گامی به سوی شناخت امام حسین(ع)

محمدابراهیم ایزدخواه

نسخه متنی -صفحه : 6/ 2
نمايش فراداده

امام عليه السلام در سوم يا چهارم شعبان سال چهارم هجري در مدينه ديده به جهان گشود. 6 سال در زمان جدش، 30 سال در كنار پدرش و 10 سال در كنار برادر و پس از آن 10 سال در اوج قدرت معاويه با وي مبارزه كرد و سرانجام در محرم 61 هجري در كربلا به شهادت رسيد.

تولد امام حسين عليه السلام

امام رضا عليه السلام مي فرمايد: چون حسين عليه السلام متولد شد و او را نزد رسول اكرم صلي الله عليه و آله آوردند، حضرت در گوش هاي وي اذان و اقامه گفت و مراسم نامگذاري به پايان رسيد. پيامبر او را بوسيد و گريه كرد و فرمود: «تو را مصيبتي عظيم در پيش است. خداوند لعنت كند كشنده او را.» در روز هفتم نيز پس از اين كه برايش «عقيقه» كرد، از شهادت او خبر داد و فرمود: «گروهي كافر ستمكار از بني اميّه او را خواهند كشت.»(1)

فطرس ملك آزاد شده حسين است

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فطرس ملكي از حاملان عرش الهي بود و به سبب تعلّل، مغضوب خداوند شد. بالش درهم شكسته در جزيره اي مشغول عبادت بود.

چون جبرئيل و جمعي از فرشتگان براي تهنيت گويي ولادت حسين عليه السلام مي آمدند، او نيز همراه آنان آمد؛ خود را به گهواره حضرت ماليد و توبه اش قبول شد و به وضع اول برگشت.

چون «فطرس» به آسمان بالا مي رفت، مي گفت: «كيست مانند من، من آزاد شده حسين بن علي و فاطمه و محمد صلي الله عليه و آله هستم.»(2)

شهيد مطهري مي گويد: داستان فطرس ملك، رمزي است از بركت وجود سيدالشهداء كه بال شكسته ها با تماس به او صاحب بال و پر مي شوند، افراد و ملتها اگر به راستي خود را به گهواره حسين عليه السلام بمالند، از جزاير دور افتاده رهايي يافته و آزاد مي شوند.(3)

امام حسين عليه السلام همراه و همرزم پدر و برادر

حضرت در دوران نوجواني روزي وارد مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله شد، ديد عمر بالاي منبر است. گفت: از منبر پدرم پايين بيا و بالاي منبر پدرت برو. عمر گفت: پدرم منبر نداشت.

او در هرسه جنگ حضرت علي عليه السلام شركت فعال داشت و هنگام حركت نيروهاي امام مجتبي عليه السلام به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامي حضور يافت.

اوضاع سياسي و اجتماعي دوران امام حسين عليه السلام

انحراف از اصول و موازين اسلامي، از «سقيفه» شروع شد، در زمان عثمان گسترش يافت و در زمان امام به اوج رسيد تا جائي كه اصل اسلام تهديد مي شد. براي شناخت بهتر اين انحراف، لازم است قبلاً بني اميه را بشناسيم.

ابوسفيان

او در فتح مكه چاره اي جز تسليم نداشت و پس از 20 سال مبارزه با پيامبر صلي الله عليه و آله ، به ظاهر اسلام را پذيرفت.

روزي چشمش به پيامبر افتاد و با خود گفت: «ليت شعري بايّ شيي ء غلبتني»؛ كاش مي دانستم به چه وسيله اي برمن پيروز شدي؟!

پيامبر سخن او را شنيد يا ضميرش را خواند و فرمود: «باللّه غلبتك يا اباسفيان»

روزي ابوسفيان در خانه عثمان گفت:

«يا بني اميه تلقفوها تلقف الكره اما والذي يحلف به ابوسفيان لاجنة و لانار و مازلت ارجوها لكم و لتصيرنّ الي ابنائكم وراثة.»(4)

حكومت را مانند كره (توپ) به يكديگر پاس دهيد. آگاه باشيد، قسم مي خورم نه بهشتي و نه آتشي در كار است. آنچه را براي شما آرزو داشتم به وراثت به فرزندان خود بدهيد.

در دوران حكومت عثمان، روزي از احد عبور مي كرد، بالگد به قبر «حمزة بن عبدالمطلب» زد و گفت: چيزي كه ديروز بر سر آن با شمشير با شما مي جنگيدم امروز در دست كودكان ما افتاده و با آن بازي مي كنند.