع در اموال آنان مينگريستند و از هيبت و صولت آنان ميترسيدند، حال آنکه خداوند ميفرمايد: «فلا تخشوا الناس واخشون» (پس، از مردم نترسيد و از من بهراسيد). آنگاه امام با استناد به آيه امر به معروف و نهي از منکر، و بيان نقش و جايگاه اين فريضه بزرگ الهي در اقامه احکام شرعي، ميفرمايد: «اي گروهي که به علم مشهور، به خير مذکور و به نصيحت معروفيد، و در نفوس مردم جايگاهي بلند داريد! آيا ميدانيد که اين، بدان جهت است که مردم انتظار دارند شما به حق خداوند قيام کنيد، درحاليکه در بيشترين حقوق الهي قصور ورزيده، حق ضعيفان را پايمال کرده و به گمانتان فقط از حقوق خويش حراست کردهايد».
اسلام به حکم جامعيت، جاودانگي و جهانمدارياش، ديدگاه ويژهاي نسبت به حکومت دارد. آييني که آرمانش استقرار حاکميت عادلانه الهي و نجات انسان از همه پليديهاي گيتي است، چگونه ميتواند به مسئله بنيادين حکومت توجه نکند؟ اصولاً، اقامه شرايع در احکام دين، در پرتو حاکميت مشروع اسلامي امکان مييابد. به تصريح قرآن، داشتن تمکن و بسط يد در زمين همانا اقامه نماز، اداي زکات، امر به معروف و نهي از منکر است: «الذين ان مکناهم في الارض اقاموا الصلوة و اتو الزکوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبة الامور».
هر چند برخي کجانديشان سوداي جدايي و تفکيک دين از حکومت را در سر ميپرورانند، ولي سيره پيامبر اکرم(ص) در تشکيل حکومت، اقدام جدي در تحقق عدالت اجتماعي، مبارزه با مخالفان حکومت اسلامي و دعوت از قدرتهاي جهاني در روآوري به حق، بيانگر اين حقيقت است که اسلام در مقابل اينگونه بدعتها ايستاده است و بر آنها خط بطلان ميکشد.
قرآن کريم به نبرد با سردمداران کفر و نفاق و پيروان شيطان فرمان ميدهد تا فتنه از جهان ريشهکن شود و دين در انحصار خدا در آيد: «قاتلوا اولياء الشيطان»،«فقاتلوا ائمة الکفر»، «قاتلوا اللتي تبغي حتي تفيء الي أمر الله» و «فقاتلوهم حتي لاتکون فتنةً و يکون الدين کله لله»، و از سازش با ستمکاران نهي کرده و عقوبت آن را آتش دوزخ دانسته است: «و لا ترکنوا اليالذين ظلموا فتمسکم النار».
همچنين احاديث نبوي با بيان شرايط و ملاکهاي حاکم اسلامي، حاکمان ستمکار و ياورانشان را بشدت نکوهيده است. پيامبر اکرم(ص) فرمودند: «اي راعٍ لم يرحم رعيته حرم الله عليه الجنة» (زمامداري که بر رعيتش ترحم نکند، خداوند بهشت را بر او حرام ميکند).
در صحيح بخاري آمده است که عبيدالله بن زياد به عيادت معقل بن يسار رفت. معقل در حال احتضار به او گفت: «سمعت النبي يقول: ما من وال يلي رعيته من المسلمين فيموت و هو غاش لهم الاحرم الله عليه الجنة» (از پيامبر(ص) شنيدم که فرمودند: زمامداري نيست که عهدهدار رعيت مسلمانش شود و بميرد در حاليکه با آنان غش کرده باشد، مگر آنکه خداوند بهشت را بر او حرام ميکند).
همچنين بخاري از عبادة بن صامت روايت کرد: «بايعنا رسولالله علي السمع و الطاعة في المنشط و المکره و ان لا تنازع لامر اهله و ان نقوم أو نقول بالحق حيثما کنا لانخاف في الله لومة لائم» (ما با پيامبر خدا(ص) بيعت کرديم که در شادي و غم، گوش به فرمان و مطيع باشيم، در امر خاندان ايشان نزاع نکنيم، در همه احوال حق را بگوييم و بدان عمل کنيم، و در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشگري نهراسيم)، و نيز آورده است: «انما الطاعة فيالمعروف» (اطاعت تنها در عمل نيک است).
