شكوفايي و رو به نضج نهادن انديشه سياسي اسلامي، از ميوههاي شيرين و دلنشين خيزش نوين اسلامي در ايران و گستره گيتي است. آهنگ بازگشت به قرآن و آموزههاي كتاب و سنت و نگاهي نو به فرآوردههاي آسماني، نويدبخش اين خيزش است و تأمل و انديشه در مفاهيم و واژگان سياسي قرآن كريم، از ضرورتهاي اجتنابناپذير اين حركت است. اين بررسي از جنبههاي گوناگون و زاويههاي متفاوت، اهميتي خاص و حساسيتي ويژه دارد. برخي از اين جنبهها عبارتند از:
1ـ قرآن كريم به عنوان معجزه جاودانه پيامبر خاتم(ص)، سند معتبر و مورد وثوقِ همه مسلمانان و جميع فِرَق و نحلههاي اسلامي، با هر فكر و ديدگاهي كه در نظر گرفته شود، ميباشد. افزون بر منزلت قدسي و احترام ويژهاي كه اين كتاب نزد مسلمانان دارد، بانگ تحدّي آيات الهي قرآن،1 در اين زمان هم، نظر انديشمندان و متفكران جهان را به سوي خود جلب ميكند و با اين بانگ، تفوّق و برتري منطق وحي كه از زلال معارف الهي سرچشمه گرفته است، بر تمامي انديشهها و تفكراتي كه هماكنون سيطره بر جوامع دارند و هر كدام به نوبه خود با چالشها و تأملات فراواني روبهرو ميباشند، به اثبات ميرسد. تحدّي قرآن كريم، هماكنون هم طالبان حقيقت و جويندگان واقعي معرفت را به سوي خود فرا ميخواند و اين رسالت بزرگ و تكليف عظيم بر دوش آشنايان با معرفت قرآني، سنگيني مينمايد كه بشر خسته از عصر ماديت و سرخورده از ناهنجاريهاي فراوان حاكم بر زمين را با حقايق زيبا و آرامشبخش آيات نور، پيوند زنند و آنها را ميهمان خوان گسترده و بيمنت دانشهاي الهي نمايند.
2ـ قرآن، كتاب هدايت انسان است و كدامين زمان را ميتوان به ياد آورد كه بشر از عصر حاضر سرگشتهتر و حيرانتر نبوده است. بحران امروز انسان، بحران بيهويتي است، عصري كه انواع مكتبها و فلسفهها به بازار روانه شده و به شكلهاي مختلف، شييءگرايي و تكثر معرفتي را عرضه ميكنند و با اين عرضه، بر ضلالت و حيرت انسان ميافزايند و هرچه بيشتر او را به سراشيبي بيهويتي ميكشانند. گويا بشر، از خود خسته شده و به دنبال ندايي ميگردد كه او را از اين وادي ظلماني و سردرگمي برهاند. آيا كدامين ندايي را جز پيام قرآن ميتوان يافت كه درمان دردهاي او قرار گيرد و او را با هويت خويش دوباره آشتي دهد؟
3ـ يكي از زمينههاي اصلي و بنيادين چالشهاي انسان معاصر در عرصه انديشه و معرفت، مفاهيم اجتماعي و سياسي است. امروزه مفاهيم اساسي و مهمي چون مشروعيت، عدالت، آزادي، تساهل، تسامح، خشونت، فراروي انديشمندان جهاني قرار دارد و هر يك از اين مفاهيم به نوبه خود انبوهي از علامت سؤال را با خود همراه داشته و در برابر نگاه انسان قرار ميدهند، در حالي كه كسي هنوز نتوانسته پاسخ نهايي آنها را بيابد و براي هميشه گره آنها را باز نمايد. و اين در حالي است كه با رواج انديشه سكولاريزم و رانده شدن حقايق ديني به حاشيه حيات اجتماعي و شخصي خوانده شدن آموزههاي وحي و سيل بنيانكن دهها و صدها كتاب و مقاله و اثر فرهنگي و هنري كه روزانه روانه بازار ميشود و به ترويج متاع سكولاريزم ميپردازد، گويا كسي را جرأت آن نيست كه در اين هياهو بانگي برآورد و اعلام كند؛ پس كيست كه توان پاسخگويي به پرسشهاي بيپاسخ بشريت را دارد؟ آيا بهتر آن نيست كه بر چشمه زلال وحي وارد شويم و سؤال خود را در آنجا مطرح نماييم، ببينيم آيا ميتوانيم پاسخ خود را از آنجا دريافت نماييم؟ آيا قرآن كه «تبيان كلّ شيء» است و نور است و هدايت، پاسخ پرسشهاي سياسي ـ اجتماعي را به خود انسان واگذار نموده و نسخهاي براي درمان اين مشكلات ندارد؟ يا آنكه چون براي راهنمايي آمده و رسالت رهايي انسان از گمراهي را بر دوش ميكشد و ميخواهد او را به سرمنزل سعادت و كاميابي رهنمون باشد، براي هر پرسشي كه انسان را به حيرت وا داشته، پاسخي دارد و ميتواند او را به سوي نور و تعالي و كمال راهنمايي كند؟ مگر قرآن نفرمود: «و انزلنا اليكم نورا مبينا» (نساء/174) ما نور آشكاري را به سوي شما فرو فرستاديم. كتابي كه براي هر چيزي تبيان است: «و نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء»؟ (نحل/89)
از سويي ديگر مگر قرآن انسان را به تدبر در آيات و تفكر و انديشه در پيام وحي دعوت ننموده است: «افلايتدبّرون القرآن» (نساء/82) و آيا قرآن شفا و رحمت براي مؤمنان نيست: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين»؟ (اسراء/82) مگر رسول گرامي اسلام(ص) خطاب به مقداد و ديگر مسلمانان حاضر، در شأن قرآن و نقشي كه ميتواند براي زندگي انسان ايفا كند نفرمود:
«فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن...؛ آن هنگام كه فتنهها بر شما همچون شب تاريك پوشيده شد، به قرآن پناه ببريد. قرآن كتابي است كه هر كسي آن را فرا روي خود قرار دهد، وي را به سوي بهشت سعادت و كرامت راهنمايي ميكند و دليل و راهنمايي است كه انسان را به بهترين راه، هدايت ميكند.»2 آيا بهتر آن نيست كه مفاهيم سياسي قرآن كريم را مورد تأملي دوباره قرار دهيم و ببينيم در عصر بيهويتي بشر و عصري كه مسلمانان آهنگ بازگشتن به خويشتن دارند، آيا قرآن براي مشكلات اجتماعي ـ سياسي چارهاي انديشيده است؟ اگر پاسخ مثبت است، آن راه حلها چيست؟ در عصري كه ماديگرايي غرب و انديشههاي ليبراليزم دموكراسي، سيطره جهاني يافتهاند و در انديشه بلعيدن همه چيز عالمند، و شيوه و راه خود را پاسخ نهايي به تمامي مشكلات بشر معرفي ميكنند و بشريت را به بردگي و زانوزدن و فدا شدن در برابر راه و رسم خود ميخوانند، چگونه ميتوانيم با استفاده از واژگان قرآن در عرصه انديشه سياسي، راه خود را بيابيم و مژده افق سبز و روشني از عدالت و آزادي براي ديگران داشته باشيم؟
اكنون به عنوان نمونه و پيش درآمد، به تحليل و بررسي يكي از واژههاي كليدي قرآن كه در عرصه مقوله سياست، نيز داراي پيام رسا و روحبخش است، ميپردازيم.
