نانوشته های حماسه عاشورا

سید محمد علی مدرس مطلق

نسخه متنی
نمايش فراداده

نانوشته‏هاي حماسه عاشورا

نويسنده: سيد محمد علي مدرس مطلق

هر سال محرم كه مي‏آيد، ما را در يك شور و غوغايي فرو مي‏برد؛ به مجالس و محافل ما رنگ ديگري مي‏بخشد؛ دلهامان را آكنده از اندوه، و قلبهامان را متأثر مي‏سازد و جامعه‏امان را ماتم زده و عزادار مي‏كند.

براستي اما اين نهضت بزرگ، چه خصوصيات و ويژگي‏هايي داشته است كه تا اين حدّ سزاوار آن است كه در حفظش بكوشيم و در احيايش قدم برداريم؟

چرا بايد آن را در زندگي فردي و اجتماعي‏امان الگو قرار دهيم و از آن درس چگونه زيستن بياموزيم؟

مگر سخن امام حسين چيست و پيامش حاوي چه معنايي است كه تا اين درجه بدان ارج مي‏نهيم و براي آن ارزش و اهميت قايل مي‏شويم؟

پاسخ به اين پرسشها، محتاج به غور و بررسي همه جانبه‏اي است كه بايد در نهضت حسين عليه‏السلام انجام دهيم؛ و اين نه فقط براي رسيدن به جواب اين سؤال كه براي تبيين رمز جاودانگي اسلام و گشودن راز ماندگاري و نشاط مكتب تشيع ضرورت دارد؛ چه اين كه گفته‏اند ـ و راست گفته‏اند ـ كه «اين عاشوراست كه اسلام را زنده نگهداشته است» و حيات مذهب شيعه را ضمانت كرده است.

و درست به همين دليل مي‏شود به ضرس قاطع گفت كه آنچه تا كنون پيرامون اين حادثه گفته‏اند و نوشته‏اند، حتي بيانگر يك قطره از اقيانوس بيكران آن حماسه عظيم نبوده است.

چنانچه گفته شود: اگر منظور،ثبت وقايع اين قيام باشد، كه اين كار به صورت معجزه آسايي به طور كامل، به عنايت خاصه الهي، تحقق يافته؛ و اگر مراد تشريح و تبيين شخصيت حضرت اباعبداللّه‏الحسين و حتي اولاد و اصحاب آن حضرت است، كه آنان هم چون خورشيدي تابناك اختراني روشن بر صفحه تاريخ مي‏درخشند.

پس مقصود از آنچه بايد گفت، چيست؟ پاسخ مي‏دهيم كه مراد، جمع بندي حوادث، چرايي و چگونگي آن، بررسي پيشينه و تحقيق تأثيرات پسيني نهضت، انگيزه‏ها، هدفها و مشي‏ها و روشها و... خلاصه همه آنچه در حوزه كار وقايع نگاري نيست و در تبيين صرفِ واقعه‏هاي تاريخي نمي‏گنجد، بل به قلمرو تحليل و نقد و تدقيق و انديشه مربوط مي‏شود و هزاران نكته از اين دست است. و پر واضح است كه آنچه تاكنون در اين موضوع بسيار مهم و حياتي انجام يافته، پاسخگوي نيازهايمان، در اين زمينه، نبوده است.

بنابر همين اصل، اين مقاله مي‏كوشد ـ در حدّ وسع و گنجايش خود ـ به ناگفته‏هايي از اين دست بپردازد و اين واقعه بزرگ را، از زوايايي چند، مورد مطالعه قرار دهد و افقهاي ناشناخته‏اي را، در منظر ديد مخاطبان بگشايد؛ هر چند از هم اكنون به كوتاهي و قصور خود مذعن است و به نارسايي و ناتواني خود در تشريح و تحليل و تبيين اين حماسه عظيم، معترف.

انگيزه‏ها و هدفها

مطالعه و بررسي قيامهاي تاريخي نشان مي‏دهد كه هر كدام برخاسته از انگيزه‏اي بوده و در پي هدف و منظور خاصي انجام گرفته است؛ برخورداري بشر از روحيه ناسيوناليزمي و عرق مليّت خواهي و مملكت دوستي و قبيله پرستي، شعاير ملّي، شخصي يا قومي يا نژادي؛ كشورگشايي و ذهنيّت امپرياليستي، قدرت‏طلبي و برتري جويي، از جمله انگيزه‏ها در رخداد قيامهاي تاريخي است.

حركتهايي كه از چنين انگيزه‏هايي حاصل مي‏شود و چنين اهدافي را دنبال مي‏كند، غالبا جز آن كه صفحه‏اي ديگر از صفحات تاريخ را سياه كند و خون افراد بي‏گناهي را پايمال سازد و به هدر دهد، ثمره‏اي نداشته و با گذشت زمان به دست فراموشي سپرده شده و همين بهترين دليل و برترين برهان است بر اين كه نهضت كربلا، اين چنين اهداف و مقاصدي را دنبال نمي‏كند، چه اين كه قيام امام حسين عليه‏السلام داراي خلود و جاودانگي است و اكنون چهارده قرن است كه بر تارك مبارزات تاريخي نورافشاني نموده و يك دم به نسيان و فراموشي دچار نشده است.

علاوه بر اين، نشانه‏ها و شواهدي روشن در حماسه عاشورا وجود دارد كه انگيزه‏ها و هدفهاي اين حركت را، تا، اندازه‏اي واضح مي‏نمايد و آن را از مظانّ مقاصدي كه انقلابهاي ماديگرايِ معمول دنبال مي‏كند، خارج مي‏سازد؛ كه ذيلاً به برخي از آنها اشاره مختصري مي‏شود:

قيام امام حسين عليه‏السلام براي كشورگشايي نبود و بخاطر قدرت طلبي انجام نگرفت چون در محل نينوا اتفاق افتاد و امام نه از موضع جغرافيايي خاصي دفاع مي‏كرد و نه بر حدّ و حصر ديگران مي‏تاخت. اين واقعه بايد در سرزمين كربلا واقع شود تا در اثر غبار گذشت زمان، ناگاه كسي مدعي نشود كه اين جنگ بر سر آب و خاك بوده است. مي‏بينيم كه اين واقعه، در هر مكان ديگري به وقوع مي‏پيوست، امكان تحريف مي‏رفت؛ در مدينه، با امكان اين كه بگويند جنبش استقلال طلبي بوده؛ در مكّه، با امكان اين كه مدعي شوند، مايه‏هاي تبليغاتي داشته؛ در كوفه، با امكان اين كه قائل گردند كودتاي نظامي بوده؛ و در شام، با امكان اين كه بگويند بر سر خلافت معارضه شده و ... اين نشان مي‏دهد كه به مشيت الهي مكان اين قيام، بسيار حسابشده انتخاب گشته است.

