قرآن :.
«بگو: به نظر شما, اگر عذاب خدا ناگهان يا آشكارا به شما برسد, آيا جز گروه ستمكاران (كسى ) نابود خواهد شد؟ ».
«پس , همان گونه كه پيامبران نستوه صبر كردند, صبر كن و براى آنان شتابزدگى به خرج مده روزى كـه آن چـه راوعـده داده مـى شـونـد بنگرند, گويى كه آنان جز ساعتى از روز را (در دنيا) نمانده اند (اين ) بلاغى است پس , آيا جز مردم نافرمان نابود خواهند شد؟ ».
ـ امام على (ع ): نابود شد, كسى كه قدرو اندازه خود را ندانست .
ـ نابودشد, كسى كه كار خود را سامان نداد.
ـ نابود شد, كسى كه هوس گمراهش كرد و شيطان او را به بيراهه كشاند.
ـ نابود شد, كسى كه از خود راضى گشت و به وسوسه هاى فريبنده نفس خويش اعتماد كرد.
ـ نابود شد, كسى كه يقين را به شك فروخت و حق را به باطل و آخرت را به دنيا.
ـ نـابـود شد, كسى كه به دنيا آرام گرفت و دين خويش را كابين آن كرد و در نتيجه , به هر طرف دنيا برگشت , او نيز برگشت , اودنيا را آرمان و معبود خود گرفته است .
ـ نابود شد, كسى كه (به نا حق ) مدعى شد و ناكام شد, كسى كه دروغ بست .
ـ امام سجاد(ع ): كسى كه حكيمى نداشته باشد تا راهنمايى اش كند, به نابودى در افتد و كسى كه احمقى نداشته باشد تا از اوپشتيبانى كند, به ضعف و خوارى افتد.
ـ امام على (ع ): مال اندوزان با آن كه زنده اند, مرده اند و دانشمندان تا روزگار برجاست , برجايند.
ـ انسانى كه قدر و اندازه خود رانشناسد, نابود شود.
ـ در (راه ) من دو گروه هلاك شوند:دوست افراطى و دشمن كينه توز.
ـ هر كه سينه خود را در برابر حق سپركرد, نابود شد.
ـ هر كه خود راى باشد, نابود شود.
ـ هر كه به هلاكت دنيا و آخرت تن در دهد, در هر دو جهان هلاك شود.
ـ هر كه خراج را بدون آبادانى بطلبد,شهرها را ويران كند و بندگان را به نابودى كشد و حكومتش جز اندكى نپايد.
ـ هركه شكيبايى او را نرهاند, بيتابى نابودش كند.
ـ هر كه نفس خويش را سرگرم غير خودكند, در تاريكى ها سرگردان ماند و در هلاكت ها فرو رود .
ـ عظمت خداوند پاك را با عقل خويش مسنج , كه در زمره هلاك شدگان خواهى شد.
ـ خـداونـد پيامبرى هدايتگر با كتابى گوياو فرمانى برپا فرستاد كه به واسطه آن به هلاكت نيفتد, مگر كسى كه (ذاتا) هلاك شدنى است .
ـ مـن شما را به راه روشنى كشاندم كه درآن به هلاكت نيفتد, مگر كسى كه (طبعا) هلاك شدنى است .
ـ در يـادكرد از پيشامدهاى آينده ـ :خود را بى باكانه در ميان شعله هاى فروزان آتش فتنه اى كه با آن رو بـه رو مـى شويد, ميندازيد و از سر راه آن كنار رويد و وسط راه را برايش باز بگذاريد, زيرا به جـان خـودم سوگند كه در زبانه آتش آن فتنه ,مؤمن نابود مى شود و نامسلمان در آن به سلامت مى ماند.
قرآن :.
«و در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را با دستان خود به نابودى نيفكنيد و نيكى كنيد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد».
ـ هـنـگـامـى كـه مامون امام رضا(ع ) را به پذيرفتن ولايت عهدى مجبور كرد, به ايشان گفت : تو هـمـواره با من برخوردهايى مى كنى كه من خوش ندارم و خودت را از خشم من ايمن مى دانى به خدا سوگند مى خورم , كه اگر ولايت عهدى را نپذيرى , تورا به پذيرفتن آن مجبور مى كنم و اگر باز هم نپذيرى , گردنت را مى زنم حضرت فرمود: خداوندعزوجل مرا نهى فرموده است از اين كه بـا دست خود خويشتن را نابود كنم حال كه چنين است هر كارى كه به نظرت مى رسد بكن و من ولايت عهدى را مى پذيرم , به شرط اين كه هيچ كس را عزل و نصب نكنم .