پيامبر(ص) با خطرناک دانستن حاکمان گمراه و ستمگر براي اسلام و مسلمانان، فرمودند: «لست اخاف علي امتي غوغاً تقتلهم و لا عوداً يجتاحهم ولکني اخاف علي امتي ائمةً مضلين ان اطاعوهم فتنوهم و ان عصوهم قتلوهم» ( من نسبت به امت خودم از اشرار آدمکش و دشمن تاراجگر نميهراسم، بلکه از رهبران گمراه بيم دارم که اگر فرمانشان برند به فتنه در افتند، و اگر سرپيچي کنند آنان را بکشند)، و نيز فرمودند: «آفة هذا الدين ولاة السوء» (آفت اين دين، زمامداران ناشايستند).
همچنين، پيامبر خدا از تسلط زمامداران نالايق بر اين امت خبرداد، و تکليف مردم را در برابر آنان روشن کردهاند: «سيکون عليکم ائمة يملکون ارزاقکم يحدثونکم فيکذبوکم و يعملون فيسيئون العمل لا يرضون منکم حتي تحسنوا قبيحهم و تصدقوا کذبهم فاعطوهم الحق مارضوا به فاذا تجاوزوا فمن قتل علي ذلک فهو شهيد» (بزودي زمامداراني بر شما تسلط يابند که روزي شما را تصرف کنند، به شما دروغ گويند، عمل ناشايست مرتکب شوند، و از شما راضي نشوند مگر اعمال زشت آنان را نيکو شماريد و دروغهايشان را تصديق کنيد. پس اگر به حق شما راضي شدند به آنان حق دهيد، و هرگاه از حق تجاوز کردند، آنکه در اين راه کشته شود شهيد خواهد بود).
با ذکر اينگونه روايات از منابع اهل سنت که در منابع فريقين بسيار است، اين حقيقت مبرهن ميشود که ضرورت مبارزه با حاکمان فاسد، تکليفي شرعي است و مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند. اميرمؤمنان علي(ع) با اشاره به مسئوليت سنگين پذيرش خلافت، ميفرمايد: «هنگامي که ديدم گروهي از اسلام روي برتافته و به نابودي آيين محمد(ص) کمر بستهاند، در اينجا بود که ترسيدم اگر به ياري اسلام و اهلش قيام نکنم، بايد شاهد نابودي و انهدام اسلام باشم که مصيبت آن براي من، از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود، زيرا حکومت بهره چند روزه گذراي دنياست که به هر نحو باشد چون سرابي ميگذرد... ولي از اين اندوهناکم که سرپرستي حکومت اين امت به دست بيخردان و نابکاران افتد تا بيتالمال را به غارت برند، بندگان خدا را به بردگي کشند، با صالحان بستيزند و فاسقان را همدستان گيرند. برخي از اين گروه کساني هستند که شراب نوشيدهاند و بدين جرم حد بر آنان جاري شده، و برخي ديگر اسلام نياوردند تا بهرهاي براي آنان فراهم آمده باشد. و اگر بدين خاطر نبود، اين اندازه شما را به قيام و جنبش فرا نميخواندم و به سستي سرزنش نميکردم و رهايتان ميساختم».
با توجه به اين حقيقت، مشروعيت اطاعت از احکام جائر که در برخي روايات يا گفتار صحابه آمده، سست بنيان است و توجيهي براي اهداف نامشروع حاکمان جور به حساب ميآيد.
پس از روي کار آمدن معاويه در شام و شهادت علي(ع) ديري نپاييد که چرخشي سريع از شيوه حکومت اسلامي به سلطنت عربي اشرافي رخ نمود. «معاويه را نخستين کسي ميدانند که نظام سلطنتي را در اسلام تأسيس نمود و بيعت تنها پوششي بود که مفهوم خود را که آزادي اراده انسان بدون تهديد و ارعاب است، از دست داده بود». البته، ويژگيها و گرايشهاي جاهلي و اشرافي معاويه در گذشته نيز کم و بيش بر زبانها ميگذشت و او را به کسراي عرب ميناميدند. ابن حجر عسقلاني آورده است: «عمر هرگاه معاويه را ميديد، ميگفت: «هذا کسري العرب» ».