ارباب در قرآن كمال و رشد مطلوب ارتقا ميدهد، به كار رفته است و در نتيجه مفهوم اسم فاعل يافته است. در اين مفهومِ استعارهاي نو، براي ربّ معاني گوناگوني را برشمردهاند. برخي از اين معاني عبارتند از: سيّد (آقا و رييس)، مصلح، مالك و سائس (سياستگذار). «ربّ» وقتي به صورت مطلق به كار رود، از نامهاي خداي سبحان است و در اين مفهوم، نميتوان آن را جمع بست. اما به شكل مضاف، قابل كاربرد براي خداوند و ديگر موجودات ميباشد مثل: ربّ كلّ شيء و ربّ هارون و موسي و ربّ العالمين براي خداوند، يا ربّ الدّار و ربّ الفرس، براي غير خداوند. چنانكه جناب عبدالمطلب به ابرهه گفته بود: «انا ربّ الابل و للبيت ربّ يمنعه؛ من صاحب شترانم، كعبه هم صاحبي دارد كه از تجاوز به آن جلوگيري خواهد كرد.»3
در صورتي كه «ربّ» براي موجودي غير از خداوند متعال به كار رود، قابل جمع بستن است. بدين ترتيب، در كاربرد عرفي، معنا و مفهوم «ارباب» عبارت است از: صاحبان، مالكان، پرورندگان، خدايان و سياستگذاران.4 البته ارباب در زبان فارسي، با اغماض از معاني جمع آن، به رييس ده و مالك و بزرگ گفته ميشود و در نتيجه به صورت مفرد استعمال ميگردد.5
واژه «ارباب» را در چهار آيه از آيات مشاهده ميكنيم:
1ـ «قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم الاّ نعبد الاّ اللّه و لا نشرك به شيئا و لا يتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛ (آلعمران/64)
بگو اي اهل كتاب بياييد بر سر عقيدهاي كه بين ما و شما مشترك است بايستيم؛ جز خداوند را نپرستيم و براي او شريكي قائل نشويم و هيچ يك از ما ديگري را به جاي خداوند به عنوان ارباب و صاحب اختيار خود قرار ندهد، پس اگر روي گردانيدند بگوييد، شاهد باشيد كه ما مسلمانيم.»
2ـ «و لا يأمركم ان تتخذوا الملائكة و النبيين اربابا، ايأمركم بالكفر بعد اذ انتم مسلمون؛ (آلعمران/80)
(هيچ پيامبري) به شما دستور نميدهد كه فرشتگان و پيامبران را به اربابي (صاحب اختياري) برگزينيد، آيا پس از آنكه مسلمان گشتهايد، شما را به كفر فرمان ميدهد؟»
3ـ «اتّخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه و المسيح ابنمريم و ما امروا اِلاّ ليعبدوا الها واحدا لا اله الاّ هو، سبحانه عمّا يشركون؛ (توبه/31)
(يهوديان و مسيحيان) احبار و راهبانشان را به جاي خداوند ارباب و صاحب اختيار قرار دادند (همچنين) مسيح بنمريم را. حال آنكه فرماني جز اين به آنان داده نشده بود كه خداي يگانه را بپرستند، كه خدايي جز او نيست، منزه است از شريكي كه براي او قائل ميشوند.»
4ـ «يا صاحِبَيِ السجن ءَأرباب متفرقون خير ام اللّه الواحد القهّار؛ (يوسف/39)
(يوسف به دو همبند زنداني خود گفت): اي همبندان من، آيا ارباب و خدايان گوناگون بهتر است يا خداوند يگانه قهار؟»
چهار آيه بالا، يك پيام مشترك دارد. سه آيه نخست در مقام مناظره و روشنگري با پيروان اديان توحيدي و اهل كتاب، به اين پيام اشاره دارند. در آيه چهار به نقل از حضرت يوسف با دوستان زنداني خويش و پرسشي كه از آنان ميكند و آنان را به تأمل و انديشه در فطرت و يافتن پاسخ درست و شايسته براي پرسش يوسف(ع) وادار ميكند، همان پيام كه پاسخ فطرت انساني هم هست، مطرح شده است. اين پيام واحد، گسستن از «ارباب» و خدايان و صاحباختياران دروغين و پيوستن به توحيد است. ايمان به ربوبيت تكويني و تشريعي الهي و دوري جستن از ربوبيت و صاحباختياري موجودات كوچك و كمارزش، مضمونِ واحد آيات چهارگانه «ارباب» است. انسان به حكم فطرت توحيدي و آنچه انديشه و خرد به او تعليم ميدهد، نبايد موجودي را هرچند مقدس و داراي بها باشد، از احبار و رهبان و دانشمندان روحاني تا پيامبران و فرشتگان، به اربابي خود برگزيند و گرفتار شرك و بتپرستي گردد.
