نويسنده: سيد محمد علي مدرس مطلق
هر سال محرم كه ميآيد، ما را در يك شور و غوغايي فرو ميبرد؛ به مجالس و محافل ما رنگ ديگري ميبخشد؛ دلهامان را آكنده از اندوه، و قلبهامان را متأثر ميسازد و جامعهامان را ماتم زده و عزادار ميكند.
براستي اما اين نهضت بزرگ، چه خصوصيات و ويژگيهايي داشته است كه تا اين حدّ سزاوار آن است كه در حفظش بكوشيم و در احيايش قدم برداريم؟
چرا بايد آن را در زندگي فردي و اجتماعيامان الگو قرار دهيم و از آن درس چگونه زيستن بياموزيم؟
مگر سخن امام حسين چيست و پيامش حاوي چه معنايي است كه تا اين درجه بدان ارج مينهيم و براي آن ارزش و اهميت قايل ميشويم؟
پاسخ به اين پرسشها، محتاج به غور و بررسي همه جانبهاي است كه بايد در نهضت حسين عليهالسلام انجام دهيم؛ و اين نه فقط براي رسيدن به جواب اين سؤال كه براي تبيين رمز جاودانگي اسلام و گشودن راز ماندگاري و نشاط مكتب تشيع ضرورت دارد؛ چه اين كه گفتهاند ـ و راست گفتهاند ـ كه «اين عاشوراست كه اسلام را زنده نگهداشته است» و حيات مذهب شيعه را ضمانت كرده است.
و درست به همين دليل ميشود به ضرس قاطع گفت كه آنچه تا كنون پيرامون اين حادثه گفتهاند و نوشتهاند، حتي بيانگر يك قطره از اقيانوس بيكران آن حماسه عظيم نبوده است.
چنانچه گفته شود: اگر منظور،ثبت وقايع اين قيام باشد، كه اين كار به صورت معجزه آسايي به طور كامل، به عنايت خاصه الهي، تحقق يافته؛ و اگر مراد تشريح و تبيين شخصيت حضرت اباعبداللّهالحسين و حتي اولاد و اصحاب آن حضرت است، كه آنان هم چون خورشيدي تابناك اختراني روشن بر صفحه تاريخ ميدرخشند.
پس مقصود از آنچه بايد گفت، چيست؟ پاسخ ميدهيم كه مراد، جمع بندي حوادث، چرايي و چگونگي آن، بررسي پيشينه و تحقيق تأثيرات پسيني نهضت، انگيزهها، هدفها و مشيها و روشها و... خلاصه همه آنچه در حوزه كار وقايع نگاري نيست و در تبيين صرفِ واقعههاي تاريخي نميگنجد، بل به قلمرو تحليل و نقد و تدقيق و انديشه مربوط ميشود و هزاران نكته از اين دست است. و پر واضح است كه آنچه تاكنون در اين موضوع بسيار مهم و حياتي انجام يافته، پاسخگوي نيازهايمان، در اين زمينه، نبوده است.
بنابر همين اصل، اين مقاله ميكوشد ـ در حدّ وسع و گنجايش خود ـ به ناگفتههايي از اين دست بپردازد و اين واقعه بزرگ را، از زوايايي چند، مورد مطالعه قرار دهد و افقهاي ناشناختهاي را، در منظر ديد مخاطبان بگشايد؛ هر چند از هم اكنون به كوتاهي و قصور خود مذعن است و به نارسايي و ناتواني خود در تشريح و تحليل و تبيين اين حماسه عظيم، معترف.
مطالعه و بررسي قيامهاي تاريخي نشان ميدهد كه هر كدام برخاسته از انگيزهاي بوده و در پي هدف و منظور خاصي انجام گرفته است؛ برخورداري بشر از روحيه ناسيوناليزمي و عرق مليّت خواهي و مملكت دوستي و قبيله پرستي، شعاير ملّي، شخصي يا قومي يا نژادي؛ كشورگشايي و ذهنيّت امپرياليستي، قدرتطلبي و برتري جويي، از جمله انگيزهها در رخداد قيامهاي تاريخي است.
حركتهايي كه از چنين انگيزههايي حاصل ميشود و چنين اهدافي را دنبال ميكند، غالبا جز آن كه صفحهاي ديگر از صفحات تاريخ را سياه كند و خون افراد بيگناهي را پايمال سازد و به هدر دهد، ثمرهاي نداشته و با گذشت زمان به دست فراموشي سپرده شده و همين بهترين دليل و برترين برهان است بر اين كه نهضت كربلا، اين چنين اهداف و مقاصدي را دنبال نميكند، چه اين كه قيام امام حسين عليهالسلام داراي خلود و جاودانگي است و اكنون چهارده قرن است كه بر تارك مبارزات تاريخي نورافشاني نموده و يك دم به نسيان و فراموشي دچار نشده است.
علاوه بر اين، نشانهها و شواهدي روشن در حماسه عاشورا وجود دارد كه انگيزهها و هدفهاي اين حركت را، تا، اندازهاي واضح مينمايد و آن را از مظانّ مقاصدي كه انقلابهاي ماديگرايِ معمول دنبال ميكند، خارج ميسازد؛ كه ذيلاً به برخي از آنها اشاره مختصري ميشود:
قيام امام حسين عليهالسلام براي كشورگشايي نبود و بخاطر قدرت طلبي انجام نگرفت چون در محل نينوا اتفاق افتاد و امام نه از موضع جغرافيايي خاصي دفاع ميكرد و نه بر حدّ و حصر ديگران ميتاخت. اين واقعه بايد در سرزمين كربلا واقع شود تا در اثر غبار گذشت زمان، ناگاه كسي مدعي نشود كه اين جنگ بر سر آب و خاك بوده است. ميبينيم كه اين واقعه، در هر مكان ديگري به وقوع ميپيوست، امكان تحريف ميرفت؛ در مدينه، با امكان اين كه بگويند جنبش استقلال طلبي بوده؛ در مكّه، با امكان اين كه مدعي شوند، مايههاي تبليغاتي داشته؛ در كوفه، با امكان اين كه قائل گردند كودتاي نظامي بوده؛ و در شام، با امكان اين كه بگويند بر سر خلافت معارضه شده و ... اين نشان ميدهد كه به مشيت الهي مكان اين قيام، بسيار حسابشده انتخاب گشته است.