معاويه پس از صلحنامهاي که با امام حسن(ع) منعقد کرد، سياست ماکياوليستي خود را اينگونه تشريح کرد: «من به نبرد دست نزدم که شما نماز بخوانيد يا روزه بگيريد، بلکه خواستم حکومت را به دست بگيرم و به اين هدف رسيدم».
ابو عثمان عمروبن بحر جاحظ، از علماي معروف اهل سنت در قرن 3 هـ.ق، گفت: «معاويه در سالي که آن را سال جماعت ناميدند، به حکومت رسيد و بر شورا، مهاجران و انصار چيره شد. حال آنکه آن سال، سال جماعت نبود بلکه سال تفرقه، جبر و قهر بود، سالي که امامت به سلطنت تغيير شکل يافت و خلافت به شمشير قيصر مبدل شد، و با گمراهي و ضلالت توأم گرديد. جرايم معاويه تا بدانجا گسترش يافت که بهطور آشکار فرمان پيامبر(ص) را زير پا نهاد که فرمودند: «الولد للفراش و للعاهر الحجر» در حاليکه امت اتفاق دارند که سميه همسر ابوسفيان نبود و زياد بطور نامشروع از آنان پديد آمد. معاويه، او را برادر خود خواند و بدانسان از جرگه فجار فراتر رفت و در زمره کفار درآمد». به همين دليل، ابن ابيالحديد معتزلي گفت: «معاوية مطعون في دينه عند شيوخنا - رحم الله - يرمي بالزندقة» (ازنظر مشايخ - خداوند رحمتشان کند - معاويه در دين خود به زندقه متهم است).
حاکمان غاصب اموي به پيروي از معاويه، امت اسلامي را به مذلت و خواري کشاندند. وليد بن يزيد اموي در توصيف حکومت بنياميه گفت:
يکي از نويسندگان عرب درباره اصول سياست ماکياوليستي بنياميه چنين آورده است: «بنياميه براي نخستين بار در تاريخ خلافت اسلامي، دين و اخلاق را يکجا به مسخره گرفتند و آن را براي اهداف سياسي استخدام کردند. آنان سياست را از اخلاق و دين تهي کردند تا خلافت استبدادي و ظالمانهشان را توجيه کنند. از اين رو ميگوييم: حکومت اموي نظامي سياسي محض و بيگانه با اخلاق و دين بود، اما در پوشش دين و براي توجيه اين سياست».
در دوران امويان، فلسفه جبر انگاري توسط حکومت و کارگزاران مزدور اموي بشدت گسترش يافت. احمد امين در اين مورد مينويسد: «بنياميه مخالف آزادي و اراده انسان بودند نه فقط در دين بلکه با هدف سياسي، زيرا عقيده جبر در خدمت سياست آنان بود که به موجب آن جريان امور در دست خداست و او بنياميه را بر مردم تحميل کرده و چون دولت آنان به قضا و قدر الهي است، پس خضوع در برابر آن واجب خواهد بود».
از نظر مکتب اهل بيت و مسلمانان حقيقي، اين عقيده بر خلاف نص صريح قرآن و سنت نبوي است. بنابر اعتقاد اسلام، دگرگونيهاي سرنوشت انسان در گرو دگرگونيهاي درونياش است: «ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم»، و پيامبر اکرم(ص) تن دادن به حکومت حاکمان جور را خروج از دين خدا ناميد: «من ارضي سلطاناً بما تسخط الي ربه خرج من دين الله».