پرسش تأثيرگذار و بنياني در آيات ارباب، يافتن معناي «اتخاذ ارباب» است. اكنون كه اتخاذ ارباب، يا اربابگيري و اربابگرايي، به عنوان يك رفتار ناهنجار و زشت و نابخردانه، مورد نكوهش و طرد قرآن كريم است و انسان موحد، به فرمان خداي سبحان و راهنمايي قرآن كريم ميخواهد اين نهي الهي را امتثال كند و براي خود ارباب نگيرد، بايد چه كاري انجام دهد؟ به بيان ديگر، آنان كه به بيراه رفتهاند، و براي خود ارباب برگزيدهاند، چه عقيده و ايماني داشتهاند و يا چه رفتاري انجام داده و چه كردار و فعل از آنها سرزده است كه گرفتار سرزنش قرآن و فطرت، هر دو، شدهاند؟ آيا اتخاذ ارباب، تنها به عقيده و ايمان دروني محدود ميشود؟ همين كه انسان، جز خداي واحد، موجودي را خداي خود نپنداشت و به او ايمان پيدا كرد، براي خود ارباب گرفته است، يا آنكه مسأله محدود به عقيده و ايمان دروني نميشود و ممكن است انسان در درون خود بگويد من به توحيد گرويدهام و جز خدا به الوهيت و ربوبيت خدايي ديگر اعتقاد ندارم، تنها او را ربّ خويش ميشناسم و تنها براي او سر به سجده مينهم، اما در رفتار و كردار كاري انجام دهد كه معنايي جز اتخاذ ارباب نداشته باشد و بيتوجه به وادي شرك و اربابپرستي فرو غلتيده باشد؟
براي يافتن پاسخ پرسشهاي بالا كه در بحثهاي بعدي روشن ميشود و تأثيرگذاري شگرفي بر حوزههاي معرفتي مختلف دارد، مناسب آن است كه نگاهي دوباره به معناي «ارباب» داشته باشيم.
از آنجا كه «ارباب» در لغت، جمع ربّ است، «اربابگرايي» آن خواهد بود كه انسان ربوبيت، موجوداتي جز خداوند سبحان را پذيرا باشد و از پذيرش توحيد در ربوبيت الهي سر باز زند. بنابراين «اتخاذ ارباب» رابطهاي متعاكس با ربوبيت الهي خواهد داشت. به هر اندازه انسان در كانون نوراني توحيد ربوبي بيشتر قرار گرفت، به همان اندازه از شرك و گرايش به ارباب و موجودات بيمقدار ديگر دوري گزيده است و بر عكس هر گامي كه انسان از ربوبيت الهي فاصله گرفت، به ربوبيت موجودي غير پروردگار عالم در وادي «اربابگرايي» در غلتيده است. بدين ترتيب بايد ربوبيت را بشناسيم؟
ربوبيت چيست؟
ربوبيت، دو بُعد دارد: ربوبيت تكويني و ربوبيت تشريعي.
تدبير و اداره جهان هستي و گستره آفرينش به ربوبيت تكويني مربوط ميشود. مفهوم توحيد در ربوبيت تكويني آن است كه موحد، ايمان و عقيده داشته باشد كه تدبير و اداره تكوين خلقت، تنها به دست پروردگار عالم است و هيچ پديدهاي از قلمرو ربوبيت او بيرون نيست. در ربوبيت تكويني، موحد به اين حقيقت نائل گشته و اين واقعيت را دريافته است كه سراسر هستي، از گردش ستارگان و چرخش منظومهها و كهكشانها تا وزش باد و رويش گياه و جنبش ذرات اتم، همه با تدبير و اشراف و مشيت، «ربّالعالمين» انجام ميپذيرد. اوست كه همه چيز را آفريده و بر اساس حكمت و مشيت هدايت ميكند. «ربّنا الذي اعطي كلّ شيء خلقه ثم هدي6 (طه/50). توحيد در ربوبيت تكويني، از مراحل دشوار و صعبالعبور انديشه توحيدي است. تدبر و انديشه در آيات قرآني نشان ميدهد كه مشكل اعتقادي بسياري از كافران و مشركان در طول تاريخ، انكار اين مرحله از توحيد بوده است. آنان با آنكه توحيد در ذات و توحيد در صفات و حتي توحيد در خالقيت را پذيرا بودند، ولي در بحث تدبير و اداره هستي، از توحيد در ربوبيت دست ميكشيدند و موجوداتي ديگر را به عنوان تأثيرگذار بر سرنوشت خود يا عالم ميپذيرفتند. اين گرايش در حقيقت نوعي از «اتخاذ ارباب» خواهد بود و در «آيات ارباب» از اين عقيده و بينش نهي شده است. بنابراين، از يك زاويه، بحث «اتخاذ ارباب» با مقوله ربوبيت تكويني پيوند ميخورد و از اين بُعد، بحث صبغه كلامي يا فلسفي پيدا ميكند كه از حيطه بحث اين مقاله بيرون است.