حركت حضرت اباعبداللّه عليهالسلام حركتي براي حفظ و صيانت شعاير ملي و ميهني و داراي انگيزه مليت گرايي و اهداف ناسيوناليزمي هم نبود، زيرا در ماهي به وقوع پيوست كه جزء ماههاي حرام ـ نزد عرب ـ محسوب ميشد؛ از طرف ديگر، در اين ستيز، نژاد عرب با عرب ميجنگيد و اين نشان ميدهد كه در اين قيام، انگيزه برتري جويي و مقاصدِ نژادي دنبال نميشد؛ و از سوي ديگر امام، و با خاندان خود به ميدان آمد و به شهادت رسيد و در آخر، شهداي خاندان او 23% از مجموع شهداي اين جنگ را شامل ميشد و اين بيانگر اين واقعيت است كه نهضت او، جنبه شخصي و فردي نداشت و اين بسيار عجيب و شگفتانگيز است كه گويي امام عليهالسلام براي قضاوت تاريخ، همه جوانب را سنجيده و همه احتمالها را داده بود كه در چه زماني و با چه كساني ميجنگد.
اينجا ناقد بصير و محقق منصف در ميماند كه بر طبق اصول جامعه شناختي و نمودارهاي معمول تاريخي، در بيان انگيزه و هدف اين حركت، بايد چه معياري را انتخاب كند و بر چه ملاكي قضاوت نمايد. لاجرم بايد ـ بنابر اسلوب علمي ـ به شخصيتِ محوري و رهبريت قيام توجه كند و پيامهاي او را مورد ملاحظ قرار دهد و شعارهاي او را مطالعه نمايد و آنگاه آنها را با روندي كه وي در پيش گرفته، تطبيق دهد تا به منويات او پيببرد.
چنين بررسياي نشان ميدهد كه حماسه امامعليهالسلام،به خاطر حفظ و حراست دين خدا و آيين جدش رسولاللّه - صلي اللّه عليه و آله - تا به انتهاي تاريخ و ارائه يك الگوي نمونه و يك ايدهآل شايسته بود. حسين عليهالسلام سمبل مقاومتي بود كه هرگز تن به ذلت نداد و زير بار ظلم نرفت. او از خود و تمامي هستي خود مايه گذاشت تا دين خدا ـ اسلام ـ را، تا هميشه زمان، سربلند و سرافراز دارد و آن را با خون خود بيمه كند و حجت را بر بندگان خدا تمام نمايد كه در احقاق حقّ خود بكوشند و مردن با عزت را بر زندگي با ذلّت رجحان دهند.
بررسي دقيق تاريخ و توجه درست به زواياي اين حادثه، محقق را با نكات ويژهاي مواجه ميكند كه در تحليل بهتر اين واقعه، او را مدد مينمايد؛ پس بي هيچ مقدمهاي ميپردازيم به مطالعه حوادث تاريخياي كه منجر به قيام عاشورا گرديد:
مردم عراق به امام عليهالسلام نامه مينويسند و به او ميگويند كه عراق آماده ورود شماست و مردم براي آمدنت لحظهشماري ميكنند؛ درختهاي عراق، آماده به ثمر رسيدن و سبز و بارور است، و تو را ميخواهد كه محصول عدالت را از آن برداشت كني؛ مردم تا حدّ جان براي مقابله با دشمنانت آمادهاند؛ سلاحها را تجهيز كردهاند تا به ياريات بشتابند. هزاران نامه كه ازطرف دهها هزار نفر به امضا رسيده بود براي حضرت فرستاده شد.
امام عليهالسلام خيال بيعت با يزيد نداشت چرا كه چهره يزيد، مانند سيماي پدرش معاويه نبود. معاويه آنچه ميكرد، با نفاق و دورويي و با تزوير و ريا به هم ميآميخت و همه اعمال خلافش را، رنگ مذهبي ميداد ولي يزيد ـ هر چه بود ـ اهل ريا نبود، به عيان، مفاسد اخلاقي و انحرافاتش را به نمايش ميگذاشت، به طور علني با شعاير دين مخالفت ميكرد و باطن آلوده خويش را با ظاهر سخيف خود،يكسان، به صحنه خلافت اسلامي آورده بود و همچون پدرش، به ظلم و كفر و جنايت و جور و خيانت، عامل بود و بديهي است كه امام عليهالسلام، نه شرعا و نه وجدانا نميتوانست با او بيعت كند.
از طرف ديگر، اطراف يزيد را پيران خرفت و گاه صحابيِ بي دين و دنياطلبان و رياست خواهان و رفاهجويان احاطه كرده بودند و يزيد را در انجام اعمال نامردمي و زشتش دلگرم ميساختند. همانها كه در صدر اسلام،دين را براي آن برگزيده بودند كه خود را همرنگ جامعه كنند و از اين طريق سودي ببرند و بعدها در بازگشت به دوران جاهليّت ـ در لباس اسلام ـ كوشا باشند و همانها كه از اسلام متنفّر بودند و سياستشان گرگبودن در لباس ميش بود و از جاهليّت، فقط از اين رو رويگردان شدند كه با آمدن اسلام، ديگر رنگ و بويي نداشت و كسي آن را به پشيزي نميخريد، خود را در ميان مسلمانان پنهان نگهداشتند و در پي فرصت بودند تا عقايد جاهلياشان را تحت عنوان اسلام جابزنند، در دستگاه خلافت نفوذ كنند و حتّي به غصب آن دست يازند؛ تا كنند آنچه خواهند ـ چنانكه كردند.
و از طرف ديگر، مردمان كوفه، يعني همانها كه به امام علي عليهالسلام خيانت كردند و او را ياري ننمودند و حتي به سخنانش گوش هم نميدادند و پاي منبرش، به مزاح و شوخي ميپرداختند و جگر علي عليهالسلام را با اعمال و رفتار و گفتار خود ميسوزاندند و در جنگها يارياش نميكردند و عدهاي از آنان، مقدستر از علي شده بودند ! و عدهاي ديگر، ميخواستند به قرآن ناطق، يعني علي عليهالسلام، درس قرآن بياموزند! و عاقبةالامر نيز او را كشتند و بعد از شهادتش به دشنام و توهينش پرداختند (براي فهم چگونه بودن آنها، همين بس كه فرزندان علي عليهالسلام تا زمان امام صادق عليهالسلام مضجع او را پنهان نگهداشتند تا پيكر مطهر و مقدسش از شرّ آن نامردمان زمانه، مصون باشد). همانها كه بردارش حسنعليهالسلام را ياري نكردند و فريب تزويرهاي معاويه و اتباعش را خوردند و در مصايب، تنهايش گذاشتند و هر كدام در پي كار خود شدند و سپس وي را مظلومانه مسموم ساختند و شهيدش كردند، اينك براي حسين عليهالسلام نامههاي عاجزانه نوشتهاند كه برخيز و بيا كه ما آماده ياري توايم و جانباز اهدافت و پاي بوس مقدمت!
