دكتر محمد سلامتيان
استاديار دانشگاه آزاد اسلامي - واحد كاشان
قرآن بليغترين كلام است; به همين روي قواعد بلاغي بر اساس آن بنا شده است و كتبي مستقل ويژه بلاغت آن تاليف گرديده است كه اعجاز القرآن فخر رازي و بديعالقرآن ابنابيالاصبح از آن جمله است .
در اين مقاله چشمههايي از بلاغت قرآن در خصوص التفات، قلب، تقديم و تاخير، و زيادت و حذف در آيات معرفي شد است .
بلاغت قرآن، التفات، قلب، تقديم و تاخير، زيادت و حذف، آيات مشابه .
علماي ادبيات عربي زماني به بررسي ابواب مختلف بلاغت پرداختند كه از تدوين كتابهايي كه اصل زبان عربي را تشكيل ميدهد - يعني لغت و صرف و نحو - فارغالبال شده بودند . اولين كتاب را در علم معاني و بيان عبدالقاهر جرجاني نوشته و آن را «دلائل الاعجاز واسرار البلاغة» نام نهاده است و در علم بديع اولين كتاب را ابنمعتز نوشته و آن را "البديع" نام داده است . اما آنچه مسلم است اينكه هر خطيب و اديب و كاتب و شاعري براي رسيدن به كنه اين سه شاخه ادبي بايد منابعي بسيار غني در دسترس داشته باشد كه در اين مورد هيچ منبعي را غنيتر و محكمتر از قرآن نخواهيم يافت و هر كس پاي در عرصه بلاغت ميگذارد، بايد از اين باب وارد شود و كلام خدا را از جنبههاي بلاغي مورد بررسي قرار دهد; لذا علماي فنبلاغت از قرآن استفاده وافر برده و قواعد بلاغي خود را بيشتر بر اساس آنچه كه در قرآن آمده بنا نهادهاند .
درباره اعجاز بلاغي قرآن كتابهاي زيادي نوشته شده كه از آنجمله ميتوان به كتاب "اعجاز القرآن" امام فخر رازي كه در واقع تلفيقي از دو كتاب عبدالقاهر است و نيز به كتاب "بديع القرآن" ابن ابي الاصبع كه در نوع خود بينظير است اشاره كرد . تمام كتابهايي كه متقدماني همچون ابوهلال عسكري و رماني و واسطي نيز درباره علم بلاغت نوشتهاند، به همين گونهاند .
در قرآن اصنافي از بلاغت وجود دارد كه متقدمان به آنها توجه نداشته و از نظر آنان مخفي مانده است; مثلا يكي از مواردي كه متاخراني همچون عزالدين موصلي و ابن حجهحموي و ديگران در زيبايي و جمال و حسن و كمال آن اتفاقنظر دارند، اين است كه نويسنده و يا شاعري صنعتي را در گفته خود بياورد و سپس با توريه به اسم آن صنعت نيز اشاره كند . اين مورد را در قرآن به گونهاي بسيار زيبا مييابيم; آنجا كه به موسي ميفرمايد: «فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد» (1) [هود 81] كه در اين آيه صنعت التفات بكار رفته است; زيرا به جاي آنكه "منهم" گفته شود، از ضمير غائب به ضمير مخاطب التفات شده است [1].
صنعت ديگر قلب است كه عبارت است از آوردن كلامي كه وقتي از آخر به اول خوانده شود، همان باشد كه از اول به آخر بوده است . در قرآن اين صنعتبگونهاي بسيار زيبا آمده است; آنجا كه ميفرمايد: «و ربك فكبر» (2) [مدثر 3] و يا «كل في فلك» (3) [يس40] كه ادبا و كتاب و شعرا بسيار از اين فن استفاده كردهاند .
گاه ممكن است در كلام وحي دو عبارت كه ظاهرا بر يك نهج و سياق آمده، با يك جابجايي در ضمير، از نظر معنا و تفسير با يكديگر تفاوتي فاحش داشته باشند; مثلا آيه شريفه «ولاتقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم» (4) [انعام 151] در مقام مقايسه با آيه شريفه «و لاتقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم» (5) [اسراء 31] نهايت لطافت را دست ميدهد . اين جابجايي در ضمائر ضمن اينكه تنوع خاصي به آيات بخشيده، نكته بلاغي بسيار ظريفي را نيز در خود جاي داده است . آنجا كه "من" علت فعل را بيان كرده است، گويا روي خطاب آيه با فقرا و افراد تنگدست است و بديهي است كه براي افراد بيبضاعتحيات خود مهمتر از حيات اولادشان است . چون خود غذا و پوشاك نداشتهاند، به كشتن اولاد خود روي آوردهاند تا شايد با اين كار از فقر خود بكاهند; از اين رو ابتدا ضمير حاضر و سپس ضمير غائب آورده شده است . اما آنجا كه علت فعل با مفعول لاجله بيان شده، گويا روي خطاب آيه با اغنيا بوده است و بديهي است كه آنها از مخارج خود در تنگنا نبودهاند; بلكه از ترس فقر احتمالي كه در آينده گريبانگيرشان شود، ترس داشتند و از آنجا كه براي ثروتمند غذا و پوشاك خود فراهماست، تنها روزي اولاد، آنان را بيمناك ميسازد . گويا روزي اولادشان از روزي خودشان مهمتر به نظر آمده است; لذا خداوند ابتدا ضمير غائب و سپس ضمير حاضر آورده است و الله اعلم .