اين بخش از ربوبيت به افعال اختياري و اراده آزاد انسانها مربوط ميشود و در واقع پيشفرض ربوبيت تشريعي، ايمان به اختيار و اراده آزاد انسان است. از مهمترين نقاط افتراق انسان از ديگر جانداران، داشتن اراده آزاد است. انسان براي رشد و كمال خويش با آزادي اراده خويش، دست به تلاش و تكاپو ميزند و خودش براي خود تعيين سرنوشت ميكند. از اينرو تنها حركتي را ميتوان انساني ناميد كه از آزادي و اختيار سرچشمه گرفته باشد. هرگز گزينش اجباري و زورمدارانه و تحت فشار، انساني به شمار نميرود.
با توجه به اين پيشفرض، در مرحله نخست، ربوبيت تكويني الهي، نسبت به افعال و رفتار ارادي و اختياري انسان ايجاب ميكند كه انسان داراي آزادي باشد و خودش سرنوشت خود را رقم زند. اما در مرحله بعد، پس از متنعم شدن انسان از نعمت آزادي و داشتن حق انتخاب و فراهم شدن تمامي ابزار و اسباب براي اِعمال اين اراده آزاد، ربوبيت الهي مقتضي آن است كه انسان به حال خود رها نشود و خداوند متعال، راه و مسير صحيح كمال و رشد را به او نشان دهد و او را به سمت گزينش درست و سرنوشت شايسته، راهنمايي نمايد. ولي از آنجا كه حكمت الهي به آزادي اراده او تعلق گرفته است، اين كار با اكراه و اجبار ميسور نيست «لا اكراه في الدين» (بقره/256) بلكه خداوند متعال، مسير مستقيم سعادت و نيكي را از راه ربوبيت تشريعي به او مينماياند و برنامه زندگي درست فردي و اجتماعي را براي رسيدن به كمال و تعالي با تدبير تشريعي ترسيم ميكند تا او با استفاده از اراده آزاد تكويني خود دست به انتخاب زند. بر اساس توحيد در ربوبيت تشريعي، انسان موحد به حكم خرد، خود را ملزم ميبيند كه تنها خداوند را اطاعت كند و تنها قانون و فرمان او را به جان بخرد و اراده و خواستِ هيچ موجودي را بر خواست حضرت حق ترجيح ندهد. سعادت و كمال بشر آن است كه خواست خداوند را بر خواست خود و هر موجود ناتواني ديگر چون خود مقدم بدارد. ايمان به ربوبيت تشريعي الهي، از سختترين و دشوارترين مراحل توحيد است چرا كه فرد موحد بايد با اراده آزاد خود به توحيد ايمان آورد، از فرمان الهي پيروي كند و بر خواهشها و تمايلات نفساني خود و ديگران پا گذارد.7
اما مشكل و دشواري راه از اينجا آغاز ميشود كه بدانيم توحيد در ربوبيت تشريعي، تنها به حوزه معرفتي و ايمان دروني محدود نميشود. ربوبيت تشريعي الهي، اين حقيقت را به انسان القا ميكند كه اولاً انسان از نظر ايمان و عقيده بايد باور داشته باشد كه كسي جز خداوند شايسته پيروي و اطاعت نيست، تنها خداوند حق امر و نهي و قانونگذاري براي انسان دارد و موجودي انساني يا غير انساني جز او نميتواند بشر را الزام نمايد و قانوني را تشريع و او را به اطاعت از آن دعوت كند. كسي كه در مرحله عقيده و ايمان دروني، به حق الزام و فرمانروايي يا قانونگذاري جز خداوند سبحان باور پيدا كرده است، «اربابگرايي» كرده و موجودي ديگر را كه براي او حق فرمان و جعل قانون قائل شده است، «ارباب» خويش قرار داده است و آيات ارباب، او را از چنين بينش و اعتقادي نهي ميكند.
ثانيا علاوه بر اعتقاد دروني در حوزه رفتار و كردار، عقيده خود را نسبت به توحيد در ربوبيت تشريعي به اثبات رساند و عمل او گواه صدق گفته او باشد كه تنها يك حقيقت در عالم حق الزام و فرمان دارد و تنها انسان بايد گوش به فرمان يك نقطه باشد. كسي كه در عمل به جاي اطاعت و پيروي از خداوند، به دستور و فرمان ديگري گوش فرا ميدهد و حكم و قانون او را، فراتر از حكم تشريع الهي مينشاند، «اتخاذ ارباب» كرده و از توحيد ناب فاصله گرفته است.
در پاسخ از اين پرسش كه آيا مسيحيان و يهوديان، چه نوع ارتباط و رفتاري با دانشمندان ديني خود داشتند، و راهبان و احبار در كدامين موقعيتي از نظام اجتماعي اهل كتاب قرار داشتند كه قرآن كريم رفتار آنها را مورد نكوهش قرار ميدهد و از آن به عنوان «اربابگرايي» ياد ميكند: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه» (توبه/31)، از امام صادق(ع) در تشريح اين رابطه نقل است: چنين نبود كه يهود و نصارا، دانشمندان ديني خود را پرستش كنند، بلكه «انما حرّموا لهم حلالاً و احلّوا لهم حراما فكان ذلك اتخاذ الارباب من دون اللّه؛8 احبار و رهبان، حلال خدا را حرام و حرام الهي را حلال ميشمردند و در حقيقت دست به قانونگذاري و تشريع ميزدند، مردم هم از آنان ميپذيرفتند. همچنين طبري، در تفسير خود از عديّ بنحاتم روايت ميكند: به رسول خدا(ص) عرض كردم؛ آيا چنين نبود كه يهود و نصارا، براي احبار و رهبان نماز نميگزاردند، پس چگونه قرآن كريم ميفرمايد؛ احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند؟ پيامبر اكرم(ص) در پاسخ فرمود:
«صدقتَ و لكن كانوا يحلّون لهم ما حرّم اللّه فيستحلّونه و يحرّمون ما احلّ اللّه لهم فيحرّمونه؛9 درست گفتي، آنان با اينكه در ظاهر پرستش دانشمندان ديني خود نميكردند ولي پيروي محض از آنان داشتند تا آنجا كه وقتي محرمات الهي را براي آنها حلال ميكردند، آنها نيز حلال ميشمردند و هنگامي كه حلالهاي پروردگار را تحريم مينمودند، آنها هم حرام ميشمردند.»