امام، اعمال حج را به عمره مبدل ميسازد تا هرچه زودتر به سوي كوفه رود و از طرف ديگر پسرعمّ خويش، مسلمبن عقيل، را به كوفه ميفرستد تا بار ديگر كوفيان را بيازمايد. مسلم به كوفه ميآيد و يزيد، حاكم بصره ـ عبيداللّه بن زياد ـ را علي رغم دشمني و خصومت شخصياش، بنابر وصيّت معاويه، حاكم كوفه ميكند. نامردمان كوفه، چون زياد و خونخواري او را ميشناختند و اينك فرزند خونخوارتر وي را ميديدند، يكباره كنار ميكشند و عبيداللّه بن زياد هم مسلم را ميكشد.
بار ديگر امام كوفيان را آزمايش ميكند و قيس بن مسهر (و به قولي عبيداللّه يقطرـ برادر رضاعي خود ـ) را به كوفه روانه ميسازد اگر چه در تاريخ آوردهاند كه امام، قيس را براي خبرآوردن فرستاد لكن كوفيان او را نيز تحويل ميدهند و وي بعد از خطابهاي در نعت حسين عليهالسلام و بيان بزرگواري و حقانيتش، شهيد ميشود. امام همه اينها را ميبيند و ميداندكه كوفيان، چسان و چگونه بيعتشان را شكستهاند.
از سوي ديگر، امام در مسير خود، با افراد زيادي برخورد ميكند كه او را از رفتن به كوفه باز مي دارند؛ فرزدق شاعر به امام ميگويد:« به خدا، قلبهاي كوفيان با توست و شمشيرهاشان با دشمن تو....» ولي امام به تمامي آنها ميگويد كه آنچه را شما انديشيدهايد، ميدانم من بهتر از شما كوفيان را ميشناسم و خيانتشان را ديدهام لكن اين فرمان حق است كه بايد بروم. به همين جهت حضرت به راه خود ادامه ميدهد و هشدارهاي مصلحت جويان را وقعي نمينهد.
از بررسي اين قسمت، معلوم ميشود كه اين قيام را نميتوان با فاكتورهاي معمول سنجيد. اگر قصد امام از رفتن به كوفه، فيالمثل تشكيل حكومت عدل اسلامي بود، دليلي نداشت كه با اين اوضاع آشفته به راه خود ادامه دهد و اگر بناي او بر جنگ بود، وجهي نمييافت كه زنان و فرزندان خردسال را هم همراه خويش ببرد.
امام در طول مسير به هر كسي ميرسد پيام خود را به روشني ميگويد و مواضع خويش را آشكارا اعلام ميكند و او را به ياري فرا ميخواند و به همراهي با خود دعوت مينمايد. در اينجا، جهت رعايت اختصار، تنها به يك مورد اشاره ميشود تا روش آن حضرت و تأثير كلامش و مشي و رفتارش را، نمونهاي باشد:
كاروان حسين عليهالسلام از مكه حركت نموده است و به سوي سرزمين نينوا، طي طريق ميكند. در ميانه راه، به چادر سياه مندرسي ـ در ميان دشت خشك و بي آب و علف سرزمين عراق ـ بر خورد ميكنند (و شايد اندكي اتراق مينمايند) صاحب اين منزل فقيرانه و كوچك، پيرزني است مؤمن به آيين مسيح عليهالسلام كه ميگويد: در اين چادر با پسر و تازه عروسش زندگي ميكند كه اينك آنها به صحرا رفتهاند و او تنهاست. آنگاه براي امام عليهالسلام از كم آبي و خشكسالي شكوه ميسرايد و حضرت با حوصلهاي تمام به درد دلهاي اين پير فرتوت، گوش ميدهد و او را به رحمت حق اميدوار ميسازد لكن به اين مقدار اكتفا نميكند بلكه همراه پيرزن نزديك تخته سنگي ميرود. با عصاي مباركش به آن سنگ ميزند، ناگهان از زير آن چشمهاي ميجوشد و آب گوارايي بيرون مي زند؛ برق شادماني در چشمهاي زن كهنسال مسيحي هويدا ميشود و به سپاس حضرت حق، لب ميگشايد و به ستايش اين مرد مسيحا منش ـ كه چندان هم با او آشنايي ندارد ـ مشغول ميشود. امام عليهالسلام هنگام حركت، مواضع خود را براي آن پير زن عيسوي باز ميگويد و ميفرمايد: اين جمله را به فرزندت بگو كه: «به ياري ما بشتابد.»
قافله امام حركت ميكند و پير زن با چشمهاي مشعوفش تا آنجا كه چشم كار ميكند به بدرقه امام عليهالسلام و يارانش ميرود. شامگاهان فرزندش ـ وهب ـ و عروسش ـ هانيه ـ باز ميگردند، چشمه آب شيرين را ميبينند كه در دل صحراي خشك و سوزان ميجوشد. از قرائن مي فهمند كه هماي سعادت، امروز بر منزلشان سايه افكنده است. به نزد مادر ميروند و از ماجرا آگاه ميشوند. پيرزن به نقل بيانات امام ميپردازد و ياري خواستن او را نيز به پسر و عروسش ابلاغ ميكند. وهب و هانيه از شنيدن گفتههاي امام عليهالسلام منقلب ميشوند و بي وقفه بار سفر ميبندند و هر سه، در پي كاروان امام، حركت ميكنند و پس از مدتي به قافله آن حضرت ميپيوندند، نزد حضرت ميآيند و...بالاخره اسلام ميآورند و شيعه حضرت اباعبداللّه ميشوند و به همراه امام و ياران با وفاي او و خاندان مكرمش عازم كربلا ميگردند.
روز عاشورا وقتي سپاه امام با جبهه مخالف [كه خود آغازگر جنگ بودند؛ چنانكه عمر سعد همه را به شهادت طلبيد كه نزد اربابش يزيد گواهي دهند كه او اولين تير را به سمت اصحاب حسين عليهالسلام پرتاب كرده است] درگير شدند همين پيره زن تازه مسلمان كه اينك با پسر و عروسش در كنار امام حضور دارند از فرزند ميخواهد كه به جبهه مبارزه برود و با يزيديان بجنگد اما هانيه ـ تازه عروس وي ـ مانع ميشود لكن نه به خاطر اين كه با ستيز وهب بر عليه دشمن حسين عليهالسلام مخالف است بلكه براي عشقي كه به وهب ـ كه تنها هفده روز از ازدواجش با وي ميگذرد ـ دارد، ميخواهد مبارزه شوهرش را مشروط به دو شرط كند تا اگر امام شروط او را پذيرفت راه را براي به ميدان رفتن شوهرش باز كند.