همچنين اعتقاد به «ارجاء» که ايمان را تنها قلبي ميدانست و نيازي به عمل صالح در آن نميديد، با استقبال امويان روبرو شد. آنان چنين توجيه ميکردند که هر چند رفتارشان برخلاف قرآن و سنت نبوي است، اما از آنجا که شهادتين را بيان ميکنند و به مباني اسلام عقيده مندند، بنابراين نبايد سرزنش شوند. ابن ابيالحديد بر اين باور بود که معاويه به جبر و ارجاء اعتقاد داشت و بدين لحاظ معتزله او را تکفير ميکردند».
در اين مقطع تاريخ اسلام نه تنها حاکمان سلطهجو مقدرات جامعه اسلامي را به غصب و عنف در دست گرفتند و امت را در اسارت داشتند، بلکه اسلام را مسخ کردند و با چهرهاي مشوه آن را به جهانيان عرضه داشتند: «يکي از غربيها گفته بود: ما بايد مجسمه معاويه را در ميدانهاي کشور خود نصب کنيم، زيرا او مانع گسترش اسلام به سرزمين اروپا شد».
در پرتو چنين حکومت و فرهنگي، ارزشهاي اسلامي فراموش شد و بسياري از مردم مسلمان به حقارت و فساد و بيتفاوتي گرفتار آمدند و روح آزادگي و پايمردي در آنان مرد. آزاد مردان، بويژه شيعيان و مردم کوفه و عراق با سختترين محروميتها مواجه شدند. کسي جرئت نداشت نام علي(ع) را ببرد يا خود را شيعه علي(ع) معرفي کند. اگر به کسي کافر و زنديق ميگفتند، بهتر از آن بود که شيعه علي(ع) بنامند: معاويه عناصر سفاکي همچون سفيان بن عوف الغامدي، ضحاک بن قيس الفهري، بسربن ارطاط و زياد بن ابيه را به سرکوبي پيروان اهل بيت عصمت و طهارت(ع) واداشت تا زمينه را براي حکومت جابرانه اموي آماده کند.
در سال 56هـ .ق، معاويه برخلاف عهدي که در پيمان با امام حسن(ع) بسته بود، يزيد را به جانشيني خود برگزيد. به دنبال اين حرکت، مسلمانان بويژه برخي صحابه و تابعين اعتراض کردند. عبدالله بن عمر گفت: «اين خلافت همچون سلطنت هرقل و کسري نيست که فرزندان آن را از پدران به ارث برند». عبدالله بن جعفر نيز بيان داشت: «اگر به حکم قرآن تسليم باشيم»، «اولوالارحام بعضهم اولي ببعض في کتاب الله»، و اگر به سنت پيامبر تکيه کنيم، خاندان آن حضرت نسبت به وي اولويت دارند. و اگر به روش خلفاي پيشين عمل کنيم، باز هم کسي سزاوارتر از خاندان پيامبر به خلافت نيست. اگر پس از پيامبر(ص)، اهل بيت آن حضرت عهدهدار خلافت ميشدند، امور مسلمانان را به حق و صدق مجراي صحيح قرار ميدادند، فرمان خداوند برده ميشد، شيطان اطاعت نميشد و شمشير اختلاف ميان مسلمانان آمد...».
هر چند معاويه با اعمال سياست و تهديد و تطميع، جمعي را همراهي خود ساخت، اما هراس وي از جانب امام حسين(ع) بود که بار رهبري امت پيامبر(ص) را بردوش داشت.
اينک، هنگامه رويارويي فرزند پيامبر(ص) با ريشه کفر و نفاق است. آن حضرت براي ايفاي نقش الهي و تاريخي خود، دو سلاح روشنگري افکار عمومي و جهاد مقدس دست يازديد.