با اندكي تامل در آيه شريفه «وجاء رجل من اقصي المدينة يسعي (6) » [قصص 20] و نيز آيه مباركه «وجاء من اقصي المدينة رجل يسعي (7) » [يس 20] به نكته بلاغي آن پي ميبريم و آن نكته اين است كه در آيه اول كلام بر سياق و نهج اصلي خود بكار رفته يعني فاعل در جاي اصلي خود بلافاصله بعد از فعل و قبل از قيد (جار و مجرور) آمده است; اما در آيه دوم نظر به اينكه به بدي رفتار اصحاب القريه - كه گويا انطاكيه باشد - با آن سه پيامبر بزرگوار اشاره شده، قيد (جار و مجرور) بر فاعل مقدم گرديده است; زيرا اين عبارت در ادامه قصه تكذيب كردن اهالي قريه آورده شده است .
[بقره 2] در مقام مقايسه با آيه مباركه «لافيهاغول» (9) [صافات 47] اين سؤال را به ذهن ميآورد كه چرا در آيه اول خبر بعد از اسم آمده و كلام بر روال اصلي خود جاري شده، اما در آيه دوم خبر بر اسم مقدم شده است؟ نظر علماي بلاغت اين است كه تقدم مسند بر مسنداليه بيانگر تخصيص است; پس آنجا كه خبر بر اسم مقدم آورده شده، مفيد اين معنا است كه عدم غول مخصوص شراب بهشتي است; نه شرابهاي دنيوي; اما در آيه ديگر كه مسند در جاي خود آمده، اراده تخصيص نشده است; يعني عدم ريب مخصوص قرآن نيست وگرنه وجود ريب در ديگر كتب آسماني ثابت ميشود و اين خلاف واقع است [3].
گاه ممكن است دو آيه كه از نظر ظاهر بر يك سياق و نهج آمدهاند، با يك واو با يكديگر تفاوتي عظيم يافتهاند; مثلا آنجا كه قرآن ميفرمايد: «و سيق الذين كفروا الي جهنم زمرا حتي اذا جاؤها فتحت ابوابها» (10) [زمر 71] و نيز ميفرمايد: «و سيق الذين اتقوا ربهم الي الجنة زمرا حتي اذا جاؤها و فتحت ابوابها» (11) [زمر 73] شايد علت وجود واو در آيه دوم كه درباره اهل تقوي ميباشد و عدم واو در آيه قبل كه در باره اهل كفر است، اين باشد كه ابواب و درهاي جهنم باز نميشود، جز آنگاه كه اهل آتش بدان وارد شوند; اما درهاي بهشت از قبل باز شده و براي ورود اهل تقوي آماده است; به اين دليل كه در جاي ديگر فرمود: «جنات عدن مفتحة لهم الابواب» (12) [ص 50].
1) ر . ك: علويكاشاني، الالفية البلاغيه .
2) ر . ك: مقامات حريري .
3) ر . ك: علوي كاشاني، پيشين .
1) پس، پاسي از شب گذشته خانوادهات را ببر و هيچكس از شما نبايد واپس بنگرد . 2) و پروردگارت را بزرگ دار . 3) هر يك در مداري است . 4) و فرزندان خود را از تنگدستي مكشيد . ما شما و آنان را روزي ميدهيم . 5) و فرزندان خود را از بيم تنگدستي مكشيد . ما آنان و شما را روزي ميدهيم . 6) و مردي از دورترين جاي شهر، دوان دوان آمد . 7) و از دورترين جاي شهر مردي دواندوان آمد . 8) شكي در آن نيست . 9) در آن تباهي عقل نيست . 0) و كساني كه كافر شدهاند، گروهگروه به سوي دوزخ رانده شوند . تا چون بدان رسند، درهاي آن [به رويشان] گشوده گردد . 11) و كساني كه از پروردگارشان پروا داشتهاند، گروهگروه به سوي بهشت رانده شوند چون بدان رسند و درهاي آن [به رويشان] گشوده گردد . 12) باغهاي هميشگي در حالي كه درهاي [آنها] برايشان گشوده است .