اكنون كاوشگر تاريخ چه تصوري در مورد شروط اين تازه عروس نو مسلمان دارد؟ بر روال معمول انتظار ميرود هانيه به فكر آينده خود باشد و فيالمثل تأمين آن را در شروط خود منعكس كند يا مثلاً شرط كند كه وهب، تا زماني در صحنه مبارزه بماند كه خطري متوجه او نشود و اگر احساس ناامني كرد بگريزد تا بتوانند در آتيه، زندگي مشترك عاشقانه خود را در كنار هم ادامه دهند و چون دو كبوتر عاشق، به ثمره پيوند خود بينديشند يا...
ولي چنين نيست!؟ هانيه مسلما شهادت حبيب خود را پيشبيني ميكرد اما به فكر آتيه خويش نيز نيفتاد؛ او با اصراري تمام از حضرت خواست با پذيرش دو تالي اين دو قضيه شرطيه ـ كه جزء مقدّمش براي او حتميّالوقوع بود ـ سعادت اخروي خود و معشوقش را تضمين كند. او از امام درخواست كرد كه: اولاً اگر وهب به شهادت رسيد حضرت ابا عبداللّهالحسين او را جزء اهل بيت خود محسوب كند؛ و باز تقاضا كرد اگر وهب شهيد شد نكند با مقامي كه نزد حق مييابد و به بهشت رضوان ميرود او را فراموش نموده و به حورالعين مشغول شود! امام با شنيدن اين دو شرط ميگريد. شايد هانيه همين عكسالعمل امام را دال بر پذيرفتن شروطش به حساب ميآورد؛ لذا ميگذارد وهب به ميدان رود.
وهب خدمت حضرت ميآيد و اجازه رفتن ميگيرد و سپس، در حالي كه هانيه با چشمهاي عاشقانه خويش او را دنبال ميكند، به ميدان ميرود و... شهيد ميشود.
يزيديان به جنازه او هم رحم نميكنند، سرش را از بدن جدا نموده و به سوي امام عليهالسلام ميبرند تا به خيال خود موجب تضعيف روحيه ياران امام گردند. اينجاست كه مادر وهب جلو ميآيد و آن حماسه جاودانه و معروف را ميآفريند؛ سر جداشده فرزند را به دست ميگيرد و آن را به طرف دشمن پرتاب ميكند و ميگويد: چيزي را كه در راه خداي سبحان دادم پس نميگيرم. آنگاه به سوي دشمن حملهور ميشود و توفيق مييابد دو تن از آنان را به هلاكت رساند.
از آن طرف هانيه به بالين شوهر ميشتابد تا غم دل خويش، و غربت حسين عليهالسلام را با پيكر گلگون و پرپر شده همسر بگويد ولي دشمن به او مجال نميدهد و او را ناجوانمردانه و با شقاوتي تمام به شهادت ميرساند و اينگونه هانيه سعادت مييابد تا تنها زن شهيد كربلا باشد.
دقت در اين حادثه و نمونههاي مشابه ـ كه شمارشان، چه در واقعه عاشورا و چه در حوادثي كه منجر به آن شد، اندك هم نيست ـ ميتواند براي محقق منصف، روشنگر مشي عملي امام عليهالسلام و واضحكننده روشهاي آن حضرت باشد و نكتههايي چند را معلوم كند:
يكي اين كه دعوت ايشان دعوتي تمام شمول بوده و آن طور كه غالبا گفته ميشود، افراد خاصي را در بر نميگرفته؛ هم به لحاظ موقعيت و مرتبه مخاطبان و هم از نظر شرايط فردي؛ چنانكه نه مختص سران قبايل بوده و نه در حوزه مذهب و معتقدات خاصي محدود شده است. همان طور كه در اين نمونه ملاحظه ميشود وهب و خانوادهاش افراد ساده بيابان نشيني بودند كه از موقعيت اجتماعي ويژهاي هم، برخورداري نبودند و ديگر اين كه به آيين مسيح عليهالسلام اعتقاد داشتند و قبل از رسيدن و پيوستن به كاروان امام، مسلمان نبودند ـ چه رسد به محب و شيعه خاندان پيامبر - صلي اللّه عليه و آله -.
دوم بررسي تأثير بيان حضرت است كه با اين كه مضمون فرمايشات ايشان به واسطه يك زن كهنسال به وهب، كه تنها مرد خانواده و طبعا رييس و مسؤول آن خانواده كوچك بود، ميرسد ـ با توجه به شرايطي كه او داشته، يعني تازه داماد بودنش و فقر بيابان نشيني و صحراگردي كه بديهةً او را نگران وضع آينده معيشتياش مينمود و همچنين وجود يك مادر پير و يك همسر جوان و نيز دلبستگي و عشقي كه ما بين اين دو بوده و از مضمون اين روايت هم هويداست.
چندان او را متأثر ميسازد و مشتاق زيارت حضرت مينمايد كه همان دم رخت سفر ميپوشد و به قافله امام عليهالسلام ميپيوندد.
سوم قدرت ولايي آن حضرت است ـ كه در كلام شيعي، ولايت تكويني ائمه معصومين عليهمالسلام عقلاً و بر اساس براهين مثبِته، و نقلاً و بنابر روايات متواتره، علاوه بر ولايت تشريعي براي آن حضرات عليهمالسلام، اثبات شده است ـ كه در اين روايت تاريخي، به صورت جوشيدن چشمه آب شيرين در آن بيابان خشك و بي آب و علف، متجلي ميشود امّا در عين حال، در روز عاشورا كه مقدر است نهايت سعادت در برابر نهايت شقاوت بايستد و مردمان به فرياد العطش كودكان و نونهالان امام عليهالسلام يعني فرزندان رسول خدا - صلياللّه عليه و آله - آزمايش شوند و آنچه را در عين ثابت خود دارند در عالم عيني و خارجي به ظهور رسانند ـ كه اين جز با فراهم بودن زمينهها و قابليتها و وجود اراده و اختيار ميسور نميشود.
امام از اين قدرت استفاده نميكند.
چهارم عظمت و بزرگواري اصحاب امام عليهالسلام است كه به خلق چنين حماسه عظيم و شگرفي ميانجامد و عشق، در نهايت خود به ظهور ميرسد.