امام حسين(ع) در اجراي شيوه نخست، طي نامهها و خطابههايي بويژه در موسوم حج به افشاگري پرداخت. حضرت(ع) در پاسخ به معاويه چنين نوشتند: «من از خدا بيمناکم که به مخالفت با تو و حزبت که حزب ستمکار و نابکار، و اعوان شيطان رجيمند، قيام نکرده باشم. آيا تو قاتل جر و يارانش نيستي؛ آن عابدان پارسايي که بدعت را زشت ميدانستند و امر به معروف و نهي از منکر مينمودند، و تو آنان را با ستم و عداوت کشتي، با اينکه با تعهدات مؤکد و پيمانهاي موثق به آنان امان دادي؟ آيا تو قاتل عمرو بن حمق خزاعي نيستي - که عبادت و زهد چهرهاش را فرسوده کرده بود - پس از آنکه بدو اماني دادي که اگر آن را به پرندگان صحرا ميدادي از نيمه کوهها فرود ميآمدند؟ آيا تو نيستي که برخلاف حکم رسول خدا(ص): «الولد للفراش و للعاهر الحجر»، زياد را فرزند ابوسفيان خواندي. آنگاه او را بر مسلمانان مسلط کردي تا آنان را بکشد و دست و پايشان را ببرد و به چوبه دار بياويزد؟
سبحان الله يا معاويه! گويا تو از اين امت نيستي، و اين امت از تو نيستند. آيا تو قاتل حضرمي نيستي که زياد به تو نوشت او برآيين علي(ع) است؟ براستي دين علي(ع) همان دين پيامبر(ص) است که تو بهعنوان خلافت او، در اين جايگاه نشستهاي. به خدا سوگند! من جهادي، افضل از جهاد با تو نميدانم. پس اگر بدان قيام کردم به خدا تقرب ميجويم، و اگر کوتاهي کردهام از آن توبه ميکنم...».
همچنين در ملاقاتي که معاويه با امام حسين(ع) در مدينه داشت و از کارداني يزيد در تصدي خلافت دم ميزد، امام(ع) فرمودند: «آنچه درباره يزيد و کمالات و سياستش براي امت محمد(ص) گفتي، شنيدم. ميخواهي مردم را در آنچه از يزيد ميدانند، در اشتباه افکني. گويا کسي را توصيف ميکني که از نظرها محجوب و غايت است يا از آنچه با علم و دانش خاص خود دريافتهاي، خبر ميدهي. درحاليکه يزيد با مهارتي که در سگبازي، کبوترپراني، انس با نوازندگان و سرگرمي به وسايل لهوو لهب دارد، خود را به همگان شناسانده است. دست از اينکار بردار که وزر و بال امت، تو را بس است و بيش از اين وبال و مظلمه براي قيامت خود نيندوزد. به خدا قسم! ظلم و ستم تو، دشت و هامون را پرکرده، و تو را با مرگ به اندازه چشم برهم زدني فاصله است...».
امام حسين(ع) خلافت خاندان ابوسفيان را بر امت اسلامي حرام شمردند، زيرا پيامبر اکرم(ص) فرموده بودند: «انّ الخلافة محرمةً علي آل ابي سفيان».
سرانجام، معاويه يزيد را بر مقدرات مسلمانان حاکم ساخت و در سال 60هـ.ق به جهنم ره سپرد. يزيد که زيرکي معاويه را نداشت، بزودي آخرين نقابهاي کفرو نفاق را از چهره کريه خود و اسلافش برداشت و در شعري که پس از قتل امام حسين(ع) خواند، کينه دل خود را اينگونه به زبان راند: لعبت هاشم بالملک و لا خبر جاء ولا وحي نزل
يزيد در خلافت سه ساله خود علاوه بر ادامه خطمشي پدرش، به قتل عام مردم مدينه و تجاوز به نواميس مسلمانان، حمله به مکه و کشتار ساکنان آن، و قتل امام حسين(ع) و يارانش، دست يازيد. بدين ترتيب، کارنامه سياه امويان تکميل شد.
از اينرو، قيام امام حسين(ع) قبل از آنکه مبارزهاي عليه حاکم فاسد باشد، مبارزه عليه کفر و براي نجات اسلام بود.