حركت حضرت اباعبداللّه‏ عليه‏السلام حركتي براي حفظ و صيانت شعاير ملي و ميهني و داراي انگيزه مليت گرايي و اهداف ناسيوناليزمي هم نبود، زيرا در ماهي به وقوع پيوست كه جزء ماههاي حرام ـ نزد عرب ـ محسوب مي‏شد؛ از طرف ديگر، در اين ستيز، نژاد عرب با عرب مي‏جنگيد و اين نشان مي‏دهد كه در اين قيام، انگيزه برتري جويي و مقاصدِ نژادي دنبال نمي‏شد؛ و از سوي ديگر امام، و با خاندان خود به ميدان آمد و به شهادت رسيد و در آخر، شهداي خاندان او 23% از مجموع شهداي اين جنگ را شامل مي‏شد و اين بيانگر اين واقعيت است كه نهضت او، جنبه شخصي و فردي نداشت و اين بسيار عجيب و شگفت‏انگيز است كه گويي امام عليه‏السلام براي قضاوت تاريخ، همه جوانب را سنجيده و همه احتمالها را داده بود كه در چه زماني و با چه كساني مي‏جنگد.

اينجا ناقد بصير و محقق منصف در مي‏ماند كه بر طبق اصول جامعه شناختي و نمودارهاي معمول تاريخي، در بيان انگيزه و هدف اين حركت، بايد چه معياري را انتخاب كند و بر چه ملاكي قضاوت نمايد. لاجرم بايد ـ بنابر اسلوب علمي ـ به شخصيتِ محوري و رهبريت قيام توجه كند و پيامهاي او را مورد ملاحظ قرار دهد و شعارهاي او را مطالعه نمايد و آنگاه آنها را با روندي كه وي در پيش گرفته، تطبيق دهد تا به منويات او پي‏ببرد.

چنين بررسي‏اي نشان مي‏دهد كه حماسه امام‏عليه‏السلام،به خاطر حفظ و حراست دين خدا و آيين جدش رسول‏اللّه‏ - صلي اللّه‏ عليه و آله - تا به انتهاي تاريخ و ارائه يك الگوي نمونه و يك ايده‏آل شايسته بود. حسين عليه‏السلام سمبل مقاومتي بود كه هرگز تن به ذلت نداد و زير بار ظلم نرفت. او از خود و تمامي هستي خود مايه گذاشت تا دين خدا ـ اسلام ـ را، تا هميشه زمان، سربلند و سرافراز دارد و آن را با خون خود بيمه كند و حجت را بر بندگان خدا تمام نمايد كه در احقاق حقّ خود بكوشند و مردن با عزت را بر زندگي با ذلّت رجحان دهند.

زمينه‏ها و پيشينه‏ها

بررسي دقيق تاريخ و توجه درست به زواياي اين حادثه، محقق را با نكات ويژه‏اي مواجه مي‏كند كه در تحليل بهتر اين واقعه، او را مدد مي‏نمايد؛ پس بي هيچ مقدمه‏اي مي‏پردازيم به مطالعه حوادث تاريخي‏اي كه منجر به قيام عاشورا گرديد:

مردم عراق به امام عليه‏السلام نامه مي‏نويسند و به او مي‏گويند كه عراق آماده ورود شماست و مردم براي آمدنت لحظه‏شماري مي‏كنند؛ درختهاي عراق، آماده به ثمر رسيدن و سبز و بارور است، و تو را مي‏خواهد كه محصول عدالت را از آن برداشت كني؛ مردم تا حدّ جان براي مقابله با دشمنانت آماده‏اند؛ سلاحها را تجهيز كرده‏اند تا به ياري‏ات بشتابند. هزاران نامه كه ازطرف دهها هزار نفر به امضا رسيده بود براي حضرت فرستاده شد.

امام عليه‏السلام خيال بيعت با يزيد نداشت چرا كه چهره يزيد، مانند سيماي پدرش معاويه نبود. معاويه آنچه مي‏كرد، با نفاق و دورويي و با تزوير و ريا به هم مي‏آميخت و همه اعمال خلافش را، رنگ مذهبي مي‏داد ولي يزيد ـ هر چه بود ـ اهل ريا نبود، به عيان، مفاسد اخلاقي و انحرافاتش را به نمايش مي‏گذاشت، به طور علني با شعاير دين مخالفت مي‏كرد و باطن آلوده خويش را با ظاهر سخيف خود،يكسان، به صحنه خلافت اسلامي آورده بود و همچون پدرش، به ظلم و كفر و جنايت و جور و خيانت، عامل بود و بديهي است كه امام عليه‏السلام، نه شرعا و نه وجدانا نمي‏توانست با او بيعت كند.

از طرف ديگر، اطراف يزيد را پيران خرفت و گاه صحابيِ بي دين و دنياطلبان و رياست خواهان و رفاه‏جويان احاطه كرده بودند و يزيد را در انجام اعمال نامردمي و زشتش دلگرم مي‏ساختند. همانها كه در صدر اسلام،دين را براي آن برگزيده بودند كه خود را همرنگ جامعه كنند و از اين طريق سودي ببرند و بعدها در بازگشت به دوران جاهليّت ـ در لباس اسلام ـ كوشا باشند و همانها كه از اسلام متنفّر بودند و سياستشان گرگ‏بودن در لباس ميش بود و از جاهليّت، فقط از اين رو رويگردان شدند كه با آمدن اسلام، ديگر رنگ و بويي نداشت و كسي آن را به پشيزي نمي‏خريد، خود را در ميان مسلمانان پنهان نگهداشتند و در پي فرصت بودند تا عقايد جاهلي‏اشان را تحت عنوان اسلام جابزنند، در دستگاه خلافت نفوذ كنند و حتّي به غصب آن دست يازند؛ تا كنند آنچه خواهند ـ چنانكه كردند.

و از طرف ديگر، مردمان كوفه، يعني همانها كه به امام علي عليه‏السلام خيانت كردند و او را ياري ننمودند و حتي به سخنانش گوش هم نمي‏دادند و پاي منبرش، به مزاح و شوخي مي‏پرداختند و جگر علي عليه‏السلام را با اعمال و رفتار و گفتار خود مي‏سوزاندند و در جنگها ياري‏اش نمي‏كردند و عده‏اي از آنان، مقدستر از علي شده بودند ! و عده‏اي ديگر، مي‏خواستند به قرآن ناطق، يعني علي عليه‏السلام، درس قرآن بياموزند! و عاقبة‏الامر نيز او را كشتند و بعد از شهادتش به دشنام و توهينش پرداختند (براي فهم چگونه بودن آنها، همين بس كه فرزندان علي عليه‏السلام تا زمان امام صادق عليه‏السلام مضجع او را پنهان نگهداشتند تا پيكر مطهر و مقدسش از شرّ آن نامردمان زمانه، مصون باشد). همانها كه بردارش حسن‏عليه‏السلام را ياري نكردند و فريب تزويرهاي معاويه و اتباعش را خوردند و در مصايب، تنهايش گذاشتند و هر كدام در پي كار خود شدند و سپس وي را مظلومانه مسموم ساختند و شهيدش كردند، اينك براي حسين عليه‏السلام نامه‏هاي عاجزانه نوشته‏اند كه برخيز و بيا كه ما آماده ياري توايم و جانباز اهدافت و پاي بوس مقدمت!