ـ امـام رضـا(ع ) ـ در پـاسـخ بـه فـرزنـد صـلـت كه پرسيد: چرا با وجود آن كه به دنيا اظهار زهد مـى كـنـى ولايت عهدى راپذيرفتى ؟
ـ :خدامى داند كه من اين كار را ناخوش داشتم , اما وقتى ميان پذيرفتن ولايت عهدى و كشته شدن مخير شدم , پذيرفتن آن رابر كشته شدن ترجيح دادم .
ـ هـنـگـامـى كـه ولايـت عهدى راپذيرفت ـ :بار خدايا, تو مرا از اين كه با دست خود خويشتن را به نـابـودى انـدازم نـهـى فـرمـودى , ولـى مـجبورو ناچار شدم , چه اين كه اگر ولايت عهدى او را نمى پذيرفتم از جانب عبداللّه مامون در آستانه كشته شدن قرار مى گرفتم من نيز همانند يوسف و دانـيال (ع ) مجبور و ناچار شدم , زيرا هريك از ان دو نيز (از روى ناچارى و اجبار) از جانب طاغوت زمان خود عهده دار ولايت شدند.
ـ امـام صادق (ع ): اگر مردى دار و ندارخود را در راهى از راه هاى خدا انفاق كند, كار درست و به جـايى نكرده است مگر نه اين كه خداوند متعال مى فرمايد: «خويشتن را با دستان خود به نابودى نكشانيد و نيكوكارى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد» يعنى ميانه روان را؟ .
ـ اسـلـم ابـوعمران : ما در قسطنطنيه بوديم و فرمانده سپاه مصر عقبة بن عامر بود و سردار لشكر شام فضالة بن عبيد صف بزرگى ازسپاه روم بيرون آمد و ما در برابر آنان صف آرايى كرديم در اين هـنـگام يكى از سربازان مسلمان بر سپاه روم تاخت و خود را به دل آنان زد مسلمانان فرياد زدند و گـفـتـنـد: سـبـحـان اللّه , بـه دست خود خويشتن را به نابودى مى دهد ابو ايوب , صحابى رسول خـدا(ص ), بـرخـاست وگفت : اى مردم , شما اين آيه را چنين تاويل مى كنيد, در حالى كه اين آيه دربـاره مـا جـماعت انصار نازل شد, زيرا هنگامى كه خداوند دين خود را قدرت بخشيد و ياورانش زياد شدند,عده اى از ما پنهان از رسول خدا(ص ) به عده اى ديگر گفتند: اموال و دارايى هاى ما از بـيـن رفـت و حـالا كه خداوند اسلام را قدرت بخشيده و ياورانش فزونى گرفته اند, بهتر است به امـوال واملاك خود بپردازيم و آن چه را از بين رفته است آباد و جبران كنيم در اين هنگام خداوند درپـاسـخ بـه آن چه ما گفته بوديم , اين آيه را بر پيامبرش نازل فرمود: «و در راه خدا انفاق كنيد وخويشتن را با دست هاى خود به نابودى نيفكنيد» بنابراين , مقصود از اين نابودى همان پرداختن ما به اموال و آباد كردن آن ها و فرو گذاشتن جنگ و جهاد از سوى ما بوده است .
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در سـفـارش بـه فـرزنـد بـزرگـوار خود حسن (ع ) ـ : بدان اى فرزندم كه تو تـحت تعقيب مرگى هستى كه هيچ گريزانى را از چنگ آن رهايى نيست پس , مواظب باش مرگ درحالى به سراغت نيايد كه گناه مى كرده اى و به خود وعده توبه از آن مى داده اى , اما مرگ ميان توو اين وعده ات فاصله اندازد و آن گاه دريابى كه خودت را به نابودى افكنده اى .
ـ امام على (ع ): بهترين همت هابلندترين آن هاست .
ـ امام باقر(ع ): هيچ شرافت و افتخارى چون بلند همتى نيست .
ـ امام على (ع ): نيكوترين خصلت ها ارجمندى همت هاست .
ـ شرافت به همت هاى والاست نه به استخوان هاى پوسيده .
ـ هركه بر نردبان همت ها بالا رود, ملت ها او را بزرگ دارند.