حرّ، با هزار سوار، به امام عليهالسلام بر ميخورد و ميگويد: من شما را به كوفه ميبرم تا تسليم ابن زياد كنم! و امام در جواب ميگويد: كوفيان به من نامه نوشتند كه بيايم و بر ايشان زمامدار باشم، حالا اگر تصميمشان عوض شده و مرا نميخواهند، به مدينه باز ميگردم. حر نميپذيرد و پس از بگومگوهاي زياد، حرف خود را به كرسي مينشاند و تصميم بر اين ميشود كه هر دو طرف نه به كوفه روند و نه به مدينه باز گردند بلكه راه وسط را در پيش گيرند؛ پس چنين ميكنند تا به نينوا ميرسند.
عمر سعد با سي هزارسوار ميرسد، امام تسليم نميشود و مرگ با عزت را بر زندگي با ذلت ترجيح ميدهد و مابين بعيت يا قتال، قتال را برميگزيند و بين تسليمشدن يا جنگيدن، جدال را انتخاب مينمايد. عمر، در آغاز، آب را بر ايشان ميبندد و... سرانجام بنابر اين ميشود كه روز عاشورا، روز مبارزه سپاهيان امام و يزيديان باشد.
شب عاشورا عجيبترين شب تاريخ است و به عقيده اين حقير، كتاب جداگانه و مفصلي بايد در شرح وقايع اين شب نوشت و به مجال مختصر اين مقال، اصلاً و ابدا حق مطلب ادا نميشود.
روز عاشورا، روز سختي بود، روز بسيار گرم و طاقت فرسايي بود و آه كه امام در آن روز تا چه حد رنج كشيد و مصيبتها به جان خريد! گرمي هوا با بادهاي خشك و سوزان هامون نينوا، تابش ناجوانمردانه خورشيد، لبهاي تشنه او و ناله العطش كودكان، امام عليهالسلام را سخت در تنگنا قرار داده بود و آه كه حسين تا چه حدّ ايستادگي و مقاومت نمود، اما لحظهاي در اهداف خويش ترديد نكرد! آه كه چه دردناك و مظلوم ميسوخت و ميساخت!
امام، پيش از آغاز نبرد، كوفيان را مخاطب ميسازد و به ايراد خطبهاي ميپردازد و ميفرمايد:
«شما از من دعوت كرديد به كوفه بيايم و امام شما باشم؛ من در ميان قوم و خانواده و پيروان خود بودم؛ شما بوديد كه هر روز درب منزل مرا كوبيديد [و با ارسال نامههاي بي شمار] از من خواستيد كه بيايم و پيشواي شما باشم؛ شما حجّت را بر من تمام كرديد؛ پس من، زندگي خود را رها كردم و به سوي شما حركت نمودم [در ميان راه، كوفيان مدام پيك ميفرستادند كه امام به حركت خود سرعت بخشد و در آمدن خود تعجيل كند [حال، من آمدهام؛ اگر ميگوييد مرا نميخواهيد، خوب! باز ميگردم [و به وطن خود ميروم]»
راستي چه كساني مخاطب امامند سپاهيان يزيد كه از شام يا بلاد ديگر آمدهاند؟ نه! بل، خود نامردمان كوفهاند كه زير پرچم ابنمرجانه قرار گرفتهاند و گسيل شدهاند!
بنا به روايت تاريخ، ابنزياد، سپاهياني را كه گرد آورد و به مقابله با حضرت روانه ساخت از خود مردم كوفه تجهيز كرد و گرنه نه خودش سپاهي داشت، و نه از شام لشگري از جانب يزيد آمد، و نه مردم شهرهاي ديگر چون نابخردان كوفي حاضر شدند به جنگ فرزند پيامبر و مقتداي واقعي مسلمين روند. آري! اين كوفيان خائن بودند كه بارديگر نامردمي خودرا تكرار كردند و نه تنها در مقابل ابن زياد و اتباع او تسليم شدند و به مدعو خود خيانت كردند و دعوت مصرّانه خويش را به نسيان سپردند، كه در مقابل امام خويش ايستادند؛ و نه فقط در برابر فرزند پيامبر صفآرايي نمودند كه حتي فرصت بازگشت به او ندادند و بر او شمشير كشيدند و او وجميع ياران و فرزندانش را كشتند؛ و باز به همين هم اكتفا ننمودند بل، زنان و كودكان امام خود را به اسارت بردند و اموالشان را غارت نمودند و بر اجساد مطهر امام و اصحابش بيحرمتي كردند و بر آنها ستوران تاختند، سرهايشان را بريدند و بدنهاي مقدسشان را مثله نمودند و آنگاه شامگاهان شادمانه و فرحناك به خانههاي خود بازگشتند و به اصطلاح پيرزويشان را جشن گرفتند.
من نميدانم كه آيا تاريخ ميتواند اين همه نامردمي و خيانت و جنايت و شقاوت و بيرحمي را جز در اين حادثه، يكجا و در يك مقطع و زمان محدود ارائه كند و راستي مقصّر كيست كه مسلمين را به اين همه نامردمي و حرمت شكني در حق فرزند پيامبر خود وا ميدارد؟ و مگر نبودند در ميان همين سپاه كه محبتهاي افزون پيامبر - صلي اللّه عليه و آله - به حسين را خود به چشم خود ديده و يا لااقل به يك واسطه شنيده باشند؟ و مگر به خواب غفلت رفته بودند آنها كه سخنان پيامبر - صلي اللّه عليه و آله - را در حق حسين به خاطر ميآوردند؟ مگر پيامبر در مورد او و برادرش نفرموده «الحسن و الحسين سيدي شباب اهلالجنة»؟ و مگر نفرمود «حسين مني و انا من حسين»؟ و مگر فراموش كرده بودند «ان الحسين مصباحالهدي و سفينةالنجاة» را؟ و مگر از ياد برده بودند «الحسن والحسين امامان؛ قاما او قعدا»؟ پس چه شد كه اينك، و اين گونه، در مقابلش ناجوانمردانه ايستادند و به نامردمي تمام، خونش را بر زمين ريختند؟!
آري! روز عاشورا، روز بسيار دردناكي است نه تنها براي حسين عليهالسلام كه براي هر مرد و زن منصفي با هر عقيده و مرام، در هر كجاي عالم و در هر عصري كه با تاريخ عاشورا ارتباط برقرار كند.