امام، اعمال حج را به عمره مبدل مي‏سازد تا هرچه زودتر به سوي كوفه رود و از طرف ديگر پسرعمّ خويش، مسلم‏بن عقيل، را به كوفه مي‏فرستد تا بار ديگر كوفيان را بيازمايد. مسلم به كوفه مي‏آيد و يزيد، حاكم بصره ـ عبيداللّه‏ بن زياد ـ را علي رغم دشمني و خصومت شخصي‏اش، بنابر وصيّت معاويه، حاكم كوفه مي‏كند. نامردمان كوفه، چون زياد و خونخواري او را مي‏شناختند و اينك فرزند خونخوارتر وي را مي‏ديدند، يكباره كنار مي‏كشند و عبيداللّه‏ بن زياد هم مسلم را مي‏كشد.

بار ديگر امام كوفيان را آزمايش مي‏كند و قيس بن مسهر (و به قولي عبيداللّه‏ يقطرـ برادر رضاعي خود ـ) را به كوفه روانه مي‏سازد اگر چه در تاريخ آورده‏اند كه امام، قيس را براي خبرآوردن فرستاد لكن كوفيان او را نيز تحويل مي‏دهند و وي بعد از خطابه‏اي در نعت حسين عليه‏السلام و بيان بزرگواري و حقانيتش، شهيد مي‏شود. امام همه اينها را مي‏بيند و مي‏داندكه كوفيان، چسان و چگونه بيعتشان را شكسته‏اند.

از سوي ديگر، امام در مسير خود، با افراد زيادي برخورد مي‏كند كه او را از رفتن به كوفه باز مي دارند؛ فرزدق شاعر به امام مي‏گويد:« به خدا، قلبهاي كوفيان با توست و شمشيرهاشان با دشمن تو....» ولي امام به تمامي آنها مي‏گويد كه آنچه را شما انديشيده‏ايد، مي‏دانم من بهتر از شما كوفيان را مي‏شناسم و خيانتشان را ديده‏ام لكن اين فرمان حق است كه بايد بروم. به همين جهت حضرت به راه خود ادامه مي‏دهد و هشدارهاي مصلحت جويان را وقعي نمي‏نهد.

از بررسي اين قسمت، معلوم مي‏شود كه اين قيام را نمي‏توان با فاكتورهاي معمول سنجيد. اگر قصد امام از رفتن به كوفه، في‏المثل تشكيل حكومت عدل اسلامي بود، دليلي نداشت كه با اين اوضاع آشفته به راه خود ادامه دهد و اگر بناي او بر جنگ بود، وجهي نمي‏يافت كه زنان و فرزندان خردسال را هم همراه خويش ببرد.

مشي‏ها و روشها

امام در طول مسير به هر كسي مي‏رسد پيام خود را به روشني مي‏گويد و مواضع خويش را آشكارا اعلام مي‏كند و او را به ياري فرا مي‏خواند و به همراهي با خود دعوت مي‏نمايد. در اينجا، جهت رعايت اختصار، تنها به يك مورد اشاره مي‏شود تا روش آن حضرت و تأثير كلامش و مشي و رفتارش را، نمونه‏اي باشد:

كاروان حسين عليه‏السلام از مكه حركت نموده است و به سوي سرزمين نينوا، طي طريق مي‏كند. در ميانه راه، به چادر سياه مندرسي ـ در ميان دشت خشك و بي آب و علف سرزمين عراق ـ بر خورد مي‏كنند (و شايد اندكي اتراق مي‏نمايند) صاحب اين منزل فقيرانه و كوچك، پيرزني است مؤمن به آيين مسيح عليه‏السلام كه مي‏گويد: در اين چادر با پسر و تازه عروسش زندگي مي‏كند كه اينك آنها به صحرا رفته‏اند و او تنهاست. آنگاه براي امام عليه‏السلام از كم آبي و خشكسالي شكوه مي‏سرايد و حضرت با حوصله‏اي تمام به درد دلهاي اين پير فرتوت، گوش مي‏دهد و او را به رحمت حق اميدوار مي‏سازد لكن به اين مقدار اكتفا نمي‏كند بلكه همراه پيرزن نزديك تخته سنگي مي‏رود. با عصاي مباركش به آن سنگ مي‏زند، ناگهان از زير آن چشمه‏اي مي‏جوشد و آب گوارايي بيرون مي زند؛ برق شادماني در چشمهاي زن كهنسال مسيحي هويدا مي‏شود و به سپاس حضرت حق، لب مي‏گشايد و به ستايش اين مرد مسيحا منش ـ كه چندان هم با او آشنايي ندارد ـ مشغول مي‏شود. امام عليه‏السلام هنگام حركت، مواضع خود را براي آن پير زن عيسوي باز مي‏گويد و مي‏فرمايد: اين جمله را به فرزندت بگو كه: «به ياري ما بشتابد.»

قافله امام حركت مي‏كند و پير زن با چشمهاي مشعوفش تا آنجا كه چشم كار مي‏كند به بدرقه امام عليه‏السلام و يارانش مي‏رود. شامگاهان فرزندش ـ وهب ـ و عروسش ـ هانيه ـ باز مي‏گردند، چشمه آب شيرين را مي‏بينند كه در دل صحراي خشك و سوزان مي‏جوشد. از قرائن مي فهمند كه هماي سعادت، امروز بر منزلشان سايه افكنده است. به نزد مادر مي‏روند و از ماجرا آگاه مي‏شوند. پيرزن به نقل بيانات امام مي‏پردازد و ياري خواستن او را نيز به پسر و عروسش ابلاغ مي‏كند. وهب و هانيه از شنيدن گفته‏هاي امام عليه‏السلام منقلب مي‏شوند و بي وقفه بار سفر مي‏بندند و هر سه، در پي كاروان امام، حركت مي‏كنند و پس از مدتي به قافله آن حضرت مي‏پيوندند، نزد حضرت مي‏آيند و...بالاخره اسلام مي‏آورند و شيعه حضرت اباعبداللّه‏ مي‏شوند و به همراه امام و ياران با وفاي او و خاندان مكرمش عازم كربلا مي‏گردند.

روز عاشورا وقتي سپاه امام با جبهه مخالف [كه خود آغازگر جنگ بودند؛ چنانكه عمر سعد همه را به شهادت طلبيد كه نزد اربابش يزيد گواهي دهند كه او اولين تير را به سمت اصحاب حسين عليه‏السلام پرتاب كرده است] درگير شدند همين پيره زن تازه مسلمان كه اينك با پسر و عروسش در كنار امام حضور دارند از فرزند مي‏خواهد كه به جبهه مبارزه برود و با يزيديان بجنگد اما هانيه ـ تازه عروس وي ـ مانع مي‏شود لكن نه به خاطر اين كه با ستيز وهب بر عليه دشمن حسين عليه‏السلام مخالف است بلكه براي عشقي كه به وهب ـ كه تنها هفده روز از ازدواجش با وي مي‏گذرد ـ دارد، مي‏خواهد مبارزه شوهرش را مشروط به دو شرط كند تا اگر امام شروط او را پذيرفت راه را براي به ميدان رفتن شوهرش باز كند.