ـ امـام سـجـاد(ع ) ـ در دعـا ـ : و مـا را ازكـسانى قرار ده كه جان هايشان را به بلندى شتاباندى و هـمـت هـاى آنـان را از جـسـتـن عزت در ميان مردم فرود آوردى و از اين رو دل هايشان همواره سرگشته و در پرواز بود تا اين كه سرانجام درباغ هاى پر نعمت بهشت فرود آمدند.
ـ امام على (ع ): هرگاه در طلب چيزى بر مى آيى , بلند همت باش .
ـ پـيـامـبـرخدا(ص ): خداوندمتعال كارهاى والا و شريف را دوست دارد و كارهاى پست و حقير را خوش ندارد.
ـ امام باقر(ع ): ابوذر, كه خدايش رحمت كناد, از خوف خداى عزوجل چندان گريست كه به چشم درد مبتلا شد به او گفته شد:اى ابوذر, خوب است دعا كنى خداوند چشمانت را شفا بخشد ابوذر گفت : من از اين كار غافلم و اهميت چندانى هم به آن نمى دهم گفتند: چه چيز تو را از آن غافل ساخته است ؟
گفت : دوامر بزرگ : بهشت و دوزخ .
ـ امـام على (ع ): آن كس از همه بيشتردرمضيقه وتنگ حالى است كه خواهش هاى او بسيار باشد و خواست و آرمانش بزرگ وخرجى اش زياد, و كمك (خرج ) او اندك .
ـ دل (و جـان ) آن كـس بـيـشتر از همه در رنج است كه همتش بلند باشد, و مردانگى اش بسيار و توانايى اش اندك .
ـ در همت ميانه رو باش , تا از كسى كه دنبال پيدا كردن لغزش هاى توست , ايمن بمانى .
ـ امام على (ع ): (ارزش ) انسان به همت اوست , نه به ثروتش .
ـ قدر مرد, به قدر همت اوست .
ـ هركه همتش والا باشد, ارزشش عظيم شود.
ـ انسان را چيزى به مانند همت اوبلند نگردانيد و او را چيزى چون شهوتش پست نكرد.
ـ امـام عـلـى (ع ): هم خود را مصروف آخرتت گردان و اندوهت را مصروف خودت , زيرا چه بسيار انـدوهـگـيـنى كه اندوهش او را به شادى جاويدان رساند و چه بسيار با هم و غمى كه به آرزويش دست يافت .
ـ تـمـام همت و كوشش خود را براى رهايى از جايگاه بدبختى و كيفر و نجات از سراى بلا وعذاب قرار ده .
ـ همت و تلاش خود را به آخرتت اختصاص ده .
ـ آن فريب خورده اى كه از دنيا به بالاترين خواست خويش رسد, همچون كسى نيست كه ازآخرت به كمترين بهره اش دست يابد.
ـ پيامبر خدا(ص ): اى مردم , به آبادكردن آخرت خويش كه بدان مكلفيد روى آوريد و همت خود را مصروف نزديك شدن به طاعت او كنيد.
ـ از جـمـله سخنان نجواآميز خداوندمتعال با موسى (ع ) اين بود: چگونه همت تو متوجه آن چه نزد من است نباشد, در حالى كه لاجرم به سوى من بر مى گردى !.
ـ امام على (ع ): و بايد هم و غم توبراى جهان پس از مرگ باشد.
ـ هر كه هم و غمش براى آن چه نزد خداوند سبحان است نباشد, به آرزوهاى خود نرسد.
قرآن :.
«و كسانى كه در راه ما كوشيده اند, به يقين راه هاى خود را بر آنان مى نماييم و در حقيقت , خدا با نيكوكاران است ».
ـ امام على (ع ): هر كه ديده انديشه اش را شب ها بيدار نگه دارد, به اوج همت و خواست خود برسد.
ـ هر كه نهايت توان خود را به كارگيرد, به نهايت خواست خود دست يابد.
ـ هركه آخرت هم و غم او باشد, درخير و خوبى به اوج خواست خود برسد.
ـ امام سجاد(ع ) در دعا : (بار خديا,)از گواهى و شهادت , عادلانه ترين آن را از تو مسالت دارم و از عبادت با نشاطترين آن را و از همت عاليترين آن را.
ـ نـيـز در دعـا : هـمـتـم بـه تـمـامـى مـتوجه توست و رغبتم به توست , تو مراد منى نه غير تو و شب زنده دارى و بى خوابى كشيدن هاى من براى توست نه براى جز تو.
ـ نـيـز در دعـا : مـرا پيكرى روحانى بخش و دلى آسمانى و همتى پيوسته به تو و يقينى صادق در محبت به تو.