از اينرو غالب مفسران شيعه و سني در تفسير «اتخاذ ارباب» به يك اجماع و اتفاق نظر دست يافتهاند كه بحث، به سجده كردن و پرستش محدود نيست بلكه هر گونه پيروي بيچون و چرا و قرار گرفتن انسانهايي در موضع خدايي و سر فرود آوردن ديگران در برابر الزام ايشان، در مفهوم «اتخاذ ارباب» خواهد گنجيد.10
از چهار آيه كريمهاي كه موضوع ارباب را مطرح كرده است، دو آيه آن با صراحت و بيان كاملاً روشني به نفي حق اطاعت محض و بيچون و چراي انسانها نسبت به يكديگر ميپردازد. آيه اول، آيه 64 آلعمران است كه خطاب به پيروان اهل كتاب ميباشد و در آن پيامبر اكرم(ص) مأموريت يافتهاند كه با اهل كتاب به گفتگو پردازند و سه چيز مهم را محور توافق و گفتگوي بين اديان توحيدي قرار دهند:
1. پذيرش توحيد در عبوديت،
2. نفي شرك
3. اصل آزادي و رهايي از يوغ اسارت و فرمانبرداري از يكديگر.
آيه دوم، آيه 31 سوره توبه است كه رفتار يهوديان و مسيحيان را مورد نكوهش قرار ميدهد. آنان عالمان ديني و احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند و از آنان پيروي كامل كرده و در برابر آنان سِلم محض بودند و فرمان خدا را پشت سر افكندند.
اين دو آيه در حقيقت از اصل برابري انسانها در حقوق انساني كه حكم فطري و وجداني است، حكايت ميكند. به گفته علامه طباطبايي(ره)11 جامعه جهاني بشر با وجود آنكه از ميلياردها انسان رنگارنگ و متفاوت تشكيل شده است، همه از يك حقيقت انساني ميباشند و در واقع همه از يك پيكر پديد آمدهاند و اجزاء يك جسم ميباشند و آفريدگار آنان همه را از نظر حقوق انساني يكسان آفريده است. تمامي انسانها از هر نژاد و مليت و رنگي كه باشند از جهت بهرهمندي از مواهب طبيعت و استحقاق همگي يكسانند و از آنجا كه همه در حقوق انساني برابرند هيچ انساني حق تحميل اراده و خواست خويش را بر ديگري ندارد. اصل تساوي انسانها كه همان حاكميت عدالت در جامعه بشري است12 هر گونه سيطره و سلطه بشري را بر همنوع خود نفي ميكند. خضوع يك فرد يا يك جامعه و ملت در برابر فرد يا ملت ديگر، در واقع پذيرش ربوبيت و حاكميت رها و افسارگسيخته و اطاعت امر و نهي كسي است كه از لحاظ آفرينش و خلقت هيچ برتري براي او وجود ندارد كه بر اساس آن بخواهد اراده و خواست خود را تحميل كند و ديگران را به الزام كشاند. چنين الزام و آمريتي از يك سو، و فرمانبرداري و اطاعتي از سوي ديگر، در حقيقت ابطال فطرت و نابودي بنيان اساسي انسانيت است چرا كه گوهر واقعي انسانيت و فصل مميز او از ديگر جانداران همان عزم و اراده و آزادي انتخاب اوست كه در اين پيروي خفتبار از افراد يا جوامع ديگر همنوع، همگي ذبح ميشود و منهدم ميگردد و انساني كه موحد است و عنان اراده و عزم خود را به اطاعت فرمان مباركِ حضرت حق سپرده است، هرگز راضي به اتخاذ ربّي غير از خداوند و سپردن اختيار و اراده خويش به او نخواهد بود چرا كه چنين تمكيني از انسان ديگر و سپردن اختيار به او كه فعال ما يشاء باشد و هر آنچه اراده كند انجام دهد با توحيد ناسازگار است.
آيه «و لا يتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه» با زباني گويا و روشن، برهان و حجت را ارائه ميدهد. نخست آنكه تمامي انسانها بخشهاي مختلف يك حقيقتند و كسي را بر كسي ديگر برتري نيست؛ دوم آنكه ربوبيت و حق الزام و طاعت از ويژگيهاي خاص مقام الوهيت پروردگار است كه احدي را به آن مقام راهي نيست. كبريايي و بزرگي و الزام فقط مخصوص ذات پروردگار است و انسان در اين دنيا وظيفهاش تنها عبوديت و خضوع و سر تعظيم فرود آوردن در مقابل جلال و شكوه اوست و كسي كه از اين حقيقت روي برتابد و بخواهد در جايگاه كبريايي و بزرگي بنشيند، از فطرت انساني به دور افتاده و گرفتار وادي پرحيرت شرك گشته است.
با توجه به آنچه گذشت، ميتوان گفت: «ارباب» از موضوعاتي است كه علاوه بر تأثيرگذاري در حيطههاي گوناگون معارف فلسفي، كلامي، اخلاقي، فقهي و حقوقي كه در جاي خود قابل ارزيابي است،13 در حوزه دانش و فلسفه سياست و حقوق اساسي نيز تأثير قابل توجهي دارد. اين تأثير را در زمينههايي همچون مشروعيت سياسي، مردمسالاري، آزادي، عدالت اجتماعي، گفت و گو و همگرايي اديان توحيدي، نفي انديشه سكولاريزم و تعامل دين و سياست و حتي تفسير ولايت مطلقه فقيه، كه همگي به حوزه مباحث سياسي مربوط ميشوند ميتوان مورد تحليل و بررسي قرار داد و آثار آن را بر اين موضوعات شاهد بود. آنچه در ادامه به آن اشاره ميشود تأثير نفي ارباب بر برخي از اين حوزههاست:
موضوع مشروعيت در فلسفه سياسي پاسخيابي براي اين پرسش است: چه كسي حق فرمانروايي و الزام سياسي دارد؟ مسأله مشروعيت سياسي، مسأله حق حكمراني و الزام مردم به تبعيت از آن است. چرا حكومت حق حكمراندن و الزام دارد و چرا بايد از فرمان او مردم پيروي كنند دو سؤال اساسي بحث مشروعيت است.