اكنون كاوشگر تاريخ چه تصوري در مورد شروط اين تازه عروس نو مسلمان دارد؟ بر روال معمول انتظار مي‏رود هانيه به فكر آينده خود باشد و في‏المثل تأمين آن را در شروط خود منعكس كند يا مثلاً شرط كند كه وهب، تا زماني در صحنه مبارزه بماند كه خطري متوجه او نشود و اگر احساس ناامني كرد بگريزد تا بتوانند در آتيه، زندگي مشترك عاشقانه خود را در كنار هم ادامه دهند و چون دو كبوتر عاشق، به ثمره پيوند خود بينديشند يا...

ولي چنين نيست!؟ هانيه مسلما شهادت حبيب خود را پيش‏بيني مي‏كرد اما به فكر آتيه خويش نيز نيفتاد؛ او با اصراري تمام از حضرت خواست با پذيرش دو تالي اين دو قضيه شرطيه ـ كه جزء مقدّمش براي او حتميّ‏الوقوع بود ـ سعادت اخروي خود و معشوقش را تضمين كند. او از امام درخواست كرد كه: اولاً اگر وهب به شهادت رسيد حضرت ابا عبداللّه‏الحسين او را جزء اهل بيت خود محسوب كند؛ و باز تقاضا كرد اگر وهب شهيد شد نكند با مقامي كه نزد حق مي‏يابد و به بهشت رضوان مي‏رود او را فراموش نموده و به حورالعين مشغول شود! امام با شنيدن اين دو شرط مي‏گريد. شايد هانيه همين عكس‏العمل امام را دال بر پذيرفتن شروطش به حساب مي‏آورد؛ لذا مي‏گذارد وهب به ميدان رود.

وهب خدمت حضرت مي‏آيد و اجازه رفتن مي‏گيرد و سپس، در حالي كه هانيه با چشمهاي عاشقانه خويش او را دنبال مي‏كند، به ميدان مي‏رود و... شهيد مي‏شود.

يزيديان به جنازه او هم رحم نمي‏كنند، سرش را از بدن جدا نموده و به سوي امام عليه‏السلام مي‏برند تا به خيال خود موجب تضعيف روحيه ياران امام گردند. اينجاست كه مادر وهب جلو مي‏آيد و آن حماسه جاودانه و معروف را مي‏آفريند؛ سر جداشده فرزند را به دست مي‏گيرد و آن را به طرف دشمن پرتاب مي‏كند و مي‏گويد: چيزي را كه در راه خداي سبحان دادم پس نمي‏گيرم. آنگاه به سوي دشمن حمله‏ور مي‏شود و توفيق مي‏يابد دو تن از آنان را به هلاكت رساند.

از آن طرف هانيه به بالين شوهر مي‏شتابد تا غم دل خويش، و غربت حسين عليه‏السلام را با پيكر گلگون و پرپر شده همسر بگويد ولي دشمن به او مجال نمي‏دهد و او را ناجوانمردانه و با شقاوتي تمام به شهادت مي‏رساند و اينگونه هانيه سعادت مي‏يابد تا تنها زن شهيد كربلا باشد.

دقت در اين حادثه و نمونه‏هاي مشابه ـ كه شمارشان، چه در واقعه عاشورا و چه در حوادثي كه منجر به آن شد، اندك هم نيست ـ مي‏تواند براي محقق منصف، روشنگر مشي عملي امام عليه‏السلام و واضح‏كننده روشهاي آن حضرت باشد و نكته‏هايي چند را معلوم كند:

يكي اين كه دعوت ايشان دعوتي تمام شمول بوده و آن طور كه غالبا گفته مي‏شود، افراد خاصي را در بر نمي‏گرفته؛ هم به لحاظ موقعيت و مرتبه مخاطبان و هم از نظر شرايط فردي؛ چنانكه نه مختص سران قبايل بوده و نه در حوزه مذهب و معتقدات خاصي محدود شده است. همان طور كه در اين نمونه ملاحظه مي‏شود وهب و خانواده‏اش افراد ساده بيابان نشيني بودند كه از موقعيت اجتماعي ويژه‏اي هم، برخورداري نبودند و ديگر اين كه به آيين مسيح عليه‏السلام اعتقاد داشتند و قبل از رسيدن و پيوستن به كاروان امام، مسلمان نبودند ـ چه رسد به محب و شيعه خاندان پيامبر - صلي اللّه‏ عليه و آله -.

دوم بررسي تأثير بيان حضرت است كه با اين كه مضمون فرمايشات ايشان به واسطه يك زن كهنسال به وهب، كه تنها مرد خانواده و طبعا رييس و مسؤول آن خانواده كوچك بود، مي‏رسد ـ با توجه به شرايطي كه او داشته، يعني تازه داماد بودنش و فقر بيابان نشيني و صحراگردي كه بديهةً او را نگران وضع آينده معيشتي‏اش مي‏نمود و همچنين وجود يك مادر پير و يك همسر جوان و نيز دلبستگي و عشقي كه ما بين اين دو بوده و از مضمون اين روايت هم هويداست.

چندان او را متأثر مي‏سازد و مشتاق زيارت حضرت مي‏نمايد كه همان دم رخت سفر مي‏پوشد و به قافله امام عليه‏السلام مي‏پيوندد.

سوم قدرت ولايي آن حضرت است ـ كه در كلام شيعي، ولايت تكويني ائمه معصومين عليهم‏السلام عقلاً و بر اساس براهين مثبِته، و نقلاً و بنابر روايات متواتره، علاوه بر ولايت تشريعي براي آن حضرات عليهم‏السلام، اثبات شده است ـ كه در اين روايت تاريخي، به صورت جوشيدن چشمه آب شيرين در آن بيابان خشك و بي آب و علف، متجلي مي‏شود امّا در عين حال، در روز عاشورا كه مقدر است نهايت سعادت در برابر نهايت شقاوت بايستد و مردمان به فرياد العطش كودكان و نونهالان امام عليه‏السلام يعني فرزندان رسول خدا - صلي‏اللّه‏ عليه و آله - آزمايش شوند و آنچه را در عين ثابت خود دارند در عالم عيني و خارجي به ظهور رسانند ـ كه اين جز با فراهم بودن زمينه‏ها و قابليتها و وجود اراده و اختيار ميسور نمي‏شود.

امام از اين قدرت استفاده نمي‏كند.

چهارم عظمت و بزرگواري اصحاب امام عليه‏السلام است كه به خلق چنين حماسه عظيم و شگرفي مي‏انجامد و عشق، در نهايت خود به ظهور مي‏رسد.