ـ نـيـز در دعـا : اى كـسـى كه عارفان را به طول (يا عطر) مناجاتش مانوس كرد و جامه ولايت و دوستى اش را بر قامت ترسندگان پوشاند, كى شاد بشود كسى كه همتش متوجه جز تو باشد و چه وقت بياسايد كسى كه عزم واراده اش جز تو را بخواهد!.
ـ نيز در دعا : آرزويم مرا به سوى توراند و همتم اى معبود بى نياز و تواناى من , وقف تو شد و رغبتم به آن چه نزد توست , بسيارگرديد.
ـ امام على (ع ): والاترين همت هاپايبندى به پيمان (ياحق و حرمت ديگران ) است .
ـ بهترين همت ها, وفا كردن به وعده است .
ـ امام على (ع ): بردبارى و وقار دوهمزادند كه از بلندى همت زاده مى شوند.
ـ كرم داشتن , زاييده بلندى همت است .
ـ عاليترين همت ها, نزديكترين آن ها به كرم است .
ـ كردار زيبا, از بلندى همت خبرمى دهد.
ـ طمع بريدن از آن چه در دست مردم است , (نشان ) عزت نفس و بزرگى همت است .
ـ امام باقر(ع ): عزت طمع نداشتن رابا بلندى همت به دست آر.
ـ امام على (ع ): پايبندى به قناعت , از والايى همت است .
ـ احسان كردن , از والايى همت است .
ـ اندوه ها به اندازه همت ها و خواسته هاست .
ـ اندوه هاى مرد به اندازه همت اوست .
ـ اندوه ها به اندازه همت هاست .
ـ ننگ و عار (داشتن از زشتى ها) به اندازه همت است .
ـ هر كه همتش بزرگ باشد, هم وغمش بزرگ است .
ـ هر كه همتش بزرگ باشد, مقصدش عالى (يا كمياب ) است .
ـ شجاعت مرد, به اندازه همت اوست .
ـ امام على (ع ): فرمانبرى (از خداوند) همت زيركان است نافرمانى (از خدا) همت پليدان است .
ـ دنيا, ميدان تمرين و مسابقه مؤمن است و عمل هم و غم او و مرگ ارمغانى براى او و بهشت جايزه او, دنيا بهشت كافر است ولذت هاى گذرا همت او و مرگ مايه بدبختى او و آتش دوزخ فرجام او.
ـ هركه معرفتش درست باشد, جان اوو همت او از اين جهان فانى روى برتابد.
ـ اگـر هـمـت والاى اصـلاح مـردم را در سـردارى , از خودت آغاز كن , زيرا پرداختن تو به اصلاح ديگران , در حالى كه خود فاسد باشى بزرگترين عيب است .
ـ سـعـادتـمـنـد نباشد, مگر كسى كه همتش (اصلاح ) خودش باشد, پيوسته از آن حساب بكشد و مطالبه كند و با آن بستيزد.
ـ رغبت خردمند, به حكمت است و همت نادان اندر كار حماقت .
ـ همت خويش را مصروف چيزى گردان كه لازم توست و در آن چه به كارت نمى آيد فرو مرو.
ـ خوشا به حال كسى كه همت خود را منحصر به چيزى كرد كه به كارش مى آيد.
ـ امـام صادق (ع ): سه چيز انسان را ازرفتن در پى مقامات عاليه و اهداف بلند باز مى دارد: كوتاهى همت , چاره انديش نبودن و سستى انديشه .
ـ امام على (ع ): هر كه همتش حقيرباشد, فضيلتش از بين برود.
ـ با كسى كه همت پست دارد,همنشينى مكن .
ـ رشك بردن بر نعمت دوست , ازدون همتى است .
ـ كسى كه همت ندارد, انسانيت ندارد.
ـ آدم حقير, همت ندارد.
ـ آرزوها همت مردان است .
ـ به خدا پناه مى بريم از مطامع پست و همت ها و خواسته هاى ناپسند.
ـ و (غالبا) افراد دراز قد, كوتاه همتند.