اينك امام، تنهاي تنهاست، خون گلگون ياران و فرزندان او جاي جاي سرزمين كربلا را رنگين ساخته است، خيمههاي شعلهوري كه به دست نامردمان به آتش كشيده شده و خستگي مبارزه و زخم و جرحهايي كه تيرها و سرنيزههاي دشمن بر بدن او وارد آورده، همه و همه، امام را به سختي آزرده است، با اين حال، حضرت بر جاي نمينشيند و علي رغم فشارهاي عاطفي و جسمي بسيار زيادي كه بر او وارد شده و دلش را خون كرده و جسم شريفش را رنجور ساخته است، لحظهاي حتّي مقاومت خويش را از دست نميدهد و از مشي آزادمردانه و اهداف متعالياش دست نميشويد، به فكر عقب نشيني نميافتد و ترديد نميكند.
آري! حسين عليهالسلام همچون جدّش رسول خدا - صلي اللّه عليه و آله - و پدرش اميرالمؤمنين علي و برادرش حسن عليهماالسلام آزاده زيست و اكنون آزاده و سرفراز بايد كشته شود. او هرگز به دشمن التماس نكرد و علي رغم عطش بسيار زيادي كه بر او حكمفرما شده بود هرگز تمنّاي آب ننمود. هربار كه فرصتي مييافت، به خانواده غريب خود، به زنان و فرزندان مصيبت ديده، سر ميزد و دلگرمي ميداد و آنها را به عمل شايسته، تقوا و راستي و صبر توصيه مينمود.
گويند: گاه چنان به دشمن ميتاخت و ايشان را به عقب ميراند و به تعقيبشان ميپرداخت كه حتي به نزديكي دروازههاي كوفه ميرسيد! ولي به امر حق باز ميگشت؛ چون بناي حق بر چيز ديگري بود؛ چنانكه آمده «ان اللّه شاء ان يراك قتيلاً» و البته اين دليلي دارد كه در پايان اين مقاله به آن اشاره مختصري خواهيم كرد.
امام در روز عاشورا قدرت شگرفي از خود به منصه ظهور گذارد؛ آنگونه قدرتي كه در جنگ خيبر از پدرش علي عليهالسلام و در جنگهاي زمان علي از برادرش امام حسن عليهالسلام به ظهور رسيد و بايد هم چنين باشد، چه اين كه اين هر سه، حجت خدا و ولي او بودند و دستهاشان دست خدا بود، و «يداللّه فوق ايديهم».
وي انسان كامل بود و انسان كامل مظهر جميع اسماء و صفات حق تعالي است ـ چنانكه عرفاي شامخين در آثار خويش در مبحث «انسان كامل» در اين مورد دادِ سخن دادهاند و انصاف اين است كه از عهده آن خوب برآمدهاند ـ انسان كامل داراي سويّت اعتد اليه است و مرگ و ضعف و سستي و امثال اين امور عدميّه كه از انحراف مزاج از حدّ اعتدالي خود ناشي ميشود ـ به خودي خود ـ به او راه نمييابد اما از آنجا كه «كل نفس ذائقةالموت» سنت تغييرناپذير الهي است مرگ ايشان يا با كشتهشدن و يا با مسموم شدن آنها توسط دشمنان خدا انجام ميگيرد چنانكه آمده: «ما منّا الا مسموم او مقتول».
امام در روز عاشورا شجاعتهاي بي نظيري از خود نشان داد... لكن او ـ عليه السلام ـ هرگز پشت به دشمن نكرد و از برابرشان نگريخت.
عصر عاشورا، امام لحظات سختي را ميگذراند؛ اكنون او داغ هفده نفر از خاندان خود را ديده و جگرش از سوگ شهادت شصت تن از يارانش ـ كه به قول خودحضرت، باوفاتر از ايشان نه تاريخ به خود ديده و نه آيندگان خواهند ديد ـ سوخته؛ دشمن، خيمههاي حرم را به آتش كشيده و شعلهور ساخته است. امام هجوم غارتگران به خيمهها را براي يافتن غنيمت مي بيند، ضجّه كودكان معصوم را در ميان آتش مينگرد، نگاههاي نگران دخترانش را به خود ناظر و ناله دردناك زنان داغديده و اينك آماده اسارت شده را شاهد است و...امّا ديگر رمقي برايش نمانده، و تواني براي مقابله با اين نامردمان ندارد.
غروب عاشورا، آنگاه كه خورشيد هم از اعمال زشت اين پست عنصران خائن، شرمسار در پشت افق پنهان ميشود، دشمن با بي مروتي تمام و در نبردي نابرابر به صورت دسته جمعي بر امام كه اينك تنها و غريب و بي كس، از فرط جراحتهايي كه بر جسم شريف و مقدسش وارد آمده، در زاويهاي نشسته، حملهور ميشود و آن بزرگمرد جاودانه تاريخ را به بيرحمانهترين شكل ممكن به شهادت ميرساند و بدين ترتيب خط سرخي در تاريخ اسلام ترسيم ميشود كه تا نهايت زمان رهنماي همه آزادمرداني باشد كه مقتدايشان حسين است و مشيشان عزت و شرف و مردانگي.
چهارده قرن است كه خون عاشورا در شريانهاي تاريخ جريان دارد، عجبا! هر حادثه تاريخي، با گذشت زمان براي مردمان كمرنگتر، بي روحتر، به وادي نسيان نزديكتر و از هامون وضوح دورتر ميشود اما اين فقط عاشوراست كه هر چه بگذرد پر رنگ تر، باروحتر و در سرزمين خاطرهها زندهتر و واضحتر ميگردد و اين نكتهاي است كه هيچ بيناي منصفي آن را انكار نميكند.
پس واقعه عاشورا نه فقط يك واقعه تاريخي كه داراي مختصات زماني و مكاني ويژهاي باشد بل يك رويداد هميشه جاويد و همواره زنده است؛ بسان حقايق فرا زماني و بلكه فراتر از آنها.
اگر اذعان كنيم كه شكلگيري مكتب تشيع به دست مبارك امير مؤمنان علي عليهالسلام انجام گرفت به جرأت هم ميتوانيم مذعن شويم كه اشاعه شيعه به خون سيد شهداء امام حسين عليهالسلام بستگي داشت و در اين ميان هيچ شكّ و شبههاي براي محقق بصير باقي نخواهد ماند كه حضرت اباعبداللّه الحسين عليهالسلام به خواست و اراده آزاد خود چنين كاري را انجام داد و هيچ قهر و جبر و قسري بواسطه محيط و شرايط زماني و مكاني بر او ـ در گرفتن اين تصميم ـ حاكم و غالب نبود.
امام عليهالسلام از همه جوانب الهي ـ مادي و معنوي ـ بهرهمند بود و در صورت بيعت با يزيد ميتوانست حدود تواناييهاي مادي و دنيوي خويش را گستردهتر هم بكند و به بالاترين مقام و بيشترين ثروت و زيباترين زندگيها دست يابد ولي چون ديد اين زندگي ـ علي رغم وسعتش ـ يك حيات ذلتبار بيش نيست چنين نكرد، بيعت ننمود و حتي ساكت هم نماند.