شورها و حماسه‏ها

حرّ، با هزار سوار، به امام عليه‏السلام بر مي‏خورد و مي‏گويد: من شما را به كوفه مي‏برم تا تسليم ابن زياد كنم! و امام در جواب مي‏گويد: كوفيان به من نامه نوشتند كه بيايم و بر ايشان زمامدار باشم، حالا اگر تصميمشان عوض شده و مرا نمي‏خواهند، به مدينه باز مي‏گردم. حر نمي‏پذيرد و پس از بگومگوهاي زياد، حرف خود را به كرسي مي‏نشاند و تصميم بر اين مي‏شود كه هر دو طرف نه به كوفه روند و نه به مدينه باز گردند بلكه راه وسط را در پيش گيرند؛ پس چنين مي‏كنند تا به نينوا مي‏رسند.

عمر سعد با سي هزارسوار مي‏رسد، امام تسليم نمي‏شود و مرگ با عزت را بر زندگي با ذلت ترجيح مي‏دهد و مابين بعيت يا قتال، قتال را برمي‏گزيند و بين تسليم‏شدن يا جنگيدن، جدال را انتخاب مي‏نمايد. عمر، در آغاز، آب را بر ايشان مي‏بندد و... سرانجام بنابر اين مي‏شود كه روز عاشورا، روز مبارزه سپاهيان امام و يزيديان باشد.

شب عاشورا عجيبترين شب تاريخ است و به عقيده اين حقير، كتاب جداگانه و مفصلي بايد در شرح وقايع اين شب نوشت و به مجال مختصر اين مقال، اصلاً و ابدا حق مطلب ادا نمي‏شود.

روز عاشورا، روز سختي بود، روز بسيار گرم و طاقت فرسايي بود و آه كه امام در آن روز تا چه حد رنج كشيد و مصيبتها به جان خريد! گرمي هوا با بادهاي خشك و سوزان هامون نينوا، تابش ناجوانمردانه خورشيد، لبهاي تشنه او و ناله العطش كودكان، امام عليه‏السلام را سخت در تنگنا قرار داده بود و آه كه حسين تا چه حدّ ايستادگي و مقاومت نمود، اما لحظه‏اي در اهداف خويش ترديد نكرد! آه كه چه دردناك و مظلوم مي‏سوخت و مي‏ساخت!

امام، پيش از آغاز نبرد، كوفيان را مخاطب مي‏سازد و به ايراد خطبه‏اي مي‏پردازد و مي‏فرمايد:

«شما از من دعوت كرديد به كوفه بيايم و امام شما باشم؛ من در ميان قوم و خانواده و پيروان خود بودم؛ شما بوديد كه هر روز درب منزل مرا كوبيديد [و با ارسال نامه‏هاي بي شمار] از من خواستيد كه بيايم و پيشواي شما باشم؛ شما حجّت را بر من تمام كرديد؛ پس من، زندگي خود را رها كردم و به سوي شما حركت نمودم [در ميان راه، كوفيان مدام پيك مي‏فرستادند كه امام به حركت خود سرعت بخشد و در آمدن خود تعجيل كند [حال، من آمده‏ام؛ اگر مي‏گوييد مرا نمي‏خواهيد، خوب! باز مي‏گردم [و به وطن خود مي‏روم]»

راستي چه كساني مخاطب امامند سپاهيان يزيد كه از شام يا بلاد ديگر آمده‏اند؟ نه! بل، خود نامردمان كوفه‏اند كه زير پرچم ابن‏مرجانه قرار گرفته‏اند و گسيل شده‏اند!

بنا به روايت تاريخ، ابن‏زياد، سپاهياني را كه گرد آورد و به مقابله با حضرت روانه ساخت از خود مردم كوفه تجهيز كرد و گرنه نه خودش سپاهي داشت، و نه از شام لشگري از جانب يزيد آمد، و نه مردم شهرهاي ديگر چون نابخردان كوفي حاضر شدند به جنگ فرزند پيامبر و مقتداي واقعي مسلمين روند. آري! اين كوفيان خائن بودند كه بارديگر نامردمي خودرا تكرار كردند و نه تنها در مقابل ابن زياد و اتباع او تسليم شدند و به مدعو خود خيانت كردند و دعوت مصرّانه خويش را به نسيان سپردند، كه در مقابل امام خويش ايستادند؛ و نه فقط در برابر فرزند پيامبر صف‏آرايي نمودند كه حتي فرصت بازگشت به او ندادند و بر او شمشير كشيدند و او وجميع ياران و فرزندانش را كشتند؛ و باز به همين هم اكتفا ننمودند بل، زنان و كودكان امام خود را به اسارت بردند و اموالشان را غارت نمودند و بر اجساد مطهر امام و اصحابش بي‏حرمتي كردند و بر آنها ستوران تاختند، سرهايشان را بريدند و بدنهاي مقدسشان را مثله نمودند و آنگاه شامگاهان شادمانه و فرحناك به خانه‏هاي خود بازگشتند و به اصطلاح پيرزوي‏شان را جشن گرفتند.

من نمي‏دانم كه آيا تاريخ مي‏تواند اين همه نامردمي و خيانت و جنايت و شقاوت و بي‏رحمي را جز در اين حادثه، يكجا و در يك مقطع و زمان محدود ارائه كند و راستي مقصّر كيست كه مسلمين را به اين همه نامردمي و حرمت شكني در حق فرزند پيامبر خود وا مي‏دارد؟ و مگر نبودند در ميان همين سپاه كه محبتهاي افزون پيامبر - صلي اللّه‏ عليه و آله - به حسين را خود به چشم خود ديده و يا لااقل به يك واسطه شنيده باشند؟ و مگر به خواب غفلت رفته بودند آنها كه سخنان پيامبر - صلي اللّه‏ عليه و آله - را در حق حسين به خاطر مي‏آوردند؟ مگر پيامبر در مورد او و برادرش نفرموده «الحسن و الحسين سيدي شباب اهل‏الجنة»؟ و مگر نفرمود «حسين مني و انا من حسين»؟ و مگر فراموش كرده بودند «ان الحسين مصباح‏الهدي و سفينة‏النجاة» را؟ و مگر از ياد برده بودند «الحسن والحسين امامان؛ قاما او قعدا»؟ پس چه شد كه اينك، و اين گونه، در مقابلش ناجوانمردانه ايستادند و به نامردمي تمام، خونش را بر زمين ريختند؟!

آري! روز عاشورا، روز بسيار دردناكي است نه تنها براي حسين عليه‏السلام كه براي هر مرد و زن منصفي با هر عقيده و مرام، در هر كجاي عالم و در هر عصري كه با تاريخ عاشورا ارتباط برقرار كند.