از بُعد مشروعيت سياسي با نفي ارباب و اينكه «و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه» كسي حق ندارد غير خدا، انسانهاي ديگر را ارباب خود بداند، پاسخ به سؤال مشروعيت واضح و روشن خواهد بود و آن اينكه هيچ نظام سياسي اعم از سلطنتي و استبدادي يا جمهوري، حق الزام و حكمراني بر مردم را ندارد و هيچ دولت و نظام حكومتي نميتواند از مردم و شهروندان متبوع خويش مطالبه فرمانبرداري و التزام سياسي را داشته باشد. تنها دولتي مشروعيت دارد و الزام سياسي او پذيرفته است كه خداوند به او اجازه الزام داده باشد. بر اين اساس هر گونه نظامي كه مشروعيت الهي نداشته باشد، طاغوت، بت و باطل است و عصيان و تمرّد از آن، به عنوان وظيفه امر به معروف و نهي از منكر، به اندازهاي كه شرايط و مقتضيات زمان و مكان ايجاب نمايد، لازم خواهد بود چنانكه در سيره پيشوايان دين از جمله سيدالشهدا(ع) شاهديم و در اين قانون كلي، ميان نظامهاي مختلف، با عنوانها و برچسبهاي گوناگون هر چند به ظاهر زيبا و فريبنده، تفاوتي نخواهد بود. با اين مبنا، نه تنها نظامهاي استبدادي و ديكتاتوري و موروثي نامشروع خواهد بود، بلكه نظامهاي متكي بر دموكراسي و حاكميت اكثريت نيز مشروعيت خود را از دست خواهد داد.
چرا كه به گفته سيدقطب،14 در تمامي نظامهاي سياست كه اكنون در كره خاكي حاكميت دارند، در واقع عدهاي ارباب عدهاي ديگر ميباشند و از اين جهت تفاوتي ميان نظامهاي ديكتاتوري با پيشرفتهترين نظامهاي دموكراسي نخواهد بود. در حقيقت همگي «ارباب زميني» ميباشند كه انسان را به رقّيت و بندگي ميخوانند و او را در يوغ اسارت و زنجير بردگي خود به تسليم وادار ميكنند. و اين تنها نظام اسلامي است كه ميتواند اين زنجير را پاره كند و او را از اسارت الزام و فرمان ديگران ـ حتي اگر اراده اكثريت باشد ـ رهايي بخشد و به او سيادت، عزّت، بزرگي و آزادي اعطا نمايد، چرا كه در نظام اسلامي تنها يك اراده حاكميت دارد و مردم را به اطاعت ميخواند و آن اراده الهي است كه در قالب قوانين اسلامي به پيامبر اكرم(ص) وحي شده است. اما در غير نظام سياسي اسلامي و مدلهاي مختلف و رنگارنگ نظامهاي سياسي عصر جديد و قديم و دولت مدرن، اين اراده بشري همنوع ديگر افراد جامعه است كه ديگران را به الزام و اطاعت از فرامين خود ميخواند. در حالي كه خرد و عقل سليم آدمي و فطرت و وجدان انساني چنين حقي را براي يك فرد يا جمع انساني نميپذيرد كه بتواند اراده خود را بر ديگران حاكم كند و همنوعان خود را تابع اراده خود بشمرد.
چنين حقي از كجا جعل شده است؟ و جاعل و ملاك جعل آن چيست؟
بر اساس هر عقلي، حاكميت اراده و خواست انسانها را ميتوان به يكي از اشكال ذيل ترسيم نمود:
1. حاكميت اراده فرد بر جمع (مانند: نظامهاي استبدادي)
2. حاكميت اراده اقليت بر اكثريت (مانند: نظامهاي كمونيستي)
3. حاكميت اراده اكثريت بر اقليت (مانند: نظامهاي ليبرال دموكراسي)
4. حاكميت اراده جمع بر فرد (مانند: نظامهاي ليبرال دموكراسي)
5. حاكميت اراده جمع بر جمع (مانند: سلطه جامعه و كشورهاي استعماري بر مناطق ديگر)
در تمامي اشكال مختلف ياد شده، كه حاكميت ارادهاي بر ارادهاي ديگر بروز و ظهور ميكند، هيچ دليل عقلاني و منطقي بر ايجاد حق الزام و فرمانروايي قابل مشاهده نيست. چرا كه اين پرسش اساسي همچنان بيپاسخ ميماند: آيا با چه ملاك و ميزان عقلي، فرد يا گروهي از جامعه انساني، خود را ذيحق ميشمرند كه اراده خود را بر ديگران حاكم كنند. در حالي كه همگي در حقوق انساني برابرند و كسي را برتر از ديگران نيافريدهاند. حتي در آن صورتي هم كه انسان راضي شود و به حاكميت ديگري ـ هرچند فاقد صلاحيت و شايستگي لازم باشد ـ بر خود رأي دهد و فردي مانند خود را بر اراده خود مسلط گرداند، كه اين فرض، فرضي متفاوت با اشكال پنجگانه گذشته ميباشد، تاكنون دليلي قابل قبول بر نافذ بودن و مشروعيت چنين حقي كه مورد پذيرش عقلانيت انسان قرار گيرد، ارائه نشده است كه بحث مفصل آن موكول به مقالهاي ديگر است. انسان آزاد است و خداوند به او اراده آزاد داده است و اصولاً جوهره و مغز انسانيت انسان به عزم و اراده او وابسته است ولي اينكه انسان حق داشته باشد اراده خود را تابع اراده ديگري قرار دهد و ديگري را بر خود حاكم ـ عليالاطلاق ـ گرداند، چه دليلي منطقي و عقلاني قابل قبول ميتواند داشته باشد؟