و چون ميديد كه با بيعت او ـ به عنوان يك الگوي اسلامي ـ اسلام، طرفدار عيش و نوش و رفاه طلبي و ظلم و نفاق و غارت و اختلاس چپاولگران معرفي ميشود و از پايه و اساس متزلزل ميگردد (چرا كه ولايت بنيان اسلام است) زير بار بيعت با يزيد نرفت و خود فرمود كه مرگ با عزت را بر زندگي با ذلت ترجيح ميدهد كه: «لا اري الموت الا سعادة والحياة معالظالمين الا برما» و اين زيباترين و تمامترين نمونه است براي كسي كه بخواهد در راه عقيده خويش و احياي آن در هر عصر و هر كجا كه باشد فداكاري كند و خود را نيازمند يك اسوه حسنه ببيند.
پاسخ آن عده را تاريخ خيلي زودتر از آنچه انتظار ميرفت، داد. چيزي نگذشت كه مختار ثقفي قيام نمود و هر كسي را كه در مقابل حسين عليهالسلام ايستاده بود ـ حتي آن كه در تجهيز سپاهيان، نقشي به عهده داشت
به جزاي عمل زشت خود رساند. اما آرزوي حسين عليهالسلام فراتر از اينها بود، او رفع همه و هميشهظلم را ميخواست و اين، روزي است كه نه فقط قرآن و عترت عليهمالسلام كه تمامي انبيا و اولياء حق آن را وعده دادهاند. پس يقينا اين همه ظلمها و ستمها و نامردميهاي دشمنان حسين عليهالسلام بي جواب نخواهد ماند و روزي خواهد آمد كه همه ظلمها و جورها و بيعدالتيهابراي هميشه تاريخ خواهد شكست و اين چيزي است كه نماد آن در صورت بيرقي سرخ، بر گنبد مطهر حضرت اباعبداللّهالحسين عليهالسلام خودنمايي ميكند.
مرحوم شريعتي ميگفت: سران قبيلههاي عرب، آنگاه كه جنگي مابين دو قبيله درميگرفت، چون به ماههاي حرام بر ميخورد و مجبور ميشدند بنابر رسمي كه داشتند، جنگ را متوقف كنندبر فراز خيمه بزرگ قوم خود، پرچم سرخي ميافراشتند؛ معني اين، آن بود كه هر كس اين بيرق سرخ را ميبيند بفهمد كه مابين اين دو قبيله جنگ هنوز هم برقرار است منتها بايد اين ماههاي حرام بگذرد تا سكوت حاكم، به جنجال مبارزه اين دو قوم بشكند. اينك آنها كه به كربلا ميروند ميبينند كه گويي جنگ پايان يافته و سكوت مبهمي بر صحنه جنگ سايه افكنده اما ناگاه چشمشان به پرچم سرخي ميخورد كه بر بالاي قبّه آرامگاه حسين عليهالسلام در
اهتزاز است و گوياي اين پيام تنبّه آفرين است كه «بگذار تا اين سالهاي حرام بگذرد».
و به نظر من اين اميدواركنندهترين و خط دهندهترين حديث عاشوراست كه لاجرم به دست فرزند منتظرش ـ آن موعود يگانه و آن پنهان بيكرانه ـ به تحقق و عينيت خواهد پيوست و همه ظلم در برابر همه عدل ريشهكن و نابود خواهد شد.
آري! بايد اين سالهاي حرام بگذرد؛ سالهايي كه زمينه رشد و تكامل تودههاست؛ دوراني كه وعاء دگرگوني امتهاست و جوامع مسلمان را وظيفهاي نيست جز رشد و توسعه كيفي خويش، و تكليفش در برابر جوامع كفر و ظلم و استكبار چيزي نيست مبارزه منفي ـ و نه جهاد ابتدايي ـ (و البته اين با دفاع از حريم در صورت تهاجم بيگانگان منافي نيست)
بدون گذشت اين زمانها و پختهشدن مردمان و بالارفتن رشدفكري و ثبات عقايد و تثبيت و تحكيم اصول و ارزشها و از طرف ديگر ظهور بدعتها و به نهايتِ خود رسيدن ظلمها و شقاوتها [براي غربال شدن مردمان [و آمدن طوايف گوناگون در رأس حكومتها [براي روشن شدن عجز بشر در اداره امور] و جوشيدن انديشهها و تزها [براي معلوم گشتن نارسايي قوانين ساخته و پرداخته بشري] و... انقلابي ديگر ميسور نخواهد بود چرا كه بالا گرفتن ظلمها و تعديها و ظاهرشدن جورها و نامردميها به رشد فكري جورشكنها و ظلم ستيزها ميانجامد، چه آن كه تاريخ نشان داده است با تقويت يافتن يزيديان، روح مبارزه حسينيان به بالاترين مرتبه خود خواهد رسيد و نهايتا منجر به شكست باطل خواهد شد و حكومت جهاني موعود همه نسلها و عصرها برقرار خواهد گرديد (و البته اين مطلب در قلمرو مباحث نظري مطرح ميشود و به وضع عملي ـ جز در حدّي كه وظيفه مسلمانان را در عصر غيبت روشن ميكند ـ مربوط نميشود).
اينجاست كه تاريخ ستيز حق و باطل بار ديگر ـ منتها به وسعتي فراگير ـ تكرار ميشود و چون هميشه ـ و اين بار براي هميشه ـ حق پيروز ميگردد و باطل به نابودي ميگرايد: «جاء الحق و زهقالباطل» كه «انالباطل كان زهوقا» و اين مهمترين پيام جاوداني حسين عليهالسلام است.
شخصيت حضرت اباعبد اللّه الحسين عليهالسلام يك شخصيّت نمونه بود. او امام بود و ولايت داشت و «لاينال عهديالظالمين1»، و معلوم است كه منصب امامت نه به ارث ميرسد و نه چون مقامهاي اعتباري دنيا قابل نقل و انتقال و تفويض و امثال اينهاست بل مقام امامت و ولايت، موهبت حق است بر حسب قابليت و استعداد شخص و اگر در مورد ائمه ما عليهمالسلام اين منصب، غالبا (يعني همه جز يك مورد) از پدر به پسر رسيده دليل بر موروثي بودن آن نيست چه اين كه از امام حسن عليهالسلام به امام حسين عليهالسلام و از ميان فرزندان ائمه تنها به شايستهترينشان رسيده است.