اينك امام، تنهاي تنهاست، خون گلگون ياران و فرزندان او جاي جاي سرزمين كربلا را رنگين ساخته است، خيمه‏هاي شعله‏وري كه به دست نامردمان به آتش كشيده شده و خستگي مبارزه و زخم و جرحهايي كه تيرها و سرنيزه‏هاي دشمن بر بدن او وارد آورده، همه و همه، امام را به سختي آزرده است، با اين حال، حضرت بر جاي نمي‏نشيند و علي رغم فشارهاي عاطفي و جسمي بسيار زيادي كه بر او وارد شده و دلش را خون كرده و جسم شريفش را رنجور ساخته است، لحظه‏اي حتّي مقاومت خويش را از دست نمي‏دهد و از مشي آزادمردانه و اهداف متعالي‏اش دست نمي‏شويد، به فكر عقب نشيني نمي‏افتد و ترديد نمي‏كند.

آري! حسين عليه‏السلام همچون جدّش رسول خدا - صلي اللّه‏ عليه و آله - و پدرش اميرالمؤمنين علي و برادرش حسن عليهماالسلام آزاده زيست و اكنون آزاده و سرفراز بايد كشته شود. او هرگز به دشمن التماس نكرد و علي رغم عطش بسيار زيادي كه بر او حكمفرما شده بود هرگز تمنّاي آب ننمود. هربار كه فرصتي مي‏يافت، به خانواده غريب خود، به زنان و فرزندان مصيبت ديده، سر مي‏زد و دلگرمي مي‏داد و آنها را به عمل شايسته، تقوا و راستي و صبر توصيه مي‏نمود.

گويند: گاه چنان به دشمن مي‏تاخت و ايشان را به عقب مي‏راند و به تعقيبشان مي‏پرداخت كه حتي به نزديكي دروازه‏هاي كوفه مي‏رسيد! ولي به امر حق باز مي‏گشت؛ چون بناي حق بر چيز ديگري بود؛ چنانكه آمده «ان اللّه‏ شاء ان يراك قتيلاً» و البته اين دليلي دارد كه در پايان اين مقاله به آن اشاره مختصري خواهيم كرد.

امام در روز عاشورا قدرت شگرفي از خود به منصه ظهور گذارد؛ آن‏گونه قدرتي كه در جنگ خيبر از پدرش علي عليه‏السلام و در جنگهاي زمان علي از برادرش امام حسن عليه‏السلام به ظهور رسيد و بايد هم چنين باشد، چه اين كه اين هر سه، حجت خدا و ولي او بودند و دستهاشان دست خدا بود، و «يداللّه‏ فوق ايديهم».

وي انسان كامل بود و انسان كامل مظهر جميع اسماء و صفات حق تعالي است ـ چنانكه عرفاي شامخين در آثار خويش در مبحث «انسان كامل» در اين مورد دادِ سخن داده‏اند و انصاف اين است كه از عهده آن خوب برآمده‏اند ـ انسان كامل داراي سويّت اعتد اليه است و مرگ و ضعف و سستي و امثال اين امور عدميّه كه از انحراف مزاج از حدّ اعتدالي خود ناشي مي‏شود ـ به خودي خود ـ به او راه نمي‏يابد اما از آنجا كه «كل نفس ذائقة‏الموت» سنت تغييرناپذير الهي است مرگ ايشان يا با كشته‏شدن و يا با مسموم شدن آنها توسط دشمنان خدا انجام مي‏گيرد چنانكه آمده: «ما منّا الا مسموم او مقتول».

امام در روز عاشورا شجاعتهاي بي نظيري از خود نشان داد... لكن او ـ عليه السلام ـ هرگز پشت به دشمن نكرد و از برابرشان نگريخت.

عصر عاشورا، امام لحظات سختي را مي‏گذراند؛ اكنون او داغ هفده نفر از خاندان خود را ديده و جگرش از سوگ شهادت شصت تن از يارانش ـ كه به قول خودحضرت، باوفاتر از ايشان نه تاريخ به خود ديده و نه آيندگان خواهند ديد ـ سوخته؛ دشمن، خيمه‏هاي حرم را به آتش كشيده و شعله‏ور ساخته است. امام هجوم غارتگران به خيمه‏ها را براي يافتن غنيمت مي بيند، ضجّه كودكان معصوم را در ميان آتش مي‏نگرد، نگاههاي نگران دخترانش را به خود ناظر و ناله دردناك زنان داغديده و اينك آماده اسارت شده را شاهد است و...امّا ديگر رمقي برايش نمانده، و تواني براي مقابله با اين نامردمان ندارد.

غروب عاشورا، آنگاه كه خورشيد هم از اعمال زشت اين پست عنصران خائن، شرمسار در پشت افق پنهان مي‏شود، دشمن با بي مروتي تمام و در نبردي نابرابر به صورت دسته جمعي بر امام كه اينك تنها و غريب و بي كس، از فرط جراحتهايي كه بر جسم شريف و مقدسش وارد آمده، در زاويه‏اي نشسته، حمله‏ور مي‏شود و آن بزرگمرد جاودانه تاريخ را به بي‏رحمانه‏ترين شكل ممكن به شهادت مي‏رساند و بدين ترتيب خط سرخي در تاريخ اسلام ترسيم مي‏شود كه تا نهايت زمان رهنماي همه آزادمرداني باشد كه مقتدايشان حسين است و مشي‏شان عزت و شرف و مردانگي.

تأثيرها و برآيندها

چهارده قرن است كه خون عاشورا در شريانهاي تاريخ جريان دارد، عجبا! هر حادثه تاريخي، با گذشت زمان براي مردمان كمرنگ‏تر، بي روح‏تر، به وادي نسيان نزديكتر و از هامون وضوح دورتر مي‏شود اما اين فقط عاشوراست كه هر چه بگذرد پر رنگ تر، باروح‏تر و در سرزمين خاطره‏ها زنده‏تر و واضحتر مي‏گردد و اين نكته‏اي است كه هيچ بيناي منصفي آن را انكار نمي‏كند.

پس واقعه عاشورا نه فقط يك واقعه تاريخي كه داراي مختصات زماني و مكاني ويژه‏اي باشد بل يك رويداد هميشه جاويد و همواره زنده است؛ بسان حقايق فرا زماني و بلكه فراتر از آنها.

اگر اذعان كنيم كه شكل‏گيري مكتب تشيع به دست مبارك امير مؤمنان علي عليه‏السلام انجام گرفت به جرأت هم مي‏توانيم مذعن شويم كه اشاعه شيعه به خون سيد شهداء امام حسين عليه‏السلام بستگي داشت و در اين ميان هيچ شكّ و شبهه‏اي براي محقق بصير باقي نخواهد ماند كه حضرت اباعبداللّه‏ الحسين عليه‏السلام به خواست و اراده آزاد خود چنين كاري را انجام داد و هيچ قهر و جبر و قسري بواسطه محيط و شرايط زماني و مكاني بر او ـ در گرفتن اين تصميم ـ حاكم و غالب نبود.