اين است كه انسان موحد به حكم آيات مربوط به «نفي اتخاذ ارباب» نميتواند در هيچ فرضي و صورتي، اراده ديگري از همنوعان خود را حاكم بر اراده خويش گرداند و براي او حق حاكميت قائل باشد. آنچه مورد پذيرش عقل و فطرت انساني است و قرآن آن را تأييد ميكند، تنها يك فرض بيش نيست و آن حاكميت اراده و مشيت حقيقتي متعال كه خالق و مالك و مدبر و هادي اوست و حقيقت برتري كه مسير سعادت و شقاوت او را ميشناسد و صراط مستقيم را ميتواند به انسان بنماياند و با احاطه حكيمانه و عالمانهاي كه بر خلقت هستي و انسان دارد و از سرنوشت انسان از «قبل الدنيا» و «في الدنيا» و «بعد الدنيا»، اطلاع دارد، چنين حقيقتي را عقل ميپذيرد كه حاكم بر سرنوشت او شود و حق الزام امر را داشته باشد. و الا ديگران، انسانهايي همچون او ميباشند كه گرفتار جهل و عجز و هواي نفس و شيطان بوده و خبري از حقيقت خلقت و انسانيت انسان ندارند كه بخواهند اراده خود را بر او حاكم گردانند. و لذا اراده آنها به عنوان «ارباب» در فرهنگ قرآن تلقي ميشود كه موحد به بركت ايمان به توحيد، كافر به آن ميشود و به عنوان «كفر به طاغوت» آن را مطرود خويش ميگرداند. «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقي.» (بقره/256)
تأثير ديگري را كه ميتوان براي «نفي ارباب» در حوزه علوم سياسي در اين مجال به آن اشاره كرد، مربوط به آزادي اجتماعي است. منظور از آزادي اجتماعي آن است كه فضاي اجتماعي بايد براي رشد و تكامل انسان فراهم باشد و مانعي براي رشد و تكامل و استفاده آنها از حقوق مشروع آنها نباشد. انسانها بايد حقوق يكديگر و آزادي ديگران را براي استيفاي حقوق خود محترم بشمارند ولي در طول تاريخ همواره اين آزادي مورد تهديد و تجاوز قرار گرفته است. انواع استعبادها و استثمارها و استحمارهاي كهنه و نو، چيزي جز سلب آزادي اجتماعي نيست و به قول شهيد مطهري(ره)15 قرآن كريم با منطق بسيار رسايي لزوم آزادي اجتماعي را تأييد كرده است: «و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه» و «اتخّذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه».
امام علي(ع) در خطبه قاصعه، در باره اعراب جاهليت ميفرمايد:
«كانت الاكاسرة و القياصرة اربابا لهم يحتازونهم عن ريف الافاق و بحر العراق و خضرة الدنيا الي منابت الشيح؛16 پادشاهان كسري و قيصر بر آنان حكومت ميكردند و آنها را از سرزمينهاي آباد، از كنارههاي دجله و فرات و از محيطهاي سرسبز و خرم دور كردند و به صحراهاي كمگياه و بيآب و علف (كرانههاي خليج فارس) تبعيد كردند.»
بنابراين در نظام ديني اسلامي كه بر پايه توحيد و «نفي ارباب» استوار است، حرّيت و آزادي اجتماعي انسانها تضمين شده است. بر مبناي «نفي ارباب» احدي حق ايجاد مانع و سلب آزادي ديگران را ندارد، همگي در برابر قانون و مقررات ديني، از كساني كه در رأس هرم قدرت قرار ميگيرند تا پايينترين اقشار اجتماعي، يكسانند و كسي اجازه ندارد كه مانع استيفاي حقوق مشروع ديگران شود و آزادي آنها را سلب نمايد كه در اين صورت چنين فرد يا گروه يا نهادي، در موقعيت ارباب قرار گرفته است كه جامعه موحدان و نظام اسلامي متكي بر توحيد، موظف به مقابله با آن است و در غير اين صورت، نظامي را كه نتواند در برابر سلبكنندگان آزاديهاي اجتماعي مشروع بايستد، نميتوان به معني واقع كلمه اسلامي شمرد.
سومين تأثيري كه در اين مجال ميتوان براي موضوع «نفي ارباب» در حوزه علم سياست به آن پرداخت، موضوع مهم و حياتي قسط و عدل به ويژه در بُعد عدالت جهاني ميباشد كه اصليترين مشكل جهانيِ بشريت معاصر است. آنچه در اين عصر كه عصر توسعه و پيشرفت و تكنولوژي و اطلاعات و رسانهها است، عصري كه موضوع حقوق بشر بيش از هميشه به گوش ميرسد و سخن از حرمت انسان و انسانيت، سخن روز محافل سياسي و خبري جهاني است، بشريت امروز را مورد تهديد جدي قرار داده، موضوع ستم و بيدادي است كه اكنون در عرصههاي جهاني برقرار است. اقليتي اندك از سطح جهان، با تكيه بر قدرت رسانهاي و توانمندي تكنولوژيك و با استفاده از تمامي ابزارهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي، نظامي و غيره كه در اختيار دارد و با استناد به نفوذي كه در محافل مختلف جهاني دارد، تمامي جهان را زير سلطه خويش ميداند و براي خود در تمامي كره خاكي منافع تعريف ميكند و براي استيفاي آن، از هر كاري كه در توان دارد فروگذار نميكند، اين سلطه زورمندانه جهاني، مشكل اصلي و فوري بشريت امروز است.