ـ امـام بـاقـر(ع ): رسـول خدا(ص ) پيش از (ظهور) اسلام , در طائف بر مردى وارد شد و آن مرد از حضرت با احترام پذيرايى كرد پس از آن كه خداوند محمد(ص ) را به سوى مردم فرستاد, به آن مرد گـفته شد: آيا مى دانى آن كسى كه خداوند عزوجل به سوى مردم فرستاده است , كيست ؟
گفت : نـه گـفـتند: او محمد بن عبداللّه , يتيم ابو طالب و همان كسى است كه در فلان و بهمان روز در طـائف مـيـهـمـان تو شد و تو او را گرامى داشتى امام باقر(ع ) فرمود: پس , آن مردخدمت رسول خـدا(ص ) آمـد و سـلام كرد و مسلمان شد آن گاه عرض كرد: اى رسول خدا, آيا مرامى شناسيد؟
حـضـرت فـرمـود: تو كيستى ؟
عرض كرد: من صاحب همان منزلى هستم كه شما در جاهليت در فـلان و بـهـمـان روز وقـتـى بـه طائف آمديد وارد آن شديد و من با احترام از شما پذيرايى كردم رسول خدا(ص ) به او فرمود: خوش آمدى حاجتت را بخواه عرض كرد: دويست گوسفند با چوپانان آن هـا بـه من عطا فرماييد حضرت دستور داد به او دادند آن گاه به اصحاب خود فرمود: اين مرد هـمـت آن رانـداشـت از من همان چيزى را بخواهد كه پيرزن بنى اسرائيلى از موسى (ع ) خواست اصـحـاب عرض كردند: مگر پيرزن بنى اسرائيلى از موسى چه خواست ؟
فرمود: خداوند عزوجل به مـوسـى وحـى فـرمـودكـه پـيش از آن كه مصر را به قصد سرزمين مقدس در شام ترك گويى , اسـتخوان هاى يوسف را با خود ببرموسى از قبر يوسف جويا شد پيرمردى آمد و گفت : اگر كسى جـاى قـبـر او را بـلد باشد آن كس فلان پيرزن است موسى (ع ) در پى او فرستاد وقتى پيرزن آمد, موسى به او فرمود: تو جاى قبر يوسف رامى دانى ؟
عرض كرد: آرى موسى فرمود: پس , آن را به من نشان بده , هرچه بخواهى به تو مى دهم پيرزن گفت : آن را نشانت نمى دهم , مگر اين كه هر چه من بگويم همان را به من بدهى موسى فرمود:بهشت از آن تو باشد پيرزن گفت : نه , من تعيين مى كنم خـداونـد عـزوجـل به موسى وحى فرمود كه نگران نباش , بگذار او تعيين كند موسى به او فرمود: تعيين با تو عرض كرد: مى خواهم روز قيامت در بهشت باتو هم درجه باشم رسول خدا(ص ) فرمود: اين مرد همت آن را نداشت تا از من همان چيزى را بخواهدكه آن پيرزن بنى اسرائيلى خواست !.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): چـقـدرفـاصـلـه اسـت ميان خواسته اين اعرابى و خواسته آن پيرزن بنى اسرائيل !زمانى كه موسى مامور شد از دريا عبور كند و به كنار دريا رسيد, مركب هاى آنان صورت خـود را بـرگرداندند و به عقب برگشتند موسى گفت : خدايا, چه شده است ؟
خداوند فرمود: تو در نـزديـكى قبريوسف هستى پس استخوانهاى او را با خودت ببر اما چون قبر با خاك يكسان شده بـود, موسى جاى آن را پيدا نمى كرد لذا پرسيد: آيا كسى از شما جاى قبر را مى داند؟
عرض كردند: اگـر كسى باشد كه جاى آن را بلد باشد, آن كس پيرزن بنى فلان است او مى داند كجاست موسى دنبال او فرستاد او به فرستادگان موسى (ع ) گفت : چه مى خواهيد؟
گفتند: نزد موسى بيا وقتى به حضور موسى آمد, به او فرمود: تومى دانى قبر يوسف كجاست ؟
گفت : آرى فرمود: پس آن را به مـا نـشان بده پيرزن گفت : نه به خدا, مگراين كه آن چه را از تو بخواهم به من بدهى ! موسى به او فـرمـود: مـى دهـم پيرزن گفت : از تو مى خواهم كه در بهشت با تو در همان درجه اى باشم كه تو هستى موسى فرمود: بهشت را بخواه (كافى است ) گفت : نه به خدا, راضى نمى شوم , مگر اين كه با تـو بـاشـم ! موسى سعى كرد او را از خواسته اش منصرف كند, اماخداوند به موسى وحى فرمود كه آن چه مى خواهد به او بده , زيرا اين از تو چيزى كم نمى كند پس ,موسى خواسته پيرزن را قبول كرد و پيرزن قبر را نشان موسى داد پس استخوان ها را در آوردند و ازدريا گذشتند.