امام عليه‏السلام از همه جوانب الهي ـ مادي و معنوي ـ بهره‏مند بود و در صورت بيعت با يزيد مي‏توانست حدود تواناييهاي مادي و دنيوي خويش را گسترده‏تر هم بكند و به بالاترين مقام و بيشترين ثروت و زيباترين زندگيها دست يابد ولي چون ديد اين زندگي ـ علي رغم وسعتش ـ يك حيات ذلت‏بار بيش نيست چنين نكرد، بيعت ننمود و حتي ساكت هم نماند.

و چون مي‏ديد كه با بيعت او ـ به عنوان يك الگوي اسلامي ـ اسلام، طرفدار عيش و نوش و رفاه طلبي و ظلم و نفاق و غارت و اختلاس چپاولگران معرفي مي‏شود و از پايه و اساس متزلزل مي‏گردد (چرا كه ولايت بنيان اسلام است) زير بار بيعت با يزيد نرفت و خود فرمود كه مرگ با عزت را بر زندگي با ذلت ترجيح مي‏دهد كه: «لا اري الموت الا سعادة والحياة مع‏الظالمين الا برما» و اين زيباترين و تمامترين نمونه است براي كسي كه بخواهد در راه عقيده خويش و احياي آن در هر عصر و هر كجا كه باشد فداكاري كند و خود را نيازمند يك اسوه حسنه ببيند.

سرانجامها و نهايتها

پاسخ آن عده را تاريخ خيلي زودتر از آنچه انتظار مي‏رفت، داد. چيزي نگذشت كه مختار ثقفي قيام نمود و هر كسي را كه در مقابل حسين عليه‏السلام ايستاده بود ـ حتي آن كه در تجهيز سپاهيان، نقشي به عهده داشت

به جزاي عمل زشت خود رساند. اما آرزوي حسين عليه‏السلام فراتر از اينها بود، او رفع همه و هميشه‏ظلم را مي‏خواست و اين، روزي است كه نه فقط قرآن و عترت عليهم‏السلام كه تمامي انبيا و اولياء حق آن را وعده داده‏اند. پس يقينا اين همه ظلمها و ستمها و نامردميهاي دشمنان حسين عليه‏السلام بي جواب نخواهد ماند و روزي خواهد آمد كه همه ظلمها و جورها و بي‏عدالتيهابراي هميشه تاريخ خواهد شكست و اين چيزي است كه نماد آن در صورت بيرقي سرخ، بر گنبد مطهر حضرت اباعبداللّه‏الحسين عليه‏السلام خودنمايي مي‏كند.

مرحوم شريعتي مي‏گفت: سران قبيله‏هاي عرب، آنگاه كه جنگي مابين دو قبيله درمي‏گرفت، چون به ماههاي حرام بر مي‏خورد و مجبور مي‏شدند بنابر رسمي كه داشتند، جنگ را متوقف كنندبر فراز خيمه بزرگ قوم خود، پرچم سرخي مي‏افراشتند؛ معني اين، آن بود كه هر كس اين بيرق سرخ را مي‏بيند بفهمد كه مابين اين دو قبيله جنگ هنوز هم برقرار است منتها بايد اين ماههاي حرام بگذرد تا سكوت حاكم، به جنجال مبارزه اين دو قوم بشكند. اينك آنها كه به كربلا مي‏روند مي‏بينند كه گويي جنگ پايان يافته و سكوت مبهمي بر صحنه جنگ سايه افكنده اما ناگاه چشمشان به پرچم سرخي مي‏خورد كه بر بالاي قبّه آرامگاه حسين عليه‏السلام در

اهتزاز است و گوياي اين پيام تنبّه آفرين است كه «بگذار تا اين سالهاي حرام بگذرد».

و به نظر من اين اميدواركننده‏ترين و خط دهنده‏ترين حديث عاشوراست كه لاجرم به دست فرزند منتظرش ـ آن موعود يگانه و آن پنهان بيكرانه ـ به تحقق و عينيت خواهد پيوست و همه ظلم در برابر همه عدل ريشه‏كن و نابود خواهد شد.

آري! بايد اين سالهاي حرام بگذرد؛ سالهايي كه زمينه رشد و تكامل توده‏هاست؛ دوراني كه وعاء دگرگوني امتهاست و جوامع مسلمان را وظيفه‏اي نيست جز رشد و توسعه كيفي خويش، و تكليفش در برابر جوامع كفر و ظلم و استكبار چيزي نيست مبارزه منفي ـ و نه جهاد ابتدايي ـ (و البته اين با دفاع از حريم در صورت تهاجم بيگانگان منافي نيست)

بدون گذشت اين زمانها و پخته‏شدن مردمان و بالارفتن رشدفكري و ثبات عقايد و تثبيت و تحكيم اصول و ارزشها و از طرف ديگر ظهور بدعتها و به نهايتِ خود رسيدن ظلمها و شقاوتها [براي غربال شدن مردمان [و آمدن طوايف گوناگون در رأس حكومتها [براي روشن شدن عجز بشر در اداره امور] و جوشيدن انديشه‏ها و تزها [براي معلوم گشتن نارسايي قوانين ساخته و پرداخته بشري] و... انقلابي ديگر ميسور نخواهد بود چرا كه بالا گرفتن ظلمها و تعديها و ظاهرشدن جورها و نامردميها به رشد فكري جورشكنها و ظلم ستيزها مي‏انجامد، چه آن كه تاريخ نشان داده است با تقويت يافتن يزيديان، روح مبارزه حسينيان به بالاترين مرتبه خود خواهد رسيد و نهايتا منجر به شكست باطل خواهد شد و حكومت جهاني موعود همه نسلها و عصرها برقرار خواهد گرديد (و البته اين مطلب در قلمرو مباحث نظري مطرح مي‏شود و به وضع عملي ـ جز در حدّي كه وظيفه مسلمانان را در عصر غيبت روشن مي‏كند ـ مربوط نمي‏شود).

اينجاست كه تاريخ ستيز حق و باطل بار ديگر ـ منتها به وسعتي فراگير ـ تكرار مي‏شود و چون هميشه ـ و اين بار براي هميشه ـ حق پيروز مي‏گردد و باطل به نابودي مي‏گرايد: «جاء الحق و زهق‏الباطل» كه «ان‏الباطل كان زهوقا» و اين مهمترين پيام جاوداني حسين عليه‏السلام است.

ارزشها و اهميتها

شخصيت حضرت اباعبد اللّه‏ الحسين عليه‏السلام يك شخصيّت نمونه بود. او امام بود و ولايت داشت و «لاينال عهدي‏الظالمين1»، و معلوم است كه منصب امامت نه به ارث مي‏رسد و نه چون مقامهاي اعتباري دنيا قابل نقل و انتقال و تفويض و امثال اينهاست بل مقام امامت و ولايت، موهبت حق است بر حسب قابليت و استعداد شخص و اگر در مورد ائمه ما عليهم‏السلام اين منصب، غالبا (يعني همه جز يك مورد) از پدر به پسر رسيده دليل بر موروثي بودن آن نيست چه اين كه از امام حسن عليه‏السلام به امام حسين عليه‏السلام و از ميان فرزندان ائمه تنها به شايسته‏ترينشان رسيده است.