خواست و آرزوي ديرينه انسان كه اكنون بيش از هميشه جلوهگر شده، آن بوده است كه ستم و بيدادگري از جهان رخت بربندد و هيچ فرد، گروه، نهاد، قوم، ملت و كشوري، با زور و قلدري و تكيه بر تواناييهاي مختلف خود، بر ملتها و دولتها و قوميتهاي ضعيف و ناتوان، ستم نراند و حقوق آنها را پايمال نكند. اين خواسته فطري و وجداني بشر، همان است كه مسأله «نفي ارباب» متضمن آن است و آن را اعلام ميكند. آنچه بشريت امروز را در رنج قرار داده است، برقراري نظام اربابي در سطح جامعه بينالملل است. اقوامي با تعريف كردن حق اربابيت براي خود، به ملل جهان ستم ميكنند و به فرموده قرآن كريم، تنها راه براي رهايي بشريت از اين معضل بزرگ و برقراري عدالت اجتماعي، انقراض و انهدام نظام اربابيت در سطح جهان و روي آوردن به انديشه ناب توحيدي قرآن است و چنين نظامي كه متضمن حفظ حرمت و كرامت بشر، از هر قوم و مليتي و با هر زبان و رنگي باشد، تنها در سايه نظام توحيدي اسلامي و قرآني قابل تحقق است و تفكر و انديشه ديگري را در اين عصر كه عصر جامعه مدني ناميده شده و از حقوق بشر و دولت مدرن و حقوق شهروندي سخن ميگويند، نميتوان سراغ گرفت كه ايده برقراري عدالت جهاني را ارائه و براي آن راهكار نشان دهد و مباني و فلسفه نظري و علمي آن را تعريف و تبيين كند، مگر همان نظام توحيدي قرآني كه متكي بر نفي نظام اربابيت جهاني و برقراري قسط است. همان نظامي كه هدف بعثت رسولان بوده است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.» (حديد/25) و همان نظامي كه با ظهور خويش، نويد جهاني عاري از ظلم و ستم و تبعيض را خواهد داد و برقراري عدالت جهاني را براي آينده بشريت رقم خواهد زد: «اَليس الصبح بقريب.»
آنچه گذشت، گزارشي بود از تحليل يكي از موضوعات قرآني كه تأثيري عميق و شگرف در حوزه معارف بشري به ويژه، انديشه سياسي دارد. بررسي عميق تأثير موضوع اربابگرايي بر بخشهاي ديگر انديشه سياسي مثل دين و سياست و همگرايي اديان توحيدي و ولايت مطلقه را به مجال ديگر موكول ميكنيم و در پايان با كمال ادب و فروتني عموم فرهيختگان و جامعه علمي كشور را به تأمل و انديشه و تلاش در جهت تحقق پيشنهاد اين مقاله دعوت مينمايم.
1. تحدّي يعني دعوت به مبارزه و بانگ «هل من مبارز» سر دادن. قرآن در موارد متعددي، همه انسانها و جهانيان را، بدون استثناء حتي برجستهترين انديشمندان و سرآمدان نوابغ روزگاران را دعوت به مبارزه ميكند و ميگويد: اگر معتقديد آيات الهي قرآن، ساخته ذهن بشر است و معرفتي وحياني نيست، همانند آن را يا لااقل مانند يك سوره از آن را بياوريد و شاهدان خود را به جز خداوند فرا خوانيد: «و ان كنتم في ريب ممّا نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم من دون اللّه ان كنتم صادقين.» (بقره/23).
2. اصول كافي، ج2، ص599. كتاب فضل القرآن، ج2.
3. جعفر سبحاني، فروغ ابديّت، ج1، ص100.
4. ر.ك: ابنمنظور، لسان العرب، ج5، ص95 و طريحي، مجمعالبحرين، ج2، ص64 ـ 65.
5. لغتنامه دهخدا، ج1، ص1370 ـ 1371.
6. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص48 و ج14، ص303.
7. براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به: نگارنده، مجله حكومت اسلامي، شماره 14، زمستان 78، مقاله امام خميني و مباني فكري حكومت اسلامي.
8. شيخ طوسي، تبيان، ج2، ص488.
9. ابنجرير طبري، جامع البيان، ج6، ص147.
10. براي نمونه نگاه كنيد به: فخر رازي، التفسير الكبير، ج8، ص96 و ابنجرير طبري، جامعالبيان، ج3، ص413 و سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج3، ص274 و ج9، ص255 و سيدقطب، في ظلال القرآن، ج1، ص407.
12. به گفته فخر رازي در جمله «الي كلمة سواء بيننا» كه در آيه 64 آلعمران مندرج است، كلمه سواء به معناي عدل و انصاف است. بنابراين كلمه سواء يعني: كلمة عادلة مستقيمة. ر.ك: تفسير الكبير، ج4، ص95.
13. به عنوان نمونه، نفي ارباب: 1) در حوزه فلسفه و كلام، با مباحث مربوط به توحيد در ربوبيت تكويني و تشريعي در ارتباط است و در واقع بدون نفي ارباب، توحيد در ربوبيت بيمعنا و مفهوم خواهد بود. 2) در حوزه اخلاق نفي ارباب در عقيده و عمل، رمز رسيدن به كمال نهايي و درك سعادت جاودانه است. 3) در حوزه فقه، از نفي ارباب ميتوان به قاعدهاي دست يافت كه در روايات با عنوان «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» (وسائل الشيعه، ج11، ص422) بدان اشاره شده و بر اساس آن، چنانچه اطاعت از
14. ر.ك: في ظلال القرآن، ج1، ص407.
15. يادداشتهاي استاد مطهري، ج1، ص96.
16. بحارالانوار، ج14، ص471.
16. بحارالانوار، ج14، ص471.