امام خميني(ره) در اين مورد فرمودند: «اگر عاشورا و فداکاري خاندان پيامبر نبود، بعثت و زحمات جانفرساي نبي اکرم را طاغوتيان آن زمان به نابودي کشانده بودند و اگر عاشورا نبود، منطق جاهليت که ابوسفيانيان ميخواستند قلم سرخ بر وحي وکتاب بکشند و يزيد، يادگار عصر تاريک بتپرستي، که به گمان خود با کشتن و به شهادت کشيدن فرزندان وحي اميد داشت اساس اسلام را برچيند و با صراحت و اعلام: «لا خبر جاء و لاوحي نزل» بنياد حکومت الهي را برکند، نميدانستيم بر سر قرآن کريم و اسلام عزيز چه ميآمد. لکن اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست که اسلام رهايي بخش و قرآن هدايت افروز را جاويد نگه دارد، و با خون شهيداني چون فرزند وحي احيا و پشتيباني فرمايد و از آسيب دهر نگه دارد تا جان خود و عزيزانش را فداي عقيده خويش و امت معظم پيامبر نمايد، تا در امتداد تاريخ خون پاک او بجوشد و دين خدا را آبياري فرمايد و از وحي و از رهآوردهاي آن پاسداري نمايد».
بدعتهاي گسترده اموي آن چنان بود که با نامه و يا خطبه، بساط آن برچيده نميشد. امويان با در دست گرفتن افکار عمومي، تهديد، تطميع، غارت، کشتن و ديگر وسايل سرکوب، هر حرکتي را در نطفه خفه ميکردند. از اينرو، نيرويي کوبندهتر از زبان و قلم لازم بود تا مبارزه جدي صورت پذيرد، و آن چيزي جز خون و شهادت نبود.
امام حسين(ع) که از جد گرامي و پدر بزرگوارش، مشيت الهي را براي پذيرش چنين مسئوليتي شنيده بود، براي انجام آن، خود را آماده کرد و در هر مناسبتي از شهادت سخن راند. هنگامي که مدينه را ترک کرد، فرمودند: از پيامبر خدا(ص) شنيدم که فرمودند: «اخرج الي العراق ان الله قد شاء ان يراک قتيلاً» هنگامي که به مکه آمدند و آهنگ رفتن به عراق کردند، در وصيتنامهشان تصريح کردند: «انه من لحق بي منکم استشهد و من تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح» آنگاه که فرزدق در راه مکه با آن حضرت ملاقات کرد و از بيوفايي مردم سخن گفت، امام(ع) در پاسخ فرمودند:
و در منزلي که با حر رياحي روبرو شدند، فرمودند:
آنگاه که به ذي حسم - که در مسير کربلا قرارداشت - رسيد، فرمودند: «آيا نميبينيد به حق عمل نميشود و از باطل نهي نميگردد، و در اين حال جا دارد که مؤمن به لقاءالله بشتابد. من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمکاران را جز خفت و نکبت نميدانم».
علامه طباطبائي در تشريح انتخاب راه شهادت توسط سرور شهيدان(ع) ميگويد: «کسي که در تاريخ حيات امام حسين(ع) و يزيد، و اوضاع و احوالي که آن روز حکومت ميکرد دقيق شود و در اين بخش از تاريخ کنجکاوي نمايد، شک نميکند که آن روز در برابر امام حسين(ع) يک راه بيشتر نبود و آن، همان کشته شدن بود. و بيعت يزيد که نتيجهاي جز پايمال کردن علني اسلام نداشت، براي امام مقدور نبود».
شهادت امام حسين(ع) يک انتخاب آگاهانه بود؛ انتخابي بر اساس قرآن کريم و فرمايش پيامبر اکرم(ص): «سيدالشهداء عند الله عمّي حمزة و رجل خرج علي امام جائرٍ يأمره و ينهاه فقتله».
امام خميني(ره) نهضت مقدس امام حسين(ع) را رمز نجات و حيات دوباره اسلام دانسته و فرمودهاند: آن حضرت در فکر آينده اسلام و مسلمانان بود، به خاطر اينکه اسلام در آينده و در نتيجه جهاد مقدس و فداکاري او در ميان انسانها نشر پيدا کند و نظام سياسي و اجتماعي آن در جامعه ما برقرار شود، مخالفت نمود، مبارزه کرد و فداکاري کرد».