به عقيده اين حقير ـ چنانكه مفصّلاً در جاي خود بحث نموده‏ام ـ خداي تعالي اين را يكي از ادله حقانيت مذهب شيعه اثنا عشريه براي طالبان طريق حق قرار داده زيرا تاريخ اصلاً و ابدا سراغ ندارد چنين موردي را كه دوازده نفر بلافاصله پس از يكديگر ـ كه يازده مورد آن پدر و پسرند ـ همه داراي يك سخن باشند و هيچ يك پدران خود را نه فقط انكار نكنند كه او را به تمامي بپذيرند و حتي در حد يك نكته از گذشتگان خرده‏گيري ننمايند و يا نگويند اين كه من مي‏گويم بهتر است (و اين حقير نمي‏دانم ـ البته در حد اطلاع خود ـ چگونه يك چنين مطلب مهمي تاكنون از ديد علما و متكلمين ما پوشيده بوده است.)

علي ايّ حال امام حسين عليه‏السلام داراري چنين مقامي است. او در دامن زهراي اطهر سلام‏اللّه‏ عليها و تحت تربيت مولا اميرالمؤمنين عليه‏السلام رشد يافت و همواره مورد محبت پيامبر - صلي اللّه‏ عليه و آله - و سفارشهاي او و در كنار برادرش امام حسن عليه السلام و يار و غمخوار او بود.

انگيزه امام، در قيامش بر عليه ظلم و ظلمت، و ايده‏آلش در دفاع از حريم حقّ و پاسداري از اسلام نيز، انگيزه و ايده آلي نمونه بود. رفتار و گفتارش نيز در طول زندگي، به شهادت تاريخ، نمونه بود. مصايبي كه در اين راه به جان خريد نيز مصيبتهايي بود منحصر به خود او، كه هرگز تاريخ نه اين چنين مصائبي را به خود ديده و نه - از قرائن مي‏شود گفت - خواهد ديد.

حماسه عاشورا، قيام و حماسه‏اي نمونه است؛ قيامي كه در خود، از ايثارها، فداكاريها، از خود گذ شتگيها، جانبازيها، شورها و حماسه ها و هزاران خصلت بزرگ، از خصائل انساني و مكارم اخلاقي، بسيار دارد؛ و نيز - در طرف مقابل - شقاوتها، ناجوانمرديها نامردميها، نفاقها، خيانتها و هزاران خصلت زشت از خصائل ضد انساني و رفتارهاي غير اخلاقي را در خود جاي داد و براي تمامي تاريخ به نمايش گذاشت.

از همين جا مي‏شود فهميد كه چرا حادثه عاشورا قابل تكرار نيست، و چرا حوادثي نظير آن، به اهميّت آن نبوده است، و چرا اين همه تأكيد شده است بر زنده ماندن اين واقعه تا هميشه زمان، و چرا بناي حقّ بوده است تحقّق آن؛ پس اگر فرموده‏اند «كلّ‏يوم عاشورا و كلّ‏ارض كربلا»، نظر داشته‏اند بر لزوم استمرار آن در سراسر تاريخ، و اين كه هر مسلماني بر ظلم بشورد و از مظلوم دفاع كند و با خود بگويد: امام حسين عليه السلام، كه از معصومين بود (و معصومين و مخلصان اشرف خلايق بودند) جان پر ارزش خود را داد و زير بار ذلّت نرفت و با تمامي وجود از طريق حقّ و قرآن و اسلام دفاع كرد؛ ما چگونه در برابر اين همه ظلم، بي تفاوت باشيم؛ نه اين كه مراد اين باشد كه نظير چنين واقعه‏اي، از جهت ارزش و اهميّت، هر زمان، قابل تكرار خواهد بود.

خداي تعالي با چنين الگويي، براي امّت مرحومه، نمونه‏اي كامل از سعادت طلبي و مصاديق بارزي از مفاهيمي كه در قلمرو آن قرار مي‏گيرد؛ ـ در سپاه امام ـ و در مقابل نمونه‏اي از شقاوت گرايي و ـ مصاديق روشني از مفاهيمي كه در حيطه آن واقع مي شود در جناح دشمنان امام، تا هميشه تاريخ ايجاد فرمود تا براي هر كس، در هر زمان و در هر مكان در طلب نمونه‏هايي از اين دست بر آيد و بخواهد مشي خود را آزادانه، انتخاب و دنبال كند در دسترس باشد و اين است يكي از مصاديق بارز قول حق تعالي كه: «قد تبيّن الرشد من الغيّ»1

به عبارت ديگر، خداوند طيّ اين صحنه مقدّر شده، مي‏خواهد نمونه كاملي از انسانيت، مردانگي و مروّت، علوّ درجه ـ تا آن حد كه از فرشتگان نيز بالاتر رود -، ايثار، شجاعت، فداكار ي، خُلق حَسن، صبر، ايستادگي، مقاومت و عشق، ايمان ويقين و... به نمايش بگذارد تا نمونه يك مرد مسلمان و - پس از آن - يك زن مسلمان (چون زينب عليها سلام) را به جهانيان عرضه كند.

تاريخ عاشورا دانشگاهي است براي بيان عملي اين مفاهيم، كه هر مفهومش آنها در روز عاشورا تمام و كامل معنا شد و مصداق يافت؛ و از طرف ديگر، الگوي مفاهيم مقابل را در سپاه عمر سعد نشان مي دهد و نمونه كاملي از يك انسان تربيت يافته - كه تا مرتبه‏اي پايينتر از حيوانات تنزّل مي‏كند - در دسترس مي‏گذارد و اين است كه دشمنان امام عليه‏السلام، تماما، نمونه‏هايي هستند از شقاوت، نامردمي، قساوت، نفاق، خيانت، مذلّت، جبن، بي وجداني و...

با اين اوصاف، غير منصفانه است اگر قيام امام عليه‏السلام را براي گرفتن پاداش از خدا، براي دست يابي به حكومت، براي شفاعت شيعيان گنهكار (بسان «فدا»ي مسيحيان) و امثال اينها كه دون شأن و مقام آن حضرت است، بدانيم. آري! او شفيع ماست - به اذن حقّ - اگر از او حسين گونه زيستن را بياموزيم و از خدا حسين گونه مردن را بخواهيم، و تبعيّت از او اين است كه بر ظالم بتازيم و از مظلوم دفاع كنيم.

السلام عليك يا ابا عبداللّه‏ و علي الارواح التي حلّت بفنائك.

درود بر تو اي بزرگمرد هميشه تاريخ؛ و درود بر آنهايي كه خالصانه، روح بزرگ و اهورايي خود را به مقدم تو فدا ساختند و به پيروي‏ات، قيام خويش را ابديّت بخشيدند و جاودانه كردند.

والسلام

1- بقره / 124.

1-بقره/256.