به عقيده اين حقير ـ چنانكه مفصّلاً در جاي خود بحث نمودهام ـ خداي تعالي اين را يكي از ادله حقانيت مذهب شيعه اثنا عشريه براي طالبان طريق حق قرار داده زيرا تاريخ اصلاً و ابدا سراغ ندارد چنين موردي را كه دوازده نفر بلافاصله پس از يكديگر ـ كه يازده مورد آن پدر و پسرند ـ همه داراي يك سخن باشند و هيچ يك پدران خود را نه فقط انكار نكنند كه او را به تمامي بپذيرند و حتي در حد يك نكته از گذشتگان خردهگيري ننمايند و يا نگويند اين كه من ميگويم بهتر است (و اين حقير نميدانم ـ البته در حد اطلاع خود ـ چگونه يك چنين مطلب مهمي تاكنون از ديد علما و متكلمين ما پوشيده بوده است.)
علي ايّ حال امام حسين عليهالسلام داراري چنين مقامي است. او در دامن زهراي اطهر سلاماللّه عليها و تحت تربيت مولا اميرالمؤمنين عليهالسلام رشد يافت و همواره مورد محبت پيامبر - صلي اللّه عليه و آله - و سفارشهاي او و در كنار برادرش امام حسن عليه السلام و يار و غمخوار او بود.
انگيزه امام، در قيامش بر عليه ظلم و ظلمت، و ايدهآلش در دفاع از حريم حقّ و پاسداري از اسلام نيز، انگيزه و ايده آلي نمونه بود. رفتار و گفتارش نيز در طول زندگي، به شهادت تاريخ، نمونه بود. مصايبي كه در اين راه به جان خريد نيز مصيبتهايي بود منحصر به خود او، كه هرگز تاريخ نه اين چنين مصائبي را به خود ديده و نه - از قرائن ميشود گفت - خواهد ديد.
حماسه عاشورا، قيام و حماسهاي نمونه است؛ قيامي كه در خود، از ايثارها، فداكاريها، از خود گذ شتگيها، جانبازيها، شورها و حماسه ها و هزاران خصلت بزرگ، از خصائل انساني و مكارم اخلاقي، بسيار دارد؛ و نيز - در طرف مقابل - شقاوتها، ناجوانمرديها نامردميها، نفاقها، خيانتها و هزاران خصلت زشت از خصائل ضد انساني و رفتارهاي غير اخلاقي را در خود جاي داد و براي تمامي تاريخ به نمايش گذاشت.
از همين جا ميشود فهميد كه چرا حادثه عاشورا قابل تكرار نيست، و چرا حوادثي نظير آن، به اهميّت آن نبوده است، و چرا اين همه تأكيد شده است بر زنده ماندن اين واقعه تا هميشه زمان، و چرا بناي حقّ بوده است تحقّق آن؛ پس اگر فرمودهاند «كلّيوم عاشورا و كلّارض كربلا»، نظر داشتهاند بر لزوم استمرار آن در سراسر تاريخ، و اين كه هر مسلماني بر ظلم بشورد و از مظلوم دفاع كند و با خود بگويد: امام حسين عليه السلام، كه از معصومين بود (و معصومين و مخلصان اشرف خلايق بودند) جان پر ارزش خود را داد و زير بار ذلّت نرفت و با تمامي وجود از طريق حقّ و قرآن و اسلام دفاع كرد؛ ما چگونه در برابر اين همه ظلم، بي تفاوت باشيم؛ نه اين كه مراد اين باشد كه نظير چنين واقعهاي، از جهت ارزش و اهميّت، هر زمان، قابل تكرار خواهد بود.
خداي تعالي با چنين الگويي، براي امّت مرحومه، نمونهاي كامل از سعادت طلبي و مصاديق بارزي از مفاهيمي كه در قلمرو آن قرار ميگيرد؛ ـ در سپاه امام ـ و در مقابل نمونهاي از شقاوت گرايي و ـ مصاديق روشني از مفاهيمي كه در حيطه آن واقع مي شود در جناح دشمنان امام، تا هميشه تاريخ ايجاد فرمود تا براي هر كس، در هر زمان و در هر مكان در طلب نمونههايي از اين دست بر آيد و بخواهد مشي خود را آزادانه، انتخاب و دنبال كند در دسترس باشد و اين است يكي از مصاديق بارز قول حق تعالي كه: «قد تبيّن الرشد من الغيّ»1
به عبارت ديگر، خداوند طيّ اين صحنه مقدّر شده، ميخواهد نمونه كاملي از انسانيت، مردانگي و مروّت، علوّ درجه ـ تا آن حد كه از فرشتگان نيز بالاتر رود -، ايثار، شجاعت، فداكار ي، خُلق حَسن، صبر، ايستادگي، مقاومت و عشق، ايمان ويقين و... به نمايش بگذارد تا نمونه يك مرد مسلمان و - پس از آن - يك زن مسلمان (چون زينب عليها سلام) را به جهانيان عرضه كند.
تاريخ عاشورا دانشگاهي است براي بيان عملي اين مفاهيم، كه هر مفهومش آنها در روز عاشورا تمام و كامل معنا شد و مصداق يافت؛ و از طرف ديگر، الگوي مفاهيم مقابل را در سپاه عمر سعد نشان مي دهد و نمونه كاملي از يك انسان تربيت يافته - كه تا مرتبهاي پايينتر از حيوانات تنزّل ميكند - در دسترس ميگذارد و اين است كه دشمنان امام عليهالسلام، تماما، نمونههايي هستند از شقاوت، نامردمي، قساوت، نفاق، خيانت، مذلّت، جبن، بي وجداني و...
با اين اوصاف، غير منصفانه است اگر قيام امام عليهالسلام را براي گرفتن پاداش از خدا، براي دست يابي به حكومت، براي شفاعت شيعيان گنهكار (بسان «فدا»ي مسيحيان) و امثال اينها كه دون شأن و مقام آن حضرت است، بدانيم. آري! او شفيع ماست - به اذن حقّ - اگر از او حسين گونه زيستن را بياموزيم و از خدا حسين گونه مردن را بخواهيم، و تبعيّت از او اين است كه بر ظالم بتازيم و از مظلوم دفاع كنيم.
السلام عليك يا ابا عبداللّه و علي الارواح التي حلّت بفنائك.
درود بر تو اي بزرگمرد هميشه تاريخ؛ و درود بر آنهايي كه خالصانه، روح بزرگ و اهورايي خود را به مقدم تو فدا ساختند و به پيرويات، قيام خويش را ابديّت بخشيدند و جاودانه كردند.
والسلام
1- بقره / 124.
1-بقره/256.