در پرتو قيام عاشورا، حکومت منافقان از هم پاشيد. امام خميني(ره) در اين مورد فرمودند: «سيدالشهداء(ع) نهضت عظيم عاشورا را برپا نمود و با فداکاري و خون عزيزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بنياميه را محکوم و پايههاي آن را فروريخت». «اگر فداکاري پاسدار عظيمالشأن اسلام و شهادت جوانمردانه پاسداران و اصحاب او نبود، اسلام در خفقان رژيم بنياميه و رژيم ظالمانه آن وارونه معرفي ميشد و زحمات نبي اکرم(ص) و اصحاب فداکارش به هدر ميرفت».
قيام عاشورا به مردم جرئت مبارزه داد و جهاد فراموش شده اسلامي به عنوان حربهاي کارا در صحنه اجتماعي پديد آمد، و عاشورا سرحلقه انقلابهاي شيعي و احياي هويت شيعيان وارسته شد. نيکلسن گويد: «حادثه کربلا مايه پشيماني و تأسف امويان شد، زيرا اين واقعه شيعيان را متحد ساخت و براي انتقامجويي حسين [(ع)] همصدا شدند.». پرفسور براون مينويسد: «به عقيده ما، شيعه يا طرفداران علي(ع) به قدر کافي هيجان و از خود گذشتگي نداشتند ولي پس از واقعه کربلا دگرگون شدند، و تذکار زمين کربلا که به خون فرزندان پيغمبر آلوده بود و يادآوري عطش سخت وي و نعش نزديکانش که اطرافش روي زمين ريخته بود، کافي بود که عواطف سختترين مردم را به هيجان آورد و روحها را غمگين سازد، چنانکه نسبت به رنج و خطر، حتي به مرگ بياعتنا شوند».
همچنين، کرامت و ارزشهاي والاي انساني، مديون از جانگذشتگي سرور شهيدان(ع) است. امام حسين(ع) با روشن کردن راه آينده بشريت، درس مبارزه و ايستادگي در مقابل سردمداران کفر و ضلالت را فرا راه مردم قرار داد. امام خميني(ره) در اين مورد فرمودند: «امام مسلمانان به ما آموخت که در حاليکه ستمگر زمان بر مسلمين حکومت جابرانه ميکند، در مقابل او اگر چه قواي شما ناهماهنگ باشد، به پاخيزيد و استنکار کنيد. اگر کيان اسلام را در خطر ديديد، فداکاري کنيد و خون نثار کنيد».
قيام عاشورا همواره الهام بخش آزادگان جهان بوده است، و انقلاب اسلامي در ايران نيز به پيروي از اين قيام شکوهمند به پيروزي رسيد. امام خميني(ره) در اين مورد فرمودند: «ملت عظيمالشأن در سالروز شوم اين فاجعه انفجارآميزي که مصادف با 15 خرداد 42 بود و با الهام از عاشورا، آن قيام کوبنده را به ياد آورد. اگر عاشورا و گرمي و شور انفجار آن نبود، معلوم نبود چنين قيامي بدون سابقه و سازماندهي واقع ميشد. واقعه عاشورا از 61 هجري تا خرداد 42 و از آن تا قيام عالمي بقيةالله - ارواحنا لمقدمه الفداء - در هر مقطع انقلاب ساز است».
عاشورا تنها متعلق به شيعه نيست، بلکه به همه ملتهاي دربند تعلق دارد، با تأسي از نهضت خونبار سيدالشهداست که جهانيان ميتوانند از سلطه استکبار جهاني به درآيند. امام خميني(ره) در اين مورد فرمودند: «اين خون سيدالشهداست که خونهاي همه ملتهاي اسلامي را به جوشش ميآورد. و اين دستجات عزيز عاشوراست که مردم را به هيجان ميآورد و براي اسلام و براي حفظ مقاصد اسلامي مهيا ميکند. در اين امر سستي نبايد کرد».
در خاتمه، بهتر آمد در سالگرد بزرگداشت قيام حسيني و اهميت آن، به بيان گهربار امام راحل(ره) بسنده کنيم که فرمودند: «مجالس بزرگداشت سيد مظلومان و سرور آزادگان که مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل، وعدل بر ظلم، و امانت بر خيانت است، هرچه با شکوهتر و فشردهتر برپا شود و بيرقهاي خونين عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم، هرچه بيشتر افراشته شود».